سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ارزش‌ها و ‌ضد ارزش‌ها!
با بدنامی نیز می‌توان سرشناس ‌شد


منوچهر صالحی


• آمریکا می‌خواهد در برابر این رژیم «حکومت جانشین» به‌وجود آورد و در این زمینه می‌خواهد شخصیت‌ها و نیروهائی را با هم در جبهه‌ای متحد کند که بخشی از آنان از کارگزاران پیر و فرسوده سیاست‌های آمریکا در ایرانند، نظیر خاندان پهلوی و داریوش همایون که در کودتای ۲۸ مرداد نقش بسیج اوباش را داشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۶ شهريور ۱٣٨۶ -  ۷ سپتامبر ۲۰۰۷


در مقاله‌ی «کسی که هم از توبره می‌خورد و هم از آخور» یادآور شدم آن خواست‌هائی را که مردم ایران بیش از یک سده به‌خاطر تحقق شان مبارزه می‌کنند و نیز ارزش‌هائی که شالوده‌ی این خواست‌ها را تشکیل می‌دهند، اکنون هم‌زمان توسط رژیم اسلامی و آمریکا و متحدینش، مورد حمله قرار گرفته‌اند، و هم‌چنین برخی از نیم‌چه «روشنفکرانی» که در ایران و انیران به سر می‌برند و خود را به‌قدرت‌های درونی و بیرونی فروخته‌اند، آتش‌بیار این معرکه گشته‌اند. اینان در هیبت «تاریخ‌نویسانی» که در پی «اسطوره‌زدائی از تاریخ سنتی» و آشکار ساختن «خطاها و سجایای» دکتر محمد مصدق هستند، می‌خواهند این ارزش‌ها را که در خاطره‌ی دکتر محمد مصدق به ارزش شخصیت یافته بدل گشته‌ است، به‌ضد ارزش‌ها بدل سازند. روشن است هنگامی که معیار ارزشی و ضابطه‌ای اخلاقی برای مبارز‌ه‌ی سیاسی وجود نداشته باشد و به‌مردم القاء شود که برای پیش‌برد مبارزه باید «واقعگرا» بود و نه «آرمانگرا»، و نباید به‌دنبال «ناکجاآبادها» رفت، بلکه باید به‌زین اسب چسبید، در آن‌صورت می‌توان بنا بر منافع روز خویش برای جنبش ضد ولایت فقیه و یا جنبش ضد امپریالیستی راه و رسم تازه‌ای پیشنهاد کرد و این بت عیار را هر روز به‌شکل و شمایل نوی درآورد.
اما برای آن که نشان دهیم چگونه حکومت اسلامی و دیوانسالاری آمریکا و متحدینش در مقابله با این ارزش‌ها از سیاست همگونی پیروی می‌کنند، چند نکته را یادآور می‌شویم:

یکم، آن که هر کسی با الفبای سیاست کمی سر و کار داشته باشد، می‌داند «آرمانگرائی» و «واقعگرائی» با هم در تضاد قرار ندارند، زیرا هم‌زمان می‌توان در رابطه با هدف‌های دور آرمانگرا بود و در ارتباط با هدف‌های نزدیک واقعگرایانه به‌امکانات موجود در جامعه و آن چه که شدنی است، برخورد کرد. انقلاب فرانسه در 220 سال پیش با شعار آزادی، برابری، برادری تحقق یافت و می‌بینیم که این شعار هنوز شعاری آرمانی است و در بسیاری از زمینه‌ها متحقق نگشته است. چنین است در رابطه با سوسیالیسم. هر کسی که چون من به سوسیالیسم باور داشته باشد، می‌داند تحقق این پروژه امری ارادی نیست و بلکه به یک سلسله پیش‌شرط‌ها نیاز است تا سوسیالیسم بتواند به‌وجود آید، و تا زمانی که این پیش‌شرط‌ها در زندگی واقعی تحقق نیافته باشند، سوسیالیسم پروژه‌ای آرمانی باقی خواهد ماند. اما این بدان معنی نیست که سوسیالیست‌ها در رابطه با تعیین سیاست روز خویش واقعگرائی را کنار می‌نهند و آرمان را جانشین امکانات و ظرفیت‌های واقعی موجود در جامعه می‌نمایند. آرمانگرائی در بهترین حالت سویه سیاست ما را تعیین خواهد کرد، و آشکار خواهد ساخت از کدام منظر به مشکلات جامعه برخورد می‌کنیم و راه حل‌هائی را که ارائه می‌دهیم، در خدمت منافع کدام ‌یک از طبقات اجتماعی قرار دارند. آیا فقط منافع سرمایه‌داران را تأمین خواهند کرد و یا آن که در خدمت به‌سازی زندگی کسانی قرار خواهند داشت که جز فروش نیروی کار خود امکان دیگری برای زیستن ندارند؟

دوم آن که هنوز یک هفته از انتشار اینترنتی مقاله «کسی که هم از توبره می‌خورد و هم از آخور» نگذشته بود که رادیو-تلویزیون «صدای آمریکا» که بودجه‌اش را حکومت آمریکا تأمین می‌کند و بنا بر اساسنامه‌اش وظیفه‌ دارد سیاست‌های سلطه‌طلبانه دیوانسالاری آمریکا را در افکار عمومی جهان تبلیغ و مردم‌پسند کند، با حمید شوکت مصاحبه کرد و با صرف بودجه‌ای کلان به‌ او یک ساعت فرصت داد تا یک‌جانبه مواضع ضد مصدقی و ضد ملی خود را تبلیغ کند و به ارزش‌هائی بتازد که شالوده مبارزه رهائی‌بخش مردم ایران را تشکیل می‌دهند. علاوه بر آن، همین رسانه‌یِِ ‌امپریالیسم آمریکا در بیش‌تر موارد به‌کسانی چون هوشنگ نهاوندی فرصت می‌دهد تا با شرکت در میزگردها مواضع یک‌سو‌نگرانه خود در رابطه با ایران را که کاملأ به نفع سیاست هژمونی‌طلبانه آمریکا هستند، مطرح کنند و به مصدق بتازند و علی‌رغم آن که خانم مادلن اُلبرایت، که وزیر خارجه بیل کلینتون بود و از مردم ایران بخاطر شرکت دولت آمریکا در کودتای 28 مرداد پوزش خواست، مدعی شوند که آن رخداد نه کودتا، بلکه قیامی ملی بود؛ و نه دولت‌های آمریکا و بریتانیا با هزینه میلیون‌ها دلار، بلکه مردم ایران حکومت مصدق را سرنگون ساختند.
هم‌زمان با همین رخداد، در ایران نیز مجله «جهان کتاب» در شماره 3 و 4 خود که در تیر- مرداد امسال انتشار یافت، با حمید شوکت مصاحبه کرد و به‌او این امکان را ‌داد تا با بازگوئی مطالبی که در کتاب خود نوشته است، هم‌چنان به‌مصدق بتازد و به ارزش‌های جنبش آزادی‌خواهانه و استقلال‌طلبانه مردم ایران ریشخند زند و حکومت مصدق را که به‌مثابه حکومتی دمکراتیک و پای‌بند قانون در حافظه تاریخی ملت ایران ثبت شده است، به‌«قانون‌شکنی و رفتار ضد دمکراتیک با قوام» متهم سازد و مصدق را«مستبدترین نخست‌وزیر ایران» بنامد (1).
البته در این رابطه حمید شوکت تنها نیست. همان‌طور که دکتر ناصر زرافشان در مقاله خود نشان داد، در ایران نشریه «هم‌میهن» که به‌سردبیری محمد قوچانی انتشار می‌یافت و اینک تعطیل شده است، در شماره 16 خود با عباس میلانی، که اکنون مشاور عالی‌رتبه‌ی دیوانسالاری بوش در رابطه با ایران است، و در عین حال چند سالی کارفرمای حمید شوکت بود، درباره‌ی «روزگار سپری شده روشنفکران چپ» مصاحبه می‌کند و او را «اندیشمند و تئوریسین جریان‌ساز» معرفی می‌نماید و از زبان او پیام‌های دیوان‌سالاری آمریکا را در رابطه با جنبش ملی و جنبش چپ به گوش جوانان ایران می‌رساند که از تاریخ گذشته خود آن چنان که باید و شاید آگاهی ندارند. برای گردانندگان این نشریه کسی در رابطه با جنبش چپ «تئوریسین‌ساز» می‌شود که بنا به‌ادعای خود چون «ابله» بود به «چپ» گروید. کسی با یک‌چنین سابقه‌ای معلوم نیست چگونه اینک می‌تواند منتقد «اندیشمند» شده باشد؟
و البته در این میان رادیو- تلویزیون «صدای آمریکا» نیز بی‌کار نمی‌نشیند و با آقای عباس میلانی نزدیک به‌یک‌ساعت مصاحبه می‌کند تا صدای این «نظرپرداز» را که به‌محافل حکومتی آمریکا وابسته و بند نافش به موسسه‌ی «هوور» وصل است، به‌گوش مردم ایران برساند.

سوم آن که سالگرد 28 مرداد 1332 بهانه‌ای و در عین حال فرصتی بود تا بتوان با اندیشه‌های این گونه«روشنفکران» آشنا شد. در ایران هواداران و مزدبگیران رژیم اسلامی در روزنامه‌ها و نشریاتی که در اختیار دارند، بسیار درباره این کودتا نوشتند و در بیش‌تر این مقالات آیت‌الله کاشانی را رهبر جنبش ملی شدن صنعت نفت معرفی کردند و مصدق را مسئول شکست نهضت ملی و کامیابی کودتا نامیدند، آن‌هم به‌این دلیل که مصدق «پندها و اندرزهای» آیت‌الله کاشانی را آویزه گوش خود نساخت. البته، به این مقالات پاسخی نباید داد، زیرا ادعاهای این مدعیان بر داده‌های تاریخ منطبق‌ نیست و آنها فقط می‌خواهند نقش واقعی آیت‌الله کاشانی را لاپوشانی کنند که پس از 30 تیر 1331 به‌تدریج با بقائی، مکی و ... متحد شد و به‌جبهه کودتاچیان پیوست.
در این میان، اما، برخورد به مقاله‌ی محمد قوچانی ضروری است، کسی که پس از تعطیل روزنامه‌ی «هم‌میهن» اینک سردبیر هفته‌نامه «شهروند امروز» است و در گذشته بین ‌جناح «سازندگی» وابسته به آیت‌الله رفسنجانی و «اصلاح‌طلبان» وابسته به حجت‌الاسلام محمد خاتمی پرسه می‌زد، و در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی به‌خاطر دفاع از جنبش اصلاح‌طلبی چندی را در زندان سپری کرد، و چندین بار نیز روزنامه‌هائی که به‌سردبیری او انتشار یافتند، به‌فرمان دادستان تهران تعطیل شدند که آخرین نمونه‌ی آن تعطیلی روزنامه «هم‌میهن» است.
محمد قوچانی در «شهروند امروز» به‌جای آن که رخداد 28 مرداد را به‌موضوع اصلی آخرین شماره‌ی ماه مرداد این هفته‌نامه بدل سازد، آنرا به «نقد مصدق» اختصاص داده است و در «یادداشت سردبیر» خود که با عنوان «خطاها و سجایای مصدق» چاپ شده، به ‌ظاهر کوشیده است به‌مثابه «روشنفکری بی‌طرف» به کارنامه مصدق بنگرد، اما به‌سادگی می‌توان دریافت که هدف اصلی او کوبیدن ارزش‌هائی است که در شخصیت دکتر مصدق نمادینه شده‌اند، یعنی ضد ارزش ساختن ارزش‌های جنبش استقلال‌طلبانه، آزادی‌خواهانه و دمکراتیکی که مردم ایران از دوران صدارت امیرکبیر تا به‌امروز به‌خاطرش مبارزه کرده‌اند و می‌کنند.
محمد قوچانی در این مقاله نوشته است: «مصدق در 28 مرداد سقوط نکرد، آن روز که از حکومت قانون فاصله گرفت، سقوط کرد. آن روز که تفکیک قوا را لغو کرد، مجلس را منحل کرد، از رهبری جبهه ملی شانه خالی کرد، در برابر ترور سکوت کرد، در پارلمان رزم آرا را به مرگ تهدید کرد، آن روز زمان سقوط مصدق بود. مصدق بزرگ بود، ولی اشتباهاتش بزرگ تر». هم‌چنین در آن «سرمقاله» بدون ارائه مدرک و سندی ادعا شده است: «مصدق از یک‌سو به عنوان فردی آزادیخواه با هرگونه شکایت از مطبوعات مخالفت می‌کرد، مخالف توقیف مطبوعات بود، به آزادی احزاب اعتقاد داشت و از سوی دیگر بعنوان یک قهرمان مبارزه با استعمار سعی می‌کرد آرای مردم را مهندسی کند. بی‌سوادان را از حق رای محروم کند، پارلمان را در خیابان منحل کند، نفت را ملی کند، جهان را علیه خود متحد کند و قانون را به نفع آرمان خویش نادیده بگیرد و این تناقض بزرگ مصدق بود». و سرانجام پس از آن که می‌خوانیم «مصدق لیبرال نبود» با این حکم قطعی روبرو می‌شویم که «محمد مصدق به‌عنوان سیاستمدار عصر جنگ سرد و رجلی دنیا دیده هرگز نتوانست اقتضائات جنگ سرد را درک کند» (2).
این ادعاها با آن‌چه حمید شوکت در کتاب «در تیررس حادثه» که در دفاع از قوام‌السلطنه نوشته است، و آن‌چه که علی میرفطروس و عناصری از این دست در انیران می‌گویند، توفیر زیادی ندارد، همان حرف‌ها است، اما با انشائی پخته‌تر و در هیبتی منطقی‌تر. پس برای آن که این ادعاها را بی‌پاسخ نگذاریم، اشاره به‌چند نکته ضروری است:
1- این ادعا که مصدق نه در 28 مرداد، بلکه بسیار زودتر از آن سقوط کرده بود، تکرار همان استدلالی است که شوکت در کتاب خود کرده و مردمی را که در قیام سی تیر پیروز شدند، مسبب کودتای 28 مرداد دانسته است.
    بنا بر دیالکتیک هگل، هستی (das Sein) و نیستی(das Nichts) دو متضادند که با هم وحدتی دیالکتیکی (synthese) را تشکیل می‌دهند و وجود هر یک بدون آن دیگری قابل تصور نیست. بدون نیستی، هستی نمی‌تواند وجود داشته باشد و برعکس تا هستی نباشد، نیستی قابل تصور نیست. اما آن‌چه که وجود دارد، نه هستی است و نه نیستی، هگل نام آن را «شدن» (das Werden) نهاده است، یعنی آمیزه‌ای است از هستی و نیستی. ویژگی «شدن» آن است که دائمأ در حال دگرگونی کمی و کیفی، محتوائی و ماهوی است (3). بنا بر همین منطق هگلی مرگ هر کسی از همان روز زایش او آغاز می‌شود، یعنی هر روزی که از زایش او می‌گذرد، آن کس روزی به مرگ نزدیک‌تر می‌شود. اما آیا این بدان معنی است که هر کسی پس از زایش خود به «مُرده زنده» بدل می‌گردد و یا آن که باید او را «زنده مُرده» نامید؟ البته که چنین نیست. آن‌چه هگل آن‌را «شدن» می‌نامد، روندی تکاملی را طی می‌کند تا هستی‌اش به‌نیستی بدل گردد و از این لحظه به‌بعد به پدیده دیگری بدل می‌شود با متضادهای نوین، کمیت و کیفیت تازه و محتوا و ماهیتی نو.
    اما محمد قوچانی می‌گوید مصدق در 28 مرداد سقوط نکرد و بلکه روزی که «در پارلمان رزم‌آرأ را به‌مرگ تهدید کرد» و «در برابر ترور سکوت کرد»، روزی که «از حکومت قانون فاصله گرفت»، روزی که «تفکیک قوا را لغو کرد»، روزی که «مجلس را منحل کرد»، روزی که «از رهبری جبهه ملی شانه خالی کرد»، سقوط کرد. با وجود آن که هر یک از این رخدادها لحظه‌ای از زندگی مصدق و روند «شدن» او را می‌نمایانند و نزد قوچانی لحظه‌های منفی زندگی سیاسی دکتر مصدق را نمودار می‌سازند، مردم ایران او را به‌رهبری سیاسی خود برگزیدند و از خواست‌های او برای تحقق ایرانی مستقل، جامعه‌ای آزاد و دمکراتیک پشتیبانی کردند و هنوز نیز ارزش‌های استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی را در شخصیت او نهادینه ساخته‌اند.   
    استدلال قوچانی در تضاد با مبانی منطق دیالکتیک هگل قرار دارد، زیرا می‌کوشد کودتائی را که توسط بیگانگان و در ائتلاف با ارتجاعی‌ترین نیروهای جامعه ایران علیه حکومت دکتر مصدق برنامه‌ریزی و پیاده گشت، توجیه کند. او مجبور به‌این کار است، زیرا حوزه فعالیت «روشنفکری» او جامعه ایران است که زیر سلطه ولایت فقیه قرار دارد، یعنی آن بخش از روحانیت که در آن کودتا دست و نقش فعال داشت. نباید فراموش کرد که شعبان جعفری و طیب حاج رضائی که توانستند در 28 مرداد عده‌ای را علیه حکومت مصدق بسیج کنند، از مریدان پر و پا قرص آیت‌الله بهبهانی بودند و با آیت‌الله کاشانی نیز ارتباط داشتند. حتی با منطق علت و معلولی ارسطوئی نیز نمی‌توان به‌این حکم رسید که مصدق پیش از شکست کودتای 25 مرداد 1332 و گریز شاه از ایران، «سقوط» کرده بود. اگر چنین بود، پس دیگر چه نیازی به‌کودتای 28 مرداد بود؟ می‌بینیم که چنین سخنی حرفی بی‌ربط و در بهترین حالت گویشی ژورنالیستی است، بدون هر گونه بار و وزن علمی- تاریخی.
    قوچانی، هم‌چون شوکت، این‌ها را می‌نویسد، زیرا می‌خواهد ادعا کند کارکردهای سیاسی دکتر مصدق آن گونه نیست که ما می‌دانیم، بلکه خود او ناقض ارزش‌هائی بود که شالوده مبارزه سیاسی مردم ایران را تشکیل می‌دهند. بنابراین، وقتی که مصدق خود این ارزش‌ها را «نقض» کرد، چرا کسانی که روزگاری پیرو مصدق بوده‌اند و چندی پیش در پاریس با آقای تیمرمن آمریکائی نشست سیاسی تشکیل دادند و درباره «رهائی ایران» مشاوره نمودند، اجازه نداشته باشند این ارزش‌ها را نقض کنند و به‌ضد ارزش‌ها بدل سازند؟ و نیز چطور می‌شود از راه و روش و منش مبارزاتی دکتر مصدق پیروی کرد، در حالی که شوکت و قوچانی با یک گردش قلم برای ما روشن ساخته‌اند که «مصدق لیبرال نبود». پس، بهتر است نگاهی کوتاه به‌استدلال‌هائی که «سقوط» مصدق را هموار ساختند، بی‌افکنیم تا دریابیم که منتقدین او، کسانی که می‌خواهند از تاریخ «اسطوره‌زدائی» کنند، در این زمینه چند مرده حلاجند؟
2- «تهدید رزم‌آرأ به مرگ» از سوی مصدق یکی از دلائل سقوط او عنوان می‌شود تا در ذهن خواننده جوان و کم‌اطلاع از تاریخ این‌گونه وانمود شود که مصدق در پروژه ترور رزم‌آرا دست داشت. بر مبنای تمامی اسناد تاریخی مصدق با رزم‌آرا مخالف بود، زیرا او با برخورداری از پشتیبانی آمریکا و انگلستان (و تأئید شوروی) نخست‌وزیر شده بود تا چند پروژه دلخواه آنان را پیاده کند. نخستین آن حل قرارداد نفت از دیدگاه منافع انگلستان و آمریکا بود. اما از آنجا که از یک‌سو میان کمپانی‌های نفتی آمریکائی و انگلیسی بر سر سهمی که باید از درآمد استخراج و فروش نفت به‌ایران می‌رسید، اختلاف بود، و از سوی دیگر جبهه ملی که اقلیت مجلس را تشکیل می‌داد، شعار ملی شدن صنایع نفت را برای جلوگیری از سلطه بیگانگان بر ثروت‌های ملی مطرح کرده بود، رزم‌آرا نتوانست در این کار موفق شود (4). دیگر آن که قرار بود رزم‌آرا تصمیم‌های کنفرانس لندن در مورد ایران را به‌اجراء گذارد، یعنی از میان برداشتن مشکلاتی که در دوران اشغال ایران توسط قوای متفقین «بین دولت مرکزی و اهالی بعضی از ایالات رخ داده» بود (5). هدف آن بود که ایران را به دولت‌های خودمختار تبدیل کنند و طبق ماده 7 از آن مصوبه در ایران «دولت‌های ترک و عرب و کرد تشکیل دهند» (6). جبهه ملی به‌رهبری مصدق به‌شدت با این طرح مخالفت کرد، زیرا بنا بر باور آن روز، آمریکا و انگلیس قصد تجزیه ایران را داشتند و می‌خواستند، در صورتی که حکومت مرکزی ایران حاضر نشود به‌ساز آنها به‌رقصد، از حکومت‌های محلی امتیازاتی را که خواستار آن بودند، بگیرند و حتی اگر لازم می‌شد، آن بخش‌ها را از ایران جدا سازند، نقشه‌ای که اکنون آمریکا و اسرائیل برای ایران کشیده‌اند. و در همین رابطه می‌بینیم که چگونه به‌ناگهان سازمان‌های قومی و اقلیت‌های ملی مثل قارچ در گوشه و کنار ایران روئیده‌اند و علیه «شوونیسم فارس» کارزارهای تبلیغاتی و اینترنتی راه انداخته‌اند. دیگر آن که قرار بود «مجلس موسسان» سومی تشکیل شود و «به پادشاه حق بدهند هر قانونی که مجلسین تصویب کنند و با آن موافق نبود، از حق وتو استفاده نموده، آن را توشیح نکنند» (7). به‌عبارت دیگر، انگلستان می‌خواست با افزایش نقش شاه در روند قانونگذاری و حق «انحلال مجلس» که توسط مجلس موسسان دوم به‌شاه داده شده بود، شاه را همه‌کاره‌ی کشور کند و هر امتیازی را که می‌خواهد، از او بگیرد، از کسی که با موافقت انگستان و آمریکا جانشین پدر تبعیدی‌اش گشته بود و خود را مدیون این قدرت‌های امپریالیستی می‌دانست. و سرانجام آن که مصدق و جبهه ملی بر این باور بودند آمریکا و انگلستان می‌خواستند از طریق رزم‌آرا حکومت نظامی و سپس دیکتاتوری را در ایران پس از جنگ بازسازی کنند تا آن حکومت دیکتاتور، از یک‌سو، منافع آنان را تأمین کند و از سوی دیگر از نفوذ کمونیسم روسی در ایران و منطقه جلوگیرد.
    پس از آن که عده‌ای که مصدق آنها را «اوباش و چاقوکش» ‌نامید، به فرمان رزم‌آرا در صحن مجلس نمایندگان جبهه ملی را که به کابینه او رأی نداده بودند، به ضرب و شتم و مرگ تهدید کردند، مصدق نیز در جلسه 8 تیر 1329 مجلس در برخورد با این واقعه در نطق‌ خود رزم‌آرا را متقابلأ به مرگ تهدید کرد و گفت: «اگر ما را بکشند، پارچه پارچه بکنند، زیر بار حکومت این جور اشخاص نمی‌رویم. به‌وحدانیت حق خون می‌کنیم، می‌زنیم و کشته می‌شویم (با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید، من از شما نظامی‌ترم، می‌کشم، همین جا شما را می‌کشم» (8). آقای قوچانی می‌خواهد با استناد به‌این گفتار مصدق در مجلس «سقوط» او را توجیه کند. اما می‌دانیم که مصدق در مبارزه سیاسی هیچ‌گاه هوادار خشونت نبود و حتی در 28 مرداد هنگامی که به‌او گزارش دادند که برخی از واحد‌های ارتش به‌منزل مسکونی او حمله کرده‌اند، برای جلوگیری از آدم‌کشی، به‌سربازانی که از خانه او محافظت می‌کردند، فرمان داد که دیگر از خانه او دفاع نکنند (9). بنابراین، ادعای آقای قوچانی فقط زمانی درست و منطقی است که حکومت رزم‌آرأ حکومتی ‌بوده باشد که به‌قانون احترام می‌گذاشت و مجری قانون بود. اما آیا در رابطه با رئیس حکومتی که بوسیله ایادی اوباش خود قانون اساسی را زیر پا گذاشت و به «اوباش و چاقوکشان» حرفه‌ای اجازه داد در صحن مجلس نمایندگان برگزیده مردم را به‌مرگ تهدید کنند، نباید مقابله به‌مثل کرد؟ بر اساس منشور حقوق بشر حق دفاع از هستی و موجودیت خود، حقی به‌رسمیت شناخته شده است و هر کسی حق دارد، هر گاه مورد حمله و تجاوز قرار گرفت، از جان و مال و ناموس خود دفاع کند. بنابراین، حق مصدق بود که بگوید کسی که او و دیگر نمایندگان مخالف حکومت را به مرگ تهدید می‌کند، خود شایسته مرگ است.
    علاوه بر آن، گفته‌اند که خلیل طهماسبی که عضو «فدائیان اسلام» به‌رهبری نواب صفوی بود، متهم بود که رزم‌آرأ را کشته بود، و مصدق و جبهه ملی در این توطئه نه تنها هیچ نقشی نداشتند، که حتی از آن بی‌خبر و اصولأ مخالف بکارگیری خشونت و ابزار ترور در سیاست بودند. علاوه بر آن، «فدائیان اسلام» خواهان تحقق حکومتی اسلامی بودند و به‌همین دلیل نیز حکومت مصدق نه تنها از پشتیبانی آنها برخوردار نبود، بلکه باید در موارد مختلف توطئه‌ها و کارشکنی‌های این سازمان «تروریستی» را خنثی می‌ساخت. نمونه آن که فدائیان اسلام کوشیدند دکتر فاطمی را که یار نزدیک دکتر مصدق بود، ترور کنند، ولی در کار خود موفق نگشتند.
    اما قوچانی می‌کوشد سخنان تهدید به‌مرگ دکتر مصدق در مجلس را که جنبه دفاعی داشتند، به‌ترور رزم‌آرأ ربط دهد و من‌غیر مستقیم او را «مقصر» و «مسئول» ترور رزم‌آرأ بنامد، کاری که به‌دور از اخلاق مدنی و مسئولیت ژورنالیستی است.
3- اتهام دیگر به‌مصدق آن است که در دوران حکومت خود «از حکومت قانون فاصله گرفت»، یعنی کارکردهای حکومت مصدق برخلاف قانون اساسی و دیگر قوانین مدنی بوده است که ادعائی است بزرگ، بدون ارائه مدرکی کوچک. آن‌چه به‌کارکرد مصدق مربوط می‌شود، او پس از قیام 30 تیر و بازگشت دیگربار به‌صدارت، برای مقابله با دشواری‌هائی که جامعه ایران در نتیجه تحریم نفت ایران و محاصره اقتصادی با آن روبرو بود، از مجلس برای شش ماه تقاضای «اختیارات ویژه» کرد که این خواسته در مرداد همان‌سال به‌تصویب رسید و سپس در دی‌ماه 1331 هر دو مجلس قانون «اختیارات ویژه» به‌حکومت [کابینه] دکتر مصدق را برای یک‌سال تمدید کردند. در این دوران «قدرت قانونگذاری در پاره‌ای از زمینه‌ها» به‌حکومت واگذار شده بود و حکومت مصدق موظف بود «در پایان این دوره قوانین را برای تصویب یا رد به مجلس تقدیم کند» (10). علاوه بر آن، در قانون اساسی همه کشورهای دمکراتیک یک چنین وضعیتی پیش‌بینی شده است و مجالس می‌توانند برای مدتی محدود به حکومت‌ها «اختیارات ویژه» دهند و در این دوران فرامین حکومتی می‌توانند از همان وزن قوانین مصوبه مجلس برخوردار شوند. در دوران جنگ جهانی دوم، بسیاری از حکومت‌های درگیر جنگ چنین حقی را از مجالس خود دریافت کردند. پس از استقلال هندوستان، در این کشور نیز در برخی مواقع اضطراری به‌طور موقت قانون اساسی به‌حالت تعلیق درآورده شد (11). مصدق کوشید با بهره‌گیری از آن «اختیارات ویژه» «در قوانین انتخاباتی مجلس و شهرداری‌ تجدید نظر نموده، نظام مالی و پولی را اصلاح کند، در دستگاه اداری و نظامی اصلاحاتی صورت دهد و دامنه‌ی اصلاحات به‌دستگاه قضائی، بهداشت و آموزش و پرورش همگانی کشانیده شود» (12). به‌عبارت دیگر، هدف حکومت مصدق آن بود که با بهتر ساختن وضعیت اقتصادی و سیاسی بتواند با اُبستروکسیون اکثریت مجلس که بخشی از آن وابسته به‌دربار و بخشی دیگر حقوق‌بگیر انگلستان بود، مقابله کند.
    نکته دیگر مربوط می‌شود به «انحلال مجلس». مصدق زمانی نخست‌وزیر شد که «مجلس موسسان» تشکیل گشته و قانون اساسی به‌نفع شاه اصلاح شده بود. در آن زمان شاه از حق انحلال مجلس برخوردار بود و نه مصدق. دیگر آن که با انشعاب کاشانی، بقائی، مکی و برخی دیگر از کسانی که در گذشته در «جبهه ملی» عضو بودند، اکثریت مجلس کاملأ در اختیار مخالفین مصدق، دربار و نوکران انگلستان و آمریکا قرار داشت. علاوه بر آن بر همه آشکار بود که دربار با کمک انگلیس و آمریکا و نیز با برخورداری از اکثریت مجلس در پی تحقق پروژه کودتا بود و اکثریت مجلس بایستی به آن پروژه جنبه قانونی می‌داد. نخست در 9 اسفند 1331 اوباش برای کشتن دکتر مصدق به‌خانه او حمله بردند، اما در کار خود موفق نشدند (13). سپس اکثریت مجلس کوشید با هیاهو در مجلس، افکار عمومی را علیه دکتر مصدق بسیج کند که در این کار خود موفق نشد، زیرا چون مردم از مصدق هواداری می‌کردند، این اکثریت شهامت استیضاح و سرنگونی حکومت مصدق را نداشت. مصدق چند بار با درخواست «رای اعتماد» از مجلس، کوشید به اکثریت مخالف خود در مجلس چنین فرصتی را بدهد، اما اکثریت از ترس افکار عمومی به کابینه مصدق رأی اعتماد داد و در عوض کوشید از انجام کارهائی که برای جامعه حیاتی بودند، جلوگیری کند و به چوب لای چرخ تبدیل شد. مصدق در آن وضعیت که فشارهای آمریکا و انگلستان روز به‌روز بر ایران بیش‌تر می‌شد و حکومت باید با شتاب و به‌موقع با توطئه‌های آنان در ایران و انیران مقابله می‌کرد، و نیز برای جلوگیری از کودتا چاره را در آن دید که مجلس را منحل کند و با انجام انتخابات جدید، به‌مردم امکان گزینش نمایندگان واقعی خود به‌مجلس را دهد. روشن بود که شاه حاضر به‌انحلال مجلس نبود، زیرا می‌دانست با انجام انتخاباتی آزاد نمایندگان وابسته به‌او و نوکران انگلیس و آمریکا به‌زحمت خواهند توانست به‌مجلس راه یابند. مصدق برای آن که شاه را به‌انحلال مجلس وادار سازد، پروژه همه‌پرسی (رفراندوم) را متحقق ساخت. البته چنین پروژه‌ای در قانون اساسی وجود ندارد، اما این بدان معنی نیست که یک حکومت دمکراتیک نمی‌تواند برای پیش‌برد سیاست و تشخیص پشتیبانی مردم از خود از آن بهره نگیرد. علاوه بر آن، نخست 28 نماینده عضو «جبهه ملی» از مجلس استعفاء دادند و پس از آنها 75 نماینده دیگر نیز برای آن که از سوی افکار عمومی محکوم نشوند، استعفاء دادند و تنها 25 نماینده که نوکران شناخته شده انگلیس و دربار بودند، در مجلس ماندند و مدعی شدند که ملت را نمایندگی می‌کنند. در سالگرد سی تیر، یعنی 29 روز پیش از کودتای 28 مرداد، «هزاران هزار مردم با شعارهای از پیش آماده شده "انحلال مجلس" را خواستار شدند» (14).
    حکومت مصدق برای جلوگیری از تقلب در رفراندوم، تصویب کرد که فقط باسوادان، یعنی کسانی که توانائی نوشتن و خواندن نام خود را دارند، می‌توانند در همه‌پرسی انحلال مجلس شرکت کنند. «در 12 مرداد مردم هزار هزار به [پای] ‌صندوق‌های رای رفتند و به ندای مصدق پاسخ مثبت دادند» (15). روشن بود که شاه دیگر نمی‌توانست در برابر اراده ملت مقاومت کند، اما پیش از آن که لایحه انحلال مجلس را توشیح کند، کودتای 25 مرداد شکست خورد و او مجبور شد از ایران بگریزد.
    کسی چون قوچانی البته حق دارد از ‌مصدق ایراد بنی اسرائیلی بگیرد و بنویسد که او چون «آرای مردم را مهندسی» می‌کرد، «بی‌سوادان را از حق رای محروم» کرد. کسی می‌تواند چنین سخنی را بگوید که آن دوران را تجربه نکرده و انتخابات آن روزها را ندیده است و یا کوچک‌ترین اطلاعی از آن ندارد که در آن زمان چگونه خان‌ها و زمینداران به‌دهقانان فرمان می‌دادند که به خودشان یا شخص منتحب‌شان رای دهند، یا این که ارتش و شاه مداوما، درست هم‌مانند زمان رضا شاه، در انتخابات دخالت می‌کردند، که در این باره می‌توان در آرشیوهای بریتانیا اسناد فراوانی را یافت. یک مورد آن را من خود در آن دوران، با آن که کودک دبستانی بودم، به‌چشم خود دیدم و به‌یاد دارم که چگونه مالکین بزرگ، روستائیان را که از همه جا بی‌خبر بودند- زیرا در روستاها نه برق وجود داشت و نه رادیو و نه روزنامه و بیش از 99 درصد روستائیان بی‌سواد بودند- سوار کامیون‌ها می‌کردند و به‌پای صندوق‌های رأی می‌بردند تا به آنها و یا به‌نامزدهای دربار رأی دهند، آن هم نه یکبار، بلکه چند بار و پای هر صندوقی که بر سر راه‌شان قرار داشت. بنابراین، اختصاص حق رای فقط به‌باسوادان به‌خاطر جلوگیری از تقلب در همه‌پرسی (رفراندوم) بود، نه بیش‌تر و نه کم‌تر.
4- ایراد دیگر قوچانی به مصدق آن است که «نفت» را «ملی» و «جهان را علیه خود متحد» کرد. آیا واقعأ می‌توان چنین نوشته ای را جدی گرفت؟ مصدق پس از آن که از سوی مجلس به‌نخست‌وزیری برگزیده شد، در نخستین سخنرانی خود در مجلس، برنامه حکومت خود را در حول دو محور استوار ساخت که یکی از آن دو «اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور» و دیگری «اصلاح قانون انتخابات مجلس شورای ملی و شهرداری‌ها» بود (16). بنابراین ایراد به‌مصدق که چرا نفت را ملی کرد، ایرادی بی‌جا و بی‌ربط است، زیرا این خواست مردم ایران بود و به‌همین دلیل نیز مجلسی ارتجاعی، علی‌رغم میل باطنی خود، مجبور به تمکین به‌خواست مردم شد و به آن رای داد.
    طبق اسنادی که وجود دارند، جناح وابسته به‌دربار چون می‌پنداشت مصدق نخواهد توانست قانون ملی کردن صنعت نفت را به اجرا گذارد، به‌نخست‌وزیری او رأی مثبت داد. آنها بر این باور بودند که شکست مصدق در اجرأ این پروژه سبب بی‌اعتمادی مردم به‌او خواهد شد. اما دیدیم که چنین نشد. علیرغم توطئه‌های روز افزون انگلستان، حکومت مصدق نشان داد که مهندسین و کارشناسان ایرانی می‌توانند بدون حضور متخصصین انیرانی صنعت نفت کشور خود را اداره کنند‌.
    مصدق با اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت در ایران «جهان را علیه خود متحد» نساخت، و بلکه فقط دو کشور امپریالیستی، یکی امپریالیسم انگلیس که در روند فروپاشی قرار داشت و دیگری امپریالیسم آمریکا که داشت به‌ابرقدرت امپریالیستی بدل می‌گشت، چون منافع منطقه‌ای خود را در خطر دیدند، کوشیدند با جَو سازی، افکار عمومی جهان را علیه حکومت مصدق و ایران بسیج کنند و در این کار خود موفق هم شدند، کما این که هم اینک نیز توانسته‌اند در افکار عمومی خود اسرائیل را که متجاوز، اشغالگر و قدرتی استعمارگر است، مظلوم و مردم فلسطین را که به‌خاطر استقلال سرزمین خویش علیه ارتش اشغالگر اسرائیل می‌جنگند، متجاوز و «تروریست» معرفی کنند. به‌عبارت دیگر، امکانات رسانه‌های گروهی در کشورهای پیش‌رفته سرمایه‌داری آن‌چنان است که می‌توانند واقعییات را وارونه جلوه دهند و ستمگر را مظلوم و ستم‌کش را ظالم بنمایانند. و می‌بینیم آقای قوچانی که «تحلیل‌گر» است و می‌خواهد به‌ما بنمایاند که چگونه و از پشت کدام عینک باید به‌رخدادهای تاریخی نگریست، تا بتوان به کُنه واقعیت پی برد، خود به‌این تله افتاده و پنداشته است که مصدق «جهان را علیه خود متحد» ساخت و بنابراین شکست او نتیجه «سیاست نادرست» او بوده است.
5- و نیز بازگوئی این واقعیت لازم است که لایحه مصادره املاک قوام توسط بقائی و دار و دسته او به‌مجلس آورده شد و هیچ‌گاه مورد تأئید مصدق قرار نگرفت و با آن که مجلس آن قانون را تصویب کرد، اما تا پیروزی کودتای 28 مرداد، آن قانون از سوی حکومت مصدق اجراء نشد (17). دیگر آن که فراکسیون جبهه ملی در مجلس دارای اکثریت نبود تا بتواند علیه قوام قانون مصادره اموال او را تصویب کند. طرح آن قانون در مجلس واکنشی بود در برابر کشتار سی تیر و اکثریت مجلس تحت تأثیر آن کشتار آن قانون را تصویب کرد. بنابراین، نه مصدق، بلکه قوام بود که قانون‌شکنی کرد و فرمان کشتار مردمی را داد که علیه حکومت او به تظاهرات پرداخته بودند. در عوض مخالفین قوام راه قانونی را در پیش گرفتند و در مجلس قانون مصادره املاک او را تصویب کردند.
6- اتهام دیگر آن است که مصدق «هرگز نتوانست اقتضائات جنگ سرد را درک کند». اما می‌دانیم که مصدق بارها در سخنرانی‌های خود در مجلس به‌وضعیت جدیدی که پس از جنگ جهانی دوم به‌وجود آمده بود، اشاره می‌کند. و به‌طور مثال، در سال 1329 می‌گوید «امروز در این عالم اختلاف بین دو دسته است که یکی دول دموکرات است و دیگری کمونیست و هر مملکتی تحت نفوذ یکی از این دو دسته اداره می‌شود، یا دموکرات یا کمونیست است ولو این که عقیده اکثریت مردم با رژیمی که این‌ها را اداره می‌کند، مطابقت نکند. تا سی سال قبل اصول کمونیست یک تئوری بیش نبود، ولی سو سیاست دول دمکرات سبب شد که آن تئوری تدریجأ پا به‌دایره عمل نهد، به‌طوری که اکنون نصف نفوس عالم تحت رژیم کمونیسم اداره می‌شود. دول سرمایه‌داری می‌خواهند با همان اسلوب کهنه دنیا را اداره کنند، یعنی با مردم نفع‌پرست خائن و جاه‌طلب و بی‌شخصیت بسازند و آنها را بر اوضاع مملکت مسلط کنند تا این که بتوانند مقاصد نامشروع و نامطلوب خود را عملی نمایند» (18). بنا بر همین درک از «اقتضائات جنگ سرد» بود که مصدق سیاست خارجی خود را بر اصل «توازن منفی» استوار ساخت که مبنای آن باج ندادن به‌ دو بلوک شرق و غرب بود. مصدق بر این باور بود که هرگاه به یکی از این دو اردوگاه باج دهیم، چون اردوگاه دیگر نیز از میهن ما همان زیاده‌خواهی را مطالبه خواهد کرد، در آن‌صورت یا باید به‌بلوک دیگر نیز باج داد و یا آن که برای حفظ خود از گزند آن بلوک، باید به بلوک دیگر وابسته شد و در نتیجه استقلال و آزادی خود را از دست خواهیم داد. سیاست راهنمای مصدق «توازن منفی» بود، یعنی هرگاه به‌هیچ‌یک از این دو بلوک باج ندهیم، در آن‌صورت می‌توانیم استقلال و آزادی خود را حفظ کنیم (19). به‌همین دلیل نیز یکی از شعارهای محوری انقلاب 1357 که در دوران «جنگ سرد» رخ داد، با توجه به‌اقتضای آن دوران، شعار «نه غربی، نه شرقی» بود. با آن که پس از فروپاشی «سوسیالیسم واقعأ موجود» در روسیه شوروی دیگر با دو اردوگاه متخاصم در جهان روبرو نیستیم، اما هنوز نیز در درستی نظریه«توازن منفی» کم‌ترین تردیدی وجود ندارد.
بازگوئی این چند نکته در رابطه با تاریخ نه چندان گذشته‌ی ایران نشان می‌دهد که از درون و بیرون ارزش‌هائی که در خاطره مصدق نهادینه شده‌اند، مورد حمله قرار گرفته‌اند، اما با دو انگیزه متفاوت:
نخست آن که سیاست‌های ماجراجویانه رژیم جمهوری اسلامی سبب انزوای هر چه بیش‌تر ایران از جامعه جهانی گشته است، یعنی کشورهای امپریالیستی توانسته‌اند بخش بزرگی از کشورهای «پیرامونی» و «جهان سومی» را پیرو سیاست‌های خود در رابطه با ایران بنمایانند و در شورای امنیت سازمان ملل به‌اتفاق آرأ چند مصوبه علیه جمهوری اسلامی بگذرانند. از دیگر سو امپریالیسم آمریکا برای جبران سیاست‌های ناکام خود در منطقه که موجب دگرگونی توازن قدرت به‌سود جمهوری اسلامی شده، در تدارک حمله نظامی به‌تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران است. همین دو عامل سبب شده است تا سرمایه داخلی از ایران بگریزد و سرمایه خارجی به‌خاطر فشارهای آمریکا و اسرائیل به‌بازار ایران پا نگذارد. بحران اقتصادی کنونی هم‌راه است با رشد جنبش‌های مطالباتی کارگری، جنبش مدنی زنان، جنبش مطالباتی و آزادی‌خواهانه دانشجوئی و ... پس با تبدیل ارزش‌ها به‌ضد ارزش‌ها رژیم امیدوار است از رشد جنبش مدنی در ایران جلوگیرد و به‌همین دلیل به‌نیم‌چه «روشنفکرانی» از این قماش اجازه پخش و تبلیغ نظرات‌شان را می‌دهد، زیرا حمله به‌ارزش‌هائی که ملت ایران بیش از یک سده به‌خاطر تحقق‌شان مبارزه می‌کند، می‌تواند سبب دل‌سردی بسیاری از زنان و مردان جوان در مبارزه علیه رژیم مستبد کنونی گردد که حتی برای توجیه برخی از کارهای خود می‌کوشد پای خود را در کفش مصدق کند و مدعی است در رابطه با پروژه هسته‌ای در راه او گام بر می‌دارد.
دیگر آن که آمریکا می‌خواهد در برابر این رژیم «حکومت جانشین» به‌وجود آورد و در این زمینه می‌خواهد شخصیت‌ها و نیروهائی را با هم در جبهه‌ای متحد کند که بخشی از آنان از کارگزاران پیر و فرسوده سیاست‌های آمریکا در ایرانند، نظیر خاندان پهلوی و داریوش همایون که در کودتای 28 مرداد نقش بسیج اوباش را داشت. و بخش دیگری هم‌چون مجاهدین خلق که به‌خاطر دستیابی به‌قدرت سیاسی در ایران حاضر بود با آیت‌الله خمینی بسازد و چون به‌بازی گرفته نشد، به‌سراغ صدام حسین رفت و اینک نیز با اسرائیل و آمریکا ساخته است. هم‌چنین قرار است سازمان‌هائی که خود را نمایندگان سیاسی اقلیت‌های قومی ایران می‌دانند و با کمک آمریکا و متحدینش به‌وجود آمده‌اند و یا از پشتیبانی آنان برخوردارند، در یک‌چنین «حکومت جانشینی» دخالت داده شوند. آمریکا اما می‌داند که افکار عمومی مردم ایران برای یک چنین «جبهه‌ای» تره هم خورد نخواهد کرد، زیرا نیروهائی که در این «جبهه» گرد آمده‌اند، امتحان خود را داده‌اند، یعنی زمانی که در قدرت بودند، دیکتاتوری را پیشه کردند و یا آن که برای دست‌یابی به‌قدرت با دشمنان ملت ایران ساختند. کوشش همه‌جانبه‌ی آمریکا آن است که در این «حکومت جانشین» چهره‌های ملی نیز حضور داشته باشند. در این رابطه عوامل نفوذی آنها نخست کوشیدند و هنوز نیز می‌کوشند در چندین «سازمان‌های جبهه ملی» که در آمریکا و اروپا وجود دارند، نفوذ کنند و با در اختیار گرفتن رهبری این سازمان‌ها، با سلطنت‌طلبان جبهه مبارزاتی مشترکی را به‌وجود آورند. اما این پروژه به‌خاطر هوشیاری ایرانیان هوادار مصدق تا کنون موفق نبوده است. اینک نیز با برگزاری کنفرانس‌هائی که آخرین آن کنفرانس پاریس بود، می‌کوشند برخی از چهره‌هائی را که در گذشته به‌طیف ملی- مصدقی تعلق داشتند، زمانی هم چپ و چریک بودند، را به‌مثابه قطب ملی در «حکومت جانشین» دخالت دهند به‌این امید که بتوانند اعتماد مردم ایران را به دست آورند و با تکیه بر آن پشتوانه خواست‌های امپریالیستی خود را متحقق سازند.
روشن است با حضور اپوزیسیونی که بر شالوده ارزش‌های مبارزاتی یک سده گذشته می‌خواهد مبارزه رهائی‌بخش مردم ایران را بر اساس سه محور استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی به‌پیش برد، تشکیل یک‌چنین «حکومت جانشین» که آشکارا به آمریکا وابسته است، دشوار و حتی غیرممکن است. بنابراین، هدف آن است که با حمله به‌مصدق، بتوان این ارزش‌ها را به‌ضد ارزش‌ها بدل ساخت. فقط در چنین صورتی است که «حکومت جانشین» می‌تواند آینده‌ای داشته باشد.
اما تاریخ معاصر ما نشان داده است، هر کسی و هر نیروئی که کوشید با پشتیبانی دولت‌های انیرانی در ایران به‌قدرت دست یابد، از سوی مردم ایران طرد شده است. به‌همین دلیل نیز نیم‌چه «روشنفکرانی» از تبار شوکت، میرفطروس، میلانی، قوچانی و ... پیش از آن که بتوانند بر اندیشه‌های جوانان ایران تأثیر نهند، مُهره‌های سوخته‌ای بیش‌ نیستند و در ساختن ایران فردا نقشی نخواهند داشت. آنها در بهترین حالت می‌توانند هم‌چون برادر حاتم طائی با بدنام ساختن خویش مشهور شوند. این شهرت بر بدنامان ارزانی باد.

msalehi@t-online.de

یادداشت‌ها:
1- ادعای حمید شوکت در مصاحبه با «جهان کتاب». متن این مصاحبه را می‌توان در سایت www.gooya.com خواند.
2- رجوع شود به سایت shahrvandemroz.blogfa.com و www.alef.ir
3- رجوع شود به جلد نخست «دانش منطق» (Wissenschaft der Logik) گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel) به‌زبان آلمانی، انتشارات (Suhrkamp Verlag)، سال انتشار 1969، صفحات 83-82
4- رجوع شود به «از سید ضیاء تا بختیار»، مسعود بهنود، صفحات 322-314، انگلیسی‌ها 50 % و شرکت آرامکو تا 5/72 % سود را حاضر بود به‌ایران به‌پردازد.
5- رجوع شود به‌ «نطق‌های تاریخی دکتر مصدق در دوره شانزدهم مجلس شورای ملی»، جلد اول، دفتر اول، انتشارات مصدق، چاپ در خارج از کشور، سال انتشار 1346، صفحات 85-83
6- همانجا، صفحه 85
7- رجوع شود به «دکتر محمد مصدق در دادگاه تجدیدنظر نظامی»، به‌کوشش جلیل بزرگ‌مهر،شرکت سهامی انتشار،1365، صفحه 474
8- رجوع شود به‌ «نطق‌های تاریخی دکتر مصدق در دوره شانزدهم مجلس شورای ملی»، جلد اول، دفتر اول، صفحه 59
9- رجوع شود به «دکتر محمد مصدق در دادگاه تجدیدنظر نظامی»، به‌کوشش جلیل بزرگ‌مهر،شرکت سهامی انتشار،1365، صفحه 472
10- در این زمینه رجوع شود به «مصدق و نبرد قدرت»، همایون کاتوزیان، ترجمه احمد تدین، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1372، صفحات 244-243
11- همانجا، صفحه 243
12- همانجا، صفحه 244
13- همانجا، صفحات 334-332
14- رجوع شود به «از سید ضیاء تا بختیار»، مسعود بهنود، صفحه 373
15- همانجا، صفحه 374
16- رجوع شود به «نطق‌ها و مکتوبات دکتر مصدق»، جلد دوم، دفتر اول، انتشارات مصدق، سال 1348، صفحه 2
17- در این زمینه رجوع شود به «مصدق و نبرد قدرت»، همایون کاتوزیان، صفحات 311 و 323
18- رجوع شود به «نطق‌ها و مکتوبات دکتر مصدق»، جلد اول، دفتر دوم، انتشارات مصدق، 1348، صفحه 13
19- رجوع شود به‌«سیاست موازنه منفی»، حسین کی استوان، در دو جلد، سال انتشار 1327


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست