سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

به بهانه بزرگداشت مولانا


طاهره شیخ الاسلام


• بر هیچکس پوشیده نیست که اگر افرادی چون مولانا و دیگران نامشان در تاریخ مانده است نه به خاطر اجداد و تبارشان بلکه به خاطر توصیه های اخلاقی و انسان سازی بوده است که آنها به نسلهای پس از خود و در این برهه از زمان به ما کرده اند و بر ماست که با هر وسیله و هر بیان که می توانیم حاملان آن توصیه ها شویم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۵ شهريور ۱٣٨۶ -  ۲۷ اوت ۲۰۰۷


مقدمه:
این تصورکه هر کسی قادر به درک گفته های مولانا نیست در من از دوران نوجوانی شروع شد و باعث گردید من نیز مانند بسیاری دیگر از هم عصرانم جرات نزدیک شدن به کتاب او را ننمایم. اما وقتی به غرب آمدم و به بررسی مسایل فرهنگی مان پرداختم متوجه شدم که این ترس خود ناشی از یکی از خصوصیات فرهنگی ما یعنی بت سازی و بزرگ کردن بیش از حد افراد است. این کشف به من جرات داد که با کتاب مثنوی و افکار مولانا آشنا شوم. در کمال حیرت این کتاب را سرشار از داستانها و تمثیلهای شیرین و آموزنده که با زبانی بسیار ساده و قابل فهم بیان شده بود یافتم. هر چند از نکته های فلسفی گاه پیچیده و چند لایه نیزخالی نبود.
علاقه به مولانا باعث گردید که در مراسم بزرگداشت او و دیگر مشاهیر و بزرگان ادبی مان شرکت نمایم. اما در کمال تعجب مشاهده کردم که بیشتر سخنرانان یا به بیان تاریخچه‍ی زندگی و شرح اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان آنان و یا به خواندن اشعار و یا تشریح همان نکته های فلسفی و پیچیده و تفسیریهای متفاوتی که متقدمان و متاخران از آنها کرده اند می پردازند. آنچه که در این جلسات از آن کمتر صحبت می شد پیام های زندگی ساز آنان بود. پیامهایی که شاید اگر حتی یک دهم آنها را در زندگی خود بکار می گرفتیم اکنون در طبقه بندی کشورهای جهان، به لحاظ پیشرفت مادی و معنوی، در رده هایی چنین پایین قرار نداشتیم.
بر هیچکس پوشیده نیست که اگر افرادی چون مولانا و دیگران نامشان در تاریخ مانده است نه به خاطر اجداد و تبارشان بلکه به خاطر توصیه های اخلاقی و انسان سازی بوده است که آنها به نسلهای پس از خود و در این برهه از زمان به ما کرده اند و بر ماست که با هر وسیله و هر بیان که می توانیم حاملان آن توصیه ها شویم و اگر چنین کنیم در واقع آنها را نیز محترم و بزرگ داشته ایم.
در حقیقت برخوردی که ما با کتاب و افکار مولانا می کنیم مصداق سخن خود اوست آنجا که می گوید:
چند بازی عشق با نقش سبو – بگذر از نقش سبو و آب جو
صورتش دیدی ز معنی غافلی – از صدف در را گزین گر عاقلی
باین معنا که عده ای از ما سبوی مثنوی او را زینت بخش کتابخانه هایمان کرده ایم و عده ای با شرح و بیان تاریخچه زندگی او یا خواندن اشعارش بی آنکه پلی بین معنی و مفاهیم موجود در آنها و زندگی فردی و اجتماعی خود بزنیم، بدنبال کسب محبوبیت و شهرت هستیم. در حقیقت از طریق و با واسطه کسی که ما را به "کسی نبودن" فرا می خواند تلاش در "کسی شدن" می نماییم!
***
در اینجا به توصیه های اخلاقی چندی که توسط این انسان هوشمند به ما شده است می پردازم و بطور بسیار اجمالی نشان می دهم که چگونه راه و روش و منش زندگی امروزین ما در تضاد با این توصیه هاست:
- مولانا مقایسه را عملی شیطانی می داند:
اول آنکس کین قیاسکها نمود – پیش انوار خدا ابلیس بود
گفت نار از خاک بی شک بهتر است- من ز نار و او زخاک ابتر است

و کمتر کسی در میان ما یافت می شود که از کودکی در معرض مقایسه های مکرر با بچه های همسن و سالش قرار نگرفته و مورد تحقیر واقع نشده باشد. این عمل در اثر تکرار و تمرین در ما بصورت عادت در آمده است بطوری که نه تنها همین عمل را در مورد فرزندان خود انجام می دهیم بلکه در اکثر اوقات بطور ناخودآگاه مشغول مقایسه کردن دیگران با یکدیگر و یا خودمان با دوستان و آشنایانی هستیم که در مخروط اجتماعی از ما در رده های بالاتری قرار دارند.

- خوشحال نشدن از موفقیت دیگران یعنی حسادت یکی دیگر از ویژگیهایی است که مولانا ما را بشدت از آن منع می کند:

عقبه ای زین صعب تر در راه نیست - ای خنک آنکس حسد همراه نیست
این جسد خانه حسد آمد بدان – کز حسد آلوده باشد خاندان

و حسادت که سید ابراهیم نبوی طنز پرداز معاصربه درستی آنرا موتور حرکت تاریخ ما ایرانیان دانسته است نتیجه غیر قابل اجتناب همان مقایسه شدنها ست.(۱)

- ویژگی دیگری که از نظر مولانا مذموم و مخرب است دنباله روی و تقلیدی است که ما مردم از یکدیگر و از اجدادمان می کنیم.
"ای قمر زیر میغ، خویش ندیدی دریغ‏ - چند چو سایه روی در پی این دیگران"

شمس نیز با او همکلام است:
«هر فسادی که در عالم افتاد،
از این افتاد که:
یکی، یکی را معتقد شد به تقلید
یا منکر شد به تقلید
کی روا باشد مقلد را مسلمان داشتن»(۲)

و از زبان شیخ احمد رومی چنین می‏شنویم:
«ای درویش تقلید پدر و مادر حجابی عظیم است و هر کس که در پس این حجاب بماند هیچ چیز را چنان که آن چیز است ندانست و ندید!» (٣)

اقبال لاهوری نیز مانند آنان می اندیشد و معتقد است تا زمانی که بشر در بند گذشته خویش اسیر است آفرینش حیاتی نو برایش مشکل و حتی غیر ممکن است:
"چه خوش بودی اگر مرد نکویی‏ - ز بند باستان آزاد رفتی‏
اگر تقلید بودی شیوه خوب‏ - پیمبر هم ره اجداد رفتی"(۴)

او تا بدانجا دنباله‏روی از روی عادت را مذموم می‏داند که گناهی را که از اختیار سر بزند بهتر از ثواب تقلیدی می‏داند. او تقلیدگرایی و پیروی از قراردادها را خود کشی توصیف می‏کند و در پی انسانی است که خدا را حتی از طریق خودِ بیدار شده‏اش و نه از روی عادت و دنباله‏روی از اجدادش فهم کند. طبیعی است هنگامی که انسان در بند آداب و عادات تکراری و تقلیدی اسیر شد، تفکر مجالی برای بروز نمی‏یابد، استعدادها شکوفا نگشته و فرد و به تبع آن جامعه پیشرفتی نمی‏کند.
تقلید یعنی تکرار یک عمل در حالیکه پیشرفت (پیش رفت) یعنی حرکت رو به جلو و این دو همانگونه که پیداست در تقابل با یکدیگر قرار دارند. بهمین علت است که انتظار پیشرفت در جوامع سنتی که شیوه تقلید بر تمامی جوانب زندگی از سیاسی و ادبی گرفته تا علمی و اجتماعی شان سایه افکنده است، انتظاری عبث خواهد بود. در چنین جوامعی ایستادگی در مقابل سنن و آداب دیرینه بیشتر با عناد و تکفیر و تحریم مردم - و نه سیستم های حکومتی- روبرو می شود و همین امر به مرگ خلاقیت ها می انجامد. بعبارت دیگر مردمان جوامع سنتی بدون دخالت رژیمهای سیاسی، خود مانع رشد خود می گردند. (۵)

- پیام دیگر مولانا به ما اینست که به قضاوت دیگران اهمیت ندهیم و گردن خود را به طناب تایید و به به و چه چه دیگران نبندیم:
در هوای آنکه گویندت زهی - بسته ای بر گردن جانت زهی (زه در مصرع اول به معنای آفرین و در مصرع دوم به معنای طناب است)
و بر هیچیک از ما پوشیده نیست که یکی از بزرگترین دغدغه های بسیاری از ما نگرانی از قضاوت دیگران و اشتیاق وافر به کسب تحسین و تایید از جانب آنان است.

- مولانا نفس انسان را سیری ناپذیر می داند و ما را بشدت بر کنترل خواسته هامان توصیه می کند چرا که می داند هر رنجی که بشر می برد یا به خاطر ترس از بدست نیاوردن چیزهاست و یا به خاطر ترس از دست دادن آنها:
آرزو می خواه لیک اندازه خواه – بر نتابد کوه را یک برگ کاه
آفتابی کز وی این عالم فروخت- اندکی گر پیش آید جمله سوخت
او معتقد است اگر ما بتوانیم عشق تعلقات دنیایی را در خود بکشیم و از بند خواسته های سیری ناپذیرمان خود را برهانیم معنا و به تبع آن لذت زندگی را آنگونه که باید در می یابیم:
بمیرید بمیرید از این عشق بمیرید (عشق تعلقات دنیایی)
از این عشق چو میرید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید از این نفس ببرید
که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چون زندان بشکستید همه شاه و وزیرید
اینکه ما شب و روز در پی جمع مال و یا کسب محبوبیت و توجه دیگران هستیم، با دیگران خود را مقایسه می کنیم و برای جلو افتادن از آنان تلاش می کنیم، از موفقیت هموطن و همکارمان خوشحال نمی شویم، حتی گاه اگر بتوانیم در کارهایشان کارشکنی می کنیم همه و همه به خاطر اهمیت دادن به مقولات دنیوی است و بس.
و خدا می داند که در این راه متحمل چه حقارتها و کشمکش های روانی و روحی می شویم و بعد وقتی نتوانسیتم در این همه مسابقات موفق شویم دچار غم و اندوه و افسردگی می شویم و در مورد آن با کسانی حرف می زنیم که متاسفانه خود گرفتار همین دردها هستند:
آن عصا کش که گزیدی در سفر – خود بدان کو هست از تو کور تر
و در این مسیر هر کس نیز راهی بما نشان می دهد که ما را زودتر به قله ثروت و شهرت و محبوبیت برساند:
این بدان سو، آن بدان سو می کشد- هر کسی گوید منم راه رشد
چون نداند ره مسافر چون رود- با ترددها و دل پر خون رود
و اینکه بسیاری از ما خود را مرتبا برای تصمیماتی که در گذشته گرفته ایم سرزنش می کنیم و به خود می گوییم اگر فلان زمین یا خانه را خریده بودیم یا اگر فلان رشته را خوانده بودیم، اگر چنین کرده و چنان نکرده بودیم وضعمان بهتر از این می شد، بیشک همه به خاطر اهمیتی است که ما برای این زندگی مادی قایلیم و تلاشی است که برای "کسی شدن" خود در جامعه می کنیم.
اینهمه غمها که اندر سینه هاست- از غبار و گرد باد و بود ماست
این غمان بیخ کن چون داس ماست- وین چنین شد وان چنان، وسواس ماست
مولانا معتقد است که به میزان هر رنجی، هر چند کوچک که ما برای چیزهایی از این دست می کشیم، بهمان میزان بخشی از زندگی خود را میرانده ایم. اگر ما نتوانیم جلوی این غمهای بیهوده را با هوشمندی خود بگیریم کل زندگی ما مشابه مرگ می گردد.
دان که هر رنجی ز مردن پاره ایست- جزو مرگ از خود بران گر چاره ایست
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت- دان که کلش بر سرت خواهند ریخت

طبیعی است وقتی غمهای ما حقیر بود، شادیهایمان نیز بی دوام و حقیر خواهد بود. بدین معنی که تنها مدت کوتاهی برای چیزهایی که بدست آورده ایم خوشحالی بما رو می کند. پس از آن شادی ما کم کم رنگ می بازد و دوباره غم بسراغ ما می آید و ما در پی چیز تازه ای برای خوشحال شدن می گردیم. مولانا علت بی دوامی این شادیها را در این می داند که ما نه به خاطر دل خود بلکه بیشتر از روی چشم و هم چشمی و برای اینکه در مسابقه با دیگران پیش بیافتیم و مورد تحسین قرار گیریم به دنبال این چیزها می رویم. او معتقد است که این گرسنگی ها گرسنگی نفس است و سیر کردن نفس به شادی دل منجر نمی گردد. ما مانند آن کسی هستیم که برای رفع درد گوشش به زانویش ضماد می مالد:
سرمه را در گوش کردن شرط نیست – کار دل را جستن از تن شرط نیست
اگر شادیهای ما واقعی باشد، باید روی هم جمع شود یعنی به میزانی که عمرمان طولانی می شود بهمان میزان باید شادتر شویم اما چرا نیستیم؟ مولانا چنین جواب می دهد:
ما در این انبار گندم می کنیم- گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیاندیشیم آخر ما به هوش – کین خلل در گندم است از مکر موش
گر نه موشی دزد در انبار ماست- گندم اعمال چهل ساله کجاست
اول ای جان دفع شر موش کن- وانگهی در جمع گندم کوش کن
طبیعتا اگر ما بتوانیم خود را از شر موش نفس را برهانیم، از مقایسه کردن با دیگران و مسابقه برای بالاتر رفتن از این نردبانی که پله هایش بی انتهاست دست برداریم بطور حتم روانمان بسیار آسوده تر و به تبع آن زندگی مان بسیار شیرین تر خواهد شد.
مولانا زندگی را چون گنجی می داند که بر اثر یک معجزه آنهم برای فقط یکبار بدست آمده است اما بسیاری از ما آنرا در توهم رسیدن به خوشبختی از طریق کسب مال و مقام و پیشی گرفتن از دیگران تلف می کنیم:
آنچه تو گنجش توهم می کنی- زان توهم گنج را گم می کنی
و البته اینها بدین معنی نیست که تلاش برای یک زندگی بهتر را کنار بگذاریم بلکه بدین معنی است که وابسته داشته هایمان، وابسته قضاوت دیگران، وابسته تحسین و تنبیه آنان نشویم و در عدم وابستگی است که زندگی جلوه دیگری از خود را به ما می نمایاند.
اگر ما به حقارت و تشخص نیاندیشیم، خود را با دیگران مقایسه نکنیم، به مال و مدرک و مقام دل خوش نکنیم و از آنها چماقی برای فخر فروشی به دیگران نسازیم، بطور حتم هدف تیر و ضربه دیگران وقضاوت آنان هم قرار نخواهیم گرفت. از طرفی آشکارا دیده می شود که بشر امروز به چیزهای دگرگون شونده چسبیده و به آنها دلخوش کرده و می خواهد که آنها تغییر نکنند و آنها را نیز از دست ندهد. ثروت، جوانی، زیبائی، همسر و فرزند همه اینها تعلقات این دنیایی هستند. طبیعتا هر چه تعلقات ما بیشتر باشد، از دست دادن آنها برایمان دردناک تر خواهد بود:
نردبان خلق این ما و منی است- عاقبت زین نردبان افتادنی است
هر که بالاتر رود ابله ترست- دست و پای او بتر خواهد شکست
حافظ نیز بر این نکته چنین اشاره می کند:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود – ز آنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

و تعلق تنها به مال و مدرک و مقام محدود نمی شود بلکه هر تعلقی آزادی فرد را سلب می کند و او را برده می سازد. یکی برده قدرت است و دیگری برده ثروت و یا برده فلان مکتب سیاسی و خط فکری. برده برده است، فقط اربابان فرق می کنند.
فرد آزاد و آزاده خود را با دیگران مقایسه نمی کند و در مسابقه ای شرکت ندارد بهمین دلیل به تایید دیگران نیازی نخواهد داشت و به تبع آن مجبور به باج دادن به آنها نیز از طریق زبان بازی و تعظیم و تکریم و ... نخواهد بود. زندگی برای چنین انسانی که از نگرانی های روز مره رها شده است بطور یقین رنگ و جلای دیگری خواهد داشت. متاسفانه بسیاری از ما حتی از تصور یک چنین زندگی نیز عاجزیم چرا که تا چشم بر این جهان باز کرده ایم و خود و اطرافیانمان را شناخته ایم آنچه که دیده ایم همه مقایسه بوده است و مسابقه، حسادت و دنباله روی بوده است و چشم و هم چشمی و ترس از حرف مردم :

آنکه در چه زاد و در آب سیاه - او چه داند لطف دشت و رنج چاه
آنکه هرگز روز نیکو را ندید - او در این ادبارگی خواهد طپید
یا به طفلی در اسیری اوفتاد - یا ز اول او زمادر برده زاد

و دقیقا بهمین دلیل است که من از همین تریبون از تمامی برگزار کنندگان این سمینارها عاجزانه تقاضا دارم که در این نشست ها به جای پرداختن به شرح حال این بزرگان و یا بیان و تشریح نکته های فلسفی و پیچیده مطرح شده توسط آنان که نه دغدغه همگان که خوراک فکری انگشت شماری حتی در سطح جهان است، به بیان و تشریح نکته هایی از آثار آنان بپردازند که با زندگی امروزین ما در ارتباط است. مردم ما را متوجه آداب، عادات، رسوم و ویژگیهایی نمایند که اکنون خود به یکی از بزرگترین موانع در راه رسیدن به دموکراسی، آزادی و عدالت در جامعه تبدیل شده است و از تمامی متخصصین و صاحب نظران دلسوز برای ارایه راه حلهایی در جهت درمان این مشکلات و یا تعدیل آنها کمک بطلبند. در غیر اینصورت قرنها خواهد گذشت، حافظ شناسان و مولانا شناسان و فردوسی شناسان ما همچنان افزایش خواهند یافت، کشور ما همچنان به سیر نزولی خویش ادامه خواهد داد و سیل مهاجرت مردم ما به کشورهای بی مولانا و بی حافظ و بی سعدی همچنان گسترده تر خواهد گردید.

برگرفته شده از کتاب "در اسارت فرهنگ" از همین نویسنده. این کتاب در ایران در انتظار دریافت مجوز است.

پاورقی ها:
۱- نوشتار "چرا حسادت می کنیم" در بخش اجتماعی همین سایت
۲- خط سوم، ناصرالدین صاحب الزمانی، مطبوعاتی عطایی، ۱٣۵۱
٣- فرزانگان، گفتارهای عارفان از شیخ ابوالحسن خرقانی تا عبدالرحمان جامی؛ به کوشش احمد بهشتی؛ انتشارات گوتنبرگ؛ چاپ دوم، ص ۲۷٣
۴ - مولوی، نیچه و اقبال، دکتر خلیفه عبدالحکیم، ترجمه محمد بقایی، ص P ۹۶
۵- نوشتار "نگاهی گذرا بر تقلید و دنباله روی در بین ما" در بخش اجتماعی همین سایت


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست