سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

صدای پای فاشیسم؛ از هر سو*


عیسی سحرخیز


• آن گاه که سخن از شنیدن صدای پای فاشیسم به میان آمد، آنان گوش های خود را گرفتند، چشمان خود را بستند و در لاک خویش فرو رفتند و چون کبک سر زیر برف بردند و طلبکارانه پرسیدند که از چه حرف می زنید؟ اوضاع به این خوبی ست و بر وفق مراد. مگر نمی بینید که حکم توقیف روزنامه ها هم لغو می شود و مجوزهای جدید صادر می شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۱ تير ۱٣٨۶ -  ۱۲ ژوئيه ۲۰۰۷


هر شب ستاره ای به زمین می کشند و باز
                                                               این آسمان غمزده غرق ستاره هاست

باز گردهم آمده ایم، دورهم جمع شده ایم تا مرثیه ای دیگر به سرائیم و باز راه خویش گیریم و رهسپارمنزل یا محل کار خود شویم، بدون آنکه بتوانیم کاری کنیم کارستان و یا راهی یابیم برای خروج از این بن بست تعطیلی و توقیف یا بیکاری و دربه دری.
آن گاه که گفتیم سیاست مطلوب برخی از دوستان، "بقا" و یا خدای ناکرده "گلیم خود را از آب کشیدن" و برای "جرعه ای آب سرد" و "لقمه ای نان گرم" تن به هر خفت دادن و ننگ سانسور و خودسانسوری را پذیرفتن، راه کار نیست، گروهی روی ترش کرده و گره به ابرو انداختند که باز فلانی صدایش از جای گرم در می آید و نمی داند که برای داشتن شغل و گذران زندگی چه مشکلاتی داریم و یا برای کار در این جامعه با چه کسانی طرفیم.
آن گاه که گفتیم بیائیم دست کم صفحه ای، اگر نشد ستونی، و باز اگر صلاح نمی دانید چند سطری از روزنامه را در اعتراض به سانسور و خودسانسوری سفید چاپ کنیم، یا سخنان آزادی ستیزان و دشمنان مطبوعات را درج نکنیم و یا به جای گذاردن عکس دولتمردان در مراسم، مصاحبه ها و .... در صفحات روزنامه یا مجله، عکس حضور خودمان یا دیگرانی را که می پسندیم زینت بخش نشریه ای که می پسندیم کنیم، جمعی لب به دندان گزیده و گفتند کاری ست ناشدنی و خطرناک.
آن گاه که در جمع های خصوصی تر این نکته اساسی را مطرح کردیم که در جامعه ای چون ایران کنونی، که روزنامه نگار آن امنیت شغلی ندارد و خانواده اش دائم نگران تامین معاش، و مدیر مسئول روزنامه و مجله، نامطمئن است نسبت به چاپ شماره ی آینده، پس باید تا رسیدن روز موعود قید انتشار نشریات مستقل و آزادیخواه را زد و فکری بکر به کار بست، صحنه بازی را گسترده تر کرد و فکر راه اندازی سایت های خبری بود و گسترش وب لاگ ها و اگر شد رسانه های صوتی و تصویری، باز دوستان موضوع را جدی نگرفتند و دل خوش کردند به چاپ روزنامه های جدید.
آن گاه که سخن از شنیدن صدای پای فاشیسم به میان آمد، آنان گوش های خود را گرفتند، چشمان خود را بستند و در لاک خویش فرو رفتند و چون کبک سر زیر برف بردند و طلبکارانه پرسیدند که از چه حرف می زنید؟ اوضاع به این خوبی ست و بر وفق مراد. مگر نمی بینید که حکم توقیف روزنامه ها هم لغو می شود و مجوزهای جدید صادر می شود و تیرا‍‍ژ نشریات در حال افزایش است. چرا نفوس بد می زنید، زهر قلمتان را بگیرید، اندکی ملاحظه کنید، کمی سانسور و خودسانسوری هم که مشکل ساز نیست، رعایت کنید، حتی در این شرایط    می شود مطلب شما را هم با اندکی دستکاری چاپ کرد.
هرچه فریاد می زدیم که این در باغ سبز نشان دادن است، فریب ظاهر آنان و حرف های قشنگشان را در اتاق های در بسته نخورید، به افق های دور دست نگاه کنید و برای روزهای سخت آینده چاره جویی کنید، حصار ترس را بشکنید و زیر بار سانسور و خودسانسوری نروید، وقتش که برسد قربانی بعدی شمائید، باز نگاه عاقل اندر سفیه بود که بر ما انداخته    می شد و اگر ملاحظاتی نبود فاصله ها بیشتر می گردید که تا خدای نکرده ترکش تیر حملات دیگران به ما، گوشه ی ردای آنان را ندرد و یا زخمی به آنان نزند.
آن گاه که می گفتیم "صدای پای فاشیسم می آید" باید چاره کار پیش از واقعه کرد، روی ترش می کردند و می پرسیدند که از "کدام سو"، ما که چیزی نمی شنویم. اکنون در اندک زمانی کمتر از دو سال، نه صدای پا را که اندک اندک حضور فاشیسم را حس می کنند. می بینند نه این که صدا از هر سو می آید، بلکه سردی سرنیزه را بر گلوی خویش و سنگینی پوتین را در پس گردن خود حس می کنند.
برخی از آنانی که تا دیروز ملاحظه داشتند که در این مکان جمع شوند و در سوگ عزیز از دست رفته ای، روزنامه یا مجله ای، حرفی بزنند و اشکی بریزند، اکنون چون فرزند مردگان زانوی غم به بغل گرفته اند و این روزها ندای وامصیبتا سر داده اند.
بیم و هراس من از این است که امروز باز راه خویش گیریم و رهسپار منزل یا محل کار خود شویم، بدون آنکه بتوانیم کاری کنیم کارستان و یا راهی یابیم برای خروج از این بن بست تعطیلی و توقیف یا بیکاری و دربه دری.
اکنون که جریان اقتدارگرا، از سر تا ذیلش، نشان داده است که آنچه برایش اهمیت ندارد منافع ملی ست و مصالح کشور. اکنون که دست ها رو شده است و شعبده ها گشوده، و صدای اما و اگرها کوتاه، دیگر به راحتی و اطمینان خاطر می توانیم بگوییم که اگر به موقع نجنبیم اندک دستاوردهای گذشته، در صحنه داخلی و خارجی، نیز نابود خواهد شد و تا به خود بجنبیم این ماشین بی ترمز و فرمان سراشیبی جاده را طی کرده و به ته دره سقوط خواهد کرد. اگرچه پایه ها و نقاط اتکایی که در این سال ها ساخته ایم و اکنون - هرچند متزلزل- بر روی آن ایستاده ایم، هنوز چنان استوار است که جریان اقتدارگرا به راحتی نمی تواند کلیه منویات خود را به مرحله عمل درآورد و بیشتر دست به قدرت نمایی می زند تا فضای رعب و وحشت را در کشور حاکم کند و جو سانسور و خودسانسوری غالب. اگرچه شرایط بین المللی به گونه ای نیست که جریان نظامی - امنیتی حاکم بتواند به سهولت سیاست "داغ و درفش" را در پیش گیرد و هنوز- جز در موارد ویژه و زمان های خاص چون پریروز که تیغ بر دانشجویان کشیدند و آنان را دستگیر و بازداشت کردند و دفتر ادوار تحکیم وحدت را بستند- ترجیح می دهد حتی الامکان ظاهر سازی کرده و به اصطلاح با پنبه سر ببرد، اما واقعیت این است که چشم انداز پیش رو بسیار تیره و تار است و آنچه که در حال وقوع است نشانه هایی است فراتر از "صدای پای فاشیسم" که دارد از "هر سو" می آید. تنها باید هشیار باشیم و متحد، و ببینیم که از " کدام سو" می آید و چاره کار چیست و چگونه می توان جبهه ی مبارزه را در همه ی زمینه ها، از جمله فعالیت های مطبوعاتی و اطلاع رسانی گسترد و به ازای هر ستاره ای که از سپهر مطبوعات می چینند، ستاره ها و خورشیدهایی دیگر بر آسمان نشاند.
آنچه که اکنون شاهدش هستیم، تنها شمه ای ست از آنچه که باید باشد. وهنوز"آخر پائیز" نرسیده است که به برداشت انچه که کاشته بودیم بپردازیم. در این شرایط دیگر خبر چندانی از "ازادی بیان و فلم"، "مطبوعات مستقل و آزادیخواه" نیست، آنچه برجای مانده است "سانسور" است و "خودسانسوری" و باز "تعطیلی" و "توقیف" نشریات.
اکنون در سالگرد ۱٨ تیر، بال دیگر پرنده اصلاحات که همراه با مطبوعات و روزنامه نگاران مستقل و آزادیخواه، اصلاحات را به پیش می برد، شاهپرهایش شکسته و خود درگیر مشکلات فراوان است و تهاجم مداوم نیروهای امنیتی- انتظامی. از آن کوبندگی و سرزندگی جنبش دانشجویی در ظاهر چیز زیادی باقی نمانده است، چون اگر بود این روزها باید شاهد تجمع ها و اعتراض های مسالمت آمیز روزانه بودیم، نه دستگیری ها و بازداشت های گسترده. اگر بود که نمی شد به راحتی دانشجویان را از خوابگاه ها بیرون ریخت و استادان را به بهانه های مختلف بازنشسته و پاکسازی کرد و استادی جسور چون محسن کدیور را از دانشگاه اخراج کرد و آب از آب تکان نخورد.
اگرچه باید در سوگ توقیف "هم میهن" بود و لغو امتیاز "مشارکت" و دلداری داد روزنامه نگارانی را که باز از محل کار خود آواره شده اند و ممر زندگی شان قطع. اما باید این بار با تصمیمی مشخص از در انجمن صنفی خارج شویم.
این تصمیم می تواند تحصنی باشد یا تجمعی اعتراض آمیز در برابر مجلس یا هرجایی که اکثریت بپذیرند. تحریم خبری و چاپ نکردن عکس آزادی ستیزان باشد و جباران در رسانه هایی که داعیه اصلاح طلبی و آزادیخواهی دارند. زینت بخشیدن نواری مشکی باشد بر تارک هر روزنامه آزادیخواهی در سوگ عزیز از دست رفته ای یا ستون سفیدی به نشانه ی سانسور مطلبی؛ تا آن روز که آزادی قلم و بیان به جامعه باز گردد و باز مطبوعات آزاد و مستقل تزئین بخش دکه های روزنامه فروشی ها باشند و اگاهی بخش ملت. حتی این تصمیم می تواند قلم به زمین گذاردن و ننوشتن در نشریاتی باشد که تن به سانسور و خودسانسوری می دهند، و روی آوردن هرچه بیشتر به نوشتن در سایت های خبری، وب لاگ ها و مصاحبه با رسانه های افشاگر و تلاشی گسترده برای راه انداختن رسانه های صوتی و تصویری آزاد و مستقل.

موفق و سربلند باشید
۲۰/۴/۱٣٨۶

* سخنان ارائه شده در نشست انجمن صنفی در ارتباط با توقیف روزنامه هم میهن و خبرگزاری ایلنا


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست