سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تبعید و تبعیدی: پدیده ای در خور مطالعه


مهستی شاهرخی


• منی که هنوز هم نتوانسته ام این رمان قطورم را منتشر کنم، اولین نویسنده ای هستم که به خاطر اثر هرگز منتشر نشده اش افتخار این را پیدا کرده ام که توسط شما این بار در کنار رضا براهنی و مسعود بهنود و منصور کوشان در برابر جوخه آتش قرار بگیرم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۰ تير ۱٣٨۶ -  ۱۱ ژوئيه ۲۰۰۷


آقای مسعود نقره کار در مطلب بلندی با عنوان تبعید و تبعیدی، پدیده هایی هنوز ناشناخته -۱ اشاره ای به من داشته است که ناچار شدم این چند خط را برای روشن شدن ذهن خواننده بنویسم.
مقاله ایشان با این جملات آغاز می شود: "مدتی ست برخی محافل ادبی و روزنامه نگاران داخل کشور به فکر ادبیات مهاجرت افتاده اند. مصاحبه گران روزنامه های اعتماد و شرق پیگیرتر از دیگر همکاران شان به گفت و گو با نویسندگان، شاعران و منتقدان ادبی مهاجر، که بیشترین شان "مهاجرین داوطلب"هستند، نشسته اند. در حاشیه تک و توکی از این گفت و گوها، شجاعانه! به ادبیات تبعید هم اشاره شده است. انگیزه نوشتن این مقاله همین اشارت هاست."
از انشای ایشان در مورد تبعید و رفت و برگشت سریعشان به داخل تاریخ چند هزار ساله ایران، بدون توقف سریع می گذرم تا می رسیم به جایی که ایشان شروع به تقسیم بندی و طبقه بندی افراد تبعیدی می کند. از تحلیل سیاسی ایشان هم پیش از اینکه سردرد بگیرم ویراژ می دهم و جلو می زنم وگرنه مجبورم سر هر کلمه توقف کنم و پشت ترافیک کلماتی که فکر نشده مانند رگبار مسلسل به قصد اتهام رها می شود هر لحظه بمانم و تعمق کنم. از اصطلاح نوظهوری برای تبعید، "خود تبعیدی" هم می گذرم.
آقای نقره کار با سرعتی قریب سعی می کند به این نوشته و اتهامات خود به اکثر نویسندگان سرشناس ایران چهره ای مستدل و پژوهشی بدهد. او در تقسیم بندی خود می نویسد:
نمونه هایی از برخوردهای غیر واقعی و نسنجیده با تبعید, تبعیدی و ادبیات تبعید

۱- نظرات و دیدگاه های بخشی از اهل قلم و هنرمندان داخل کشور:
از سوی برخی از فرهنگ سازان, فرهنگ ورزان و هنرمندان داخل کشور, برخورد های مغرضانه و ناشی از بی اطلاعی و نیز آلوده به پیشداوری نسبت به پدیده تبعید, تبعیدی, و به ویژه اهل قلم تبعیدی مطرح شده است. ( این دست برخورد ها به دلایل متعدد از سال های ۷۵-۱٣۷۴ کاهش یافته است و جای خود را به نوعی دیگر برخورد داده است که در همین مقاله به آن ها اشاره خواهد شد.)
نه فقط رضا براهنی, برخی دیگر از اهالی فرهنگ و هنر به مانند منصور کوشان ( رمان محاق) , مهستی شاهرخی ( رمان خاطرات سروها و نخل ها ) و روزنامه نگارانی چون مسعود بهنود و برخی دیگر از نویسندگان آدینه و گردون و سایر نشریات مستقل فرهنگی و هنری نیز با برداشت هایی غیر واقعی از تبعید و تبعیدی نظر ها و تصاویری نادرست از تبعید و تبعیدی ارایه دادند. ( البته اینان نیز سرانجام به جامعه ی تبعیدی و مهاجر پیوستند). در این میان اظهار نظر مسعود بهنود, نشان از کم دقتی و بی توجهی ناباورانه ی این روز نامه نگار با تجربه در پرداختن به موضوعی مهم , داشت .
راستش هر چه فکر می کنم چه عامل مشترکی در نوشته ی من می تواند مرا در کنار رضا براهنی و منصور کوشان و مسعود بهنود روزنامه نگار قرار دهد، عقلم به جایی نمی رسد.
اشاره ی مسعود نقره کار به کدام نوشته ی براهنی است؟ چون رضا براهنی به اندازه ی وزنش کتاب و مقاله و شعر و نقد نوشته است.
منصور کوشان در رمان محاق چکار کرده است؟
آقای مسعود بهنود از زمانی که یادم می آید در روزنامه ها و مجلات می نوشته است و اظهارنظر می کرده است ولی حالا اظهارنظر مسعود بهنود کی و کجا و چه بوده است؟ و در کجا درج شده است؟
خوب درین مورد، این سه نفر خوشبختانه در قید حیات اند و اگر فرصت داشته باشند اعتراض می کنند و از جویای احوالات و چند و چون مسئله می شوند پس به موردی که فقط به شخص خودم مربوط می شود می پردازم.
۱/ ممکن است نمونه ای از برخوردهای مغرضانه ی من، از همان برخوردهای غیرواقعی نسنجیده با تبعید و نمونه ای از بی اطلاعی من، از همان اظهار نظرهای آلوده به پیشداوری من که نسبت به پدیده تبعید مطرح شده است را مثال بزنید؟
۲/ شما به رمان خاطرات سروها و نخل ها نوشته مهستی شاهرخی اشاره می کنید، کجای این کتاب از برخوردهای مغرضانه ی من، از همان برخوردهای غیرواقعی نسنجیده با تبعید و نمونه ای از بی اطلاعی من، از همان اظهار نظرهای آلوده به پیشداوری من که نسبت به پدیده تبعید مطرح شده است؟ چون در پایان و جزو لیست به ظاهر بلندبالای منابع شما نامی از این کتاب نیست از شما می پرسم: آیا اصلاً این رمان را خوانده اید؟ آیا حتا یک فصل کامل از این رمان را خوانده اید؟ داستان این رمان را می دانید؟ آیا می توانید داستان این رمان را در چند خط و یا در چند کلمه خلاصه کنید تا بقیه هم مطلع بشوند که من تا چه حد بی اطلاع بوده ام؟ آیا حداقل این کتاب را دیده اید؟ روی جلد رمان خاطرات سروها و نخلها چه شکلی است؟ این کتاب چند صفحه است؟ این رمان چند فصل است؟ آیا اصلاً این کتاب چاپ شده است؟ آیا کسی هست که شهادت بدهد که این رمان حتا به صورت دست نویس تا پایان خوانده است؟ در کدام صفحه و کجای رمان و چگونه، تصویری غلط و نسنجیده و نادرست از تبعید داده شده است؟
۳/ بعد فوری شما می نویسید اینها هم سرانجام به جامعه تبعیدی و مهاجر آمدند. پس با این حساب شما گمان می کنید که من این رمان را که درباره تبعید است و برداشت غلطی است از تبعید، ابتدا نشسته ام و در ایران نوشته ام و چاپ کرده ام و بعد یخم نگرفته و برای همین مجبور شده ام به همراه آقای بهنود (که اصلاً در عمرم ندیده ام و نمی شناسم) و آقای براهنی که فقط چندبار در هیئت نویسنده دیده ام و یا منصور کوشان که هیچ نمی شناسم و فقط یک بار دیده ام با هم ناچار شدیم بیاییم به سوی جامعه تبعید و مهاجر و جای شما را تنگ کنیم. ما چهار نفر با چهار هویت و نظرگاه متفاوت هستیم که فقط شما می توانید ما در یک ردیف قرار بدهید و بر بر اساس پیشداوری و تخیلات خود، روی اعمال و سابقه ی ما نظریه صادر کنید و داستانی چنین سطحی و مبتذل خلق کنید.
۴/ مایلم بدانم منشاء اطلاعات شما کجاست؟ و لازم است که به اطلاع سرکار برسانم من بیست و چهار سال است که ساکن فرانسه هستم و این تاریخ در اوراق هویتم حک شده است. اسم مستعار هم نیستم. پس به حساب شما من باید این رمان را در ایران نوشته باشم، خوب پس بفرمایید این کتاب در ایران توسط چه ناشر و کدام انتشاراتی این کتاب به چاپ رسیده است؟ آیا زمان چاپش در ایران پیش از "ثریا در اغماء" بود یا پس از آن؟ لطفاً یک نسخه از مدرک جرم را ارائه بدهید و یا حداقل مشخصات کتاب را یعنی سال انتشار و اسم انتشاراتی و سال انتشار را ذکر کنید.
اطلاعات به خواننده:
۱/ رمان خاطرات سروها و نخل ها به ادبیات قطور ایران تعلق دارد و به همین دلیل هنوز منتشر نشده است. این رمان را تاکنون پنج نفر تا نیمه خوانده اند. یکی از آن افراد از دوستانم بود و در تصادف اتومبیل کشته شد. پس فقط چهار نفر نسخه اول رمان را به صورت دست نویس تا نیمه خوانده اند و نسخه دست نویس پخش نشده است. کل رمان به صورت دیسکت کامپیوتری و در حافظه کامپیوتر است و هنوز صفحه بندی نشده است.
چند سال پیش، فقط یکی از فصلهای (فصل سوم) آن در مجله کلک منتشر شد که یک صفحه و نیم از همان یک فصل، توسط سردبیر مجله سانسور و حذف شده بود. اعتراضم را هم منتشر نکرد و برایم سرفه کرد. (سنگ اول را چو معمار بنهاد کج/ تا ثریا می رود دیوار کج) یادم هست که در همان سالها آقای تنکابنی فقط بر اساس یک جمله از همان، صبر نکرد تا کتاب منتشر بشود و آن را بخواند تا اگر نقدی دارد بنویسد بلکه برعکس، یک صفحه بدوبیراه نوشته بود و انواع اتهام را به بنده بسته بود و در مجله آرش پاریس منتشر کرد و من چندماه پس از انتشار متوجه شدم. یکی از همکاران آرش می گفت اعتراض خطاب به مجله کلک بوده و به خصوص مطلبی از آقای داریوش آشوری و داستان شما ! گفتم : این که داستان نیست، این یک رمان چهارصد صفحه ایست. چون همگی به خوبی می دانیم که رمان اثری بلند است و در کل ساختار و معنای خود را پیدا می کند. اهل کتاب می دانند که بخشی از یک فصل سانسور شده را نمی توان نقد و یا قضاوت کرد. در حالی که داستان کوتاه اثری است تمام شده و مسنجم. به هر حال، مجله محترم آرش، به خاطر احترام به آقای مشهور آشوری بخش مربوط به ایشان را حذف کرده بودند و فقط اتهامات خطاب به مرا در مجله آرش درج کرده بودند. (سنگ اول را چو معمار بنهاد کج/ تا ثریا می رود دیوار کج) گویا همین مطلب بعدها الهام بخش آقای اسد سیف می شود و ایشان کتابی می نویسند در وصف ادبیات تبعید، و در همانجا این تکه از رمان را داستان تلقی کرده و اتهامات تنکابنی را اشاعه داده و به عنوان برچسب به آن متصل کرده و مرا هم نویسنده ای ساکن ایران که می خواهد تصویر تبعید گرامی سرکار را خدشه دار کند معرفی می کند (راستش کتاب آقای اسد سیف را ندیده ام ولی به گمانم اطلاعات شما همان جاها باشد چون آن کتاب را به عنوان منبع یاد کرده اید و نه به مجله کلک رجوع کرده اید و نه حتا به مقاله تنکابنی).
نکته بینی : زنده ها می توانند از خود دفاع کنند ولی مرده هایی مانند اخوان یا شاملو و یا نادرپور با مرگ خود تبعید و رنج خود را نشان دادند. شاملو یک تبعیدی در درون کشور بود و سالهای آخر را در سختی زیست. قطع کردن یک پا را یادتان هست؟ و با این همه تا زمانی که هشیار بود کار کرد و نوشت. شکستن سنگ قبرش را یادتان هست؟ از جان پاکش شما دیگر چه می خواهید با این اتیکت تبعیدتان؟ آیا طنز نادرپور را در مورد پناهنده شدن ادبیات تبعید نمی گیرید؟ و یا با اتهام زدن به نویسنده ای مثل دولت آبادی؟ من و ایشان نظرگاه های متفاوتی داریم ولی دولت آبادی و احمد شاملو برای من ارزش فرهنگی و ادبی اند. آیا شما توانش را دارید که فقط یک بار از روی کلیدر و جای خالی سلوچ پاکنویس کنید؟ فقط یک بار پاکنویس؟
فقط نوشته ها مهم اند. نقل قولهای نازل و حرفهای پشت صحنه هیچ مستند نیستند و مهم هم نیستند. این که شهرنوش چه گفته مهم نیست، شهرنوش زلال است و شریف است و چهارسال و چهار زندان بوده و حتا توی تابوت رفته و درآمده و سیاسی هم نبوده بلکه شریف و استوار بوده و برای همین، به خاطر هیچ زندانش را کشیده و باز ولش نکرده اند و برای کتاب زنان بدون مردان او را دادگاهی کرده اند و حالا آمده و در گاراژی در کالیفرنیا زندگی می کند و شریف مانده و هنوز هم پایدار مانده است. او فقط گاهی نیاز دارد رویاهایش را بیان کند. شاملو هم نیاز داشت بماند چون جان تبعیدی دوباره را نداشت. همه نمی توانند بیایند. و آنها که آمده اند حق ندارند دروغ را اشاعه بدهند و تاریخ دروغین خود را ثبت کنند. شما هیچ تعریف درستی از تبعید ندارید. سیاسی هایی که از مرگ گریخته اند با آرامش و انصاف بیشتری به وقایع می نگرند و تبعیدی که شما به آن مجبور شده اید و یا برگزیده اید به شما این حق و اجازه را نمی دهد که با استدلاهای دروغین دیگران را به رگبار اتهامات بی اساس ببندید.
خیلی از حرفها و مطالب ارزش انتقال و ثبت شدن ندارند. بازتاب حرفهای معروفی در مورد ایرانی نبودن جمالزاده چه معنایی می تواند داشته باشد؟ مگر ایرانی بودن یعنی داشتن صیغه های طاق و جفت در جمهوری دموکراتیک آلمان و پناهنده بودن و مدام از راه دور به جمهوری اسلامی نورافکن زدن؟ تبعید در زمان و مکان و با تاکسیمتر نیست و تبعید جمالزاده و علوی و هدایت بسیار باشکوه تر از تبعید نازل نویسنده ایست که به جمهوری دموکرایتک آلمان پناهنده می شود تا در آنجا صیغه های طاق و جفت داشته باشد.
سئوال از آقای "قاطعیت بی انصاف تبعید":
شما چه فرقی با روزنامه کیهان کنونی دارید؟ چه فرقی با جمهوری اسلامی دارید؟ با شما هستم، شمایی که زحمت خواندن کارها و بازبینی مطالب و کتابهای مرجع را به خود نداده اید همان اتهامات غلط را تبدیل به حکم کرده و برایم پرونده ام می سازید؟ و منُ، منی که هنوز هم نتوانسته ام این رمان قطورم را منتشر کنم، اولین نویسنده ای هستم که به خاطر اثر هرگز منتشر نشده اش افتخار این را پیدا کرده ام که توسط شما این بار در کنار رضا براهنی و مسعود بهنود و منصور کوشان در برابر جوخه آتش قرار بگیرم.
آقای محترم به دلیل تخلفات بسیار در هنگام نگارش به نوشته ی شما با بدبینی و شک بسیار می نگرم و بررسی و تطابق آن را با واقعیت را به دیگران واگذار می کنم. اما آنچه که مربوط به خودم می شود شما را به خاطر دادن اطلاعات غلط و زدن برچسبهای گوناگون سیاسی و نسبت دادن اتهامات گوناگون نمی بخشم و از شما می خواهم که هر چه زودتر نوشته ی خود و اشتباهات خود را تصحیح کنید و رسماً در رسانه هایی که این مطالب را درج کرده اید پورش خواهی کنید در غیر این صورت ما خوشبختانه در ممالک متمدن زندگی می کنیم و همان گونه که می دانید برچسب زدن و متهم کردن افراد قابل پیگیری قانونی است و ما قضیه را پیگیری خواهیم کرد.
به دیگر مطالب نمی پردازم چون نه وقتش را دارم و نه میلش را. در انتظار پوزش رسمی و کتبی شما در رسانه ها هستم.

مهستی شاهرخی/ نهم ژوییه ۲۰۰۷ پاریس


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست