سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بر جان ما / چه می رود / گاهی که تو نیستی
به یاد آنکه از سرزمین خنجر و خاطره می گوید


محمود معتقدی


• پاییزهای تابستانی
روزی
به کوچه های تو
بر می گردند
تا عاشقانه های ساعت هفت مرگ
حتی
گاهی که تو
نیستی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۲ تير ۱٣٨۶ -  ٣ ژوئيه ۲۰۰۷


۱
طبیعی ست
لبخند رنگین کمانی
که
برلبا ن تو می گذرد
ا ز پی چراغی شبانه
چنین که
بر یادها ی خاطره
به باد می رود
حتی
پاره ها ی وطنی دشوار
که
عصرها ی پنجره اش را
تو هنوز
دوست می داشته ای


۲
به شبنم ها می رسی و
باز مانده ها ی شمالی ات را
تو
به یاد می آوری
ابرها
از جایی می آیند و
می روند
تا
تو مگر
به شب دریایی اش
دوباره
سفر کنی
تصویرهای تابستانی
انگار
گریه های فصلی ست
میان بازوان تو و
همه اقیانوسی که
عاشقانه
به پایان می رسد
چیزی نمی بینم
جز
سقوط واژه هایی که
رنج های کوچکت را
باز و
باز می گویند
بن بست های خیال و
بارانی که
دست های زمین را
هرگز نمی شوید
شاید که
نبودن
نام زیستنی ست
که بی تو
شروع می شود
نه
رفیق
هرگز
نامی برای جهان ات
نمی یابم
"فیدل"
"اورتگا"
یا
"چاوز"
هرگز
پیراهن شان
فرقی نمی کند
فرداهای ابلهانه
به کناری می روند
زیرا
پاییزهای تابستانی
روزی
به کوچه های تو
بر می گردند
تا عاشقانه های ساعت هفت مرگ
حتی
گاهی که تو
نیستی


تیر٨۶


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست