سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نشانه هایی از پذیرش سیاست "داروینیسم اجتماعی" در "همبستگی پاریس"


نیکروز اولاداعظمی


• اگر به همه اینها و جو ملتهب نظامی بوجود آمده و حتی برخوردهای نظامی در گوشه و کنار ایران، شرکت پر معنای هیئت نمایندگی امریکائیان در "همبستگی پاریس" افزوده گردد، آنوقت ماهیت این "همبستگی" و کشیده شدن تدریجی آن بسوی اهدافی که مغایرت با منافع و امنیت ملی ایرانیان باشد بوضوع روشن می گردد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۱ تير ۱٣٨۶ -  ۲ ژوئيه ۲۰۰۷


"داروینیسم اجتماعی" از آثار چارلز داروین در باره تکامل زیستی الهام گرفته است. گفته می شود که جوامع انسانی مانند ارگانیسم های زیستی با یکدیگر برای بقا منازعه می کنند. جوامع امروزی غرب در این منازعه برتر از دیگران بوده اند، و بنابراین عالی ترین مرحله پیشرفت اجتماعی را که تا کنون بدست آمده است نشان می دهد. "داروینیسم اجتماعی" یکی از نظریه های تکامل اجتماعی است که بر اهمیت تنازع یا جنگ بین گروها یا جوامع بعنوان نیروی محرک پیشرفت تأکید می کند.
این نقل قول از جامعه شناس شهیر انگلیسی آنتونی گیدنز که نظریه پردازی او در عرصه های گوناگون اجتماع انسانی او را به جایگاه مرتفع کشانده، موضوع اصلی این بحث است اما قبل از آن گوشه چشمی به نظرگاه "تکامل تک خطی"
خالی از عریضه نیست.
"داروینیسم اجتماعی" و "تکامل تک خطی" هر دو منظری از تکامل اجتماعی و طبیعی را نمایان می سازند، بدین سان که، در تکامل طبیعی شرط حیات و زنده ماندن نزاع همه موجودات زنده و دریدن فیزیکی هم که قانون "تنازع بقا" نام گرفته محرک اصلی است، گرچه این تئوری مربوط به قانون طبیعت بوده اما از سوی استعمارگران در نیم قرن گذشته و پیش از آن، تا به سطح اجتماع انسانی تعمیم یافته و امروزه از آن بعنوان صدور دموکراسی از سوی امریکا مورد استفاده قرار می گیرد. یعنی جنگ (تنازع) بین کشوری زورمند با ضعیف شرط " پیشرفت" دموکرسی به حساب می آید. در "تکامل تک خطی" پیشرفت جوامع از مراحل معین و یکسانی باب و بارقه است، با اختصاری بدان مجددأ به "داروینیسم اجتماعی" که موضوع بحث است بر می گردیم.
در "داروینیسم اجتماعی" آنگونه که ملاحظه شد جنگ (نزاع) عامل پیشرفت کشورهاست و این در حالی ست که حاملان و حامیان "تکامل تک خطی" نیز مبرا از آن نبوده اند، بعنوان مشت نمونه خروار می توان از "بهار پراک" در دهه های گذشته و افغانستان تحت اشغال شوروی ها ذکر به میان آورد.
تئوریزه کردن "راه رشد غیر سرمایه داری" در دوران حاکمیت کمونیستی شوروی سابق درجهت اعمال نفوذ چنین نظریه ای در بین کشورهای فقیر و توسعه نیافته ای بوده که قرار بود با پیکار ضد امپریالیستی همگی از راه یکسانی عبور کرده و به مقصد منزل یعنی "سوسیالیسم واقعأ موجود" برسند، به پشتوانه چنین "معنویت"ی بود که عقب مانده ترین قشر و کاست جامعه بعنوان نیروی "ضد امپریالیسم" و باصطلاح گذار غیرسرمایه داری به سوسیالیسم، مورد لطف چپ غیردموکرات قرار گرفت. بیش از ۲٨ سال است که بخشی از این بار (بعد از رخداد سال ۵۷) همچنان بر دوشمان سنگینی میکند و معلوم نیست کی از آن خلاصی می یابیم.
"سوسیالیسم واقعأ موجود" بهمراه خوراک تبلیغاتی اش "راه رشد غیر سرمایه داری" مُرد، بسیاری کشورها چه پیش و چه پس از آن قدم در راه های دیگری برای شکوفایی اقتصاد و دموکراتیزه کردن برداشته اند در حالیکه کشورهای ضدامپریالیستی سابق که قرار بر این بود سرمایه داری را دور زده و به سوسیالیسم رسند که برخی شان نیز رسیده اند، جز فقر و فلاکت در عرصه اقتصادی و حکومت های توتالیتر نسیب شان نشد و برخی شان مانند سوریه و ایران و کره شمالی همچنان حادثه آفرینی کرده و طلب باج میکنند.
کشورهای معروف به "ببرهای آسیا" از طریق الگوی سیاسی نئولیبرالیسم راه ترقی و پیشرفت و رونق اقتصادی را در نظر گرفته اند، امریکای لاتینی ها راه چپ دموکراتیک وسوسیال دموکراسی را جهت دموکراتیزه کردن مورد توجه قرار می دهند، هند با مبارزه علیه استعمار و چین بگونه ای دیگر وصل به تمدن مدرنیته می گردنند. به موازات آن (بجز چین) بیشتر این کشورها با موازین حقوق بشر هر چه بیشتر همراه میگردند. و این در حالی است که بیش از دو دهه است، ناقوس مرگ "سوسیالیسم واقعأ موجود" به صدا در آمده و نیز با نگرش "تکامل تک خطی" وداع شد.
اما، "داروینیسم اجتماعی" (با توجه به خاتمه جنگ سرد و دو قطبی بودن جهان) بعنوان تئوری پیشرفت، دستمایه کشورهایی مانند امریکا و اسرائیل شده و حادثه های مخرب و نسبتأ بزرگی را در اقصی نقاط جهان منجمله در منطقه خاورمیانه می آفرینند.
جنگ امریکا علیه عراق و افغانستان از یک سو و اشتیاق جمهوری اسلامی برای سرکردگی دنیای اسلام از منظر "جنگ نعمت است" با سیاست "داروینیسم اجتماعی" که همان نزاع بین کشورها برای پیشرفت است تطابق دارد، اما پیامدهای جنگ نه اینکه به دمکراتیزاسیون کمکی نکرد بلکه بنیادگرایی اسلامی را در میان کشورهای خاورمیانه تشدید نموده و منطقه را کاملأ ناامن کرده است، وقوع جنگ خاورمیانه ای دیگر با عدم کنترل مواجه است.
ناگفته پیداست که ایران بعنوان کشور نسبتأ قدرتمند منطقه اهمیت مهمی به لحاظ سمت و سوی سیاسی برای غرب و اسرائیل پیدا کرده است. تقویت نیروی نظامی امریکا در کنار مرزهای ایران از حوزه دریای خزر تا خاورمیانه و خلیج فارس، نشانه ای از تیررس قرار گرفتن ایران در مقابل نیروهای نظامی امریکاست.
عملکرد سران حکومت اسلامی که بی خردی محض سیاسی را به دنبال دارد، نه تنها با جهان متمدن امروزو جهانی شدن همگرایی نمی کند بلکه حتی قادر نیست به ابتدایی ترین حقوق انسانی و مدنی مردم ایران بطور عام و بطور خاص به ستم مضاعف خلق ها و اقوام ایرانی توجهی داشته باشد، ناامنی در برخی مناطق مرزی و قومی نظیر جنوب ایران و بلوچستان و نیز کردستان ناشی از انباشت مطالباتی ست که جمهوری اسلامی ایران قادر به تحقق حتی بخشی از آنها نیزنیست، از همین رو شورش ها و درگیری های مسلحانه از قبیل پژاک در کردستان ایران و ریگی در بلوچستان و بمب گذاری ها در منطقه جنوب که نتیجه بی خردی و بی لیاقتی سیاسی سران اسلامی است از نگاه تیز امریکایی ها که در باطن تغییر رژیم ایران را پی می گیرند دور نمانده و اگر سیاست مخرب هسته ای ملایان ایران به آنها افزوده گردد، به اندازه کافی بهانه را برای یک جنگ و یا ستیزهای مسلحانه داخلی فراهم می آورد، در این میان کمک های ۷۵ میلیون دلاری امریکا به "اپوزیسیون" و آلترناتیو سازی ها از اهمیت ویژه ای بر خوردار می شوند.
در نقطه مقابل، بنیادگرایان اسلامی تحت پوشش حکومت اسلامی ایران با سازماندهی نیروهای اشتهاد برای آمادگی به عملیات انتحاری در صورت لزوم، وتقویت نیروی نظامی پاسدار و شبه نظامیان و همچنین نفوذ و دخالت نظامی (حمل اسلحه به شورشیان عراق و فرستادن پاسداران به داخل خاک عراق) در عراق، عملأ در جهت تقویت نظامیگری بیگانگان قدم بر داشته و تهدید جدی به مصالح و امنیت ملی مان شده اند.
در چنین فضایی از ایهام که آینده تیره و تاری را نما می کند، شخصیت های سیاسی که تا دیروز هر نوع خواست قومی را به تجزیه طلبی کمونیستها وانمود می ساختند، امروز تحت پوشش ایران فدراتیو در تجمع و "همبستگی" ایرانیان پاریس و در یک شرایط نظامی بر شمرده، معلوم است که چه خوابی را برای ملت ایران دیده اند، می گویند آب رفته به جوی رفته باز نمیگردد اما اگر حتی فرض را بر آن گیریم که باز گردد، این جمله مارکس در "برومر هیجدهم، لوئی بناپارت" مصداق ملتی خواهد بود که حافظه تاریخی اش بگونه ای است که تکرار مکررات را نمی بیند ویا نمی تواند ببیند: مارکس می گوید هگل در جایی گفته است که تمام رویدادهای مهم تاریخی و شخصیت ها دو بار متولد می شوند اما او نگفته است که یکبار بشکل تراژدی و بار دوم بشکل کمدی مضحک، اگر ۲٨ مرداد ٣۲ و انقلاب اسلامی ایران یک تراژدی بود، فضاسازی نظامی و متعاقبأ الترناتیوسازی ها برای کسب قدرت سیاسی در ایران تحت پوشش آزادی و دموکراسی، کمدی مضحکی خواهد بود که جز تکرار تاریخ و کشتار بیرحمانه انسانها و روز از نو و روزی از نو دستاوردی دیگر نخواهد داشت، و براستی هزینه ای تا به حد کشته شدن بیش از سه هزار سرباز امریکایی و چهار هزار نیروی نظامی عراقی و بیش از هفتاد هزار مردم عادی، نباید مورد ملاحظه برخی شرکت کنندگان در "همایش همبستگی" قرار گیرد که ارتباط بین کشته شدن محدود و بر قراری دموکراسی را طرح می نمودند، آیا نمی بینند که نه دموکراسی بلکه بنیاد گری ست که بسط یافته است؟ آنهایی که چماق تکفیر را در ارتباط با انقلاب ۵۷ بر فرق سر دیگران می کوبند آیا خود به تکرار آن اما با شکل و شمایل دیگر و به قیمت تکه و پاره شدن کشور هیچ می اندیشند؟
آنهایی که در مقالات هفتگی خود خطر تجاوز نظامی به ایران را با جدیت مطرح می نمودند آیا نمی دانند که هر نوع درگیری نظامی چه قومی و یا غیرقومی باشد و حتی معطوف به برکندن "اساس" جمهوری اسلامی باشد، عایدمان جز یک کشور در هم ریخته و پاره پاره شده نخواهد بود.
و آنهایی که جناح های مختلف حکومت را نه بر آمده از حرکت و مبارزه توفنده مردم، بلکه "آمده اند تا از این سفره هفت خوان سهم خود برند" تفسیر می نمودند، آیا نمی دانند آرام آرام به نقطه سیاسی "داروینیسم اجتماعی" که نزاع جنگی را برای پیشرفت و تغییرات ضرور می بیند، می پیوندند؟
ایالت متحد امریکا و رئیس جمهورش جورج دبلیو بوش حمله نظامی به ایران را از دستور کار خود خارج نساخته و طبعأ از شورش های نظامی قومی تحت نام و برقراری دموکراسی فدراتیو برای فشار به جمهوری اسلامی در راستای تغییر حکومت ( اختصاص ۷۵ میلیون دلار به اپوزیسیون ایران و شکل دهی آلترناتیو) بی تفاوت نمی گذرد، در این میان شکی نخواهد بود که بخشی از اپوزیسیون سرنگونی طلب و آنهایی که " خواب خوش" گذشته را می بینند و گروهی از آنها هم اکنون در "همبستگی پاریس" گرد آمده اند با سیاست "تنازع" برای "بقاء" به"داروینیسم اجتماعی" برای "پیشرفت" همراه شده و اینها همان هایی هستند که در گذشته با معطوف کردن امریکایی ها به اینکه سرکردگان تروریست جهان در تهران نشسته اند نه جای دیگر، عزم را جزم کرده بودند تا از این نمد کلاهی برند، اگر به همه اینها و جو ملتهب نظامی بوجود آمده و حتی برخوردهای نظامی در گوشه و کنار ایران، شرکت پر معنای هیئت نمایندگی امریکائیان در "همبستگی پاریس" افزوده گردد، آنوقت ماهیت این "همبستگی" و کشیده شدن تدریجی آن بسوی اهدافی که مغایرت با منافع و امنیت ملی ایرانیان باشد بوضوع روشن می گردد.
گروهای سیاسی ای که، از خواست حداقلی (آزادی زندانیان سیاسی، انتخابات آزاد و...) دوری جسته و به خواستی کلان (سرنگونی) روی می آورند عملأ از سیاست گذاری ها دور مانده و اتفاقأ همین ها به سوی حوادثی نظیر انقلاب بهمن ۵۷ کشیده می شوند، بنابراین آزموده را آزمودن خطاست و نباید بار دیگر آلت دست بازیگران سیاسی قرار گیریم که تکرار تاریخ برایشان حکم انتقام را داراست و حاضرند در جهت منافع آن نوع دموکراسی قرار گیرند که از لوله تقنگ سربازان امریکایی بیرون آید ونه به پشتوانه و استخوان بندی تشکیل جامعه مدنی.

niki_olad@hotmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست