سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

براندازی، یا رفوم و استحاله... کدام یک از این دو گزینه؟
به بهانه ی کنفرانس سه روزه پاریس


دکتر محمد علی مهرآسا


• چند کسی هم که بانی این کار خیر شده بودند، اکثراً صحنهگردانهائی هستند که در اعتقاد و خواسته شان، هم سلطنت می درخشد و هم جمهوری و بیشتر جانب سلطنت را میگیرند. یعنی سخنشان این است که ما فعلاً کاری به نوع رژیم آیندهی ایران نداریم و آنرا به زمان پس از سرنگونی، و رأی ملت وامیگذاریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۰ تير ۱٣٨۶ -  ۱ ژوئيه ۲۰۰۷


پیش از پرداختن به اصل موضوع لازم است بگویم من در اغلب نوشته هایم میکوشم از به کار گرفتن واژهی چپ و راست خودداری کنم؛ زیرا چپ به آن معنی که در انقلاب فرانسه شکل گرفت و معرفی شد، شامل تمام مخالفان یک نظر و پدیده و ایده میشود؛ که نطقه مقابل آن راست، موافقان را دربرمیگیرد. یعنی راست نماینده‍ی موافق است و چپ نماینده‍ی مخالف. اما متأسفانه مدتهاست واژه«چپ» درفرهنگ ایرانی و درمحاوره و مکاتبه تنها به کمونیسم و کمونیستها اطلاق میگردد و تمام نظریههای دیگر راست به حساب می آید؛ که بسیار نابهجا و دور ازواقعیت است. بنابراین چون من خود و دیگر هماندیشان خودرا چپ یعنی مخالف استبداد و زور و عدم عدالت اجتماعی میدانم و میشناسم ولی کمونیست نیستیم، به ناچار در این نوشتار و دیگرمقالاتم، به جای اصطلاح«چپ» واژهای کمونیسم، کمونیست، و مارکسیسیم را به صورت روشن به کار خواهم گرفت.
درواقع، همچنانکه از سلطنتطلب و مشروطه خواه و مجاهد و جبهه ملی نام برده میشود، باید از کمونیسم و کمونیست نیز به همان نام و نشان که دارند و به آن مقرند، اشاره شود. زیرا «چپ» مفهومی دیگر دارد.

بدیهی است در میان اپوزیسیون حکومت ولایت فقیه، چه دردرون و چه دربرون میهن، دو دیدگاه متفاوت نسبت به مبارزه بانظام فقیهان و تعیین آلترناتیو مناسب برای این نظام وجود دارد؛ و برای تغییر رژیم و تعیین جانشین، دو راهکار یا روش مختلف ارائه می شود: یک دیدگاه، به رفورم و تغییر گام به گام معتقد است و تبدیل حکومت را از راه اصلاحات درونی و تعمیم آن در تمام زمینه ها طالب است؛ و دیگری خواهان براندازی کل نظام از ریشه است.
دراین نوشتار، گروه نخست یعنی هواداران استحاله، مورد نظر نیست و نمی خواهم به فراز و فرودهائی که در ده سال اخیر در پی توسل به این رویه ظاهرشده و به شکست انجامیده است، بپردازم. چون منظور من تحلیلی از کنفرانس پاریس و دیگر نشستهائی مشابه است که در مراحل و مقاطع زمانی مختلف در این متجاوز از ربع قرن بی هوده و بی سرانجام برپا شده است؛ لذا الزاماً تنها به شق دوم یعنی براندازی نظام میپردازم. نشستها و کنفرانسها و سمینارهائی که در این بیست و چند سال در جهت مبارزه با رژیم ولایت فقیه پا گرفته و برگزار شده است، در مقیاس اکثریت مطلق، همه توسط هواداران براندازی بوده است و مسئولان این نشستها به چیزی کمتر از سقوط کل نظام، راضی نیستند؛ و از آنجمله کنفرانس پاریس، که راهبرانشان از هواداران براندزی اند و جلسات را نیز برای تعیین راه حلی در جهت حذف رژیم پی ریزی کرده بودند.
هواداران براندازی معتقدند که حکومت فقیهان در مجموع و از ریشه باید برکنده شود و هیچ اثری از آن برجای نماند تا بتوان نظامی نوین را برجای آن نهاد. به این ترتیب که این ساختمان و ساختار را باید ویران، و آوارش را نیز جارو کرد؛ آنگاه برروی زمینش (کشور) ساختمانی نو برافراشت.
صاحبان این طرز اندیشه، هیچگونه اصلاح در نظام موجود را باور ندارند و هیچگونه استحاله و رفورم را، نه می پذیرند، و نه امکانپذیر میدانند. این هموطنان، با وجود تنوع تفکر، به ظاهر هدفشان مشترک است، اما افق دیدشان توفیر میکند و در سرانجام کار و هدف غائی، هرگروه درجستجوی چیزی است جدا از دیگری. یعنی هر گروه آلترناتیو خود را مطابق ایدآل خود تعیین کرده است. وجه مشترک این دستهها نه درهدف، بل درهدفمند بودن آنها خلاصه می شود. به این معنی که افراد هر گروه، برحسب آمال و ایدئولوژی ویژه‍ی خود، بافت حکومت آینده‍ی ایران را در ذهن خویش رقمزده و زمامداری را شایسته‍ی خود می دانند؛ هرچند در ظاهر سخن از رأی مردم باشد. بدیهی است مرتب واژهی مردم را تکرار میکنند، اما منظورشان از مردم، همان گروه و حزبی است که به آن وابستهاند. در این مورد همچنانکه سلطنت طلبان در پی برگشت خاندان پهلوی اند و مجاهدین نیز حکومت را از آن خود میدانند، حزب کمونیست کارگری و دو حزب منشعب از آن نیز، پروائی ندارند که علناً بگویند: «ما باید حکومت آیندهی ایران را برمبنای حکومت کارگری دردست بگیریم...»

بین هواداران این طرز فکر، ازمحافظه کار سلطنتطلب خواهان راه و روش آریامهر و حزب مشروطه، تامجاهدین خلق، و کمونیست رادیکال در صف انتظار کسب قدرت ایستادهاند؛ و تنها وجه اشتراکشان سقوط کامل رژیم است. اما چگونه و از چه راه می خواهند و یا در تصور دارند نظام کنونی نابود شود، پرسشی است که پاسخش را یا ندارند، و یا به زمانی دورتر محول میکنند؛ البته گاهی به مغالطه هم توسل می جویند.
دلیل اصلی اصرار بر براندازی و مخالفت با تغییر گام به گام – که امکانش کم نیست- این است که سرانجام استحاله، نوعی نظام جمهوری لائیک به سبک و سیاق رژیمهای لیبرال است. و این آن چیزی نیست که رضایت صاحبان ایدئولوژی از هر نوع را فراهم سازد و آرمانگرائی را جامه‍ی عمل پوشاند.

کنفرانسی که به مدت سه روز (از 15 تا 17) ژوئن در پاریس برپا شد و پایان یافت، علیرغم هیاهوی بسیار، واکنشی را که مسئولان برگزاری توقع داشتند، به جای نگذاشت. از ماه ها پیش از آغاز کنفرانس، گروه تدارکات، از تمام افراد و دستههای سیاسی و اجتماعی برون از میهن- از آن جمله نگارنده- برای شرکت در این جلسات دعوت به عمل آمده بود؛ که من متاسفانه به دو دلیل موفق به شرکت در جلسات نشدم. یکی مشکل خانوادگی؛ دوم احساس ناهماهنگی و غرابت خویش در میان دیگر مدعووین. زیرا من نه با برگشت پادشاهی موافقت دارم و نه با فدرالیسم بر مبنای قومگرائی که حاصلش تجزیه است.
به گمان من، هدف برگزارکنندگان، برپائی یک گردهمآئی در سطحی وسیع بود که دستکم نمایندگان تامالاختیار تمام گروهها با دیدگاههای گوناگون در آن حضور علنی و مسئولانه داشته باشند. به این معنا که اگر از سوی حزب و دستهای کس یا کسانی شرکت میکنند، سخن و نظرشان، همان دیدگاه حزب و گروه و جبههای باشد که متعلق به آن اند؛ و سرانجام مصوبات سمینار را نیز بپذیرند. وگرنه حضورشان در جلسات حکم تماشاچی را خواهد داشت. اما شوربختانه در عمل درست واژگونهی این مقصود به وقوع پیوست.
تمام شرکت کنندگان در جلسات پاریس، پیرو طرز تفکر و عقیدهی براندازی رژیم و جانشین شدن حکومت دلخواهند. این کنفرانس نیز دقیقاً به این منظور تشکیل شد که پس از این همه سال تلاش بی نتیجه، بتوانند همبستگی لازم بین دگراندیشان را عملی سازند. اما مشکلشان این است که دگراندیشان ایران، اگر مشترکالهدف هم باشند، چون مشترکالمنافع نیستند، با این چسپهای کهنه و قلابی زیر نام تجمع و سمینار و کنفرانس که هرکس سخن خود میگوید و وقعی به گفتار دیگری نمی گذارد به هم پیوند نمیشوند.
از سوی دیگر، متاسفانه، هنوز از سوی هیچ یک از این دسته ها، به معضل کیفیت سقوط رژیم و نوع براندازی که اهمیتی به سزا دارد، اشاره ای نمیشود و به راه و روش براندازی نظام نمی پردازند.
سکوت هواداران براندازی در مورد طریقهی برانداختن رژیم در حالی است که تقریباً باور عمومی براین است که فنای این رژیم یا هر حکومت دیگر، به یکی از سه راه زیر میسر است:
الف- کودتا.    ب- قیام و انقلاب مردم    ج- حملهی ارتش خارجی به کشور.
حال پرسش این است که کدام یک از این سه راه در کنفرانس تصویب شده است و اصولاً حضرات به چنین موضوعی اندیشیده و توجه کرده اند؟

در این میان، مخالفان براندازی معتقدند هریک از این سه راه، نتیجه اش هرچه باشد، با ویرانی کشور و مرگ هممیهنان توام و همراه است؛ چون تاریخ و تجربه نشان داده است، پایان هیچ یک از این سه راه، به دموکراسی و امنیت و خوشبختی منجر نمیشود. مضافاً اینکه، در فضای کنونی ایران و با ساختاری که حکومت از نیروهای مسلح درست کرده است، کودتا میسر نیست؛ زیرا بافت نیروهای نظامی به گونه ای قوام یافته است که سه نوع ارتش گرچه در مقابل ملت و دشمنان یک پارچه اند، قطعاً در بحرانهای براندازی نه تنها همراه و متحد نیستند، بلکه خنثی کننده‍ی همدیگر خواهند بود. به علاوه درهرپادگان چندین آخوند رند و مرموز، به عنوان چشم و گوش حضرت رهبر به شستشوی مغز افسران و درجهداران و سربازان مشغولند؛ و اگر در آنجا «یکی پشه بجنبد، جنبیدن آن پشه عیان در نظر رهبر است...»
انقلاب نیز امکان رشد و تکوین ندارد، زیرا شرایط انقلاب که همبستگی و یکپارچگی توده باشد، فراهم نیست؛ و اگر گاه- گاه و جا به جا عدهای و یا گروهی اعتراضی سر میدهند و به خیابان می ریزند، این حرکات غالباً صنفی است و عمومیت ندارد و نخواهد یافت؛ تنها اعتراضاتی مقطعی و پراکنده بوده و فاقد هرگونه پشتوانهی تودهای است.
حمله خارجی را نیز، هیچ میهنپرستی نه می پسندد و نه راهی به مقصود میداند؛ و ظاهراً خاص و عام با آن مخالفند.

کنفرانس پاریس که در جهت براندازی نظام ترتیب یافته بود، نامش کنفرانس همبستگی بود و ترتیب دهندگان کنفرانس ادعا داشتند که برای همبسته شدن تمام طیفهای گوناگون آُپوزیسیون ولایت فقیه، این سمینار را ترتیب داده و تقریباً نمایندگان تمام طرز فکرهای گوناگون سیاسی را به این جلسات دعوت کرده اند. اما درعمل خلاف آن ثابت شد و هنگامی که نام دسته ها و افراد را برای ما خواندند، معلوم شد اغلب آماده شدگان برای شرکت، یا افرادی بی ریشه و گمنام بودند و هیچ طرز فکرخاصی را نمایندگی نمیکردند؛ و یا وابسته به دسته و حزبی بودند که تعداد نفراتشان همان نماینده و یا به تعداد انگشتان یک دست بود. نکته قابل تأمل، شرکت تمام طرز فکرهائی که تجزیهی ایران را بر دموکراسی ترجیح میدهند در این کنفرانس بود.
چند کسی هم که بانی این کار خیر شده بودند، اکثراً صحنهگردانهائی هستند که در اعتقاد و خواسته شان، هم سلطنت می درخشد و هم جمهوری و بیشتر جانب سلطنت را میگیرند. یعنی سخنشان این است که ما فعلاً کاری به نوع رژیم آیندهی ایران نداریم و آنرا به زمان پس از سرنگونی، و رأی ملت وامیگذاریم. یا، ما در وهله‍ی نخست، خواستار سقوط حکومت اسلامیهستیم و در مرحلهی بعد، خواهان استقرار رژیمی برمبنای «دموکراسی و حقوق بشر...» و بر روی حقوق بشر عجیب تأکید و اصراری دارند.
زمانی که به دقت موضوع را بررسیم، خواهیم دریافت منظور این حضرات از مراجعه به رأی مردم، همانا مطرح کردن دوباره رژیم پادشاهی خاندان پهلوی است؛ و برآنند بساط پادشاهی را که همواره در قرون اعصار توسط شمشیر و تفنگ به وجود آمده و مستقر شده است، استثناءًً با رأی مردم مشروعیت ملی ببخشند. وگرنه خود نیز واقفند در درازای قرن اخیر، برجای سلطنتهائی که مرتب ساقط شدهاند سلطانی دیگر ننشسته، بلکه نظام کشور، یا به جمهوری تبدیل شده، مانند ایتالیا، روسیه، یونان، مجارستان و دیگر کشورهای اروپا؛ و یا تیمسار کودتاچی، تک نفره و مستبد زیر نام جمهوری (نوع حرامزاده اش) حکومت کرده است. به این جهت ضمن اینکه از پاسخ به این پرسش که نظام را چگونه ساقط میکنید طفره می روند، از واقعهی مهم سقوط رژیم پادشاهی و ختم سلطنت در 28 سال پیش که نقطهی تحولی دستکم در خاورمیانه شد نیز، چشم می پوشند. مرتب به نوع رژیم در آینده و پس از سقوط حکومت فقیهان، اشاره دارند؛ و اعلام میکنند: نوع رژیم را (پادشاهی یا جمهوری) ملت ایران با شرکت در یک رفراندم، تعیین خواهد کرد. عیناً به همین عبارت و مضمون...
اربابان این فکر و خواسته، اصرار دارند که نوع رژیم اهمیت در سرنوشت ندارد و تنها و تنها باید در جستجوی دمکراسی به اضافه‍ی «حقوق بشر» باشیم. چنان بر روی حقوق بشر و یا رعایت منشور حقوق بشر، پافشاری و اصرار دارند، که شنونده تصور می کند حضرات از معنی و مفهوم و کاربرد حقوق بشر یا بی اطلاعند، یا گمان دارند مخاطبانشان به آن اشراف ندارند.
این هممیهنان، به گونهای در این مورد سخن می گویند که گویا دمکراسی و حقوق بشر دو مقولهی جدا و متفاوت ازهمدیگرند. به این معنی که در کشور هم باید دموکراسی برقرار باشد و هم باید حقوق بشر رعایت شود... نگاهی دقیق به اعلامیه ها و منشورهائی که صادر میکنند، این نظر را ثابت میکند.
نگارنده بر این باور نیست که این بزرگان ندانند حقوق بشر را سازمان ملل برای مهار مستبدان و زورگویان و حکومتهای استبدادی وضع کرد؛ وگرنه در نظام دموکراسی، رعایت حقوق بشر از الزامات است. جوامع دموکرات و آزادی روش، مشکلی از نظر حقوق بشر ندارند؛ مسئلهای به نام عدم رعایت حقوق بشر دامنگیر کشورهای دیکتاتوری است. در کشورهائی که به شیوهی دموکراسی اداره میشوند، رعایت حقوق بشر در ذات و جوهرهی قانون اساسی نفوذ کرده و وجود دارد... این ظالمان و مستبدان هستند که هیچ آداب و ترتیبی نمی جویند و هر چه دلشان بخواهد انجام میدهند. آیا نویسندگان و گویندگانی که دموکراسی و حقوق بشر را چون دو مقولهی مجزا طبقه بندی و اعلام میکنند، نمی دانند که اصولاً منشور حقوق بشر را نمایندگان کشورهائی که به روش دموکراسی اداره می شوند، برای رعایت حق مردمانی که در زیر یوغ حاکمان ستمکار و مستبد جان میکنند پیشنهاد کرده و به تصویب سازمان ملل رساندند؟ آیا نمی دانند این منشور برای مهار مستبدان و خنثی کردن استبداد بوده است، نه تکمیل دموکراسی؟... دموکراسی خود یعنی رعایت حقوق بشر.

شایان گفت است که تجربه و سابقه نشان داده است این نوع کنفرانسها، تنها وقت و پول را تلف میکند و هیچ راهی به مقصود نمی برد. زیرا تشتت رأی و نظر زیر عنوان دگراندیشی بویژه درمیان ایرانیان، بیشتر و محکمتر از آن است که همبستگی ایجاد کند. کمونیستهای رادیکال و مجاهدین، اصولاً انقلابیاند و معتقدند که باید مردم زیر نظر کارگران و زحمتکشان... قیام کنند و بساط خلافت و حکومت را برچینند و حکومت کارگران و یا زمامداری مسعود رجوی را مهیا و مسلم سازند؛ یعنی تعلیق به محال. عدهای دیگر ظاهراً از اینکه با قیام و انقلاب ممکن است سیل خون راه افتد و گناهکار و بی گناه بی جهت و بی علت کشته شوند، در موضوع تأمل و تدبر می کنند؛ و به روش و مسیری که شوروی سابق مستحیل گشت و حادثه، انقلاب مخملی نامیده شد چشم دوختهاند. البته بدون توجه به این مهم که نظام شوروی سابق نیز، درمسیر تغییر و تبدیل، گرفتار استحاله و رفورم شد تا سرانجام به این روز رسید. به علاوه، چنین روشی، خواستهی آنان را تأمین نمیکند.
به هر تقدیر، این نوع جلسات، نه نخستین است و نه آخرین خواهد بود. ده ها کنفرانس و سمینار دیگر از این دست، نه درجهت همبستگی مفید و کاراست و نه ره به جائی می برد. زیرا همچنانکه بارها گفته ام، انقلاب سال 1357 سبب شناخت ما از هم شد؛ و مدتهاست ما همدیگر را شناخته و دست همدیگر را خوانده ایم. لاجرم بیشتر از آنکه به هم اعتماد کنیم، از هم می ترسیم. از این روی، در این برهه، نه براندازی ممکن است و نه استحاله.

کالیفرنیا 30-6- 2007

Mam1936@cox.net


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست