سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

برآیشِ* آیت الله - اسماعیل خویی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : اسماعیل خویی

عنوان : یادداشت
آقای حسن داور، در «اخبار روز»، یکم مهر ۹۶، نوشته است:
«البته برآیش یک مفهوم است نه یک کلمه. به نظر من به کار بردنش در مورد آخوند صحیح نیست.»
من به هیچ روی در نمی یابم که واژه ی «برآیش» چگونه می تواند «مفهوم» باشد و «کلمه» نباشد! خود ایشان لابد در می یابند که چه می گویند.
بگذریم.
با این همه، من از ایشان سپاسگزارم؛ زیرا یادداشتِ ایشان انگیزه ای می شود تا بنویسم:
من واژه ی «برآیش» را، در کاربرد زیست شناسانه ی آن، درست به همان معنای «تکامل» در می یابم.
در کاربردِ آشناترش، این واژه، که از مصدرِ «برآمدن» برآمده است، به معنای «بالا آمدن» و «به بار نشستن» و «رشد کردن» و «بالیدن» (هم) هست. و من در همین معنای «بالیدن» است که از «برآیشِ آیت الله» سخن می گویم.
برای مفهومی که دکتر هرندی از «برآیش» درمی یابد، گمان می کنم «دگرآیش» واژه ی گویاتر و رساتری باشد: چراکه او، در طبیعت، تنها «دگرگون گشتن» می بیند، نه هیچ گونه ای از «تکامل».
٨۱٣۶۴ - تاریخ انتشار : ٣ مهر ۱٣۹۶       

    از : حسن داور

عنوان : صحیح نیست.
البته برآیش یک مفهوم است نه یک کلمه. به نظر من بکاربردنش در مورد آخوند صحیح نیست.
٨۱٣٣٨ - تاریخ انتشار : ۱ مهر ۱٣۹۶       

    از : مجدود بن آدم

عنوان : مزاجِ دهر تبه شد در این بلا حافظ/کجاست فکرِ حکیمی و رای برهمنی...
آن که داری در فراقش بس گله
یک دم آهش بِه تو را از صد چله
ای که هر دم با مَنَت بو سر گران
هَجرِ تو خوشتر ز وصلِ دیگران...

حکایت
گشودی هر دو لب چون مغزِ بادَم
حکیمِ غزنه مجدود بن آدم
بگفتی علم را چون دام کردند
وقاحت را فقاهت نام کردند...

بباشد علمِ ایشان از دَوَنگی
حدیثِ معرفت بر مردِ بنگی
هلا عرفان که حکمت یار داری
مگر آبی به رویِ کار آری
حدیثِ لَیسَ فی جُبَّت ادا کن
هزاران جُبّه زو یک تن قبا کن
فرو خور همچو مولانا به یکبار
خم و خمخانه و ساقی و می خوار...

اگر عارفی راهِ میخانه گیر
واگر ابلهی پارسایی طلب
عبید زاکانی

رویِ منبر واعظی گفتی به فن
نامِ آدم را گر آویزی به خن
در نیاید هیچ ابلیسِ لعین
اندر آن خانه ز مکرِ کس به کین
رندکی بُد زیرِ منبر پیش بین
گفت واعظ را که خَه خَه ریش بین
نزدِ رَب شیطان چنان آدم فریفت
کز غمِ آن تا ابد نتوان شکیفت

رو مکن زایل تو عمرِ باقیه
همچو صوفی بندِ پشم و طاقیه
مردِ واعظ هر چه گوید دام گیر
خود مسوزان،پخته را زو خام گیر
همچو آن دون کو به راهِ کربلا
چون حسینش افتدی در صد بلا
مر ورا معنی مگو کان خایه غَر
شیرِ دعوی خورده از پستانِ خَر
چون بپروردی خری را اندرون
علمِ خود هم زو گرفتی ای حرون
رو تو عیسی پرور ای عیسی صفت
تا بتابی زآفتابِ معرفت
همچو مومن می چه خواهی زیستن
اول استنجا و آن گَه ریستن
ای ابوالخر دم براندم پیسی ات
زانکه من عیسی ترم زان عیسی ات

چون نهادی شامِ زلفین آسمان
دجله وش اندر زهِ آن خرکمان
بر زد از آفاقِ خاور نیزه دوز
همچو نیشابور صبحی دلفروز
ای نواگر پرده ی عشّاق زن
آتش اندر پرده ی آفاق زن
وارهانم چون بهاری از خریف
تا نیوشم تارِ شهناز و شریف
کز فراقِ یارم اینجا دل کباب
روز و شب در ناله چون زیرِ رباب
قصّه ی رسوایی ام هر بی خبر
می بخواند همچو الحمدی ز بر
روز و شب گریان و سوزانم به جمع
در میانِ آب و آتش همچو شمع
از غمِ سودایِ زلفش ده دله
همچو عیّارم به زیرِ سلسله
ختم کن عرفان که رنج افزون کنی
این حکایت بو که با مجنون کنی
ختم کن عرفان که نک زین زلزله
بگسلی از بندِ گردون سلسله....
٨۱٣۲۵ - تاریخ انتشار : ٣۱ شهريور ۱٣۹۶       

  

 
چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست