سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

من در کجای زمین ایستاده ام - مارال سعید

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : عباس تهرانی

عنوان : من خودم را کجا ..پیدا کنم؟
سلام.
نوع این دو معنی،کمی متفاوت است.شما خانم مارال ،در جستجوی کجا ایستاده اید،هستید و من..کجا خود را پیدا کنم؟
در کل، مسله همان گمگشتگی ست.اواخر سالهای ۸۰ میلادی من از ایران بیرون رفتم..و در این سالها نیز نتوانستم به ایران بروم...امروز من نوع دیگری فکر میکنم،من ترک خانواده و خانه کردم،من به خانه ام و خانواده ام خیانت کردم..چرا که در زمانی که خانه ام بیشتر از هر دوران دیگری ،نیاز به ایستادگی و مبارزه و در کنار اهل خانه بودن ،داشت،کوله بار خود بستم و رفتم از خانه .خود را نجات دادم...نجات. درست از زمانی که این واقعیت تلخ زندگی را مزه کنی و بفهمی ،اغاز گمگشتگی ست،اغاز دربدری و رنج است.در این شرائط نه خودم را میفهمم دیگر و نه..هموطنانم را.زیرا چیزی که باید بامن باشد..نیست.گم شد سالها پیش گم شد،جا گذاشتمش..و ان درست دیدن ،خوب دیدن ..بود که من از خویشتن کندمش ،همان جا رهایش کردم و..رفتم.روزگارم ای بدک نیست،کاری،دو فرزند،زندگی معمولی سوئدی..به اصطلاح..اما..اما.!ایرانیانی که از ایران امده اند ،در این سالها،نزدیکانم،من نمیفهمم شان،میبنم که انها نیز مرا نمفهمند ..اما اطمینان دویست در صد میخواهند بمن ،نشان دهند و بفهمانند که مرا از خود من ..بهتر میفهمند..!! این جاست که رنج ادمی به حدی شدت میابد که تراژدی تبدیل به جکی مسخره میگردد...همه مسائل اخرش به "پول و نیاز"ختم میشود،همه چیز.در باره هر مقوله ئی که صحبت میکنیم..او،انها، بسیار ماهرانه چنان ربطش میدهند به پول و نیازشان را به تو گوشزد میکنند که..اخر شب وقتی با سری سنگین به رختخواب میروی ،بخودم میگویم: من کجا خودم را پیدا کنم؟ طبیعتا نیز با ارام گریستن ،میخوابی..دیگر نه تو انها را میفهمی و نه انها تورا..فرهنگی که انها در ان زندگی میکنند کجا و فرهنگی که تو انرا سی واندی سال پیش ،ترک کردی کجا؟ مثل روز و شب است.مادرم میگفت:
برادرت فلان ماشین را پارسال خرید،اخرین مدل و بسیار گران.اکثر شبها شام مختصری با سه فرزند و همسرش میخورند...اکثرا فرزندان بین دوازه تا ۱۹ ساله که بنا برشرائط سنی شان نیازمند مادیات اند،همیشه با پدر و مادر بر سر پول جنگ و جدل دارند.شبها بارها و بارها از پنجره سر میکشد که ببیند ماشین نو اش بر جای خود ایستاده است.؟ کسی دورو برش نیست؟ خیالش راحت شود!..از هر ده خواسته فرزندانشان دو سه تائی انهم با هزار منت..براورده میشود...ضروری ترین نیازهای فرزندانش را ،همسرش را ،حتی خودش را قربانی بخل و حسادتش کرده است...که به پسر خاله و یا پسر دائیی نشان دهد که من از شما عقب نمیمانم!!من هم دارم!وقتی امد اینجا بعد از سالها،چنان سناریو ئی نوشته بود و کارگردانی کرد و بازی کرد و همسرش را نیز تمرین داده بود که اشگ مرا در اوردند..کرایه دو ماه را از من کارگر ساده ستادند و...رفتند...
شما نمیدانید که چه هنرمندانه بازی کردند..نمیتوانم شرح دهم،عاجزم..نمیدانید چه هنرمندانه..من نمیدانستم واقعیت ها را ...بعدها مادرم برایم گفت..من خودم را کجا پیدا کنم؟ من همخون خود را نمیشناسم،بجا نمیارمش..خانم مارال ما در یک مقطع خاص زمانی ،درجا زده ایم،توقف کرده ام..مانده ام ..اطرافیانم همزبانانم ،جلوترند و من نه میفهممشان و نه انان مرا! از لحظه ئی که واقعیت مهاجرت من از خانه ام..خیانت به خانه و اهل خانه،برایم روشن و ثابت شد،عینیت یافت..از ان زمان ..نمیدانم کجا خودم را پیدا کنم.من دیگر "من " نیستم..ایرانیانی را که در مجالسی و یا نشست هائی ملاقات میکنم،تنها شاید زبان است که میدانم چه میگویند..فارسی..سوئدی ها را بهتر میشناسم و درکشان میکنم.هر چه باشد اینها مردمانی صادقند..صادق!
سرشان مانند برادر من در حساب و کتاب دلار و تومن نیست ..که ۱۵ هزار کیلومتر بیایند و در همان اولین شب،تاتر ،عزاداری و گریه و زاری از فقدان پول..اغاز شود...ای داد ،من کجا خودم را پیدا کنم ،کجا؟
به تنهائی سالها عادت میکنی .میشود ،شده است جزئی از من..."منه" دوم،"منه" دیگری! مقاله شما در مغزم و فکرم نشست و خوش امد..گاه برای گفتگو نیازی به رد و بدل کردن حروف و معنا و جملات،نیست.حتی در سکوت میتوان با یکدیگر سخن ها گفت..نمیدانم این نوشته کمی زیاد شد،امیدوارم منتشر شود..نشد هم گله ئی در کار نیست..کسی ارث پدریش را از کسی نباید طلب کند که بله؟
من همیشه از اخبار روز ممنون بودم و هستم...
خوش باشید خانم مارال....مارال نام قهرمان کلیدر است در ضمن..داستان بزرگ "کلیدر"
دولت ابادی/محمود
تهرانی.سوئد
یک سال است که گذشته ..و من هنوز نمیدانم خودم را کجا پیدا کنم...
٨۱۱۹۵ - تاریخ انتشار : ۲۴ شهريور ۱٣۹۶       

    از : فریبا علیخانی

عنوان : امید
مارال عزیز چند بار نوشته ات را خواندم چون با آن احساس همدردی میکنم. یادداشتم را با گفته ای از صائب تبریزی در ۷۰۰ سال پیش شروع کنم: هرچه آگاهتر، رخ زردتر . نمیتوانم چیزی جز همدردی برایت بنویسم.
آری در جوامعی چون جامعه ایران همیشه تاریخ چنین بوده، نمی دانم تا کی چنین خواهد ماند ولی آنچه مسلم است چشم انداز نه به این زودیهاست.
از نتیجه ۴۰ سال گذشته که یک نمونه اش در مقابلت نشسته گفتی، ناامیدت نکنم؛ اوضاع بسیار خرابتر از آنیست که خیال میکنی شاید خواهرک تو جزو بهترینهای آن جامعه باشد. اصلا ً بگو چه انتظار داشتی؟ اگرچه ما نیز به سهم خود در این فاجعه شریکیم ولی انتظارداری از درون سیستم جهل و جنایت و خرافه چه بیرون بیاید؟ از مصائب و مسیبتهای راه گفتی، میتوانم زخمهایت را لمس کنم، متاسفانه تا به آخر ناسور باقی خواهند ماند. ما آخرین ره پیمایان این جاده ی صعب نیستیم.
همدردیم را چون تو با گفته ای از احمد بزرگ به پایان ببرم: زندگی حاصل عشق است و امید – کسی از یأس به جایی نرسید
٨۱۱۹۱ - تاریخ انتشار : ۲۴ شهريور ۱٣۹۶       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست