سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سودان دو پاره و ایران آبستن - یوسف عزیزی بنی طرف

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : juybar

عنوان : لیثی حبیبی م. تلنگر Ba sepas
Merci az neveshteh shoma.
٣۹۱۹۹ - تاریخ انتشار : ۲۷ تير ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : پیچیدگی بعضی مناطق در جهان امروز ویژه است و باید با فراست و هوشمندی خاصی مشکلات آن منطقه را حل کرد. در چنین مناطقی گاه اشتباه کوچکی می تواند فاجعه ی ملی بیافریند.
سلام خانم شلیر رمضانی
سئوال شما بجاست؛ اما شما به زمان توجه نکرده اید.
ما نمی دانیم صد سال دیگر چه بلایی سر کل جهات خواهد آمد. شاید به "لطف" بشر سود جوی آزمند و بی خرد جهان نابود شد. شاید بشر سر عقل آمد و جهانی نوین و زبیا و پر از مهر انسانی چنان ساخت که برای همیشه مرز ها بر داشته شد.
من و شما و همه مردم پهنه ی ایران امروز در شرایط امروز زندگی می کنیم. در این شرایط بخشی از کردستان کهن، پر فرهنگ، بزرگ، رنج دیده و خون آلود در ایران واقع است. ما که نمی توانیم امروز آن را بدیم به عراق و یا بدیم به ترکیه. امروز شما ایرانی هستید. در پهنه ی ایران امروز قرار دارید. نمی توان گفت من مال کشور کردستانم ولی در ایران زندگی می کنم. از نظر روانی هم این سخن تأثیر نامطلوبی روی شخص دارد.
پس چه باید کرد؟
به نظر من با فراست ترین بر خورد همان است که قاسملو کرده. یعنی خودش را در شرایط امروز دیده که ایرانی است. وطنش ایران است؛ که بخشی از آن بخشی از کردستان است. در فردای تاریخ اگر وضعیت تغییر کرد، طبیعی است که می توان از طریق پارلمانی بسیاری از مسایل را حل کرد. یعنی اگر ترکیه و سوریه و عراق و ایران موافقت کردند که کردستان کشوری مستقل بشود؛ آنوقت شرایط فرق می کند. در شرایطی نوین بعید نیست که موافقت بکنند.
آنچه من در باب حل مسئله ی کردستان از طریق پارلمانتاریستی نوشتم یک خیال نیست. این شدنی و بهترین راه حل است۱. وگرنه جنگ، ایجاد تشنج و درگیری، راه حل نیست. اولاً منطقه را پادگان می سازد و زندگی را برای مردم رنجدیده ی آن سامان عملاً به جهنم بدل می کند. دوماً می تواند منطقه در جنگ های فرسایشی به خون کشیده شود، و بکلی ویران گردد. و این خلق ستمدیده ی پر تاریخ و کهن باز بعید به نظر می رسد سودی ببرد این میان. از سوی دیگر ما که نمی خواهیم فقط شعار بدهیم؛ تعیین مرز ها به این آسانی نیست که شما عزیز فکر می کنید. به عنوان نمونه شما شرایط جغرافیایی کرد ها و ترک های آذربایجانی را در استان آذربایجان غربی لحظه ای تصور کنید. چنان در هم تنیده اند که مطرح کردن ایجاد مرز برای چنان مناطقی عملاً به جنگ قومی می انجامد. در سوریه و ترکیه نیز تقریباً همین شرایط وجود دارد. عراق شرایط اش کمی فرق می کند.
پس چه باید کرد؟
پیشنهاد من این است: اگر در زمانی شرایطی ایجاد شد و جوی دمکراتیک در منطقه به وجود آمد. برای رفت و آمد کرد ها در چهار کشور سوریه، عراق، ایران و ترکیه سختگیری مرزی از میان برود و ارتباطات کرد ها هرچه بیشتر آزاد گردد؛ تا زمانی که باز شرایطی نوین بتواند امکانی نوین را به وجود آورد. پس تا آن زمان نمی توان در بی وطنی زیست. من از خلق تالشم. تالش ها از کهن ترین مردمان فلات ایران هستند. زبان پُر و کهن تالشی رازدار واژه های غبار آگین زبان های ایرانی است. سر زمین کوچک شده ی تالش اینک دوپاره است. بخشی در جمهوری آذربایجان و بخشی در استان گیلان و استان اردبیل واقع شده. من ایرانیم اما. من عمیقاً ایرانیم. من عاشق ایرانم. من ایران را مانند مادرم دوست میدارم. ایران میهن من است. حال سر زمین مادری من پاره پاره است؛ اندوه سر زمین پاره پاره ی من بحث دیگریست.

زیر نویس ۱ - شاید به نوشته ی من خندیده باشید وقتی می خوانید که ار طریق پارلمانی می توان مشکل کُرد را حل کرد. اتفاقاً همین عمل بدون اینکه از دماغ کسی خونی جاری شود، در ایران یکبار انجام گرفته. بحرین وقتی جدا شد؛ نجنگید؛ بلکه ایران جدایی بحرین را در پارلمان خود به تصویب رساند. هویدا پیشنهاد جدایی بحرین را به مجلس برد و از نمایندگان مجلس شورای ملی خواست که تصویب اش کنند؛ و بدین سان بحرین جدا شد.
اطلاعیه اش اتفاقاً مدتی مایه ی جک و خنده در بین ایرانیان نیز بود. زیرا گوینده رادیو تهران ناگهان برنامه عادی را قطع کرد و اطلاعیه با لحنی حماسی و غریب خوانده شد. «ملت بزرگ و شرافتمند ایران! توجه فرمایید، توجه فرمایید ...»

ازسوی دیگر کمی صبر و گذر زمان بسیاری از مسایل را به شکلی باور نکردنی حل خواهد کرد. لطفاً یک لحظه بر گردید به صد سال پیش و تحولات جهان ر ا از ذهن بگذرانید. خواهید دید که عجیب و باور نکردنیست؛ ولی حقیقت دارد.
شاد باشید
٣۹۱۹٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱٣۹۰       

    از : محمد فرخ فر

عنوان : امار
قبیله دنکا که ریس جمهور از انهاست ۳ ملیون ۳۵ مردم انها بدینهای کتابی معتثد و ۶۵ بدون دین هستند که ۱۸ مسلمان و ۱۷ مسیحی و اماری که اقای بنی طرف دادند تصحیح شود
٣۹۱٨۶ - تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱٣۹۰       

    از : حافظه تاریخ

عنوان : فقط دو سوال اساسی
فقط دو تا سوال
۱ ـ قدمت نام تاریخی خوزستان چقدر است و کلمه «عربستان» از چه زمانی متداول گشته؟
۲ـ چه رابطه ای بین پارس و پارسیان با منطقه کردستان قبل از جنگ جالدران (۱۵۱۴) وجود داشته؟ خانم شلیری لطف نمایند و بروند مطالعه نمایند و شاید این بار هم با خواندن کتاب تاریخی «عقیده» شان را تغیر بدهند همانگونه که در سال پیش در همین سایت بیان داشت. در مورد جناب شیخ زاده بنی طرف که هر بار با یک «شمایلی» از خود ظاهر میشود، هیچ نگفتن «بهتر» است. آلمامور معذور!
٣۹۱٨٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱٣۹۰       

    از : peerooz

عنوان : کرمانشاه و لرستان و کرکوک
جناب حبیبی،
بیکارید؟ اجازه بدهید که سرکار خانم رمضانی و جناب عزیزی بنی طرف با یکدیگر بر سر "مملکت عربستان" که شامل کرمانشاه و لرستان و کرکوک و غیره میباشد با هم بجنگند و ما " ایرانیها " تماشاچی باشیم.
نمیدانم چرا کامنت های مشابه من در گذشته منتشر نمیشدند.
٣۹۱٨۰ - تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱٣۹۰       

    از : شلیر رمضانی

عنوان : یک سوأل از آقای لیثی حبیبی م. تلنگر
آقای لیثی حبیبی م. تلنگر میگوید. بیایید ایران را دوست بداریم؛ ایران مادر مشترک همه ماست .

حال سوأل این است چرا کردستان سرزمین و مادر مشترک همهی کردها نباشد ؟ ایران . ترکیه . سوریه. عراق مادر مشترک ملت و مردم کرد با فارس. ترک . عرب باشد ؟

جناب لیثی همانطور که انگلستان مادر مشترک همهی انگلیسیهاست ، و فرانسه مادر فرانسویها ، تنها و تنها کردستان و سرزمین کردستان نیز میتواند مادر مشترک همه ی کردها باشد و لا غیر
٣۹۱۷٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : نام من صبور است. پدرم بیتاب بود. نقش هایش، نقش بر آب بود. دنیا یکسر، سراب بود؛ خراب بود. .......
چه بسیارکه رفتیم. رسیدنی در کار نبود. پخته ای بر دار نبود. با میوه های گَس و نارس؛ باغ پُر از کالی بود و بس. نام من صبور است. مادرم هیمه را ماند. به هر بهار، خود می سوزاند. به تماشایش می نشینند؛ و می گویند: به به! خود سوزی! چه رسم خوبیست! پایشان چوبیست. پس بی دق الباب می توان در خانه شان فرود آمد. می توان از خود آنها دشمن ساخت، و بر آنان تاخت.
نام من صبور است و ...
از منظومه ی صبور؛ از کتاب چاپ ناشده ی قتل های سیاسی زنجیره ای.

سلام بر یوسف عزیزی بنی طرف عزیز و بر همه سلام
بله؛ «علاج واقعه قبل وقوع باید کرد» باید به همه مردم ایران یکسان نگریست. زیرا همانقدر عرب ایرانی حق دارد که دیگر خلق های ایران. اگر به موقع به این موضوع، نیک نگریسته نشود، بیشک ضربات بعدی آن را همه مردم ایران خواهند خورد.
چرا؟
برای اینکه تکه پاره شدن به سود هیچ کس نیست. برای اینکه هیچ معلوم نیست که ما بتوانیم هزینه ی عظیم آن را بپردازیم. یعنی به جای به نتیجه رسیدن می توانیم به جنگی فرسایشی و ویرانگر دچار شویم. هر کشوری ویژگی خود را دارد. ایران کلید خاور میانه، سودان گُم در دور دست زمین نیست. البته می توان مقایسه کرد، اما فراموش نکنیم که همین مقایسه های نه همیشه بجا بسیار گاه ما را به گمراهی کشانده و برای دوره ای بلند به روز سیاه نشانده. تنها راه نجات خلق های ایران همدلی و همیاری همگان است با هم و بس. من دفعه پیش نیزدر همین پایگاه نوشتم که گاه زیاده خواهی های ما باعث شده که نه صد در صد، نه ده درصد، بلکه حتی به یک در صد خواسته های خود نیز نرسیم. در این میان فقط حکومت مرکزی و مرکز نشینان بی درد گناهکار نیستند؛ خود سوزی و ندانم کار های ما نیز همیشه نقشی عمده داشته و دارد. یک طرفه به نزد قاضی رفتن آسان و خوشحال کننده است؛ اما هرگز راه چاره نیست. یعنی این کار عبث جز کار مردم به بن بست رسیده ی بیچاره نیست. باید با شهامت یک شورشی شریف؛ واقف به نتیجه ی عملیات خود نیز باشیم.

هنوز وقتی بر می گردیم به سال های اول انقلاب، بسیاری می گویند ما را مجبور به در گیری کردند!
این حرف خنده دار است. مسخره است. توهین است به شعور خواننده و شنونده. آنها برای این هستند که تو را مجبور به رویا رویی کنند در لحظه ای که هنوز روی پای خود آنطور که باید نایستاده ای. این وظیفه ی آنهاست. و تو اما وظیفه ای تاریخی داری که در جنگی نابرابر نیفتی. و فرزندان خلق را که جان و هستی خود را به تو سپرده اند به قصبابی ای که برای این کار درست کرده اند نبری. اگر در دام افتادی بدان و آگاه باش که تو رهبر نبودی. تو یک آدم احساساتی بودی که با ایجاد جوی ویژه ترا به جنگی نابرابر کِشاندند تا به تمامی، تا آخرین نفر بُکُشانند. این فاجعه فقط مربوط به حکومت و آدمکشان نیست؛ بلکه هم بر می گردد به بی دانشی؛ بی فراستی و سیاسی نبودن تو. بر می گردد به جاه طلبی و بیماری رهبرم من پس برای من باید همه فدا شوند! این بر می گردد به بی عمقی وجود تو. بر می گردد به ژرفا کُشی در خود و طرفداران خود، به خاطر صندلی، سطح و هیاهو. این بر می گردد به اندیشه انسان ندوستی تو. زیرا جان های شیفته ای که به تو لبیک گفته بودند مانند بیسوادان صادق مذهبی که به دهان آیت الله ای چشم می دوزند، را تو به راحتی به مسلخ مرگ فرستادی بخاطر ندانم کاری و جاه طلبی خود. این بر می گردد به اینکه تو هنوز به آن درجه از والایی انسانی نرسیده ای؛ پس می توانی از جان شیفتگان جان بر کف بخاطر خود به عنوان دیوار گوشتی استفاده کنی. این بر می گردد به این که تو خاکریز را با جان های زنده ی شریف تشخیص نمی دادی. توانش را نداشتی که تشخیص دهی. وجدانش را نیز نداشتی که وحشت کنی از ریختن خون. و امروز هم کسی حق ندارد به تو بگوید بالای چشم شما ابروست. فوراً می شود جاسوس و خائن و خود فروخته و خود را به دم دیگری دوخته.
راستی چرا چنین است؟ چه بر ما گذشت که این همه بی وجدان شدیم؟
این کار رهبران گروه ها دو دلیل عمده دارد. یک ترسو هستند. جرأت اینکه اعتراف کنند ندارند. او که حمله می کند، همیشه بخاطر داشتن جرأت نیست. بسیار گاه این کار نامش فرار به جلو است.
دیگر دلیل عمده این است که ما هنوز نتوانسته ایم وجدانی بزرگ؛ وجدانی خسروی در گل سرخ هستی خود بپرورانیم. یعنی نتوانسته ایم صمد گونه، شریف سان گردیم. اما در یک پیچ تاریخی تاریخ بی آنکه لیاقت اش ر ا داشته باشیم، اتفاق تاریخ ما را سر ِ گروهی کرده؛ و ما خوش خوشانه دل داده ایم به سیستم برده اری برده. و چون آن وجدان که باید یک رهبر داشته باشد نداشتیم؛ و وجود ما از کاندی زندگی خالی بوده؛ بیرحمی پیشه کرده ایم و خونخواهی کور به اندیشه. این بی وجدانی باعث شده که همیشه و هنوز حرف "مرد" یکی است!
اگر به راستی مردمی هستیم. باید دست در دست به عنوان ایرانی برای حق همگان تلاش کرد.
یعنی: آ که گرد آییم به گِرد ِ گرد ها!
این است راه نجات ما.
شاید عده ای بگویند آقای حبیبی ما اصلاً کشوری به نام ایران را به رسمیت نمی شناسیم. خوب بذار آنها هم مواضع خود را به روشنی بیان کنند. و هم کسانی که ایران را چون من، مادر خود می دانند نیز بیایند و مواضع خود را به روشنی روز رو کنند. تا ما بدانیم در کجای جهان ایستاده ایم. هنوز بسیاری در بینابین زندگی می کنند و به خیال خام خود خیلی هم زرنگ هستند. این ها بازندگان تاریخند.
پس راه چاره چیست؟
تنها و تنها راه چاره داشتن صداقت است. باید صادق بود و بعد با برنامه ی مشخص راه افتاد. یک دانشمند نا صادق و دارای اندیشه ای ناپاک خیلی خطر ناک تر از یک آدم بی سواد ناصادق است. باید رو در واسی ها را کنار گذاشت. باید اعلام مواضع کرد تا همگان بدانند ما در کجای میدان این نبرد ایستاده ایم.
داشتن آن ویژگی های زشت که بر شمردم؛ و نداشتن آن نیکی ها که نام بردم، یکی از دلایل اصلی سر در گمی و بیچارگی ماست.
قاسملو می گفت: دمکراسی برای ایران و خود مختاری برای کردستان. قاسملو هرکه بود؛ هر اشتباهی هم که کرده باشد؛ من به این روشن گویی او احترامی ویژه می گذارم.
بار ها دیده ام که در بعضی جلسات کسانی که دیدگاه های ضد ایرانی و تجزیه طلبانه دارند، وقتی میدان داری می کنند؛ خیلی ها بخاطر اینکه محبوب همگان باشند سکوت پیشه می کنند و خائن به نظر واقعی خود می گردند. اینها بلا هایی است که در وجود ما رواج دارد و در اولین لرزش ها دیوار های پوسیده اش بر سر خود ما آوار می شوند. و بهترین های تاریخ ایران زمین، فرزاد ها بر دار می شوند. کسانی که اگر جلوی سیروان جاری وجودشان سد می بستیم؛ دشتهای تشنه سر زمینی را می توانستند آبیاری کنند. مسئولیت این ندانم کاری ها را چه کسی به گردن می گیرد؟ یا اینکه می خواهیم مثل همیشه خود را راحت کرده و بگوییم: ما را مجبور کردند؛ مسئولیت به عهده ی آنهاست! پس وظیفه ی تاریخی تو کدام است!؟ زندگی و مبارزه شعار نیست. مد گرایی نیست. برنامه های مشخص تاکتیکی و استراتژیکی داشتن است. یعنی کار ما آن نهال کاشتن است که ماندلای وجود ما، غنی هستی ما بتواند از زندان در آید و مظهر اتحاد و پیروزی گردد. اگر ما این نشده ایم؛ باید آیینه ای تاریخی بدست آوریم و روز ها در جلویش بنشینیم و آنطور خود ببینیم که هستیم. نه آنطور که با خیالی در دوره ای مستیم و بعد هم عمری ننه من غریبم در می آوریم. باید آنطور اندیشه ی خود را کالبد شکافی کنیم که چاقو بدست به جان دیگران عموماً می افتیم حق به جانب. تا ما اینیم؛ همین است و بیش نیست. یعنی جنبنده ی به کژی کراییده، جز دشمن خویش نیست.
می دانم؛ حرف حق گرچه چون زیبا سخن شاعر بلخ است؛ ولی تلخ است. بر من شهرستانی رو راست مگیرید؛ زیرا دوستم؛ پس جز این نتوانم گفتن. یعنی نتوانم احمقانه و خائنانه سر در برف رو در واسی ها خفتن. زیرا هم خود شکاری آسان گیر می گردم، و هم دوستی خائن برای شما خواهم بود. مباد هرگز چنین! بهتر است که شما مرا دوست نداشته باشید و من اما دوستتان باشم براستی.

این نوشته کلی است. برای عبرت گرفتن است. خطاب به همه ی ماست. وگرنه من با آقای عزیزی بنی طرف در کل موافقم که «علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.» این نوشته ی من برای این است که نقش خودمان را فراموش نکنیم؛ چون همیشه خود خواهانه. وگرنه دست آوردی در کار نخواهد. یعنی اعمال ما، جز در آستین خود ما، مار نخواهد بود.

به امید روزی که همه خلق های ایران در کنار هم، متحد و یکپارچه به این شعار برسند:
آ که گِرد آییم به گِرد ِ گرد ها!

بیایید ایران را دوست بداریم؛ ایران مادر مشترک همه ماست.

پیوسته شاد و شکفته باشید چو خورشید، چو بهار!
٣۹۱۶۰ - تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱٣۹۰       

    از : علیخانی

عنوان : بیاموزیم
با تشکر از مطلب هشدارگونه ی آقای بنی طرف.
اما جای سوآل از آقای صبوریست که معلوم نیست مشکلش کجاست. دوست عزیز حداقل انتقاد کردن را بیاموز! اینکه یک جمله از یک مطلب دو صفحه ای را برگزینی و آنرا منتصب به «بورژوازی؟!» کنی که نشد نقد. البته این روش را شما در نوشتارهای دیگر نیز بکار بسته اید که کاملا ً بدور از یک نقد روشمند است. لطفا ً قلم را بردار و مطلبی را بر روی کاغذ بیاور تا ما نیز استفاده نمائیم.
٣۹۱۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱٣۹۰       

    از : احمد صبوری

عنوان : آرزوهای بورژوازی
به این جمله توجه کنید"در عراق با برقراری سیستم فدرال، خلق کرد ودیگر اقلیت های ملی ومذهبی این کشور به حقوق خود دست یافته اند". بنظر خیلی عجیب می آید. این است انچه بورژوازی در نهایت در مسئله ملی دنبالش است. در ۱۰۰ سال اینده احتمالأ همه دارند انگلیسی صحبت می کنند و مرزها رفته اینها می خواهند مثل عراق شوند.
٣۹۱۴۰ - تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱٣۹۰       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱۹)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست