قطاری که آوازِ پروانه می بُرد
خسرو باقرپور
•
تارهایِ روشنِ باران؛
در آیینه هایِ تیره باریدند
و دودِ کبودِ دل تنگی؛
جیوه ی پُشتِ آینه شد؛
تا جان دهد به نیمروزِ روشنِ گونه هات،
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٣۰ بهمن ۱٣۹۷ -
۱۹ فوريه ۲۰۱۹
"از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست" حافظ
قطارِ آخرین بود انگار؛
که از ایستگاهِ خلوتِ کوچک عبور کرد
و او را که آب از چشمه ی آیینه می نوشید،
چشمانش خیالِ دریا بود،
و نگاهش آتشِ جنگل را خاموش می کرد،
با خود بُرد
و طرحی از حریرِ گریزانِ اشگ؛
در آسمانِ هاشور خورده ی ایستگاه باقی ماند.
تارهایِ روشنِ باران؛
در آیینه هایِ تیره باریدند
و دودِ کبودِ دل تنگی؛
جیوه ی پُشتِ آینه شد؛
تا جان دهد به نیمروزِ روشنِ گونه هات،
و دریا سخت تکان بخورَد؛
از زخمِ چنگِ خرچنگی.
این مسافرِ عاشقِ دریا و آینه؛
هنوز، دل به ابریشمِ صدایِ تو سپرده ست
در دستش خنجریست؛
که کرباسِ سکوت را پاره می کند
و آوازِ شادمانه ی تو را؛
در پروازِ نخستینِ پروانه ها می خواند.
تصویر متن: Franziskus Pfleghart
|