رحیم خالقی
تزهای شتابزده درباره نافرمانی مدنی، اولویتها و اعتراض به حجاب اجباری
•
غاصبان حقوق همیشه میتوانند کسانی را که برای حقشان مبارزه میکنند به حسادت متهم کنند... برای همین است که همان طور که هواداران مسیح علینژاد منتقدان و مخالفانش را به حسادت متهم میکنند، ژنهای خوب و حمیدرضا عارف و ساشا سبحانی هم مخالفانشان را به حسادت متهم میکنند، مخالفانی که علینژاد را هم شامل میشود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۵ بهمن ۱٣۹۷ -
۱۴ فوريه ۲۰۱۹
یک کلیشه ای که این روزها زیاد تکرار میشود این است که اولویت معنا ندارد و نباید یک مطالبه ای را بر مطالبه دیگر ارجح بدانیم، این کلیشه جدید واکنش افراطی به کلیشه ای قدیمی است که همه مطالبات را به بعد، به فردای انقلاب، فردای سرنگونی، بعد از پایان دوره حساس کنونی و زمانی نامعلوم در آینده حواله میدهد و بیش از همه مطالبات زنان و اقلیتها را به بعد موکول میکند. فعلا مبارزه طبقاتی بر هر چیزی اولویت دارد، فعلا سرنگونی بر همه چیز اولویت دارد، الان زمان اتحاد است و این مرزبندی ها معنا ندارد و مال فردا است.
همانقدر که کلیشه قدیمی گمراه کننده و مضر است کلیشه جدید هم تلقین اشتباه و ضربه زننده است، انرژی مردم، جامعه مدنی، طبقه کارگر یا هر گروهی نامحدود نیست و اولویت بندی و تقسیم انرژی ضروری است، همه انرژی را روی هفت تپه گذاشتن جامعه را از آن چه در زندان میگذرد غافل میکند و به اولویت دوم تبدیل میکند، همه انرژی را روی ازدواج کودکان گذاشتن جامعه را از آن چه در بازداشتگاه اهواز میگذرد دور میکند و همه انرژی را روی روسری و مطالبات زنان منیریه گذاشتن موجب آن میشود که انرژی کمتری صرف زنان کارگر و مطالبات زنان شوش و مولوی شود، بلند شدن یک صدا امکان شنیدن دیگر صداها را تضعیف می کند و به میکس و مسترینگ نیاز دارد. همان طور که کنار گذاشتن کلیشه قدیمی ضروری است و نباید هیچ صدایی خاموش شود باید با این کلیشه جدید هم مقابله کرد. بسته به موقعیت و جایگاه و علائق ممکن است این اولویت بندی برای هر کسی یا هر حزب و گروهی متفاوت باشد، کما این که بدون آگاهی و اعتراف علنی، این اولویت بندی عملا و بسته به جهتگیریهای سیاسی و طبقاتی، خود را فعالیت افراد و گروهها نشان میدهد.
قدرت مختص دولت و حکومت نیست، احزاب، رسانهها و سازمان ها با مراتب متفاوتی قدرت دارند و این قدرت را اعمال میکنند و به همان نسبت مسئول اند و باید پاسخگو باشند، مدیر یک کمپین، رهبر یک گروه کارگری، رئیس یک سازمان مردم نهاد و سردبیر یک رسانه باید به نسبت قدرتشان پاسخگو باشند، کسی که با قدرت کم احساس مسئولیت نمیکند و نیازی به پاسخگویی به منتقدان و دنبال کنندگانش نمیبیند با قدرت بیشتر به مراتب کمتر احساس مسئولیت میکند و بیش از قبل انتقادات را به حسادت و بغض و کینه منتسب خواهد کرد.
نیت خوانی و درک انگیزه انسانها از کنش هایشان به راحتی ممکن نیست، اغلب خودشان هم درک درستی ندارند اما این نیت خوانی در منازعات و کنش های سیاسی به مراتب سختتر است، این وسط مطرح شدن بحث حسادت از همه احمقانه تر است، سیاست و فعالیت سیاسی بحث قدرت است، کم قدرتان و بی قدرتان تلاش میکنند قدرتشان را زیاد کنند، بنا بر این همان ابتدا افراد قدرتمند و ثروتمند می توانند ادعا کنند دیگران به قدرت و ثروت ما حسادت میکنند و بنابراین کل فعالیتشان نامشروع است، کل فعالیت سیاسی همین است، از آنجا که ارزشهای هر عصری منافع طبقه حاکم را نمایندگی و بازتولید میکنند باید گاه به این ارزش ها شک کرد، حسادت از مذموم ترین خصلت ها است وقتی انسانی از شادی و پیروزی انسانی دیگر که حقش است و با تلاش و تمرین و پشتکار کسب کرده ناراحت شود، حسادت درباره دو انسان هم پایه و با شرایط یکسان معنا دارد، مثل همکلاسی، دوست، همبازی و امثال آن.
متهم کردن کودک کاری که به تقسیم ناعادلانه ثروت و قدرت در جامعه اعتراض می کند به حسادت حقه طبقه ثروتمند و حاکم است، این که مالک کارخانه به کارگران بگوید شما به من حسودی میکنید و برای همین اعتراض میکنید، سواستفاده از ضدارزش ها و ارزش ها است، غاصبان حقوق همیشه میتوانند کسانی را که برای حقشان مبارزه میکنند به حسادت متهم کنند، اینجا حسادت معنا ندارد، اصولا این حد از ثروت و قدرت نابرابر را حق تو نمیداند و با هر انگیزه ای میخواهد این قدرت و ثروت را از تو بگیرد. برای همین است که همان طور که هواداران مسیح علینژاد منتقدان و مخالفانش را به حسادت متهم میکنند، ژنهای خوب و حمیدرضا عارف و ساشا سبحانی هم مخالفانشان را به حسادت متهم میکنند، مخالفانی که علینژاد را هم شامل میشود.
در چنین موقعیتهایی نباید برای رفع اتهام به آب و آتش زد، باید نفس اتهام را زیر سوال برد، همیشه میشود فرودستان و قربانیان مناسبات ناعادلانه جامعه را عقده ای و حسود خطاب کرد و ممکن است صحیح هم باشد، کودک کاری که با کیسه زباله بر دوش به اسباب بازی های مغازه نگاه میکند به احتمال زیاد نسبت به کسانی که به راحتی آن اسباب بازی ها را می خرند احساس خشم و نفرت و شاید حسادت میکند و دچار عقده میشود، یکی از صدها دلیلی که حتی ثروتمندان و قدرتمندان نیز باید در پی مناسبات انسانی و عادلانه باشند این است که مناسبات نابرابر و سیستم سرمایه داری انسانهایی خشمگین و پر از نفرت و به قول آنان عقده ای تولید میکند که به اشکال مختلف زندگی خود و عیش آنان را تباه خواهند کرد، کسانی که به قول حافظ در برابر بیعدالتی تصمیم می گیرند جهان را پر بلا کنند یا به قول امیلیانو زاپاتا به این نتیجه میرسند که اگر هیچ عدالتی برای مردم وجود ندارد بگذار هیچ آرامشی هم برای حکومت ها و زورمندان وجود نداشته باشد.
در فعالیت های اجتماعی موفقیت فردی به معنای موفقیت جامعه نیست و ممکن است در راستای منافع جامعه نباشد یا خلاف منافع همگانی باشد، بنابراین دفاع از علینژاد به دلیل موفقیت غلط و گمراه کننده است، فعالیت سیاسی و اجتماعی مثل فوتبال نیست که پیروزی و موفقیت شکلی باشد، یعنی میتوان گفت فلان فوتبالیست موفق بوده اما دفاع از یک سیاستمدار به صرف این که موفق بوده بی معنا است، فعالیت سیاسی و اجتماعی باید در محتوان و منافعی که برای چه کسانی ایجاد میکند مورد بررسی قرار بگیرد، گفتن این که هیتلر یا استالین یا خامنه ای یا ترامپ آدم موفقی است بدون پرداختن به محتوای این موفقیت گمراه کننده است.
اما انتقادی اختصاصی تر نسبت به مسیح علینژاد و کمپین آزادی های یواشکی و چهارشنبه های سفید؛ یکی از ایراداتی که نافرمانی مدنی یواشکی در حیطه حجاب را بیفایده میکند این است که این اعتراض ته ندارد و هیچ نقطه پیروزی یا به سرانجام رسیدن یا پایانی برای این کمپین نمیتوان تصور کرد، تا جمهوری اسلامی برقرار است همیشه یک مرزی خواهد بود که حکومت با توسل به آن انرژی سیاسی و اعتراضی جامعه را حرام خواهد کرد.
فرضا کمپین علینژاد موفق شود برداشتن روسری را برای زنان طبیعی کند، این به معنای آزادی در انتخاب پوشش نخواهد بود، حکومت تلویحا و بدون اعتراف و تغییر قوانین خواهد گفت باشد، روسری چندان ضروری نیست ولی دیگر گردن و سینه نباید برهنه باشد، زنان جردن و منیریه از گردن و سینه عکس بگیرند و بفرستند، گردن و سینه اکی ولی چاک سینه نباید معلوم شود، دختران فرشته و تجریش از چاک سینه عکس بگیرند و بفرستند، برای اعتراض به سوتین اجباری زنان فرشته و نیاوران از نوک ممه هایشان عکس بگیرند و بفرستند. نحوه پوشش علاوه بر اجبارهای حکومتی همیشه حدی از توافق جمعی و نانوشته جامعه میماند، در ایران آزاد و بدون اجبار حکومتی هم مرزی وجود خواهد داشت که مرد سبک مغزی به این نتیجه برسد که شورش درآمده و دلخور شود و تذکر بدهد.
هنوز در اروپا و کشورهای آزادتر هم مبارزه و کمپین های ابتکاری زنان وجود دارد، مثلا شیر دادن زنان در محیط های عمومی مخالفانی دارند و مواردی از امر به معروف و نهی از منکر دیده میشود و کمپین ها و تلاش زیرپوستی و آرامی برای مقابله با آن به راه می افتد، یا نحوه نشستن مردان در وسایل نقلیه عمومی، با این تفاوت عمده که آنجا تضییع حقوق و محدودیت ها برای زنان بیشتر ناشی از عرف مردسالارانه است تا اجبار قانونی و قصد تغییر کل سیستم را ندارد، بر خلاف مورد ایران که اغلب تذکر دهندگان در محیط های عمومی تا حد زیادی با پشتوانه قانون و حکومت امر به معروف میکنند و کنشگران خواهان تغییرات رادیکال و یا عمده در کلیت سیستم حاکم اند.
شاید مقایسه دختران خیابان انقلاب با کمپین های علینژاد به روشن تر شدن کمک کند، در اولی زنان و مردانی آگاهانه و با علم به هزینه، با نافرمانی مدنی علنی و سمبولیک قانون و ایدئولوژی حاکم را به چالش میکشند و نمونه درست و کلاسیک نافرمانی مدنی است، به همین دلیل چهارشنبه های سفید با کلی کمپین و بودجه و هیاهو از شمال تهران پایین تر نمیرود اما اعتراض دختران انقلاب طی سه روز در اصفهان و شیراز و چند شهر دیگر نیز تکرار میشود و مردان را هم همراه میکند، عابران را وادار به دخالت میکند و صدر و ذیل حکومت را به تکاپو می اندازد.
مقایسه با نافرمانی مدنی و نحوه اعتراض رزا پارکس به تبعیض و جداسازی نژادی علیه سیاهان شباهت بیشتری به موضوع حجاب اجباری در ایران دارد، احتمالا در جریان هستید که رزا پارکس اکتیویست بود و اولین سیاهپوستی نبود که روی صندلی سفیدپوستها در اتوبوس نشست، در آن زمان و به دلیل مقاومت و مبارزات سیاهان، اجرای این قانون شل شده بود و اگر بخش سفیدها خالی بود سیاهان مینشستند ولی اگر سفیدی پوستی سوار میشد بلند میشدند و بعضا بلند نمیشدند، رزا پارکس اولین فردی هم نبود که حاضر نشد برای یک مرد سفید از روی صندلی بلند شود، پیش از او مواردی پیش آمده بود و فکر کنم در یک مورد محاکمه و جریمه هم شده بود. حتی در مورد رزا پارکس مرد سفیدپوستی که سوار اتوبوس شد اعتراضی نکرد و ایستاد اما راننده آگاهانه انتخاب شده بود که به دلیل اختلاف قبلی با رزا احتمال این که دخالت کند و کار را به جریمه و دادگاه بکشاند بیشتر بود.
لطف حرکت رزا پارکس در این بود که با تصمیم قبلی و آگاهانه انجام شد و با هماهنگی با رهبران جنبش و وکلایش، پیشاپیش برای محاکمه آماده بود و میخواستند با اعتراض علنی و به چالش کشیدن در دادگاه و همچنین تحریم اتوبوسها با این قانون مقابله کنند و موفق هم شدند. لوترکینگ آگاهانه به دلیل سابقه و محبوبیت رزا پارکس پیشنهاد کرد او این اعتراض را انجام دهد تا حمایت های مردمی و رسانه ای گسترش پیدا کند و تحریم اتوبوس ها به نتیجه برسد و قانون تغییر کند نه این که نشستن سیاهپوست ها صرفا در عرف طبیعی شود. در مورد حرکت دختران انقلاب هم یکی دو نفر از معترضان از قبل با وکلایشان هماهنگ کرده بودند که حرکت هوشمندانه ای بود.
وضعیت حجاب اجباری در شرایط فعلی ایران نیز به مورد رزا پارکس و آنجلا دیویس شباهت بیشتری دارد، به این معنی که اغلب جامعه بر خلاف نسل های قبل مشکل چندانی با بیججابی ندارد یا کمتر مشکل دارد و این قانون و پشتیبانی حکومت و مصونیت ناشی از آن است که به بخشی از شهروندان مذهبی یا ایدئولوژیک جرات دخالت میدهد و آن را تشویق میکند. فرض کنید رزا پارکس و مارتین لوترکینگ از سیاهان میخواستند چند لحظه روی صندلی سفیدها بنشینند و عکسش را برای آنان بفرستند تا رزا پارکس کتاب بنویسد و با مجلهها مصاحبه کند و مبارزه ما بشود مبارزه من، اگر این کار را میکردند احتمالا هنوز و بعد ۶۵ سال سیاهپوستان و فقط در بروکلین مشغول عکس و فیلم فرستادن و رزا پارکس از این دفتر به آن بنیاد، از آن مجله به این تلویزیون و از این سیاستمدار به آن سیاستمدار میرفت و قربان صدقه خودش میرفت.
|