| 
				          		
						            
						            	
						            	
							            
							            	مادر و بهار رفته  
							            
 
						            	
						       			دکترعارف پژمان
						       			
						       			
						       			 
									• 
مادر بهارها زپی  هم  گریختند
زردی گرفت زنبق ماهی که داشتی
 دیگر به دشت خاطره ام خوشه ای نماند
 آتش فتاد بر گل سرخی که کاشتی!
						       		...
 
 
 
						            اخبار روز: 
						            www.iran-chabar.de
						            دوشنبه 
							            ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨۶ - 
							            ۱۴ می ۲۰۰۷
 
 
					            	
						            
  
		
مادر بهارها زپی هم گریختند
 زردی گرفت زنبق ماهی که داشتی
 
 دیگر به دشت خاطره ام خوشه ای نماند
 
 آتش فتاد بر گل سرخی که کاشتی !
 
 
 ***
 
 مادر،  من آن مسافر بیتوشه ام که شب
 
 توفان خشم رهگذران  است، خانه  ام
 
 مادر  چه لذتی است ازین زندگی  مرا
 
 مادر چه  حاصلی  است ازین آب و دانه ام!
 
 
 ***
 
 مادر تو شاهدی که بهاران زندگی
 
 ژولیده موی دانشیان را نواختم
 
 پیرانه سر چه شد که چو طفل بهانه جو
 
 کیف و کتاب بر در میخانه باختم!
 
 
 ***
 
 مادر اگرچه شهر بخواب است و نسترن
 
 میترسد از سیاهی و از خواب می پرد،
 
 شادم  ازین فرشته که آرام و بی خیال
 
 روح مرا سحر به دیار تو می برد.
 
 |