گذر از کوه های سَرهُر - ۳
خاطرات رضا طاهری در گفتگو با حمید احمدی (بخش پایانی)


رضا اغنمی


• پایان این گفتگو، به «گلزار خاوران» میرسد... طاهری، آرزوی خود درباره ساختمان بنای یادبود در "گلزار خاوران" را با احمدی مطرح میکند. میگوید «سال گذشته با چند نفر از این وکلای خانواده های قتل های زنجیره ای که به آنجا آمده بودند، صحبت کردم و درآن روز، آقای عموئی هم آمده بود به آقای زرافشان در حضور آقای عمویی گفتم ما میخواهیم در این جا یک آرامگاه بزرگ و بنای یاد بودی بسازیم. نظرشما چیست؟ آقای زرافشان گفت آقای طاهری شما اگر این بنای یادبود را بسازید میآیند و آن را خراب میکنند. گفت باز هم میسازیم ....» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۰ فروردين ۱٣٨۶ -  ۹ آوريل ۲۰۰۷


طاهری، در گفتگوی هفتم که به حوادث بعد ازانقلاب کشیده شده، فعالیت سیاسی را از سر میگیرد.
«شاید جزو اولین کسانی بودم که آنکت مجدد حزب توده را پر کردم. یادم میآید که در آنکت، جمله ای کوتاه نوشتم که ٣۴ سال پیش که جوان بودم به عضویت حزب در گرمسار درآمدم و اینک هفت پسر آرمانخواه دارم و به اتفاق من چون سربازان فداکار در راه زحمتکشان و محرومان کشور آماده مبارزه هستند تا به مردم ایران خدمت کنند.» ص ۱٣۴
درمحل اقامت خود با تشکیل شرکت تعاونی مصرف، فعالیت تازه ای را شروع میکند و اجناس مورد مصرف خانواده ها را با بهای نازلتری دراختیار مصرف کنندگان میگذارند. «عده ای از آخوندهای محل که از طرف سرمایه دارها تغذیه میشدند و یا خودشان دست در دست آنان داشتند، از این کار و فعالیتمان به عنوان تعاونی خوششان نمیآمد.» ص ۱٣۵
اصحاب مسجد و منبر برای برهم زدن تعاونی، از عسگراولادی وزیر بازرگانی وقت نامه میگیرند که طاهری را برکنار و فرستادگان خود شرکت را تحویل بگیرند. در این بین واسطه ای پیدا میشود و به طاهری پیشنهاد میکند که با مسجد تماس بگیرد و زیرنظر اهالی مسجد باشد که قبول نمیکند. و جانانه سخن میگوید:
«توی این مسجد یک عده ای هستند با گذاشتن ریش چرمی اصلا نمیدانند تعاونی چیست و اینان به نام تعاونی مسجد، مشغول زد و بند و سودجوئی و در واقع، دزدی برای خودشان هستند. من به هیچوجه حاضر نیستم با این مسجد و این آدمها همکاری کنم. ... ... همین جمعیت در جریان انتخابات برای ریاست جمهوری ناطق نوری رقمی حدود ۶ میلیارد تومان پول جمع آوری و خرج کرد. ایشان به دنبال حکومت اسلامی بودند تا مثل طالبان دست ببرند و توی میدان ها گردن بزنند و توی نماز جمعه ها شعارهای عوام فریبانه بدهند که هنوز هم میدهند»» ص ٣۹ - ۱٣۷
طاهری، که حالا رخت از جهان بربسته و بین ما نیست روحش شاد با آن حس دید قوی و درایتی که داشت. ایکاش یک هزارم درک و شعور و فرهنگ او را آن مدعیان علم و دانش و سیاست داشتند که با یدک کشیدن القاب دهن پرکن دبیرکل و لیدر و رئیس و استاد ... در دام شعارهای توخالی "ضداستعماری" رهبر افتادند و هرگز نفهمیدند آن کس که این ادعا ها را سرهم میکرد، بازیگر ماهری بود از میراثداران تحجر که خود نه تنها باورمند "استعمار" بلکه رسالت "استثمار" هم برعهده داشت که کشور را به آتش کشید. همو رجعت به دوران عرب بدوی و احیای معارف دوران توحش را رسمیت داد. و شگفت آور از همه اینکه: هشت دهه بعد از مشروطیت، ملت به امت تبدیل شد.
حق با طاهری ست، خمینی، طالبان بود. ازنوع شیعی. رسالتی جزاین نداشت. آمده بود حکومتی مانند طالبان برقرار کند. فتاوی و احکام شرعی او همانست که طالبان در افغانستان به اجرا درآورد. سنگسار، سربریدن، جنازه قربانیان را با جرثقیل ها دور شهرها چرخاندن، دست و پا بریدن و چشم درآوردن و قتل عام دگراندیشان حمله به کردستان و کشتار اهل تسنن و بستن مساجد آنها در زاهدان و مشهد و ده ها سبعیت عریان؛ از بین بردن تمام نهادهای مقاومت با بیرحمی و وحشیگری کم نظیر. درحال حاضر تنها مقاومت زنان ست که با استقامتی بیسابقه به مبارزه ادامه میدهند.
فصل هشتم و نهم گفتکو در این کتاب، درباره دستگیری و زندانی شدن طاهری و اعدام فرزندش «انوشه» در اوین است.
طاهری، در جمهوری اسلامی به اتهام توده ای بودن دستگیر و زندانی میشود. در حالیکه بیماراست چشمانش را میبندند و به زندان میبرند به کمیته مشترک. یک سال بعد از آنجا به اوین منتقل میشود. میگوید:
« ... حدود ۴۰ متر مربع مابقی فضائی بود برای ۵۶ نفر زندانی که میباید در آن بسر میبردیم.» ص ۱۵۵
حوادث زندان حرکات و رفتارهای غیرانسانی لاجوردی و دیگر زندانبانان و تحلیل و تآویل های مستند طاهری درباره رهبران حزب و مسائل جنبی در همین رابطه ها، و نشرخبر اعدام انوشه، رفتن به زندان اوین برای دریافت اثاثیه را در مقوله‍ی ادبیات زندان باید بررسی کرد.
نباید فراموش کرد که دیدگاه طاهری، به مسائل حزبی حکایت از آشنائی و تیزبینی او دارد. همو با دیدی تند و انتقادی لغزش های رهبران را مطرح میکند.
«آن روز در زندان، پیش خودم فکر میکردم، این آقای کیانوری دبیراول حزب خوابش برده بود؟! او مدتها در سال های پیش از شهریور ۱٣۲۰مسئولیت های مهم حزبی داشت. او چطور به ماهیت ضد کمونیست بودن اینها بی توجه بود؟ آقای مهندس بازرگان هم یک ضد کمونیست دو آتشه بود.» ص ۱۷۵
دردآورترین صحنه برای خواننده کتاب، زمانیست که پدر و مادر داغدار برای گرفتن اثاث جگرگوشه‍ی خود به زندان اوین دعوت میشوند.
«صبح روز ۱۰ آذر ۱٣۶۷ از منزل به طرف زندان اوین حرکت کردم. به اتفاق یکی از همکارانم در تعاونی و با اتومبیل او به طرف زندان اوین رفتیم. در فاصله حدود ۱۰۰ متری در زندان اوین کسانی که هم سرنوشت من بودند، برای تحویل گرفتن اثاثیه عزیزان کشته شده خود ایستاده بودند.» ص ۱٨۶
طاهری خزعبلات آخوندی که درآن روز درحالیکه اورا رو به دیوار «نشانده وگفته بود سرت را برنمی گردانی» شرح میدهد از قول او میگوید که مجاهدین در زندان خنجرساخته بودند که در صورت موفقیت عملیات مرصاد از آنها استفاده کنند.
« ... در روز معینی بیایند و به زندانها حمله کنند و زندانیان را نجات دهند و در ایران بلوا کنند. ...» گفتم «چه جوری خنجر درست کرده بودند؟» گفت از این قوطی های پپسی کولا که آنها را جمع کرده بودند، جنجر درست کردند...« صص ۹۰- ۱٨۹   
پایان این گفتگو، به «گلزار خاوران» میرسد که در آن هزاران جوان ایرانی با آمال و آرزوهای نشکفته، در طلب آزادی جان باختند. آن روز که قتل عام وحشیانه‍ی آن قربانیان دربند، آغاز شد، ذات قدرت غالب، سیمای حقیقی خود را ظاهر کرد. باورهای ایمانی مردم فرو ریخت. اسلام آقای خمینی با منادیان غارتگرش، فصل تازه گشود که متآسفانه در بازار سیاست جهانی بازتاب چندانی نداشت. نیروی ارتجاع سنتگرایان بدوی، زمانی برای غرب، قابل لمس شد که با حمله به برج های آمریکا، ناقوس خطر را شنیدند و عمق فاجعه را دریافتند. ازآن پس بود که پروژه مبارزه با تروریسم مسئله روز شد. غول خون آشامی که خود پرورانده بود از او روی برتافت نیروی حق دیروزی که برای نابودی کمونیسم میجنگید به صورت اهریمن با همان ابزار پیشرفته و آموزشهای ویرانگر، آتش به خانه اش زد؛ به آن هم بسنده نکرد،با به آتش کشیدن بخشی از هستی جهان؛ جهل و تحجر را منشاء نجات بشری نامید.
طاهری، آرزوی خود درباره ساختمان بنای یادبود در "گلزار خاوران" را با احمدی مطرح میکند. میگوید
«سال گذشته با چند نفر از این وکلای خانواده های قتل های زنجیره ای که به آنجا آمده بودند، صحبت کردم و درآن روز، آقای عموئی هم آمده بود به آقای زرافشان در حضور آقای عمویی گفتم ما میخواهیم در این جا یک آرامگاه بزرگ و بنای یاد بودی بسازیم. نظرشما چیست؟ آقای زرافشان گفت آقای طاهری شما اگر این بنای یادبود را بسازید میآیند و آن را خراب میکنند. گفت باز هم میسازیم ....»
احمدی، با توجه به تجربه تاریخ و احساس مسئولیت، میگوید:
«بیگمان، روزی این بنای یادبود که نماد جانباختگان و قربانیان تابستان سال ۱٣۶۷ و نیز نماد جنایتی بزرگ در تاریخ ایران است ساخته خواهد شد.»
بدون تردید، روزی نه چندان دور این بنای یادبود در «گلزار خاوران» بالا خواهد رفت. تا آیندگان بدانند شریعتمداران، با این مردم ساده اندیش که با دلهای آرزومند به دنبال عدل اسلامی رفتند چه کردند؟ و چگونه، روزگارملتی را با خفقان و زنجیر و زندان به تباهی کشاندند.
گفتگو تمام میشود.
ولی کتاب هنوز باز است و گفتنی بسیار.

احمدی در «یادداشت ها و توضیحات» که حدود هفتاد صفحه است اطلاعات بسیار مفیدی آورده که بدون ادعا، نه تنها اهمیتش کمتر از متن نیست بلکه، در پاره ای جهات به قدرت و توانائی های متن می چربد. دریغم آمد که بدون اشاره به آنها این بررسی را به پایان برسانم. جهت پرهیز از اطاله کلام به چند نمونه بسنده کردم.
۱ - سروده ساده و پندآموزی از صادق سرمد، که از مخالفان سرسخت حزب توده بود، ولی تحت تآثیر عواطف انسانی، باشجاعتی کم نظیر و یا بقول حمید احمدی :
«در شرایطی که دستگاه انتظار داشت همه وکلا همه سناتورها و همه روزنامه نویس ها این کار را تآیید کنند و از دولت بخواهند که بکشتد، بیشتر بکشند و همه را بکشند، یک روزنامه نویس و نماینده مجلس بانگ خود را که درحالت عادی بلند بود بلندتر کرد و فریاد برآورد که بس است، دیگر نکشید. از آن ببعد صادق سرمد به تدریج مقام و موقع سیاسی خود را ازدست داد. روزنامه حودش را تعطیل کرده بود و راه مجلس را دولت بر او سد کرد...»
و این است قسمتی از شعر صادق سرمد:
شهریارا بگو دگر نکشند/ زانکه کشتند بیشتر نکشند/ بس بود آنچه بیش از این کشتند/ بازگو بعد از این دگر نکشند/ ما که ضد رژیم کشتاریم/ دوست داریم بی شمر نکشند/ کشتن بی شمار بی اثر است/ حکم فرما که بی شمر نکشند/ این جگر گوشگان پدر دارند/ پیش چشم پدر پسر نکشند/ این پدرمردگان پسر دارند/ پیش چشم پسر پدر نکشند. ص۲۱٨
۲ – درباره انصراف دولت از اعدام افسران توده ای گروه پنجم که محکوم به اعدام بودند،« ...از روایت دکتر رضا رادمنش دبیر اول وقت حزب توده ایران که از سوی پسرخواهر او دکتر منتصری نقل شده...» گویا موضوع اعدام افسران توده ای توسط رادمنش در ملاقاتی با هیئت بلندپایه ویتنام شمالی در کرملین با رئیس هیئت مطرح میشود و همو میگوید "فردا که به هانوی مراجعت میکنم ... برای آمریکائیها پیام خواهم فرستاد که چنانچه شاه ایران را وادار نسازند که این کشتارها را متوقف کند، به تعداد افسرانی که از این پس در تهران اعدام شوند، ما افسران آمریکائی را که به اسارت گرفته ایم تیرباران خواهیم کرد و...» صص ۲۰ - ۲۱۹
٣ – در مورد گسترش سدسازی و محرومیت دهقانان کشور از آب سدها، از قول سپهبد صنیعی، وزیر کشاورزی وقت مینویسد:
«... هر جا سد بستند آبادیهائی که از برکت آب رودخانه به وجود آمده بود خشک شد. آب را مهار کردند، کشاورز باید برای استفاده از آن پول بدهد آن هم به میزان غیرمعقولی که نمیتوانست برای کارهای جاری کشاورزی مفید واقع شود و از طرفی آب سدبندی شده دائما اراضی و باغ های صاحبان نفوذ را آبیاری میکرد. حتا با دادن پول هم به کشاورزان ازپا افتاده قدیم نوبت به استفاده از آن نمیرسید. مختصر کلام آنکه کشاورزان ... با ایجاد سد عزادار شدند و معیشت خانواده آنان مختل شد. ده بی آب، ده بی چاه، ده بی برق، ده بدون گاو و گوسفند به چه درد کشاورزی میخورد.» (مکاتبات سپهبد اسدالله صنیعی از کانادا با ارتشبد فریدون جم درلندن) ص۲۲٣
۴ – پیروز دوانی در بولتن شماره ۱۱ به تاریخ ابان ۱٣۷۶ که تحت نام شرکت پژوهشی پیروز آن را در تهران منتشر کرده، از جمعیت موتلفه اسلامی و چگونگی شکل گیری و فعالیت آنان باذکر اسامی فعالان تا آمدن آیت الله خمینی را شرح میدهد. قابل توجه است که بدانیم امروزه همه پستهای کلیدی کشور دست همین جمعیت موتلفه است که احمدی با استفاده از مقاله پیروز دوانی، اسامی آن ها را در این کتاب آورده است. از قول احمد طاهرزاده نوشته : «... همان روزهای اول انقلاب که امام از پاریس آمده بودند و در دبیرستان علوی بودند. ما آنجا بودیم که آقای خزعلی به اتفاق یک نفر دیگر خدمت امام آمدند آقای خزعلی گفت که انجمن حجتیه وجود دارد که علیه بهائیت مبارزه میکردند و خدمات بسیاری انجام داده اند. حالا که به برکت انقلاب موضوع بهائیت منتفی شده است اجازه بدهید اینها با مارکسیستها مبارزه کنند ... مرحوم ربانی شیرازی گفت تا آقای خزغلی این موضوع را مطرح کردند بنده یادداشتی به این مضمون خدمت امام دادم که این جریان وابسته به فراماسونری و اینتلیجنت سرویس است و باید از خیر مبارزه با مارکسسیم بگذریم و این مسئله آنجا مسکوت ماند.« صص ٣۰- ۲۲۹
پیروز دوانی، در راه کشف و نوشتن اینگونه اسناد بود که به ناگهان مفقود شد. حتا تا به امروز جنازه اش هم پیدا نشده است.
بررسی این کتاب راهمین جا میبندم اما جا دارد که به نوبه خود از تلاش های فرهنگی حمید احمدی، به ویژه برای گردآوری این همه اطلاعات مفید سپاسگزاری کنم.

برای مطالعه آثار این نویسنده از وبلاگ های زیر دیدن کنید.
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com