ائتلاف گسترده برای صلح!
گفتگوی اخبار روز با سهراب مبشری


سهراب مبشری


• من امکانات برای حرکتی واقعاً نوین برای صلح را می‌بینم و پیشنهاد من این است که از این امکانات، استفاده شود. صلح، همه چیز نیست اما بدون صلح، هیچ چیز دیگری نیست. برای صلح، باید بسیاری از ملاحظات سیاسی را کنار گذاشت. ما که از آمریکا و جمهوری اسلامی می‌خواهیم برای صلح، از خط قرمزهایی که خود کشیده‌اند، عبور کنند، باید نشان دهیم خود نیز آمادگی چنین کاری را داریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۰ اسفند ۱٣٨۵ -  ۱۱ مارس ۲۰۰۷


آقای مبشری، شما اخیرا مقاله ای منتشر کرده اید و با توجه به خطر جنگ، ضرورت «مرزشکنی برای تشکیل جبهه ی صلح» را مطرح کرده اید. خوب است در ابتدا فشرده ای از پیشنهاد خود را برای خوانندگان اخبار روز توضیح دهید.

با سپاس از توجه شما به نوشته من که در «کار آن لاین» انتشار یافت، نخست اجازه می‌خواهم تصحیح کوچکی در متن پرسش شما انجام دهم. عنوان مقاله من، «ضرورت مرزشکنی برای صلح» بود.
در پاسخ به پرسش شما، لازم است بر این تأکید کنم که من نیز مانند ده‌ها میلیون ایرانی دیگر، به شدت نگران آنم که بحران کنونی در روابط خارجی جمهوری اسلامی ایران، به حمله نظامی ایالات متحده آمریکا به ایران بیانجامد. من به عنوان یک ایرانی که امید و آرزویش، پایان فصلی به نام «جمهوری اسلامی» در تاریخ کشور ما و برقراری دمکراسی در قالب یک جمهوری در ایران است، قاطعانه مخالف هر گونه اقدام نظامی هر کشوری علیه ایرانم. تصور امکان چنین حمله‌ای، خواب آرام را از من نیر مانند میلیونها هموطن دیگرم گرفته است. قربانیان اصلی اقدام نظامی احتمالی آمریکا علیه ایران، نه جمهوری اسلامی که مردم ایرانند. اتفاقاً رهبری جمهوری اسلامی روی حمله هوایی آمریکا حساب باز کرده است و همه شواهد نشانگر آنست که می‌خواهد کار به چنین حمله‌ای بکشد. خامنه‌ای و دستیارانش آن قدر ابله نیستند که ندانند سرسختی شدیدشان در برابر هرگونه خواست ملایم شورای امنیت و آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، احتمال اقدام نظامی آمریکا را افزایش می‌دهد. رهبری جمهوری اسلامی روی این حساب باز کرده است که اقدام نظامی احتمالی آمریکا به بمباران هوایی و موشکی محدود خواهد ماند (و این حساب، در وضعیت کنونی ایالات متحده نادرست نیست). با این حساب، مشی اتمی افراطی جمهوری اسلامی چه به حمله هوایی آمریکا منجر شود چه نشود، از نظر کسانی که در جمهوری اسلامی حرف آخر را می‌زنند مطلوب است. حمله هوایی و موشکی آمریکا، جمهوری اسلامی را از میان نخواهد برد، بلکه به حکومت امکان خواهد داد فشار روی مردم و مخالفان خود را تشدید، و اذهان را از ورشکستگی تمام‌عیار دولت ایران در همه عرصه‌های اقتصادی و اجتماعی، منحرف کند. اگر هم آمریکا علیرغم تداوم برنامه هسته‌ای ایران، دست به اقدام نظامی علیه ایران نزند، رجزخوانی سران جمهوری اسلامی گوش فلک را کر خواهد کرد و این حکومت خواهد توانست در انظار مردم ایران و منطقه ادعا کند که از رویارویی با بزرگترین قدرت جهان، موفق سر برآورده است.
از این رو، مرکز تصمیم‌گیری در جمهوری اسلامی عزم خود را جزم کرده است که به مشی اتمی خود ادامه دهد. نگرانی من و امثال من کمتر بود اگر در برابر جمهوری اسلامی، در واشنگتن، حکومتی بر سر کار می‌بود که به خاطر منافع درازمدت خود ایالات متحده هم که شده، گزینه نظامی را از دستور کار خود خارج می‌کرد. البته فعلاً مقامات رسمی آمریکا می‌گویند نمی‌خواهند دستور اقدام نظامی علیه ایران را صادر کنند. اما تمرکز نیروهای نظامی آمریکا در آبهای جنوب ایران، وضعیتی ایجاد کرده است که در آن ممکن است یک جرقه، به انفجار بیانجامد. به عنوان نمونه، کافی است سرنخ یک حمله تروریستی با تلفات زیاد از نیروهای آمریکایی در عراق به ایران برسد یا آن را به ایران برسانند. آن گاه زمامداران آمریکا خواهند توانست در مقابل مردم این کشور، اقدام نظامی علیه جمهوری اسلامی را توجیه کنند. در آمریکا هستند سیاستمدارانی که معتقدند در صورت ادامه سرسختی تهران، گوشمالی نظامی جمهوری اسلامی، لازمه ابرقدرت ماندن آمریکاست. و تضمینی وجود ندارد که در ماه‌های آینده، این سیاستمداران در واشنگتن دست بالا را نگیرند.
و حال می‌رسیم به این که در این وضعیت خطرناک، چه باید کرد. من باید از موضع یک ایرانی مقیم خارج از کشور بدین پرسش پاسخ دهم. می‌توان اعلام موضع کرد، می‌توان به جنبش صلح در کشورهای غربی یاری رساند و در تظاهرات صلح‌طلبانه در این کشورها شرکت کرد. همه این کارها خوب است. اما این همه آن چیزهایی است که از دست ما برمی‌آید؟ یک انگیزه پیشنهاد من، این بود که از خود پرسیدم سالها بعد اگر کسی پیدا شد و از ما پرسید برای صلح چه کردید، پاسخ من چه خواهد بود؟ آیا خواهم توانست به او بگویم من هر آنچه در توان داشتم برای صلح انجام دادم؟
اما انگیزه مهم‌تر، این بود که احساس کردم واقعاً از دست ما کاری ساخته است، کاری که نمی‌توان احتمال موثر بودن آن را صفر دانست. اگر افکار عمومی غرب، آگاه شود اکثریت عظیم مخالفان جمهوری اسلامی، کسانی که مهمترین امید و آرزویشان، پایان زندگی جمهوری اسلامی است، مصرانه مخالف هر اقدام نظامی علیه ایرانند، اگر غربی‌ها بدانند در میان نیروهای سیاسی اپوزیسیون ایران، هیچ نیروی مسئول و جدی پیدا نمی‌شود که از حمله نظامی به ایران استقبال کند، اگر جهانیان از این ارزیابی ما آگاه شوند که بمباران ایران، به سود رهبری جمهوری اسلامی خواهد بود، شاید کار کسانی که می‌خواهند آمریکا را به سوی جنگ با ایران برانند، مشکل‌تر شود.
من مطمئنم در افکار عمومی جهان، این صدای ما تاکنون به اندازه کافی طنین نداشته است. این صدا وقتی طنین خواهد داشت که از حد اعلام موضع این یا آن گروه چند‌ده نفره یا حداکثر چندصدنفره از ایرانیان، فراتر رود. این بانگ صلح، زمانی خبرساز خواهد شد که واقعاً «خبر» باشد، چیز نوینی باشد.
من امکانات برای حرکتی واقعاً نوین برای صلح را می‌بینم و پیشنهاد من این است که از این امکانات، استفاده شود. صلح، همه چیز نیست اما بدون صلح، هیچ چیز دیگری نیست. برای صلح، باید بسیاری از ملاحظات سیاسی را کنار گذاشت. ما که از آمریکا و جمهوری اسلامی می‌خواهیم برای صلح، از خط قرمزهایی که خود کشیده‌اند، عبور کنند، باید نشان دهیم خود نیز آمادگی چنین کاری را داریم. به عنوان یک جمهوریخواه، خطاب به هم‌فکرانم می‌گویم: به طور مشخص باید نشان دهیم به مثابه جمهوریخواه، حاضریم با هواداران پادشاهی نیز اعلامیه‌ای مشترک حاوی فراخوان صلح امضا کنیم. این گونه مرزشکنی، از آنجا که غیرمعمول و خارق‌العاده است، نشانگر عمق احساس مسئولیت و نگرانی ما خواهد بود.
من اگر این ارزیابی را داشتم که پیشنهاد من، آب در هاون کوبیدن است و کسی از آن استقبال نخواهد کرد، آن نوشته را منتشر نمی‌کردم. چنانکه این ارزیابی را دارم که خطاب قرار دادن امثال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که بیایند و لااقل با بخشی از اپوزیسیون همان خواستی را که اعلام کردند (پذیرش قطعنامه ۱۷٣۷) مشترکاً اعلام کنند، راه به جایی نمی‌برد. اما ارزیابی من از اپوزیسیون جمهوری اسلامی چنین نیست. به عنوان نمونه، من قبل از طرح پیشنهاد خود، در مصاحبه ف. تابان با مجله تلاش چنین خواندم: «در ایران باید ائتلاف‌ها و اتحادهای مختلفی به وجود بیآید و فراگیری آن‌ها بسته به فراگیری هدف‌هایی است که در برابر این ائتلاف‌ها قرار می‌گیرد، از این نظر قطعا ائتلافی که حول نقض حقوق بشر در ایران عمل می‌کند، ائتلاف وسیع‌تری از اتحادی که حول نظام سیاسی آینده ایران برقرار می‌شود خواهد بود. شاید یک وقتی موضوع جنگ و صلح در جامعه‌ی ما به یک موضوع کاملا جدی تبدیل شود. آن وقت ائتلافی که برای جلوگیری از جنگ و حفظ صلح به وجود می‌آید، حتی از ائتلاف بر سر حقوق بشر هم گسترده می‌شود.» من می‌دانم و در همان مصاحبه هم خواندم که ف. تابان مخالف هر گونه ائتلاف جمهوریخواهان و سلطنت‌طلبان بر سر نظام سیاسی آینده ایران است. بانگ صلح، وقتی پرطنین می‌شود که امثال آقای تابان نیز حاضر باشند برای صلح، وارد اتحادهای جدید شوند.
خوشبختانه، چند روزی که از انتشار مقاله من گذشته است نشان داد که ارزیابی من از اپوزیسیون ایرانی، درست بود. در این اپوزیسیون، آمادگی جهت مرزشکنی برای صلح وجود دارد.
با پوزش از شما که «فشرده» مورد نظرتان، این قدر طولانی شد.

قبل از این که به «محتوای» پیشنهاد شما بپردازم، مایلم این قسمت آخر گفته ی خود را کمی مشخص تر کنید. واکنش هایی که تا به حال نسبت به این پیشنهاد مطرح شده، چقدر امیدوارکننده است و آینده آن را با توجه به شناختی که از جناح های مختلف اپوزیسیون دارید چگونه ارزیابی می کنید؟

در مورد این پیشنهاد، لااقل بحثی درگرفته است که ابعاد آن، از حد انتظار اولیه من فراتر رفته است. چه در میان دوستان جمهوریخواه من و چه در میان برخی از هواداران پادشاهی، به این پیشنهاد توجه و از آن استقبال شده است. البته این را نیز بیافزایم که انتقادهایی نیز از این پیشنهاد شده است. از جمله، دوستی نوشته است به حال من افسوس می‌خورد، لابد بدین خاطر که به زعم او، بازیچه دست سلطنت‌طلبان شده‌ام. اما من حتی به این انتقادها هم به دیده مثبت می‌نگرم. همان گونه که من امیدوارم اپوزیسیون ایران بتواند در ابعادی بزرگ، توجه جهانیان را به صلح‌خواهی خود جلب کند، از این که در ابعادی بسیار کوچک‌تر شمار زیادی از خوانندگان، چه موافق و چه مخالف، به این پیشنهاد توجه کرده‌اند، شادمان شده‌ام و بابت این واکنشها سپاسگزارم.
اما به هیچ وجه این توهم را ندارم که اپوزیسیون ایران بتواند در آینده نزدیک بر پراکندگی و عدم تحملی که در صفوف او تقریباً همه‌گیر است، فائق آید. نهایت انتظار من این است که خطر رودرروی ایران، باعث شکل‌گیری برخی اتحادهای موضعی نوین بر سر صلح شود. حتی اگر دو سازمان سیاسی که تاکنون با هم موضع‌گیری مشترک نداشته‌اند، در مورد صلح به چنین کاری اقدام کنند، از وضع کنونی بهتر است.


آیا این امیدواری وجود دارد که در نیروهای وابسته به حکومت هم این صدا شنیده شود؟

اگر دایره «نیروهای وابسته به حکومت» را اندکی گسترده‌تر فرض کنیم، این امید وجود دارد. صادقانه می‌گویم آرزوی من این است که از یک سو نیروهایی مانند جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و از سوی دیگر، نیروهایی مانند نهضت آزادی، به اتفاق هم برای صلح اقدام کنند. اما با شناختی که از نیروهای وابسته به حکومت دارم، می‌دانم حاضر به شکستن مرز میان نظام و اپوزیسیون نظام نخواهند شد. علل آن، گوناگون است. یکی آن که به هر حال هر نیروی قانونی یا نیمه‌قانونی در ایران، اگر با اپوزیسیون نظام همکاری کند، باید منتظر تشدید فشار حکومت باشد. هر چند من معتقدم صلح، آن قدر مهم هست که بتوان برای آن پیه عواقب ناگوار را به تن مالید، اما می‌دانم که همه به مسئله مانند من نمی‌نگرند. علت دوم، این است که برای اکثر نیروهای وابسته به حکومت، حفظ نظام یکی از بالاترین اصول حاکم بر مشی و سیاست آنهاست. همه آنها به شدت پایبند مرزهای بین «خودی» و «غیرخودی»اند. حکومت اسلامی، به دوایر متحدالمرکزی می‌ماند که ساکنان هر دایره‌اش، رو به مرکز دایره دارند و پشت‌سری‌ها را «غیرخودی» می‌دانند. اگر غیر از این بود، در این شرایط حساس باید شاهد لااقل یک اعلامیه مشترک اصلاح‌طلبان با ملی‌-‌مذهبی‌ها در دفاع از صلح می‌بودیم.

من اتفاقا دایره محدودتری را در نظر دارم. نیروهایی که نام بردید، فعلا در حاشیه ی حکومت قرار دارند و تاثیری در سیاست های حکومت ندارند. در میان محافل و جناح های موثر و قدرتمند حکومت اسلامی، آیا کسانی هستند که مخالف تشدید تنش و شعله ورشدن آتش جنگ بین ایران و آمریکا باشند؟ منظور من مثلث رفسنجانی، کروبی و خاتمی – است. آن ها به نفع جنگ عمل می کنند یا صلح؟

من فعلاً در عرصه صلح، عمل و فعالیت قابل توجهی از این سه تنی که نام بردید، نمی‌بینم که بتوانم قاطعانه اظهار نظر کنم عمل آنها در خدمت جنگ است یا صلح. اینجا و آنجا گفته می‌شود و برخی اصلاح‌طلبان بدین امید بسته‌اند که رفسنجانی وارد گود شده است تا با به حاشیه راندن احمدی‌نژاد، جمهوری اسلامی را از جنگ دور کند (من نقش احمدی‌نژاد را کوچک‌تر از آن می‌دانم که جلوه داده می‌شود). در مورد رفسنجانی، گمان می‌کنم برای این فرد از همه چیز مهم‌تر، حفظ موقعیت او در دستگاه قدرت و اقتصاد ایران است. شاید رفسنجانی امیدوار است بتواند به عنوان چهره «معقول» جمهوری اسلامی در مقطعی از بحران کنونی نقشی کلیدی بر عهده بگیرد. اما من بسیار بعید می‌دانم دغدغه رفسنجانی، مصون نگه داشتن ایران از فاجعه جنگ باشد. رفسنجانی، از مسئولان اصلی سالها تداوم جنگ بی‌سرانجام ایران و عراق است که صرفاً برای تداوم و تحکیم قدرت استبداد اسلامی به درازا کشیده شد. حمله نظامی احتمالی آمریکا به ایران، به امثال رفسنجانی گزندی نمی‌رساند. رفسنجانی ۲٨ سال است از قدرتمندترین مردان جمهوری اسلامی است و پیش‌بینی من این است که تا وقتی جمهوری اسلامی برپاست و رفسنجانی زنده است، چنین خواهد ماند.
همین امر به درجه کمتری در مورد کروبی صادق است که همواره وفاداری به رهبری جمهوری اسلامی را بر هر چیز دیگر ترجیح داده است. کروبی چون از آغاز مانند رفسنجانی در مرکزی‌ترین حلقه قدرت جمهوری اسلامی نبوده است، از رفسنجانی نیز در فاصله گرفتن و انتقاد از سیاست‌های حاکم محتاطانه‌تر عمل می‌کند و امکانات کمتری برای ابراز شخصیتی مستقل از رهبری جمهوری اسلامی دارد.
و اما در مورد خاتمی، من بسیار محتمل می‌دانم که خامنه‌ای از او به عنوان چهره «دنیاپسند» جمهوری اسلامی استفاده می‌کند. اخیراً یکی از نزدیکان خاتمی گفته است بین خامنه‌ای و خاتمی رایزنی‌های سیاسی منظمی وجود دارد. خاتمی هیچ گاه از سیاست اتمی فعلی انتقاد نکرده است و در شرایطی که برنامه اتمی جمهوری اسلامی ادامه دارد، برای پیش بردن دیپلماسی جمهوری اسلامی به این سو و آن سو می‌رود، در سوئیس سخنرانی می‌کند و ظاهراً به اجرای این مأموریت مشغول است که از جمهوری اسلامی، سیمای قابل قبولی برای برخی از غربی‌ها که فریب این مانورها را می‌خورند ارائه دهد. خاتمی، بخشی از دیپلماسی جمهوری اسلامی است. هیتلر نیز در همان زمانی که در تدارک جنگ بود، دیپلماتهای آلمانی که بعضی از آنها نازی هم نبودند را برای این به کار می‌گرفت که از آلمان نازی چهره‌ای صلح‌طلب ارائه دهد.
قصد من این نیست که جنگ قدرت در جمهوری اسلامی را یکسره «خیمه شب بازی» جلوه دهم. چنین جنگ قدرتی وجود دارد. اما کانونهای مختلف قدرت در جمهوری اسلامی، در برخی مسائل رویاروی هم قرار نمی‌گیرند. از جمله این مسائل، سرکوب «غیرخودی‌ها» و نیز سیاست اتمی است.

سیاست اتمی مشترک، البته الزاما به معنی سیاست مشترک در دامن زدن به جنگ در این لحظه ی معین نمی تواند باشد. این حقیقت را نمی توان نادیده گرفت که سیاست «باند احمدی نژاد» امروز در محافل قدرتمند حکومت با مخالفت هایی روبرو شده است. برخی از سیاستمداران سیاست «صلح مهم تر از هر چیز» را به این معنی می فهمند، که از این محافل جانبداری شود. آن ها سیاست برکناری احمدی نژاد و به قدرت رساندن مثلث پیش گفته را بسیار عملی تر از تشکیل یک «جبهه ی صلح»، آن گونه که شما تشریح کرده اید، می بینند. حتی اگر ارزیابی شما از رفسنجانی و دیگران صحیح باشد، آیا برای جلوگیری از جنگ، نباید حمایت از اصلاح طلبان را در کانون سیاست صلح طلبانه قرار داد؟

پرسش من این است که آیا واقعاً «سیاست باند احمدی‌نژاد» است که ایران را به لبه پرتگاه جنگ کشانده است یا نزدیک به ۲۰ سال پروژه اتمی سری ایران؟ در برخی مطبوعات و سایت‌های اصلاح‌طلب این گونه وانمود می‌شود که مثلاً اظهارات احمدی‌نژاد در مورد هولوکاست، نقش تعیین‌کننده در ایجاد خطر جنگ داشته است. این ادعا، نادرست است. خطر جنگ از آن رو افزایش یافته است که شورای امنیت سازمان ملل متحد در قطعنامه ۱۷٣۷ خود، به فصل هفتم منشور ملل متحد استناد می‌کند. موضوع مواد مورد استناد در فصل هفتم، دفع خطر علیه صلح و امنیت بین‌المللی از طرق گوناگون تا اقدام نظامی علیه یک کشور است. اعضای شورای امنیت که آمریکا تنها یک عضو از ۱۵ عضو آن است، به اتفاق آرا، تأکید می‌کنم به اتفاق آرا، به این نتیجه رسیده‌اند که برنامه اتمی ایران، خطری علیه صلح و امنیت بین‌المللی است. این هیچ ربطی به تراوشات مغز انسان ناقص‌العقلی مانند احمدی‌نژاد در مورد هولوکاست ندارد. اعضای شورای امنیت، عاقل‌تر از آنند که به «باند احمدی‌نژاد» زیاد از حد بها بدهند. سیاست اتمی ایران، سابقه‌ای ۲۰ ساله دارد که ۱۶ سال آن در دوره‌های ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی بوده است. سایت‌های اتمی ایران، در یک سال و نیم مسئولیت دولت احمدی‌نژاد ساخته نشده‌اند. تنها بدین علت که تصادفاً در دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی، ابعاد پروژه اتمی ایران لو رفت، دولت جمهوری اسلامی مجبور شد با دستپاچگی امتیازاتی مانند تعلیق موقت غنی‌سازی و پذیرش بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی به جامعه بین‌المللی بدهد تا از اقدام فوری شورای امنیت علیه ایران جلوگیری کند. اما حتی پس از آن، در همان دوره خاتمی نیز وجود برخی پروژه‌ها مانند تولید آب سنگین که در راستای ایجاد آمادگی برای تولید نوع دوم سلاح هسته‌ای در کنار بمب اورانیومی، یعنی بمب پلوتونیومی است، از انظار بین‌المللی مخفی نگه داشته شد.
من معتقدم استفاده از بهانه «صلح» برای جایگزینی «باند احمدی‌نژاد» با یک باند دیگر ضمن حفظ نظام جمهوری اسلامی، با انگیزه حفظ صلح صورت نمی‌گیرد. در کشاندن ایران به بحران کنونی، همه کسانی مسئولند که در ۲۰ سال گذشته اداره کشور و پیشبرد سیاست اتمی آن را بر عهده داشته‌اند. بازگرداندن رفسنجانی یا خاتمی به مسند ریاست جمهوری یا نشاندن کروبی یا قالیباف بر این مسند نیست که خطر جنگ را از ایران دور می‌کند، بلکه پذیرش قطعنامه ۱۷٣۷ است که فعلاً از هر چیز دیگری مهمتر است. اگر صاحبان اصلی قدرت در جمهوری اسلامی و در رأس آنان خامنه‌ای، بدین نتیجه برسند که باید قطعنامه ۱۷٣۷ را بپذیرند، برای پیشبرد این سیاست، نیازی به برکناری احمدی‌نژاد نیست.
اما این را نیز بیافزایم که با همه بدبینی من در مورد عناصری مانند رفسنجانی، کروبی و خاتمی، اگر هر یک از اینان علناً خواستار پذیرش قطعنامه ۱۷٣۷ شوند، من از این امر استقبال می‌کنم، همان گونه که هنوز در خاطره من، یکی از بهترین اخباری که از رادیو شنیدم، خبر پذیرش قطعنامه ۵۹٨ از سوی خمینی بود (البته آن روز هنوز نمی‌دانستم چند هفته بعد، یکی از بزرگترین فجایع تاریخ معاصر ایران با اعدام هزاران انسان در زندانهای جمهوری اسلامی روی خواهد داد). و با همه مرزهایی که با جمهوری اسلامی دارم، اگر هر نیرویی از درون جمهوری اسلامی از من بخواهد پای اعلامیه‌ای منحصراً در دفاع از دو خواست «مخالفت با حمله نظامی به ایران» و «پذیرش قطعنامه ۱۷٣۷ از سوی جمهوری اسلامی» با او امضای مشترک بگذارم، در پذیرش این پیشنهاد لحظه‌ای به خود تردید راه نخواهم داد.
من در مقاله مورد اشاره شما در «کار آن لاین» هم نوشتم «هر گونه آمیختن فعالیت صلح‌طلبانه ما با امور بی‌ربطی مانند انتقاد از اسرائیل و دفاع از انرژی هسته‌ای، به اعتبار صلح‌خواهی ما لطمه میزند». اکنون می‌افزایم یکی دیگر از این امور بی‌ربط، حمایت از این یا آن باند حکومتی است. من احساس می‌کنم مدافعان مشی حساب باز کردن روی این یا آن جناح رژیم، اکنون فرصت را مناسب دیده‌اند که «صلح» را به ابزاری برای احیای این مشی تبدیل کنند.

آیا این نظر را می پذیرید که «مرز شکنی» شما، ویژه «صلح» نیست و می تواند شامل موارد دیگر هم بشود؟

من در مقاله خود نوشته بودم «هر سازمان سیاسی اپوزیسیون اگر نگران صلح است، باید به سایر نیروهای اپوزیسیون، اعم از جمهوریخواه و سلطنت‌طلب، چپ و راست، حتی به سازمان مجاهدین خلق مراجعه کند و از آنها موضعگیری مشترک حول دو خواست نامبرده را بخواهد». من می‌دانم کسانی می‌گویند صلح مسئله اصلی من نیست، بلکه «مرزشکنی» به مقاصد دیگر است که مورد نظر من است. برای اینکه خیال این دوستان را راحت کنم تا لازم نبینند به خود برای اکتشافاتی از این دست زحمت بدهند، می‌گویم آری، من مرزشکنی برای مقاصد دیگر را هم ضروری می‌دانم. فعلاً مرزشکنی برای صلح، ضروری و میان نیروهای معینی، کاملاً دست‌یافتنی است. هنگامی که خطر جنگ از سر کشور ما دور شد (و من امیدوارم نشست مشترک نمایندگان ایران و آمریکا در بغداد، نشانه مثبتی باشد)، ما باید بکوشیم حقوق بشر را بار دیگر در صدر موضوعات مورد توجه در ارتباط با ایران قرار دهیم. و این کار نیز ممکن نیست مگر با شکستن مرزهای دست و پا گیری که میان نیروهای سیاسی ایران وجود دارد. من هنوز نمی‌فهمم چرا ابعاد اتحاد عمل نیروهای سیاسی مختلف ایرانی حول دفاع از مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر و سایر موازین شناخته شده بین‌المللی در این عرصه، این قدر محدود است. آیا یک سازمان چپ اگر با هر نیروی سیاسی دیگری وارد اتحاد عمل در دفاع از حقوق بشر شود، هویت جمهوریخواهانه، چپ و عدالت‌خواهانه خود را از دست خواهد داد؟
و در پاسخ به این استدلال نیز که اتحاد عمل با این یا آن نیروی سیاسی، به آن نیرو «اعتبار» خواهد بخشید، چیزی جز ابراز تأسف ندارم که بیان کنم. در شرایطی که دستگاه سرکوب مخوف جمهوری اسلامی همه ما را تار و مار و آواره کرده است و ۲٨ سال است بدین کار ادامه می‌دهد، پافشاری بر این گونه مواضع کاسبکارانه نشان از این دارد که برخی هموطنان ما شاید هنوز درنیافته‌اند اینجا سخن از سرنوشت هفتاد میلیون انسان در میان است نه «اعتبار» این یا آن فرقه که گویا جدا نگه داشتنش از فرقه‌های دیگر، بر این اعتبار خواهد افزود.