غزلِ شطح آگین


اسماعیل خویی


• گم شده در این همه من آن منِ بی تا که من ام:
آن منِ بی تا نشوم،این همه من تا که من ام!

بودم دیروز دگر،گشتم امروز دگر:
تا چه شود یا نشود آن منِ فردا که من ام! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۲ اسفند ۱٣۹۶ -  ٣ مارس ۲۰۱٨


 
به بزرگداشتِ مولوی

گم شده در این همه من آن منِ بی تا که من ام:
آن منِ بی تا نشوم،این همه من تا که من ام!
بودم دیروز دگر،گشتم امروز دگر:
تا چه شود یا نشود آن منِ فردا که من ام!
هر منِ دیروزی ی من،وین منِ امروزی ی من
دشمنِ دیگری ست با دیگرِ من ها که من ام.
«ما»ی من از این همه من انجمنی ست خودشکن:
دشمنِ ماست هر منی،جز تو،در این ما که من ام.
عکسِ تو ام در آینه،یا تو منی،هر آینه،
آن که کند بر آینه نظر تویی یا که من ام؟!
در خود تا می نگرم،روی تو را می نگرم:
آینه نیست خود چنین آینه آسا که من ام.
در منِ من تا نگری، بودنِ خود را نگری:
رشگ ازین ات آورد این همه زیبا که من ام!
همنَفَس و همدَمَمی ،جانِ من، از من نرمی:
با تو خودم،با تو من ام،پرسی اگر با که من ام!
بی تو،به کوه ام و کمر هم،چو به شهر،در به در:
نیست خود این گُم شده سرگشته ی تنها که من ام!
محرمِ من،پیشِ منی،همچو خودم،خویشِ منی:
گر چه بسی دور بُوَد جای تو زینجا که من ام!
پیشِ منی ،گر چه ،چو من،گُم شده ای در دگران:
نیست غمی که هر دمی با که تو ای،با که من ام!
جان ز من ار طلب کنی،می دهم ات:چون که تویی؛
جان ز تو گر طلب کنم،دهی م:زیرا که من ام!
من پسِ من برون کنی از منِ من،چو با منی:
وآنگهی از خود آکنی هیچِ به جا را که من ام!
ور که در آن هیچِ به جا بهرِ تو جای تنگ شد،
می سزد ار برون کنی،ز ما دو،آن را که من ام!
هر چه دل است پیرتر،عشق بر اوست چیرتر:
کیست که بود ،پیرسر،این همه شیدا که من ام؟!

فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن