به بهانه پخش یک فیلم و بحثهایی که برانگیخت
گلسرخی را در متن زمان او باید دید


سهراب مبشری


• انگیزه طراحان سیاستهای تبلیغی جمهوری اسلامی را در جای دیگری باید جستجو کرد. آنها در پی آنند که چپ را در بحرانهایی که به علت درگیری جمهوری اسلامی با غرب در پیش است، آچمز کنند. آنها می‌خواهند ملاحظات «ضدامپریالیستی»، پای چپ را در ایستادن بر نفی قاطع رژیم جمهوری اسلامی سست کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ بهمن ۱٣٨۵ -  ۱۹ فوريه ۲۰۰۷


در روزهای بزرگداشت بیست و هشتمین سالگرد ۲۲ بهمن، تلویزیون جمهوری اسلامی که امسال مأموریت یافته بود با نشان دادن برخی صحنه‌های جدید از فیلمهای خبری روزهای انقلاب، خاطره شعار «همه با هم» را زنده کند، فیلم اندکی کوتاه شده آخرین دفاع زنده‌یاد خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی رژیم شاه را نیز پخش کرد. پخش این فیلم، بحثهایی را برانگیخت که دقیقاً مورد نظر کسانی بود که تصمیم به پخش این فیلم گرفتند. آن دسته از مخالفان رژیم اسلامی که درباره این فیلم اظهار نظر کردند، به دو دسته تقسیم شدند: کسانی که تمجید گلسرخی از اسلام سیاسی را مورد انتقاد قرار دادند و کسانی که در مخالفت با چنین انتقادی سخن گفتند. یکی از تأثیراتی که سیمای جمهوری اسلامی می‌خواست با پخش فیلم مورد نظر بگذارد، همین بود.
اکنون که بحثهای مورد اشاره، درگرفته است و برخی سایتهای فارسی‌زبان مقالاتی در این باره درج کرده‌اند، از نظر نگارنده این سطور، ضروری است نگاهی دیگر به محاکمه و دفاعیات زنده‌یاد خسرو گلسرخی بیافکنیم.
نخستین نکته‌ای که به نظرم می‌رسد باید بر آن تأکید کرد، این است که دستگیری، شکنجه، محاکمه و اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان، از لکه‌های ننگ رژیم شاه است. این واقعیت انکارناپدیر را گذشت زمان نیز نمی تواند مخدوش کند. گلسرخی و دانشیان گناهی جز دگراندیشی نداشتند. به آنها اتهامی وارد آوردند که به کلی واهی بود. گلسرخی و دانشیان مانند همه زندانیان سیاسی زمان خود، از ابتدایی‌ترین حقوق زندانیان محروم بودند و تحت شکنجه‌های شدید قرار گرفتند. آنها در محاکمه‌ای نمایشی که حقوق متهمان در آن لگدمال شد، به اعدام محکوم و تیرباران شدند. اینکه رسانه‌های وابسته به جمهوری اسلامی، امروز به این واقعیات اشاره می‌کنند تا به اهدافی دیگر برسند، ذره‌ای تردید در این واقعیات تاریخی وارد نمی‌کند. اگر کسی واقعاً قصد برخورد عینی و بیطرفانه به تاریخ را داشته باشد، باید این واقعیات تاریخی را بپذیرد. تأکید بر این امر از آنجا ضروری است که برخی اظهارنظرکنندگان درباره محاکمه و دفاعیات گلسرخی، کوشیده‌اند بخشی از گناه سوءاستفاده جمهوری اسلامی از نام نیک گلسرخی را به پای خود گلسرخی بنویسند که به غایت غیرمنصفانه است.
اما آنچه بیش از هر چیز باعث در گرفتن بحث درباره دفاعیات گلسرخی شده است، نکاتی است که او در دفاع از اسلام سیاسی گفته است. در این مورد، سخن من این است که گلسرخی را باید در متن زمان خود او دید. در تصور گلسرخی نیز نمی‌گنجید که ممکن است روزی در ایران، آخوندها قدرت را به دست گیرند و در جنایت و سرکوب نیروهای چپ و سایر دگراندیشان در ایران، گوی سبقت را از رژیم شاه بربایند. گلسرخی در متن زمانی سخن می‌گفت که مبارزه‌ای در سطح جهان و در ایران جریان داشت، مبارزه‌ای که در عرصه بین‌المللی، هژمونی در صفوف آن را نیروهای سوسیالیسم در دست داشتند. در ایران نیز هر چند امر هژمونی در مبارزه علیه رژیم شاه هنوز نامعلوم بود، اما فعالترین بخش اپوزیسین را نیروهای چپ تشکیل می‌دادند که اکثریت زندانیان سیاسی از میان وابستگان به این نیروها بودند. از نظر گلسرخی و بسیاری از معاصرین او در میان نیروهای چپ، اتحادی از سوسیالیستها و چپهای مذهبی که برجسته‌ترین نمایندگان آنان در سازمان مجاهدین خلق ایران گرد آمده بودند، در مبارزه برای اهداف مشترکی که در رأس آنان، سرنگونی دیکتاتوری و عدالت اجتماعی قرار داشت، مطلوبترین و موثرترین مشی بود. نیروهایی که گلسرخی در دفاعیات خود بدانها تحت عنوان «اسلام حقیقی» اشاره می‌کند، مجاهدین خلق‌اند نه آخوندها. در مخیله گلسرخی و همرزمان او نمی‌گنجید که ممکن است روزی فداکاری‌ها و جانفشانی‌های او و سایر مبارزانی مانند فدائیان خلق و مجاهدین خلق، مورد بهره‌برداری رذیلانه گروهی جنایتکارتر از رژیم شاه قرار گیرد.
برای آنکه در مورد گلسرخی همه چیز را گفته باشم و نه فقط نیمی از حقیقت را، لازم است تا ضمن سر فرود آوردن در برابر خاطره گلسرخی به مثابه انسانی که در برابر ستم دیکتاتوری ایستاد و به اسطوره اتبدیل شد، نظر خود درباره درک گلسرخی از مبارزه ضددیکتاتوری را نیز بنویسم. گرامیداشت مبارزه و مبارزات گذشته، وقتی صادقانه است که از نقد اسطوره‌ها نیز نهراسد.
برجسته‌ترین و درخشانترین بخش دفاعیات گلسرخی از نظر من آنجاست که می‌گوید: «اتهام سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست. خود من نمونه صادق اینگونه متهم سیاسی در ایران هستم. در فروردین ماه چنان که در کیفرخواست آمده به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب نخوانده‌ است دستگیر می‌شوم. تحت شکنجه قرار می‌گیرم و خون ادرار می‌کنم. بعد مرا به زندان دیگری منتقل می‌کنند. آن‌گاه هفت‌ماه بعد دوباره تحت بازجویی قرار می‌گیرم که توطئه کرده‌ام. دو سال پیش حرف زدم واینک به عنوان توطئه‌گر در این دادگاه محاکمه می‌شوم. اتهام سیاسی در ایران این است که زندان‌های ایران پر است از جوانان و نوجوانانی که به اتهام اندیشیدن و فکرکردن و کتاب خواندن توقیف و شکنجه و زندانی می‌شوند. آقای رئیس دادگاه، همین دادگاه‌های شما آن‌ها را محکوم به زندان می‌کند. آنان وقتی که به زندان می‌روند و برمی‌گردند دیگر کتاب را کنار می‌گذارند و مسلسل بدست می‌گیرند.» این بخش از دفاعیات گلسرخی است که به موثرترین طریق، ماهیت دیکتاتوری شاه و دستگاه سرکوب آن را افشا می‌کند. این سخنان است که اگر گلسرخی دفاعیات خود را حول آن متمرکز کرده بود، می‌توانست باز هم بیشتر در مبارزه علیه دیکتاتوری موثر واقع شود. اما افسوس که بسیاری از مبارزان ضد رژیم شاه چنین نمی‌اندیشیدند.
پس از گذشت سی و سه سال از مرگ گلسرخی، برای امثال من بسیار ساده است که به نقد گفته‌های او بنشینیم. با این حال، حق گلسرخی را زمانی ادا کرده‌ایم که نسخه‌برداری‌های کلیشه‌ای از شیوه‌های مبارزه زمان گلسرخی را نقد کنیم. از نظر گلسرخی و بسیاری از انسانهای شریفی مانند او که قدم در راه مبارزه مرگ و زندگی علیه دیکتاتوری نهادند، جان خود آنها ارزشی را که باید برای آن قائل می‌شدند، نداشت. مبارزه‌ای که گلسرخی به مظهر آن تبدیل شد، از آن رو امروز باید مورد نقد قرار گیرد که جانهای شریفی مانند گلسرخی در راه آن فدا شدند. ایکاش گلسرخی و امثال او، بدین حقیقت بیشتر واقف بودند که هیچ کشوری، سرمایه‌های انسانی متشکل از مردمی که حاضرند به نمایندگی از سوی نسل خود، بهای مبارزه برای بهروزی همگان را بپردازند، به طور نامحدود در اختیار ندارد. ایکاش جوانهایی که گلسرخی از آنان نام می‌برد، دست به مسلسل نمی‌بردند. ایکاش خود گلسرخی، دفاع حقوقی را تحت عنوان «چانه زدن برای جان خود» خوار نمی‌شمرد. من نمی‌دانم تصمیم به اعدام جنایتکارانه گلسرخی پیش از محاکمه او گرفته شده بود یا گلسرخی می‌توانست با رد مستدل اتهام واهی وارده به او، از دادگاه نظامی امکان صدور حکم اعدام برای خود را بگیرد. اما حتی اگر رژیم شاه پیش از آغاز محاکمه تصمیم گرفته بود گلسرخی و دانشیان را به جوخه اعدام بسپارد، دفاع محکم حقوقی آن دو زنده‌یاد، راه موثرتری در مبارزه ضددیکتاتوری می‌بود تا آنچه گلسرخی و دانشیان تصمیم به اجرای آن گرفتند و اجرا کردند.
اما همان گونه که در بالا اشاره رفت، سخن گفتن و نوشتن درباره مبارزات دهه ۱٣۵۰ با پشتوانه تجربه سه دهه اخیر بسیار ساده است. این نیز بسیار آسان است که با آگاهی امروز، به داوری درباره گفته‌های گلسرخی بنشینیم که مانند بسیاری از معاصران خود، به علت حاکم بودن شرایط دیکتاتوری، درکی درست از تاریخ ایران نداشت و می‌گفت: «اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبش‌های رهایی‌بخش ایران پرداخته است.» آیا حکومت وقت برای گلسرخی و امثال او این امکان را گذاشته بود که به دور از سانسور و خفقان، تاریخ ایران را مطالعه کنند و دریابند از هزار و چهارصد سال پیش تا کنون، تقریباً همه جنبش‌های رهایی‌بخش ایران، جنبش‌هایی علیه حکومت اسلام بوده است؟ گناه درک نادرست گلسرخی و نسل او از تاریخ ایران، بر گردن حکام وقت است که پاسخ اندیشیدن و نوشتن و سخن گفتن را با داغ و درفش و تازیانه می‌دادند.
و اما تا آنجا که به حکومت جمهوری اسلامی مربوط می‌شود، این حکومت همه مشروعیت خود را از انقلاب ضدسلطنتی گرفت، انقلابی که به نوبه خود، مشروعیتش بر سیه‌کاری حکومتی استوار بود که تحمل دگراندیشانی مانند گلسرخی را نداشت. اما تاریخ ایران در فاصله ۱٣۵۷ تا ۱٣٨۵، متوقف نمانده است. پخش فیلم دفاعیات گلسرخی، نمی‌تواند چشمان نسل کنونی ایرانیان را بر این واقعیت ببندد که حکومت جمهوری اسلامی بر سر ایران و فرزندانش بلایی به مراتب بار بدتر از دیکتاتوری شاه آوردند. کسانی که به تلویزیون جمهوری اسلامی گفته‌اند که جنایات رژیم شاه را به چپ‌های ایرانی یادآوری کند، آن قدر ابله نیستند که ندانند خاوران از یاد فعالین چپ نرفته است. انگیزه طراحان سیاستهای تبلیغی جمهوری اسلامی را در جای دیگری باید جستجو کرد. آنها در پی آنند که چپ را در بحرانهایی که به علت درگیری جمهوری اسلامی با غرب در پیش است، آچمز کنند. آنها می‌خواهند ملاحظات «ضدامپریالیستی»، پای چپ را در ایستادن بر نفی قاطع رژیم جمهوری اسلامی سست کند. آنها می‌خواهند چپ همواره رو به گذشته داشته باشد و خود را از مشارکت در ساختن آینده کنار کشد. آنها می‌خواهند چپ ایران، نبیند که هم رژیم شاه، هم جبهه متحد ضد آن و هم جبهه متحد ضدامپریالیستی دربرگیرنده اسلام سیاسی و سوسیالیستها، مرده‌اند و به تاریخ پیوسته‌اند و هیچ کس را یارای دمیدن حیات مجدد در کالبد آنان نیست.