نمی خواهم در آیم از پا
ترجمه ی شعری از بوریس ویان


فریبا عادل خواه


• این شعر در سال ۱۹۵۲، سالی در دل بدترین سالهای زندگی شاعر (۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳)، سروده شده است. مجموعه ای نیز تحت همین عنوان به چاپ رسیده است که حاوی بیست و سه قطعه شعر میباشد که همه یادگار این دوران است و همه اشاره به مرگ دارد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۵ مهر ۱٣۹۵ -  ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۶


 
Boris Vian (1920-1959)
Je voudrais pas crever
بوریس ویان
نمیخواهم در آیم از پا
این شعر در سال 1952، سالی در دل بدترین سالهای زندگی شاعر (1951 تا 1953)، سروده شده است. مجموعه ای نیز تحت همین عنوان به چاپ رسیده است که حاوی بیست و سه قطعه شعر میباشد که همه یادگار این دوران است و همه اشاره به مرگ دارد.
"به چهل سالگی ام نخواهم رسید"، این جمله ایست که شاعر عادت به تکرار ان میداشت! پیشگوئی که درست از اب در میاید، زیرا او بعد از سالها مریضی،   در سن39 سالگی بر اثر سکته قلبی بدرود حیات میگوید.
برای مخاطبان علاقمند، قطعه دیگری از شاعر را به همراه مختصری از زندگی او را در ادرس زیر خواهند یافت
akhbar-rooz.com

Boris Vian
1920-1959

Je voudrais pas crever
نمیخواهم در آیم از پا

نمیخواهم در آیم از پا
پیش ازآنکه بشناسم
سگهای سیاه مکزیک را
که به خواب می روند
بی انکه خواب ببینند
میمونهای کون برهنه
این هارو حریصان استوائی را
عنکبوتهای نقره ای
با لانه هائی پر از حباب را
نمیخواهم در آیم از پا
بی انکه بدانم
ایا در پشت ظاهر غلط انداز سکه گونه اش
یک طرفش تیز است ماه
ایا سرد است هوای خورشید
ایا این چهار فصل
به راستی همان چهار تاست و بس
بی انکه تجربه کرده باشم
رفتن بر روی بلوارهای وسیع شهر
با پیراهنی به بر
بی انکه نظر کنم
در نگاهی پلید
بی انکه بگذارم آلتم را
در حفره های غریب
نمیخواهم درآیم از پا
بی انکه بشناسم آبله را
یا هفت درد ی که
دچارش می شویم انطرف ها
خوب و یا بد
رنجم نمیدهند
اگر،اگر، اگر بدانم
کز ان می گیرم عوضم را
و "ز" هم هست همچنان
همه انچه را که میشناسم
همه آنچه را که می پسندم
همه آنچه را که خوش دارم
کف سبز دریا
انجا که می رقصند رگه های سبز خزه ها
بر شنهای تاب دار
برشته چمنهای ماه ژون
زمینی که در هم تکیده
رایحه صنوبرها را
و بوسه های کسی
که چنین و چنان
زیبا روئی که اینجاست
نرم و لطیف من، اورسولا
نمیخواهم در آیم از پا
بی انکه خسته کنم
دهانش را نهاده بر دهانم
جسمش را با دستانم
و باقی را با چشمانم
نمی گویم از این بیشتر
با تربیت باشیم باید دیگر
نمیخواهم درآیم از پا
پیش از انکه کشف شود
گل سرخ پایا
روزهای دو ساعته
دریا در کوه
کوه در دریا
فرجام درد
روزنامه های رنگین
شادمانی همه کودکان
وباز بسیار دیگر چیزها
که خوابیده اند جائی در سرها
مهندسین نابغه
باغهای دلگشا
سوسیالیست های مضطرب
شهرساز های شهرنشین
متفکران پر دغدغه
اینهمه برای دیدن
دیدن و گوش فرا نشستن به "ز"
اینهمه زمان برای انتظار کشیدن
برای پالیدن در سیاهی
وعاقبت را می بینم من
که غل غل میزند و می آید
با هیبت زشتش
و می گشاید برمن
آغوشش را
بسان قورباغه ای لنگ
نمیخواهم در آیم از پا
نه نمیخواهم، خانمها، آقایان
پیش از چشیدن طعمی
که منقلب میسازد مرا
طعمی که سخت ترین است
نمیخواهم درآیم از پا
پیش از انکه چشیده باشم
طعم مرگ را.