دریافتن


مرضیه شاه بزاز


• گاه از تبارِ سایه و دهشت
میهمان ناخوانده ی پِی و استخوان منی
گاه با دو پولک براق از پنجره ی شب
بر پنجه ایستاده در کمین، بی صدا مرا می پایی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱ شهريور ۱٣۹۵ -  ۲۲ اوت ۲۰۱۶


 خاطره ای محو مانده است برجا

ژرفآبی سنگین
و من در پناهش
نیلوفری بودم در بند
بر گرفته مرا از مادرِ آب                           
بی پرسشی
به خاک می رسانی؟
که باز باره ریشه ریشه گردم، گلی برویانم؟
فصلی دیگر، خوشه ای دیگر، سیب و میوه ای دیگر،
باز نپرسیده از آب برگیری؟
در سفرِ دستهایت من شادم
به خاک مرسان مرا
که دوکِ فلک در میان انگشتانم                  
انگشتانم کبود و زخم
از کلاف ناسازِ زبرِ ناموزون
فرش ابریشم می بافم
جادو می ریسم

گاه از تبارِ سایه و دهشت
میهمان ناخوانده ی پِی و استخوان منی
گاه با دو پولک براق از پنجره ی شب
بر پنجه ایستاده در کمین، بی صدا مرا می پایی
بر کویر هستی ام،
گاه
نسیمی و باران
خیزآبِ شوق بر کاروانِ مانده می آری         
گاه گستاخ، سینه سپر کرده         
راه می بندی بر خنده
من شتابان
دستهایم بال می گشایند در پرواز
اگر دستم رسد بالای دستت
چون خدایان
در برویت رندانه می بندم
هر چه باشم
شاد و یا غمگین
سوخت و سوزی نیست
چرخه ی چرخ در دستم،
جادو می ریسم

در سفر دستهایت
اینبار
اگر دستم رسد بالای دستت
بر دریچه ی تنگ و تاریک این دوران
در میان بارشِ تیر و کلوخ و سنگ
حلاجم
و چشم اندازی نرم از پنبه می بافم:

مهِ غلیظِ انتظار، در آن باغی         
خروسی بر بامِ جهان
سر به گوشِ کهکشانِ کهن
آرزویی نو می خواند
باغبانی کنجکاو                        
کلید را می زند
و بهار                                             
درختان سیب را روشن می کند.

آتلانتا اوت ۲۰۱۶
divanpress.com