حمید اشرف و فداییان در آئینه ی
"نوارهای گفتگوی دو سازمان"


بهزاد کریمی


• آن رهبری که نتواند در نهاد انقلابی تحت مسئولیت خود انسجام اعتقادی تولید و مدیریت کند، هرگز هم قادر به تاثیر گذاری در بیرون از این نهاد نخواهد شد. حمید نمونه والایی از چنین آدمهایی بود و در این معنی، رهبری توانمند و کارساز. او این را خوب می فهمید که تناقض در سیاست عملی، آفتی است برای سست شدن "پیشاهنگ"در انجام فعالیت و کسب آمادگی درخود جهت پذیرش ریسک! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۷ مرداد ۱٣۹۵ -  ۷ اوت ۲۰۱۶


از گفتار تا نوشتار
آنچه در این نوشته از نظر خواننده می گذرد شکل نوشتاری و بسط یافته گفتاری است که توسط نگارنده در "سمینار حمید اشرف" به بیان درآمد. در این سمینار که روز ۱٣ تیرماه ۱٣۹۵ در شهر کلن آلمان برگزار شد، همانجا و در آغاز صحبتم تعهد کردم تا در اولین فرصت ممکن، متن تفصیلی گفتارم را تنظیم کرده و آن را در معرض دید و نقد عمومی بگذارم. اینک، خرسند از عملی شدن وعده ای که در آن سمینار داده شد، نوشتار حاضر را با تقدیم به نام و یاد ماندگار رفیق حمید اشرف به نشر می سپارم و امید دارم که این برداشت تنظیمی از مفاد نوارهای گفتگوی دو سازمان "فدایی" و "مجاهدین مارکسیست" در چهل و یک سال پیش، بتواند در راستای شناساندن بازهم بیشتر اندیشه‌ و منش این رهبر نامدار جنبش فدایی مفید بیفتد.
                                                                                                   
پیش سخن

موضوع این نوشتار، اندیشه و منش حمید اشرف است. در این نوشتار تلاش شده تا درنگی به عمل آید بر نوع برخورد او با چالشهای جنبش انقلابی زمانهاش و نیز تاملی صورت گیرد روی خود داشته هایهای این چهره فرهمند جنبش فدایی در آیینه گفتگوهایی که اسفند ماه ۱٣۵۴ میان "چریکهای فدایی خلق" و "مجاهدین خلق مارکسیست" انجام گرفته بود. در این نوشته نگارنده برآنست که با نگاه به دیدگاهها و رویکردهای حمید اشرف در همین مذاکرات، توانمندیهای سیاسی و روشی او را زیر پرتو آگاهیهای بیشتر بگذارد تا از این طریق، حد تکوین دیدگاههای این چریک هوشمند در پایانه زندگی سراسر پیکارش سنجشی درخور یابد.
نوشته حاضر، مکثی هم دارد بر ارتباط منطقی عناصر اندیشگی فدایی در طول زمان و بمنظور فهم پیوستگی مسیری که این جریان در دهسال نخست خود طی کرد. انگشت نهادن بر آن باورهای جنینی و یا شکل گرفته متناقض در نمادهای رهبری پیش از ٨ تیر ۱٣۵۵، که تقسیمات بعدی سازمان از دل همان باورها جریان یافتند و با پیشرویشان بر بستر انقلاب و بعد آن، شکل جریانی به خود گرفتند. نیز اینکه، اگر هم مسئولیت بد و خوب هر دوره تاریخی از این جنبش را می باید بر دوش همانهایی دانست که آنرا مدیریت کرده و زیستهاند، اما پسا واقعیت فدایی نتیجه منطقی پیشا حقیقت آن بوده و در واقع امتداد و حاصل همان تناقضاتی که، چریک فدایی آنها را از پیش در خود حمل می کرده است.                     
وجه رهبری در شخصیت حمید اشرف تا حدود زیادی تحت الشعاع ویژگی پارتیزانی وی قرار گرفته و نام او در تاریخ معاصر، عموماً با توانمندیهای نظامی و فرماندهی طراز بالای چریکی‌اش جا افتاده است. و این، چندان هم غیر طبیعی نیست هر آیینه در نظر آید که در شرایط "عمر متوسط هر چریک شش ماه"، فقط حمید را داشتیم که توانست نزدیک به ده سال تمام و آنهم در صف مقدم مبارزه مرگ و زندگی دوام آورد. وقتی بر این واقعیت اذعان داشته باشیم که تنها این استثناء را سراغ داریم که با تهوری شگرف و البته زیر آتش دفاع فداکارانه هم تیمیهایش چند بار توانست تنگترین حلقات محاصره را در هم بشکند و از تور ساواک بگریزد. هنگامی که ببینیم اشرف تنها رهبر جان بدر بردهای بوده از میان آن چند حلقه رهبری سازمان که جملگیشان زود هنگام جان باختند ولی او همچنان ماند و به مدت پنج سال سازمانش را رهبری کرد. و نیز وقتی که، حمید اشرف را نه تنها در زمره آن نه نفری بنگریم که فروردین ۱٣۵۰ برای سرهایشان جایزه تعیین شد بلکه او را در کابوس شاهانهای باز یابیم که اعلیحضرت را از آن رهایی نبوه است. بنابراین جای تعجب ندارد اگر نام کسی با چنین مشخصاتی، در تاریخ ایران معاصر به عنوان اسطوره مبارزه چریکی شناخته و ثبت شود تا با خصوصیتهای مدیریتی و رهبری سیاسیای که او در وجودش تبلور داده بود. پس رواست هرگاه که در چهلمین سالگرد ٨ تیر، بیش از همه به تواناییهای استراتژیکی و تاکتیکی، و واقع بینیها و هوشمندیهای سیاسی او از یکسو و نیز محدودیتها و خطاهای فکریاش از سوی دیگر پرداخته شود تا متکی بر این پردازش‌ها، تاریخ چریک فدایی نیز با روشنایی بیشتری در معرض دید قرار گیرد. درونمایه نوشتار حاضر، نمایهای است از این واقعیت که بخش مهمی از تاریخ فدایی را حمید اشرف نوشت!
منبع استناد این نوشتار، محتویات آخرین دور از گفتگوهایی است که بین رهبری دو سازمان صورت گرفت. این گفتگوها در یکی از پایگاههای سازمان با شرکت زنده یادان حمید اشرف و بهروز ارمغانی از طرف چریکهای فدایی خلق و جانباختگان تقی شهرام و جواد قائدی به نمایندگی از مجاهدین خلق مارکسیست طی ۱۲ ساعت جریان داشته و جمعاً در ۱۲ فایل صوتی ضبط شده بودند. ماجرای بایگانی این نوارها "یکی داستانی است پر از آب چشم" که از آن می گذرم و فقط به این بسنده می کنم که مفاد آنها سرانجام نزدیک به چهار دهه بعد و به همت "انتشارات اندیشه و پیکار" به محوریت زنده یاد تراب حق شناس، انتشاراتی که شاخص به رسالت "تنظیم و انتشار اسناد سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر ایران" است، در شهریور ماه ۱٣۹٣ به شکل کتابی مدون با عنوان "گفت و گوهای درونی بین دو سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران و مجاهدین حلق ایران" انتشار یافت. کتابی که ثمره آن جد و جهدی شد که کوشندگانش در ادامه تلاش اولیه "سازمان چریک های فدایی خلق" برای پیاده کردن نوارها، همت به خرج داده‌ و با صرف وقت، زحمت و حوصله، بگونه امانت دارانه‌ای گفتگوها را شکل نوشتاری داده‌اند. ناشرین این کتاب، در عین حال با علامت گذاریهای لازم در متن نیز، توانسته‌اند فهم مطالب را برای خواننده تسهیل کنند. هسته "انتشارات اندیشه و پیکار" با نشر این کتاب، خدمت ارزشمندی به امر تثبیت بخشی از تاریخ معاصر ایران رسانده و براستی جای تقدیر دارد.
اهمیت تاریخی این منبع در اینست که بیانگر ابراز نظر مستقیم و بلاواسطه گفتگو کنندههاست و بی هیچ دخالتی از سوی دیگران. سندی مطلقاً دست ناخورده و چونان آیینهای شفاف که در آن رفتار و گفتار مذاکره کنندگان را همانگونه می توان یافت که تجلی داشته‌اند. بعلاوه، این سخنان در آستانه ضربات کمر شکن بر سازمان و چهار ماه مانده به کشته شدن حمید اشرف در روز ٨ تیر ۱٣۵۵ به بیان در آمده‌اند و به دیگر سخن، واپسین سند از اظهار نظرات رهبران سازمان هستند پیرامون یک رشته موضوعات مبرم جنبش آن زمان و نیز بازتاب آخرین رویکردها و تحولاتی که سازمان چریکهای فدایی خلق تا آن مقطع پشت سر گذاشته بود. اهمیت مضاعف مفاد نوارهای این نشست اما از آنجاست که مذاکره کنندگانش نه فقط در موقعیت رهبری قرار داشته‌اند بلکه بویژه در رابطه با سازمان ما، رفقایی بوده‌اند چونان فشرده چندین سال امر رهبری سیاسی- تشکیلاتی در آن و هر کدامشان نیز عصاره نزدیک به پانزده سال از مبارزه چپ آن دوره از ایران. رهبرانی که به یک اعتبار، باز تولیدشان بلافاصله و در چنان سطحی میسر نبوده است.

موضوعات محوری در این گفتگوها عبارتند از:

۱) مواجهه فداییان با نحوه برخورد سازمان مجاهدین مارکسیست نسبت به جریان مذهبی در این سازمان و نیز در قبال خود مذهب. همانی که تحولات بعدی نشان داد حاوی چه حساسیت و پیامدهایی بود؛
۲) موضوع تشکیل جبههای از نیروهای انقلابی که امری مطرح در جنبش به شمار می رفت؛
٣) مسئله وحدت حزبی، و در همین رابطه، طرح "نشریه مشترک دو سازمان" و ضوابط ناظر بر آن؛
۴) مناسبات با نیروهای خارج کشور و کنفدراسیون و در این میان تمرکز از یکسو مشخصاً بر سر جبهه ملی ایران – بخش خاورمیانه و از سوی دیگر حزب توده و "پروچینی"ها؛ و در کنار این مبحث، برخی اظهار نظرهای دارای جنبه دیدگاهی طرفین که من جملگی آنها را یکجا در زیر این فصل آورده‌ام و به هر موضوع نیز، فقط اشاراتی کرده ام. در حین این گفتگوها یک رشته مسایل دیگر از جمله نوع تبیین صف آراییها در جهان و امکانات بین المللی هم پیش کشیده می شوند که در خور توجه‌اند و لذا موارد مهم آنها را در همین فصل از بررسی گنجانده‌ام.
گلایه ها در این گفتگوها کم نیستند. مذاکرات طرفین، جابجا مشحون است از کنایهها و انتقادات ریز و درشت نسبت بهمدیگر که اگرچه با اشغال حجم قابل توجهی از گفت و شنید‌ها پدید آورنده اخلالهایی در مباحث اصلی نشست شده اند، اما تامل بر آنها از نقطه نظر فهم جو حاکم بر مناسبات طرفین و نیز مخصوصاً منش رفتاری گفتگو کنندگان، واجد اهمیتی خاص هستند. با اینهمه، در نوشتار حاضر فصل مشخصی به کم و کیف مشاجرات و مجادلات طرفین حول مناسبات سازمانی آنها اختصاص نداده‌ام، گرچه خواننده این کتابچه نمونههایی از همین تعریضات را در جابجای آن خواهد یافت.
پیش از ورود در اصل موضوع اما، لازم است به چند نکته دیگر هم اشاره رود. یک) واقعیت تاسف بار اینست که حتی شکل انتظام یافته و کتبی این گفتگوها در کتاب منتشره نیز، به سختی می تواند فهم همه جزییات در اظهارات طرفین را بطور کامل امکان پذیر کند. دو) معضل خصلت مجادلهای گفتگوها آنهم از پشت پرده اختفاء را هم داریم که خود طبعاً مانع از کنترل و مدیریت بحث بوده و لذا مختل کننده مسیر گفتگوهاست. بعلاوه فقدان نظم لازم در زمینه دستور جلسه نیز در میان است که بنوبه خود، کار تعقیب منظم مذاکرات و فهم کامل همه رد و بدل شدهها توسط شنونده نوارها و حتی خواننده متن پیاده شده نوارها را دشوار می کند. سه) موضوع بارز دیگر در این گفتگوها آنست که بیشترین وقت مذاکرات به سخنان شهرام اختصاص یافته و فقط نزدیک به یک سوم دیگر از وقت جلسه را در اختیار بقیه می یابیم. ولی از آنجا که تم این نوشتار بر فکر و شخصیت حمید اشرف تمرکز دارد، لذا ارجاعات من در این کتابچه عمدتاً معطوف به گفتههای اوست. در همین رابطه هم است که نقل قول‌ها از شهرام و قائدی در آنسوی مذاکرات و ارمغانی در اینسو، عموماً در خدمت ضرورت پردازش محور اصلی این گفتار قرار گرفته‌اند. ضرورتی که رعایت آن تا حدود زیادی و قسماً ناگزیر، این نوشتار را به بررسی مفاد مذاکرات دو سازمان نزدیک کرده است! چهار) در نوشتار حاضر، بازنمایی مواضع متخذه حمید اشرف در مذاکرات آن زمان، انتظام خود را نه از توالی سخنان طرفین بدانگونه که در نوارها شنیده می شود بلکه از آن منطقی می گیرد که تدوین این نوشته تنظیمی ایجاب می کرده است؛ منطقˏمطالعه فکر و عمل حمید اشرف در آیینه نوارهای گفتگوهای دو سازمان. بنابراین نقل قولها از این یا آن نوار و از فلان و یا بهمان بخش از گفتگوها، الزاماً به مقتضای موضوع است که در کنار همدیگر آورده‌ شده‌اند. پنج) بهنگام استفاده از گفتههای گفتگو کنندگان، خود را مجبور دیدم تا در موارد نه چندان کمی، بجای انتقال عین کلام، متوسل به روش نقل به مضمون شوم. از دید من، تنها با این شکل از کار بود که می شد انسجام و روانی مطلب را تامین کرد و به خواننده کمک نمود تا موضوع بحث را منظم تر پی بگیرد. اگرچه، در این گزینه خطیر به جد کوشیدهام تا امر نقل به مضمون گفتهها اولاً در نزدیکترین انطباق میسر با خود گفتهها باشند و ثانیاً با رعایت بیشترین امانت داری ممکن در بیان منظور گویندگانش. و شش) در نقل قول مستقیم از گفتههای گفتگوکنندگان هم، هر مورد افزودهای که توسط من درون دو علامت {...} و (...) آورده شده‌‌اند صرفاً به قصد تسهیل برداشت خواننده از گفتههای مذاکره کنندگان بوده است. اولی بمنظور و به قصد تصحیح انشایی و دومی در توضیح معنی بیان شده.
سرانجام این پیشگفتار، جا دارد با تاکید بر چند نمود رفتاری از حمید اشرف در این مذاکرات پایان گیرد. یکی هماهنگی حمید است با بهروز در این مذاکرات، که از یکسو نشان از اخلاق و انصاف در او دارد و از سوی دیگر نیز مبین هم نظری سطح بالا بین این دو رفیق است. دومی، جلوه‌ گری این امتیاز در حمید طی گفتگوهاست ناظر بر: بیشتر گوش بودن او، موجز گوییهایش و بیان مشخصی که وی پیرامون هر سئوال و جواب از خود به نمایش می گذارد. دیگر آنکه حمید در این بحثها، نماد خونسردی و بردباری است و بحث را با فروتنی در برابر حقیقت، رعایت حق طرف مذاکره و نیز تعهد در برابر موکلین‌اش پیش می برد. او در هر آنجایی از مذاکرات که لازم می افتد تا انتقاد و یا تذکر طرف مذاکره‌اش را می پذیرد و بی مسامحه به انتقاد از خود بر می خیزد. در همانحال اما او بهنگام پاسخ به این یا آن درخواست طرف مقابل، جواب نهایی به مذاکره کننده را در عمده موارد به مشورت با رفقای سازمانی‌اش موکول می کند. احتیاط کردنهای حمید در حین این مذاکرات را گرچه نمی توان بی رابطه با انباشت بدبینیها در او نسبت به طرف مقابل دانست، اما اساس انگیزه رفتاری وی را در آن نوع رفتاری می باید سراغ گرفت که در پایبندیهای او به خرد جمعی سازمانیاش ریشه داشت. در یک کلام، حمید اشرف در این مذاکرات نشان می دهد که رهبری است توانمند و مسئول و به الزامات امر دیپلماسی و مذاکره آگاهی و پایبندی دارد.

                                                             فصل یک
                      برخورد با تحولات ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق


حمید اشرف در این مذاکرات، از رفتار رهبری مجاهدین خلق رسیده به مارکسیسم در مسیر تحولات ایدئولوژیکی‌ای که داشته‌اند، بخاطر مواردی چند صریحاً انتقاد می کند. او آنان را در رابطه با نحوه برخوردی که با بخش مذهبی در تشکیلات سازمانشان کرده‌‌ و نیز غصب نام مجاهد که از نظر فداییان تاریخاً به انقلابیون مذهبی تعلق داشته و بهیچوجه نمی توانسته است به مجاهدین از اسلام برگشته متعلق باشد، مورد ملامت قرار می دهد. حمید در گفتگوهایش خطاب به طرف مقابل بحث، خاطر نشان می سازد که این اصلاً منطقی نیست که مذهب را کنار گذاشت و در همانحال عنوان مجاهد را آنهم بگونه انحصاری کماکان حفظ کرد. او با خطا ارزیابی کردن "طرد" ۵۰ در صد سازمان مجاهدین توسط رهبری تغییر ایدئولوژی داده، این عمل را نه فقط اقدامی غیر منصفانه و نا همخوان با مقتضیات جنبش خلقی می داند، بلکه آن را دارای عوارض برای جنبش انقلابی می شناسد. حمید نوع استفادهای را که آنها در روند منجر به اعلام مواضع عقیدتی تازه‌شان از اعتماد و امکانات پایگاه اجتماعی تاریخی این سازمان به عمل آورده‌اند، سوء استفاده ارزیابی کرده و آن را اقدامی نادرست می شمرد. او در پی این گزاره‌ها، مجاهدین تازه مارکسیست شده‌ها را بخاطر چگونگی مواجههای که با نیروهای مذهبی و خود مذهب در پیش گرفتهاند، هشداری جدی می دهد. حمید اشرف در این بخش از مذاکرات، منسجم تر از هر بخش دیگری از مذاکرات سخن می راند و با ذهنی از پیش اندیشیده سراغ واقعه می رود.

تحلیل حمید از این تحولات چیست؟
از لابلای گفتارهای حمید اشرف این را می توان دید که هر چند او بخاطر تعلق مارکسیستی خویش، تحول عقیدتی صورت گرفته در سازمان مجاهدین خلق را نشانهای از حقانیت مارکسیسم – لنینیسم و غلبه آن بر تفکر التقاطی در بخشی از سازمان مجاهدین خلق ایران تلقی می کند، با اینهمه اما خصوصیت پراگماتیستی زیادی نیز در این تحول عقیدتی می بیند و نسبت به اصالت و پختگی مارکسیستی تغییر عقیده داده‌ها تردیدهای جدی دارد. تا آنجا که او حتی در جایی از گفتگوها، این پرسش را در برابرطرف مذاکره خود قرار می دهد که: آیا احتمال برگشت دوباره اعضای تغییر ایدئولوژی داده به باور دینی را می دهید یا نه؟ که توضیح شهرام در برابر سئوال او چنین است: احتمال چنین چیزی همیشه وجود دارد، حتی برای شما؛ در تجربه جنبش جهانی کمونیستی هم مواردی از آنرا می توان سراغ گرفت.
حمید اشرف با چنین برداشتی از این رخداد است که طی همین گفتگوها و در مواجهه با وجه عینی مسئله، قویاً بر این موضوع می ایستد که: چون تغییر مواضع "بطور اصولی" سازمان نیافته است، لاجرم در عمل عوارض زیادی نیز به بار آورده‌ که از آنها نمی توان گذشت. او با نگریستن به موضوع از جایگاه رهبری عملی مبارزات جاری، عوارض آن را نیز دقیقاً از زاویه تاثیراتی که اقدامات مجاهدین مارکسیست بر صف آرایی‌های سیاسی کشور گذاشته و خواهد گذاشت زیر ذره بین می برد. حیدر تبریزی در بیان یادمانده‌های خود از همان سال‌ها، از خواندن یک دستنوشته درون سازمانی از حمید اشرف خبر می دهد که در آن ضمن تجزیه و تحلیل تحولات ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق و "پراگماتیستی" تلقی شدن این تغییرعقیده در مجاهدین، از خطوط کلی چگونگی مواجهه فداییان با این وضعیت جدید سخن رفته بود.
در این بخش از مذاکرات که حالت جدلی نسبتاً تندی هم به خود می گیرد، حمید اشرف نظر سازمانیفداییان در این زمینه را در چنین مفهوم و مضمونی خلاصه می کند که: نمی توان مارکسیسم را با امکانات مذهب پیش برد! او و بهروز ارمغانی از مخاطب خود پنهان نمی دارند که نسبت به نحوه فاصله گرفتن سئوال برانگیز مارکسیست‌های این سازمان از مظاهر مذهبی و تاریخی مجاهدین خلق و تغییراتی که در آرم این سازمان داده‌اند (گام به گام)، حس خوبی ندارند و روش قطره چکانی ("پراگماتیستی") آنها در این زمینه را ناشی از سوء استفاده‌شان از امکانات پایگاه مذهبی مجاهدین خلق در جامعه تلقی می کنند. حمید اشرف این روش را نادرست و اعتماد سوز می شناسد و نگرانی خود نسبت به عواقب اجتماعی آن را خاطر نشان می سازد. بیانات او در مذاکرات با هیئت نمایندگی سازمان مجاهدین خلق نسبت به این تحولات، در واقع منطبق بر همانی است که در گزارش حیدر مندرج در صفحات ۲۷ و ۲٨ از همین "کتاب گفتگوها" پیرامون مفاد نوشته درون سازمانی حمید آمده است. تبریزی مبتنی بر یادمانهایش از جمع بست حمید اشرف پیرامون موضوع و در پی یک دور مباحث درون سازمانی در این زمینه، از قول وی در آن جزوه چنین آورده است: " فرمول جان و انرژی مارکسیستها به اضافه پول و امکانات بازاریها نمی تواند در خدمت طبقه کارگر بکار گرفته شود".

پیشنهاد و هشدارهای حمید در این رابطه چه بود؟

شهرام در این بخش از گفتگو با ابراز تعجب از "عدم فهم اهمیت" اعلام "پیروزی ایدئولوژیک" کمونیستی در مجاهدین خلق از طرف چریکهای فدایی خلق، می کوشد تا توجه هیئت نمایندگی فداییان را به "اهمیت ایدئولوژیکی" این تحول جلب کند. او سعی زیادی به خرج می دهد تا فداییان را مجاب به درک و دریافت این موضوع کند که مجاهدین مارکسیست با عمل به چنین اقدامی و مکملاش "پاکسازی" سازمان از مذهبیها نشان داده‌اند که این تحول عقیدتی در مجاهدین، نه یک امر تصادفی بلکه بیانگر حقانیت تاریخی مارکسیسم – لنینیسم است. اقدامی که بزعم او، می باید بمثابه گامی بس بلند به سود زوال مذهب در جنبش تلقی گردد و در همین معنی نیز جا انداخته شود. شهرام، برای تصفیه سازمان مجاهدین از دین و مذهب تا آنجا اهمیت قایل است که بی هیچ لاپوشانی تاکید می دارد: "ما وقتی حسابرسی می کنیم از مسئولی... می خواهیم ببینیم که موضع ضد مذهب داره یا نه؟... و {نه که} صرفاً مارکسیست بیانی و زبانی {باشد}". حمید اما با رد این نگاه و روش خود محورانه، تحول صورت گرفته در این سازمان را از منظر ایدئولوژیکی صرفاً در حد نمودی دیگر برای بروز حقانیت مارکسیسم ارزیابی می کند و با تاکید تصریح می دارد که: هر برداشتی فزون تر از این از تحول صورت گرفته، خواسته یا ناخواسته تعرضی خواهد بود نابهنگام علیه واقعیت اجتماعی خرده بورژوازی بمثابه نیروی دارای ظرفیت بالای طغیان بر ضد وضع موجود. او خطاب به طرف گفتگوی خود یادآور می شود که: آنها می بایستی با واگذاری این سازمان به مجاهدین خلق، از آن اعلام جدایی نموده و بر حق موجودیت مستقل خود بسنده می کردند. حمید اشرف در صحبت‌هایش رویکرد مسئولانه و اعتماد برانگیز توسط مجاهدین مارکسیست شده را در همین می داند.
نماینده مجاهدین مارکسیست در این مذاکرات، حرکت خودشان را نشانه خلوص انتخاب "پرولتری" تعریف کرده و به حمید تذکر می دهد که: ما همانا از طریق تعرض ایدئولوژیکی بود که می توانستیم "از موضع قدرت"، خطر اعمال رهبری خرده بورژوازی بر جنبش را سد کنیم. حمید اما در مقابل، خطر مطرح در این برخورد را نه در موضوع اعمال رهبری خرده بورژوازی "در حال زوال و بی آینده" - که خود او در این زمینه البته همانند بیشترینه فداییان و جریان چپ نگاهی ساده نگرانه داشته و این نیروی دین محور را اصولاً قادر به اعمال رهبری بر جنبش نمی دانسته است!- بلکه در راندن ارادی و پیشرس این بخش از صفوف جنبش ضد امپریالیستی می بیند. حمید امر کسب رهبری در این جنبش را منوط به نتیجه اقدام و اراده نیروها و مخصوصاً نوع عمل آنها در عرصه مبارزه سیاسی می شناسد و نه که امری بداند حاصل حذف سیاسی خودسرانه این یا آن نیرو از طریق مبارزه عقیدتی. او و بهروز ارمغانی، نگران شکاف تحمیلی بر صفوف خلق هستند و در همین رابطه نیز هست که بهروز بگونهای جهت دار از شهرام می پرسد: آیا به این هم فکر کردهاید که این نحوه از اقدام، می تواند موجب تاثیر گذاری منفی بر روی خرده بورژوازی شده و رانده شدن آن در سمت تشدید بیشتر تعصبات مذهبی را در پی داشته باشد؟
در واقع طی این مذاکرات به وضوح می توان دید که حمید اشرف بر متن اندیشیدن در کادر الزامات جنبش عمومی و متکی بر لنین، بر این باور است که مسئله را "ابتدا" در "زیربنا" می باید حل کرد و آنگاه سراغ "روبنا" رفت. حمید با رد این تصور در مجاهدین مارکسیست مبنی بر اینکه گویا "تحکیم و تثبیت موقعیت نقطه نظرهای مارکسیستی و حقانیت آنان" همانا از مسیر درافتادن ایدئولوژیک با مذهبیها میسر می شود، با تاسفی دلسوزانه خطاب به مجاهدین مارکسیست شده هشدار می دهد که: مواجهه‌ای ازایندست با موضوع، "مقاومتهایی {در میان مذهبیها} ایجاد می کند، کما اینکه الان هم کرده است و ما ناظریم".
در جای دیگری از گفتگوها حمید می گوید که: "برای ما، بازتاب این عمل شما روی نیروهای مختلف مذهبی مهم است". طرف مقابل مذاکرات ولی، ضمن اعمال فشار بر فداییان در این جهت که شما می باید بین مذهبیها و ما طرف ما را بگیرید، و نیز اصرار زیادش بر پذیرفته شدن صحت "اقدام مترقی" خودشان در رابطه با تقویت و تشدید "مرزبندی" بین مارکسیستها و مذهبیون و لزوم واداشتن نیروهای بینابینی به موضع گیری و تعیین تکلیف ایدئولوژیک، حرف خود را در این خلاصه می کند که: " تشدید تضاد، چیز بدی نیست"! او برای اثبات پیروزی حرکت انقلابی خودشان در زمینه ایدئولوژی، پاورقی نویسی آن زمان دکتر علی شریعتی در روزنامه کیهان تحت عنوان "مارکسیسم ضد اسلام" را شاهد می آورد و "سازش" این ایدئولوگ اسلام سیاسی با رژیم را دلیلی عنوان می کند برای حقانیت مارکسیسم و در اثبات اینکه "مذهب نمی تواند"! اما تا او این حکم را می دهد بلافاصله از حمید و بهروز جوابی می گیرد این چنین: خود همین طرز برخورد، خود مظهری است از "مرزبندی مصنوعی" و شکاف انداختن زود هنگام بین انقلابیون و نیروهای بینابینی. حمید و بهروز اگرچه با بیاناتی متفاوت، اما هر دو بگونهای منسجم با خطاب قرار دادن طرف مذاکرهشان، بر این نکته تاکید دارند که آنها نباید تغییر پایگاه طبقاتی خود را مساوی محو طبقه فهم کنند و هم از اینرو، وظیفه دارند که حساسیت مناسبات بین طبقات و جریانهای فکری با یکدیگر در مبارزه مشترک سیاسی را در نظر گیرند.

بروز دو رویکرد را شاهدیم

بدینسان آشکارا می توان دید که موضوع، فقط اختلاف بر سر موردی معین میان طرفین نیست و شکاف را نمی توان در برداشت خاص طرفین از واقعه‌ پیش آمده خلاصه کرد و آن را به سطح ارزیابی مشخص تقلیل داد. اینجا دو رویکرد فکری را پیش چشم خود داریم که روبروی هم قرار گرفته‌ و مستعد انکشاف در دو سمت متنافر هستند. بهمین دلیل هم، جای تعجب نداشت اگر اولی در ادامه حرکت تک بعدی خود طی فقط دو سه سال بعدی عملاً و حتی نظراً به انقلاب سوسیالیستی بلاواسطه برسد ولی آن دیگری، ولو با دچار آمدن به نوساناتی زیاد، همچنان در چارچوب واقعیت‌ها بماند. اولی، تاکتیک و رویکردهای جاری خود را مستقیماً از ایدئولوژی استنتاج کند، نقطه عزیمت دومی اما خود جامعه باشد هرچند در موارد نه چندان کمی هم نتواند برداشت درستی از عینیت‌ها عرضه کند. آری، گر چه هر دو اینها سخت پایبند ایدئولوژی بودهاند، اما اولی وجود عینی را مطلقاً از منشور ایدئولوژی عبور می داد و دومی، "اصولیت"ها را در خدمت تعبیر و تغییر واقعیت می خواست.
نه این می تواند تصادفی باشد که همانجا و در ادامه همین دیالوگ، می بینیم که شهرام از فداییان این انتقاد را می کند که: شما بخاطر "ترس از مجاهدین خلق" بود که علیرغم "یک دنیا سوراخ و ضعف" در ایدئولوژی‌ آنان، هیچوقت وارد مبارزه ایدئولوژیک با اپورتونیسم آنها نشدید؛ و نه این یکی جای شگفتی دارد وقتی جواب حمید به او را چنین می خوانیم که: "ما {در صفوف خلق} براشتراکات تاکید داریم تا اختلافات ... ما که با شما جنگ حیدری- نعمتی نداشتیم". حمید در جای دیگری از این گفتگوها، حتی با تعرض به برداشت طرف مقابل از اپورتونیسم، تصریح می دارد که اگرچه "با معیارهای ما فلان جریان خرده بورژوایی می تواند اپورتونیست تلقی شود" اما از جایگاه "منافع خودش"، لزوماً چنین نیست! وقتی هم شهرام از اشرف می پرسد که: حالا توصیه شما در رابطه با مبارزه ایدئولوژیک – بعنوان یکی از ارکان مبارزات کمونیستی- علیه مجاهدین پابرجامانده بر اعتقاد مذهبی چیست، او بی درنگ جواب می دهد: اول "باید کمکشان کرد تا متشکل شوند مبادا که پراکنده شوند"! و وقتی هم نماینده مجاهدین مارکسیست سئوال می کند: پس تکلیف "ماتریالیسم" در این میان چه می شود، آنگاه هم حمید و هم بهروز، با حواله دادن این موضوع به زمان، بر ترویج فکر و علم و فرهنگ در سطح "اجتماع" انگشت می گذارند.
رویکردهای حمید در این مذاکرات بدانمعنی است که او هر نیروی اجتماعی را همانا با منافع و مصالح آن در نطر می گیرد و به رسمیت می شناسد و نه الزاماً با دل خواستههای خودش. و این، یک متد است. متدی که، به وضوح از این یا آن رویکرد سیاسی مقطعی فراتر می رود و از نوع نگاه تیپیک معینی خبر می دهد. حمید اشرف متصف به این روش و نگاه بوده و عمل کننده به چنین متد و بینشی.

نقد و قیاس!

این البته واقعیتی است که چپ انقلابی آن دوره و در زمره آن فدایی خلق، متاسفانه نتوانست بدانگونه که نیاز امر تحول و توسعه جامعه بود، به وظایف خود در دو عرصه مبارزه سازمان یافته فکری - فرهنگی علیه واپسگرایی و برسازی گفتمان دمکراسی در سیاست عمومی در کنار فرهنگ سازی دمکراتیک عمل کند. اولی به تمامی تحت الشعاع مبارزه سیاسی علیه رژیم استبدادی شاه بعد کودتای ٣۲ قرار گرفت و غیاب دومی را نیز پیش از همه می باید در ضعف و فقد باور راستین به دمکراسی در خود مبارزان ضد دیکتاتوری جست. آزادیخواهان کشور موفق نشدند ضرورت همراهی مبارزه علیه دیکتاتوری شاه و مرزبندی سیاسی با واپسگرایی زیرعلم دین را پاسخ گویند و چون نتوانستند، تبعاً از بها دادن لازم به خطر سر برآوردن باورهای ارتجاعی و واپسگرایی تا سطح مملکت داری نیز باز ماندند. بهمین دلیل هم است که می بینیم رهبران وقت فداییان در این گفتگوها اگرچه بدرستی "حل مسئله" مذهب را مسئله زمان و تکامل "اجتماع" می دانند ولی در عین حال از خطر تسلط اسلام سیاسی بر جنبش ضد دیکتاتوری جاری غفلت نشان می دهند. و این، خود نشانهای است از سنگینی نگاه انقلاب محور در فداییان خلق و بطور کلی همه چپ ایران که دیدگاه مسلط در آن چنین بوده است: وقتی جامعه انقلابی با رژیم و امپریالیسم تعیین تکلیف کرد و بعدش هم تحولات زیر بنایی در راستای سوسیالیسم قرار گرفت، آنگاه روبنای مذهبی نیز به ناگزیر روند زوال خود را طی خواهد کرد! آری، کم کاری در عرصه مبارزه با واپسگرایی، مطلقیت در وانهادن و موکول کردن حل مسایل "روبنایی" به پسا انقلاب ظفرمند، معضل بزرگ همه چپ غافل از مبارزات مدنی و نبرد دمکراسی محور بود.
اما بدیل چنین کم کاری‌ها در زمینه تدوین مرزبندی صریح سیاسی و مخالفت با بنیادگرایی دینی، بهیچوجه نمی توانسته است آن نوع از عمل و طرز رفتار ماجراجویانه، برتری جویانه و انحصار طلبانهای باشد که از طرف مجاهدین خلق مارکسیست شده در قبال مذهبیها و خود مذهب سر زد. حقیقت آنست که در کادر همان نگاه عمومی دارای اشکال اساسی مارکسیست‌های وقت، باز همانا این تشخیص حمید اشرف و بهروز ارمغانی بود که واقع بینی سیاسی را به نمایش می گذاشت. رویکرد آنها نمایانگر احساس مسئولیتی بود که آنان در قبال الزامات مشی و نگاه انقلابی برگزیده‌شان داشتند. اگر یک طرف بحث ساده نگرانه می گوید که "مذهب نمی تواند" – و حتی این "نمی تواند" را نه فقطً در کادر تحولات ترقیخواهانه بلکه در حیطه خود امر انقلاب کردن می فهمد!- و تثبیت این نتوانستن را هم در زدن مجاهدین خلق مذهبی و دکتر شریعتی می جوید، دومی اما نه تنها از صدور چنین حکمی اجتناب می ورزد بلکه خود و طرف گفتگویش را از تخاصم سیاسی با مذهب پرهیز می دهد زیرا که در آن خطر تقویت تعصب مذهبی را بو می کشد. گرچه هر دو نگاه به درجات متفاوت – یکی بگونه عام و دیگری به نحو فوق افراطی- در زندان فکری تقید ایدئولوژیک لنینیستی محبوسند، ولی این را نیز به وضوح می توان رصد کرد که احساس مسئولیت نسبت به واقعیتهای جنبش، در نگاه حمید اشرف تا چه اندازه جا و وزن داشته است.
در رابطه با امکان کسب رهبری توسط "خرده بورژوازی" مذهبی، واقعیت آنست که نه فقط هر دو طرف این گفتگوها، بلکه کل چپ ایران نمی دیده که چه سونامی مدهشی می تواند از راه فرا رسد و چه آنسان گرداب "نا شناخته" مخربی در راه است که می رود ایران را زیر و رو کند. همانی که، با آمدنش نه فقط "پرولتاریا" را درهم پیچاند بلکه درهم کوبنده دستاوردهای عینی مشروطیت و نیز بسیاری از آن تصورات "تاریخی"ای شد که همه ماها در ذهن خود درگیرش بودیم! قدر مسلم اما اینست که نوع مواجهه با یک چنین خطری، نه اعلام جنگ علیه مذهب، بلکه همانا تجهیز چپ به حدی از فراست برنامهای و سیاسی آینده نگرانه‌ بوده است. برنامه‌ای که، لازمه درک عمیق مقتضیات امر توسعه دمکراتیک جامعه باشد تا بتوان با اتکاء به آن، نحوه ورود در آرایش سیاسی موجود را مقتضی اهداف برنامه‌ای خود تنظیم نمود. به دیگر سخن، داشتن نگاهی برنامه محور، و برنامه‌ای نیز مبتنی بر مقدمتاً حصول دمکراسی؛ درست همان چیزی که، ما چپ آن برهه تاریخی از آن دور بودیم. با تمام اینها اما انصاف حکم می کند تا گفته شود که نمودهای بارز حرکت جریان بنیادگرایی شیعی، صرفنظر از برآمد ۱۵ خرداد ۱٣۴۲، بیشتر به بعد سال ۱٣۵۵بر می گردد که حمید اشرف و بهروزارمغانی دیگر زنده نبوده‌اند تا شاهد آنها باشند. بهمین اعتبار هم، آنها در مقایسه با وارثان خود که نمودهای رشد بنیادگرایی دینی در ابعاد وسیع را پیش چشم خود داشتند، دارای قصور کمتری در این زمینه بوده‌‌اند.

رونمایی اهمیت چنین برخوردی در پسا واقعه

اهمیت برخورد اصولی و مسئولانه حمید اشرف در مقام رهبری سازمان نسبت به تحولات در مجاهدین را آنگاه بیشتر و بهتر می توان دریافت که بر تحولات بعدی در سال ۱٣۵۷ و به حکومت رسیدن نیروی مذهبی درنگ فزون تری صورت گیرد. هم خود مجاهدین خلق کماکان بر سر مذهب مانده و هم طیف گسترده حکومت جمهوری اسلامی، هیچگاه نمی توانستهاند فداییان خلق ایران را برای امر موهومی چون "از پشت خنجر زدن" به مذهبیها متهم کنند، همانی که وجود کمابیش آن پیش هر فرد مذهبی علیه دگر اندیشان یک استعداد فطری است! جمهوری اسلامی هر جنایتی هم که علیه چپ راه انداخت، اما هرگز نتوانست کارزار دین ستیزی بر ضد چپ را به خورد جامعه دهد. حافظه تاریخی ملی نزدیک ایران، چنین چیزی در فردای انقلاب را نه می پذیرفت و نه بهیچوجه بر می تافت. پس اگر چنین چیزی آنهم در شرایط حاکمیت دینی عملی نشد از اینرو بوده که احساس مسئولیت بزرگترین نیروی چپ آن زمان یعنی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به رهبری و مدیریت حمید اشرف، تاثیرش را بر داوری عمومی در چنین عرصه‌ای را پیشاپیش برجای گذاشته بود.

                                                            فصل دو
                                       چگونگی برخورد با موضوع جبهه نیروهای انقلابی

چرایی بحث جبهه و سابقه آن


بحث جبهه، یکی از عمده محورهای این مذاکرات بود که بویژه از سوی شهرام پیگیری می شد. سابقه ایده تشکیل جبهه با استخوانبندی فداییان و مجاهدین، البته به چند سال قبل یعنی به زمانی بر می گشت که رهبری سازمان مجاهدین خلق را شهید رضا رضایی بر عهده داشت و زنده یاد مصطفی شعاعیان از مبتکران و دنبال کننده‌های اصلی این فکر بود. شهرام در جایی از همین گفتگوها، گلایه می کند که فداییان قدر تلاشهای شعاعیان برای تشکیل جبهه در برهه تلاقی سال‌های ۵۱ و ۵۲ را ندانستند و آنها را به این متهم می کند که بخاطر دغدغه پایین آوردن سطح سازمان به جبهه (راست روی) و بالا بردن سطح جبهه تا سازمان (چپ روی)، نتوانستند نقش درخوری در این عرصه ایفاء کنند. حمید در قبال چنین طعنه زدنی از سوی شهرام سکوت می کند چرا که واقعاً هم، او و مرکزیت وقت سازمان وسواس این راست روی و "چپ روی" را داشتهاند و یک چنین دغدغهای را نیز بطور مشخص، در قالب مبارزه ایدئولوژیک بر پایه این باور که سازمان جای خود دارد و جبهه جای خود، با اندیشههای مصطفی شعاعیان و بویژه این تز او که "مبارزه مارکس یا علی نمی شناسد" از خود بروز داده بودند.
اما در رابطه با اتهام دیگر شهرام علیه سازمان، یعنی کم کاریها و اهمال ورزیدنهای آن نسبت به نزدیکی سیاسی با مجاهدین خلق، حمید اشرف قاطعانه موضع می گیرد و ضمن مثال آوردن از همکاریهای عملی صمیمانه فداییان با مجاهدین طی دو سال نخست جنبش مسلحانه، می گوید که: ما با امید به اینکه شما پایبند توصیههای اتحاد خواهانه سعید محسن از زندان هستید در سال ۵۲ طی نامهای و به صراحت، آمادگی خود برای همکاری تنگاتنگ با همدیگر و پی ریزی جبههای توسط دو سازمان را، با رهبری وقت شما در میان گذاشتیم که مبتنی بر جوابیه مجاهدین بی نتیجه ماند. در اینجا البته طرف مذاکره حمید از وجود نامه‌های رد و بدل شده اظهار بی اطلاعی می کند و در پی آن، علاقمندی خود را نیز برای اطلاع یابی از نوع جواب رهبری وقت مجاهدین ابراز می دارد که از حمید چنین می شنود: در جوابیه مجاهدین، مسئله جبهه "پذیرفته نبود و{در آن} فقط به خطوط مشترکی اشاره شده بود".
می دانیم که بر پایه دادههای واقعی، قضاوت فداییان نسبت به امتناع عملی آن زمان رهبری مجاهدین از رفتن پای تشکیل جبهه این بوده است که مجاهدین چه بخاطر رعایت ملاحظات پایگاه اجتماعیشان و چه احساس ضعف سازمانی و کادری که در مقایسه با فداییان در خود می کردند، آمادگی توافق برسر جبهه را نداشتند. و این، در حالی بود که از یکسو تلاشهای شعاعیان مبنی بر تاسیس جبهه عام از همه مبارزان مسلح با استخوانبندی دو جریان مسلح فدایی و مجاهد جریان داشت و از سوی دیگر دیدگاه فداییان مبتنی بر ارتقای همکاری دو سازمان معتقد به مبارزه مسلحانه تا سطح ورود به ائتلاف جبهه‌ای، زمینه عملی بالایی به خود گرفته بود. باز جای گفتن دارد که در پی بی پاسخ گذاشته شدن علاقمندی فداییان‌ برای تشکیل جبهه از سوی طرف مقابل بود که بتدریج یک رشته تردیدها پیرامون میزان حسن نیت مجاهدین برای پیشبرد مناسبات در سطح بالا میان چریک‌های فدایی خلق شکل می گیرد و به سطح بدبینی زیاد فرا می روید. متقابلاً نیز، پاره‌ای سوءظن‌ها در مجاهدین نسبت به فداییان رو به رشد می گذارد و به صمیمیت در مناسبات لطمه می زند. این سوء نظرها در ادامه خود حتی به آن حد از انباشت می رسند که همین مذاکرات را قسماً بدل به صحنه تهمتهای درشت دو طرف علیه همدیگر می کند.
حمید اشرف در جایی از مجادله حاد بین طرفین، پرده از روی برداشت خودشان بر می دارد و مکنونات فداییان را رک و رو راست اینگونه توضیح می دهد که: بعد از اواسط ۵۱ وقتی کادرهای سازمان دیدند مجاهدین بگونه "کاسبکارانه و هژمونی طلبانه" با آنان برخورد می کنند این حس در آنها شکل گرفت که گویا مجاهدین بدشان هم نمی آید فداییان تضعیف شوند و یا حتی از بین بروند! شهرام البته این اتهام سنگین را رد کرده و متقابلاً در جایی از صحبتهایش خاطر نشان می سازد: رفتارهای شما هم، این ظن را در ما شکل داده بود که انگار درون شما جریانی سیستماتیک علیه مجاهدین وجود دارد و اکنون نیز کماکان فعال هست! همو در جای دیگری از چنین مجادلاتی، و اینبار بهمراه جواد قایدی فاش می کند که: حتی برای ما این سئوال پیش آمده که گویا فداییان خلق از موضعی رقابت جویانه با سازمان مجاهدین خلق، چندان هم از تحولات ایدئولوژیک در آن راضی نیستند! اما حمید نیز بنوبه خود، بلافاصله با بی پایه اعلام داشتن هر دو این گمانهها صریحاً آنها را رد می کند. لازم به یادآوری است که طرفین مباحثه، در ادامه گفتگوهایشان سعی می کنند با ابراز ناراحتی از وضع پیش آمده و نیز گهگاه اقدام به انتقاد از خود، تا حدودی از این بدگمانیهای متقابل فاصله بگیرند. حتی شهرام در لحظات آخر این مذاکرات خاطر نشان می دارد که " بهرحال از اینکه ما مارکسیست شدیم، {شما} بدتون نیامده و خب خوشحالید". گرچه حمید در این زمینه سکوت می کند ولی بر "سازنده" بودن این دور از گفتگوها تاکید دارد. با تمام اینها و علیرغم "سازنده" اعلام شدن این دور از مذاکرات دو سازمان توسط هر دو طرف، واقعیت اما اینست که فضای آلوده به تردید و ابهام مسلط بر مناسبات طرفین نمی توانسته – و نتوانست- از سطح اندک تلطیف در روابط فیمابین فراتر برود.
در پی صحبتهای این بخش از مذاکرات، حمید با اشاره به پیامهای رد و بدل شده بین دو سازمان و نیز مقاله "دو یاوه به دو پاسخ" شعاعیان در همان زمان مد نظر شهرام، اصل مشکل در رابطه با جبهه را به مجاهدین نسبت می دهد و بر مردد بودن مجاهدین در این زمینه انگشت می گذارد. او با ارجاع به نامه رضا رضایی به فداییان که در آن گفته شده بود: "مسئله مقدم، اتحاد پیشتاز با توده اجتماعیاش است و نه اتحاد پیشتاز با پیشتاز" و همچنین نقل منتقدانه مطالبی از همین نامه نظیر اینکه مارکسیستها ابتدا می باید از خود در برابر مردم "اعاده حیثیت" کنند و حتی اشاره‌اش به توصیههایی از سوی وی خطاب به فداییان مبنی بر لزوم استفاده از فلسفه علمی بجای "کمونیست" و "مارکسیست"، خطاب به طرف مذاکره خود متذکر می شود که: در آن زمان، شما آمادگی اتحاد نوع جبههای با ما را نداشته‌اید. او در ادامه، بگونه تحلیل‌وار این نتیجه را می گیرد که: علت نگرانی رهبریتان از تشکیل جبهه با ما مارکسیستها، اساساً به بیم و هراس سازمان شما از بروز نارضایتی احتمالی در میان حامیان اجتماعیآن بر می گشت. شهرام اما با رد این گمان و تحلیل، متذکر می شود که شما می بایست منشاء نگرانی مرکزیت وقت مجاهدین را در ترس رهبری مذهبی آن از مارکسیست شدن خود اعضای مجاهدین بر متن و درون جبهه مشترک دو سازمان جستجو می کردید تا امروز متوجه بشوید که اگر هم امتناعی از سوی مجاهدین برای همکاری جبههای با شما وجود داشته است صرفاً امری بوده مربوط به گذشته و نه که با لحظه حاضر مرتبط باشد.

جبهه یا وحدت؟

حمید اما در ادامه همین گفتگوها با انگشت گذاشتن بر تداوم کماکان محافظه کاریها طی دو سال بعدتر میان مجاهدین حول مسئله جبهه، می گوید که با همه اینها ما حتی در بهار ۵٣ به رفیق نماینده شما ( منظور زنده یاد بهرام آرام بود) پیشنهاد تشکیل کمیته مشترک برای تاسیس جبهه ضد امپریالیستی را دادیم و تاکید هم کردیم که چون" انتقادها نه برای دور شدن از هم که برای نزدیک شدن است" پس درست و لازم است که انتقادهای متقابل موجود را بر زمینه همکاریها و در کادر جبهه پیش برد. اما با اینهمه، باز دیدیم که موضوع از طرف شما بی پاسخ ماند. در مقابل این سخنان، نماینده مجاهدین مارکسیست متذکر می شود که این تعلل را، شما صرفاً ناشی از گرفتاریهای مربوط به پروسه تحولات ایدئولوژیک در مجاهدین طی این دوره زمانی بدانید و نه مربوط به خود موضوع؛ دلیلش هم اینکه: حالا دیگر ما، همانگونه که در "بیانیه اعلام مواضع" آمده پای مصمم تشکیل جبهه ایم و مشتاقانه چشم به راه پاسخ شما به فراخوان داده شده توسط ما هستیم.
صحبت که به اینجا می رسد شهرام بلافاصله و گلایه وار به گفته‌اش اینگونه اضافه می کند که: ولی در عوض شما بجای استقبال از پیشنهاد ما و پاسخ مثبت به آن، در سرمقاله نبرد خلق شماره ۶ تحت عنوان "شعارهای وحدت" و بی کمترین مشورت با ما، دفعتاً موضوع وحدت مارکسیست- لنینیستها را جایگزین جبهه کرده و با این کارتان، همه رفقای ما را شوکه نمودید. حمید در پاسخ او اما استدلال می آورد که حالا دیگر هم آن شرایط قبلی عوض شده و هم، این شما بودید که بدون مشورت با ما بیکباره اقدام به بیرونی نمودن ایده و طرح جبهه در آن "بیانیه" کردید؛ طرحی که، پیرامون محتویاتش ما کم مسئله دار نیستیم. البته شهرام هم در جواب او با نشان دادن واکنش بی درنگ، چنین خاطر نشان می سازد که: همانگونه که ما هم درباره طرح مبهم شما پیرامون "وحدت مارکسیست – لنینیستها" یک دنیا مسئله داریم!
نماینده مجاهدین مارکسیست ابراز می دارد که تشکیل جبهه، مقدم بر وحدت سازمانی است و جبهه، "گام اول" امر وحدت به شمار می رود؛ و مبتنی بر همین، تاکید می کند که وحدت حزبی، فقط بر بستر اتحاد فراهم آمده و "در کادر جبهه به دست خواهد آمد". حمید اما بر این نظر است که مناسبات دو سازمان با توجه به تغییر ایدئولوژی صورت گرفته در این بخش از مجاهدین و نیز اشتراک دو طرف بر سر مشی مسلحانه، منطقاً وارد فاز جدیدی شده و لذا ، اشتراکات و اختلافات را می باید که در سطح وحدت بررسی کرد. در تداوم این گفتگوها بر سر جبهه، نکته مهمی رونما می شود که از نقطه نظر درک تحولات فکری در حمید اشرف می باید بر آن مکثی خاص داشت. آنجایی که، شهرام با انگشت گذاشتن بر موضع حمید پیرامون جبهه، چنین خاطر نشان می دارد: پس با این حساب، شما خلاف نظریه احمد زاده هستید؛ زیرا که او در "مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک" نشان داده بود حزب مسئله مقدم نیست، بلکه این جبهه است که بر زمینه مبارزه مسلحانه شکل می گیرد. و قابل تامل تر از چنین تعرضی اما، این نکته معنی‌دار است که حمید اشرف نتیجه گیری تئوریک نماینده مجاهدین مبنی بر تفاوت دیدگاه کنونی فداییان با نظرات احمد زاده را نه تایید می کند و نه رد! و این سکوت آگاهانه در حالی است که او و بهروز کماکان و تا آخر بحث، مصرانه بر اولویت و تقدم وحدت (حزبی) مارکسیستهای معتقد مبارزه مسلحانه نسبت به تاسیس جبهه متشکل از نمایندگان طبقات پای می فشارند.
حمید در طول گفتگوهای آن روز مذاکرات، تا به آخر بر سر این می ایستد که در حال حاضر، جبهه به اعتبار وحدت مارکسیستهای معتقد به مبارزه مسلحانه است که می تواند به وجود بیاید و بر همین پایه هم، بر تقدم حزب مارکسیستی مسلح نسبت به جبهه سیاسی اصرار می ورزد. نماینده مجاهدین اما در عین ماندن بر موضع خود مبنی بر تشکیل جبهه، بر گفته اخیر حمید فقط در این جنبه و بدینگونه صحه می گذارد که: " {این دیگر} معلوم است{که} ما هم با مذهبیها و هم سیاسی کارها، می باید از موضع قدرت وارد جبهه شویم". چنین تصریحی نیز برای این نتیجه ‌گیری که: "قدرت ما در وحدت ماست". در اینجا بهروز ارمغانی وارد صحبت شده و جمع بست وار از طرف مذاکره می پرسد:" با این حساب، {آیا می پذیرید که} جبهه واحد تودهای، مرحله دوم اتحاد شماست و اتحاد اولتان، {اتحاد} با ماست؟". شهرام اما، اول و دوم بودن را نمی پذیرد و صرفاً می گوید: "ما فقط می پذیریم که در {آن} جبهه، {با هم} یک سازمان واحد {باشیم}" و در واقع او با این جواب تصریح می دارد که موضوع وحدت، نفی کننده موضوع جبهه نیست و لذا نمی تواند آن را از دستور کار خارج کند. و بحث در اینجا، برای چندمین بار گره می خورد و از رسیدن به نتیجه قطعی باز می ماند. همانگونه که، این بی نتیجه ماندن، در ادامه مباحث بارها تکرار می شود. از جمله آنجا و زمانی که، حمید از طرف مذاکره خود پرسیده بود: "بلاخره شعار ما برای وحدت را، اصولی می دانید یا نه؟" و او در عوض، دست به گروکشی زده و گفته بود: "{ما} به آن معتقدیم، اما شما هم {متقابلاً} بگویید که موضعتان راجع به پیشنهاد ما برای جبهه چیست؟"! و حمید در راستای تفسیر این ابراز عقیده از طرف مقابل است که به این نتیجه استدلالی می رسد و می گوید: در این صورت، پس " بپذیرید که وحدت حزبی، هم از نظر زمانی و هم تئوریک بر جبهه تقدم دارد" و بر گفتهاش نیز این چنین اضافه می کند که: "{بدینسان}، وحدت است که حدود جبهه و خطوط آنرا روشن خواهد کرد".
شهرام اما قانع به چنین گزاره‌ای نیست و همچنان مصرانه تاسیس جبهه و انجام وحدت را روندی توامان ارزیابی می کند که در جریان آن، دومی می تواند و باید در دل اولی پیش برود. او بر همین پایه نیز است که بر رویکرد پیش بسوی تشکیل جبهه و همزمان وحدت دو سازمان در درون آن پای می فشرد و نتیجه می گیرد که بدینترتیب: "مسئله وحدت دو سازمان موکول می شود به نظراتشان راجع به جبهه ... که اگر به منطق جبهه برسیم، وحدت {هم} خود بخود حل است و اگر نرسیدیم ... آنموقع وحدت هم نمی کنیم." و در اینجا ارمغانی با تحیر از ساده سازی امر وحدت حزبی توسط نماینده مجاهدین مارکسیست، از او چنین می پرسد: "یعنی شما {بین ما و خودتان} هیچ نقطه اختلافی نمی بینید برای وحدت؟"؛ که او در پاسخ وارد یک بحث تفصیلی می شود تا اختلاف دو طرف را بار دیگر به پذیرش ضرورت جبهه منوط کرده و آنگاه با ارجاع به تزهای رفیق احمد زاده، طرف مذاکره خود را به بیرون زدگی از دایره اندیشه ناظر بر مفاد مانیفست "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" متهم بدارد. مبنای این تعرض نظری به حمید اشرف و بهروز ارمغانی هم در آنست که مسعود احمد زاده نوشته بود: "در جریان مبارزه پیشاهنگ در جلد انواع گروها، جبهه ضد امپریالیستی شکل می گیرد و در ادامه و{نیز} در دل آن، حزب پرولتاریا و آنهم بمنظور تامین هژمونی پرولتاریا. جبهه، امری است مشخص و حال آنکه حزب، امری کلی". و بحث طرفین، بار دیگر قفل می شود و بی نتیجه می ماند.

درک از جبهه

در حین این بحث، نماینده مجاهدین با قبول اینکه "وجود دو تا سازمان مارکسیستی با خط مشی واحد اصلاً مسخره است" از حمید می پرسد که در این میان با خرده بورژوازی چه می خواهید بکنید؟ اشرف هم جواب می دهد: "همکاری". و او بلافاصله واکنش نشان داده و می گوید: "این که دیگر همان جبهه است". حمید اما با رد چنین برداشتی از جبهه که "جبهه همان یک رشته توافقات است" پاسخ می دهد: "خیر! جبهه باید ارگان { به معنی سازمان و رهبری} داشته باشد".
بین طرفین بحثی هم در می گیرد بر سر پروسه و پایه اجتماعی جبهه. حمید می اندیشد که: جریانهای سیاسی تنها متعاقب حدی از تثبیت موقعیت خود در عقبه اجتماعیشان است که می توانند در زمینه موضوع جبهه، برآمد جدی داشته باشند. طرف مقابل بحث اما برعکس، توضیح می دهد که اتفاقاً امر تحقق پیوند میان جریان سیاسی با پایه اجتماعی آن، خود عملاً موکول است به تاسیس جبهه متشکل از پیشتازهای طبقات و مشخصاً منوط به بعد ورود انواع پیشتازان خلق درعرصه اقدام مشترک سیاسی با خصلت جبههای. او با اشاره به نمادهای موجودی همچون حرکت زنده یاد دکتر هوشنگ اعظمی به پشتوانه "حمایت مردم لرستان"، ظرفیت مردمی حزب دمکرات کردستان ایران – با رهبری مستقر در عراق آن- که دارای نفوذ تاریخی میان کردهای کشور است، "جبهه التحریر الاحواز" در دفاع از حقوق اعراب ایرانی و نیز "سازمان آزادی بلوچستان" متکی بر نارضایتی‌ها در بلوچهای کشور، بروز تحرکاتی ترقیخواهانه میان ارتشیان در طرفداری از جنبش انقلابی مسلحانه و از جمله متجلی در پیوستن سرگردی از پادگان مراغه به سازمانشان، سر برآوردن چندین جریان مذهبی و چپ نظامی کار خارج از طیف فداییان و مجاهدین و غیره، پیشنهاد ارتباط گیری با این جریانات را می دهد و بر این می ایستد که: جبهه در واقع، چیزی نیست مگر ائتلاف سیاسی همین نیروها با جنبش انقلابی مسلحانه به محوریت و تحت رهبری فداییان و مجاهدین. حمید اشرف اما چنین باوری ندارد و بی آنکه صراحتاً به طرف مذاکره خود بگوید که ائتلافهای این چنینی از بالا را نوعی از فرمالیسم و نمایش سیاسی می داند، با روکردن این نکته که سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران پیشاپیش با اکثر این جریانات برشمرده توسط شهرام ارتباط گرفته و در نتیجه با آنها آشنایی دارد، این نظر را می دهد که: آنها، نه دارای ریشه اجتماعی هستند و نه اهل عمل انقلابی‌اند.
می توان دید که با آنکه نوع نگاه تقی شهرام به امر جبهه از نظر روشی، بازتر از حمید اشرف است و او این نکته را بدرستی در یافته که امر تاسیس سازمانی جبهه همانا از کانال اقدام رهبران جریانهای سیاسی اپوزیسیون برای شکل دادن به هماهنگی سیاسی میان آنهاست که می تواند عملی شود و مذاکره و گفتگو عاملی است مهم در شکل گیری جبهه و ائتلاف‌های سیاسی، اما در همانحال نمی توان بر یک رشته واقع بینیهای حمید اشرف در ارزیابی سنجیده نیروهای عملاً موجود چشم بست. یعنی، نمی توان در عین انتقاد از سخت گیری‌های او برای رفتن پای جبهه و اعتنای نا کافی وی به ضرورت ورود در مذاکرات سیاسی، به سادگی هم نمی توان از کنار درنگ ورزیدن‌های او بر لزوم احتراز از خیال پردازیهای سیاسی گمراه کننده و همچنین اجتناب جستنهای او و سازمانش از ورود به اتحادهای صوری و در معرض باد عبور کرد. این تاملهای حمید، نشان دهنده جدیت سیاسی اوست و نیز میزان مسئولیت پذیری دارای نتایج عملی در پیش وی. ملاک برای حمید اشرف، همانا اصالت و رفتار عملی جریانهای سیاسی است و تصادفی هم نیست که در این گفتگوها تاکید می دارد: "گفتهها {که} مهم نیستند، این عملکرد است که تعیین کننده است." او، فقط هم همین را "لنینی" می داند و می گوید: "به گفته افراد، باید به اعتبار کردارشان بها داد". او جانمایه جبهه را عمل و عمل مشترک می فهمد، و اینکه، جبهه حین عمل است که سر بر می آورد و نه با رد و بدل شدن قول و قرار‌ها در بالا. ضعف نگاه او پیرامون اهمیت ابتکارات از بالا در رابطه با تشکیل جبهه، نباید بر قوت نگرش وی در تاکیدش بر شکل گیری جبهه از پایین سایه بیندازد.

جبهه: هدف، مشی و رهبری آن

در همان حال بحث دیگری هم بین گفتگو کنندگان شکل می گیرد که جای درنگ دارد و آن، تاکیدات نماینده مجاهدین در موضوع رهبری است. او تاسیس جبهه و اعلام آنرا متاخر بر تحقق توافقات بین دو سازمان مجاهدین مارکسیست و چریکهای فدایی خلق با همدیگر می داند و مشخصاً نیز بخاطر و بمنظور حل و فصل پیشاپیش مسئله رهبری در جبهه‌ای که خواهان تاسیس آنست. به دیگر سخن، برای این نوع تفکر و باور، تشکیل جبهه و تداوم آن، مقدمتاً مشروط است به تامین و تضمین عملی رهبری خویش بر جبهه. حال اگر این نگاه با آن برخاً فرمالیسم در امر شکل دهی به جبهه سیاسی مورد اشاره در پاراگراف قبل ترکیب شود و مبتنی بر این امتزاج، یک پرواز دهساله تاریخی صورت بگیرد آنگاه منطقاً دیگر نمی توان به همان کاریکاتور شورای مقاومت ملی در نیمه نخست دهه ۶۰ نرسید. نیز نمی شود که در وجود همین "شورا" شاهد مصداق یابی ایده تحمیل رهبری مطلق خود بر جبهه و نیز پیامد چنین تحمیلی، یعنی ناگزیری‌ها در موضوع اخراجها و تصفیه ها در "جبهه" نشد. هیچ نوع از "هژمونیسم"، بی پیامد نیست.
در نگاه حمید اشرف به جبهه سیاسی، یک مبنای سیاسی صریح عمل می کند و آن، همانا وحدت است بر سر هدف و نیز اشتراک در مشی سیاسی برای رسیدن به آن. بدون چنین وحدت و اشتراکی، نه از نافذ بودن جبهه خبری در بین خواهد بود و نه از امکان نایل آمدن به هدف. حمید اشرف اگر هم جوان تر از آن بوده که خود شخصاً تجربه جبهه ملی دوم را بطور مستقیم از سر بگذراند، اما شانس این را داشته است تا تحت آموزشهای کسی چون بیژن جزنی- این شخصیت مبتکر در مبارزات جبهه ملی دوم و سوم- این تجربه را بیاموزد که جبهه، درست بهمان میزان که می باید دربرگیرنده باشد به همان اندازه هم نیازمند فاصله گرفتن است از گیج شدن و گنگ بودن در هدف سیاسی و روش عمومی مبارزه. او خوب فهمیده بود که جبهه فقط در شفافیت هدف و در فراگیری خط مشی سیاسی است که می تواند گردونه جنبش عمومی را در دست گرفته و کارزار ملی را صحنه گردان شود. حمید، چنین آموزهای را درست دریافته بود، مشکل در او اما، آنجایی رخ می نمود که اصرار داشت آنرا به تمامی در ظرف جبههای با مشی نظامی پیاده کند. گیر و گرفتاری او نه در کنار گذاشتن خودسرانه این یا آن نیرو و جریان از جبهه و نتیجتاً محدود کردن ناگزیر دامنه جبهه بوده و نه در اعمال خودسرانه رهبری سازمانش بر جبهه و در نتیجه راندن نیروها از خود، بلکه عملاً در تحمیل مشی مسلحانه بر جبهه فراگیر خلقی بود. او خواسته یا ناخواسته و دانسته یا نا دانسته، سلاح را بر جبهه حقنه می کرده و نه که برعکس، بکوشد تا الزامات جبهه را بر محدودیت سلاح مرجح دانسته و در عمل آن را مرعی بدارد. مشکل در این بود که او با نگاه مسلح به سلاح، دست به انتخاب می زده و مبتنی بر آن نیز این یا آن نیرو و جریان را درون جبهه جا می داد و یا که در بیرون از آن می گذاشت! اشرف در برابر جنبش، واقع بین تر و فروتن تر از اینها بوده که نخواهد بهره گیری از همه امکانات پیگیر و نا پیگیر و اصلی و فرعی در جنبش را بپذیرد، گره کار او و سازمان وقت ما در آنجا سر بر می آورد که می خواستیم جبهه را بر بستر و حول مبارزه مسلحانه سامان داده و بر بنیان سلاح بپا کنیم! و معضل، چیزی نبود جز تاسیس جبهه حول مبارزه مسلحانه و با خصوصیت محوری بودن آن. تنگنای تاریخی حمید و بهروز و همه ما را، مشخصاً در این می باید جست و نه مثلاً در برخورد تنگ نظرانه نسبت به دیگر سهامداران جنبش عمومی وقت. بر پایه همین حقیقت تاریخی به وقوع پیوسته هم است که نگاه امروزین به رویکرد حمید اشرف در موضوع جبهه، همزمان موجب احترام به اوست و دستمایهای برای نقد نگرش وی!

کدام جبهه؟

موضوع بسیار مهم دیگر در بحث بر سر جبهه میان طرفین را، نوع و ترکیب جبهه تشکیل می داد. مجاهدین مارکسیست شده در "بیانیه اعلام مواضع" خود، از "تشکیل جبهه واحد تودهای" سخن گفته بودند که در آن، ترکیب جبهه را صفوف خلق می سازد و رهبری آن نیز بر عهده "طبقه پرولتاریا"ست از طریق اعمال هژمونی حزب این طبقه بر طیف جبهه. اما حمید اشرف و بهروز ارمغانی مرادشان از جبهه در این بحث، جبههای است ضد امپریالیست و ضد رژیم، و از گفتار و استدلالهایشان در متن بحث نیز، چنین می توان استنتاج کرد که آنها ترکیب جبهه را خلقی می خواهند ولی خصلت بندی رهبریاش را به نتایج عینی روند مبارزه مسلحانه و حد و میزان شایستگی پیشاهنگ کمونیست در جنبش عمومی و ایفای نقش او در آن موکول می کنند. در عین حال اما، آنچه را که در این بحث و از سوی هیئت نمایندگی فداییان خلق بکلی مسکوت می یابیم، همانا موضوع جبهه واحد ضد دیکتاتوری است! در این واقعیت که حمید اشرف – و دقیقاً حمید این مقطع از بحث با مجاهدین خلق مارکسیست- امکان نداشته که آخرین نوشته و در واقع به لحاظ سیاسی متکامل ترین مانیفست بیژن جزنی یعنی "نبرد علیه دیکتاتوری" را نخوانده باشد، کمترین تردیدی جایز نیست. کاملا‌ قابل فهم است که این جزوه نمی توانسته دیرتر از زمستان ۱٣۵٣ دست رهبری سازمان قرار بگیرد. کما اینکه پس از ٨ تیر، مطابق گفته مجید عبدالرحیم پور، زنده یاد حسن فرجودی در مقام هماهنگ کننده روابط درون سازمانی بعد مشورت با چند نفر از مسئولین تازه تعیین شده سازمان، این جزوه را که تا آن زمان در اختیار کل تشکیلات قرار نگرفته بود در سطح همه اعضای سازمان توزیع می کند.
بر اساس چنین داده‌های تاریخی است که می باید این سئوال را پیش کشید که آیا حمید اشرف، اصولاً مفاد و جوهر این خط استراتژیک جزنی را پذیرفته بود و فقط فرصت می جسته تا تزهای مطروحه در آن را طی یک روند مدیریت شده در سازمان جا بیندازد، یا که خود وی علیرغم پذیرش اتوریته نظری و سیاسی جزنی هنوز هم نمی توانسته تز مرکزی این نوشته را در خود هضم کرده و به خود بقبولاند؟ آیا نمی شود تصور کرد که ذهن اشرف پیرامون مفاد این جزوه، درگیر این پرسش بوده که چگونه می توان هم جبهه ضد دیکتاتوری را داشت و هم "محوری بودن مبارزه مسلحانه" را؟! و اصولاً آیا تناقض بین شعار عام و فراگیر ضد دیکتاتوری فردی شاه با مشی محوری بودن مبارزه مسلحانه، به خود بیژن بر نمی گشته که در حمید تربیت شده‌اش جنبه باز هم مضاعف می یافت؟ چرا که بازخوانی مجدد "نبرد علیه دیکتاتوری" جزنی حین تدوین این نوشتار، مرا به این رساند که خود نویسنده اثر نیز در استنتاج منطقی جبهه از این نبرد عمومی ساکت است، از چیزی بیشتر از همسویی‌ها وهمکاری‌ها سخن نمی گوید و حرفی از جبهه ضد دیکتاتوری در میان نیست. حال آنکه نتیجه منطقی تز مرکزی این اثر نمی توانسته جز جبهه ضد دیکتاتوری چیز دیگری باشد، همانی که بطور عینی و در شکل غیر سازمانی طی سال ۵۷ تجلی یافت. با توجه به این واقعیت، پرسیدنی است که حمید اشرفای که در این مقطع زمانی سرمست پیروزی ناشی از تثبیت "مرحله اول استراتژیک مبارزه مسلحانه" بود و نتیجه ظفرنمون مبارزه مسلحانه را با پوست و گوشت خویش در شکلگیری تشکل پیشاهنگ در قامت سازمان حس می کرده است، چطور می توانسته به ایده جبهه عمومی ضد دیکتاتوری نزدیک شود که در آن مسلماً سلاح نمی توانسته محور باشد؟ آیا حمید اشرف چونان رهبری عمل گرا و نفر اول تعیین کننده حیات و عمل سازمان که محوریت مبارزه مسلحانه برایش مطلقیت نظری و سیاسی در مشی داشته است، منطقاً می توانسته با چنین تفکر و باوری جبهه ضد دیکتاتوری فردی شاه را در کانون مشی سیاسی سازمان قرار دهد؟ این پرسشها، البته دفن در گورستان تاریخ اند و طبعاً هم نه ترسیم کننده آن سیری که طی شد. قدر مسلم اما اینست که حمید چه در این مذاکرات و چه تا زمان مرگش، در باره شعار مرکزی نبرد عمومی علیه دیکتاتوری فردی ساکت ماند. سکوتی پر معنی و بس پرسش بر انگیز!
اینهاست چکیده و خطوط کلی گفتگوهای مبحث جبهه، که البته بارها و در جاهای دیگری از این مذاکرات تکرار می شوند و طرفین همدیگر را به کرات متهم به کم کاری در موضوع جبهه و نقض عهد در زمینه همکاریها می کنند. واقعیت امر اما اینست که در نهایت مذاکرات، چیز چندان مشخص و دندان گیری در موضوع جبهه حاصل نمی شود مگر صرف اعلام مثبت بودن این دور از گفتگوها توسط هر دو طرف مذاکره در مقایسه با سه دور پیشین آن که در بهار، تابستان و پاییز همان سال ۱٣۵۴ صورت گرفته بود. تنها توافق بین آنها در این مذاکرات "سازنده"، طرح نیم بند و غیر شفاف انتشار نشریه مشترک است که در فصل مربوط به مذاکرات حول وحدت پیرامون آن سخن خواهم گفت.

                                                                   فصل سه
                                                          پیرامون وحدت چپ انقلابی


به سختی می توان در این گفتگوها مباحث مربوط به جبهه را از بحث در باره وحدت تفکیک کرد. بهمین خاطرهم وقتی طرفین در پی مذاکراتی نفس گیر حول جبهه، بر گفت و شنید درباره وحدت متمرکز می شوند می بینیم که از یکسو پیشاپیش برخی از مسایل مربوط به وحدت در متن بحث جبهه طرح شدهاند و از سوی دیگر بر بستر گفتگو پیرامون وحدت گریزهای دگرباره به موضوع جبهه زده می شود. با اینهمه اما، لازم بود که مبحث وحدت، فصلی مستقل در این نوشتار باشد. اصولاً تاکیدات طرفین پیرامون اولویت وحدت و جبهه نه فقط با همدیگر تفاوت می کرد، بلکه موضوع وحدت نیز با گنگی بسیار همراه بوده زیرا که ارزیابی‌های طرفین نسبت به یکدیگر جای درنگ بسیار داشت! بهمین دلیل هم حتی در پایان این مباحث که طرفین بلاخره و صرفاً بر سر انتشار نشریه مشترک به توافق می رسند، این نکته هنوز مبهم می ماند که نشریه اساساً در خدمت رسیدن به اتحاد جبههای است یا تحقق وحدت، و یا که فعلا هیچ کدام از ایندو و صرفاً و فقط ابزاری برای تامین تفاهم و تجانس عالی بین کادرهای دو طرف. واقعیت اینست که حمید اشرف و رهبری سازمان انتظار و امیدی برای نیل به وحدت با سازمان مجاهدین مارکسیست را نداشتند و در پیش خود فقط روی جناحی یا عناصری از آنها برای وحدت حساب باز کرده بودند.

وحدت بر چه اساس؟

تامل برانگیزترین نکته در این رابطه، دو نوع مواجهه است با وحدت که یکی به تمامی کلی نگر و ایدئولوژیک محور است از سوی مجاهدین تغییر ایدئولوژی داده، و دیگری عموماً مورد سنج مشخص از طرف فداییان. مورد سنج نیز در این معنی که معلوم شود مواضع عقیدتی طرفین نسبت به امور مشخص و مطرح کدامهایند؟ جالب است که در همین رابطه حمید به طرف مذاکرهاش این نسبت را می دهد که آنها بر آنند تا بنحو سهل انگارانهای با مبنا قرار دادن کلیات م. ل. به عنوان مبنای وحدت، از آن قطعیت یابی وحدت را نتیجه بگیرند و از این مهم غافل بمانند که مبنای وحدت، مقدمتاً پراتیک مشترک است و نه ایدئولوژی؛ و دستکم، نه که برداشت غیر مشخص از موضوعات عقیدتی و روشی. حمید تجمع ایدئولوژیک را غیر عملی می داند، چرا که در اصل، جمع ناپذیر و جمع نشدنی است!    بهمین دلیل هم خطاب به شهرام چنین استدلال می کند: رویکرد ایدئولوژی محور در اساس خود، رویکردی "ضد وحدت" است زیرا که، نه جمع کننده انقلابیون در عرصه پراتیک، بلکه صرفاً در پی تجمیع متوهمانه هم ایدئولوژیها با یکدیگر است.      
بحث وحدت در ابتدا از صحبت پراکنده روی یک رشته مسایل نظری و دیدگاهی آغاز می شود که من ترجیح دادهام اهم آنها را در فصل مربوط به تفاوت نظرات دیدگاهی بیاورم و با موکول کردن جملگیشان به فصل آخر این نوشتار، در این فصل تنها بر رویکرد و نگاه طرفین به امر وحدت و تداوم بحث در همین راستا بمانم. در این میان اما، لازم دیده‌ام که پرداختن به درک طرفین از مشی مسلحانه را در همین فصل بگنجانم تا بتوان بحث وحدت را در کادر پراتیک پی گرفت. نماینده مجاهدین مارکسیست در جایی از سخنانش، پیشنهاد عملیات مشترک نظامی را می دهد که حمید یادآور می شود: اول باید دید در فهم از مبارزه مسلحانه، چه اندازه با هم اشتراک نظر داریم. و در همین رابطه است که دیالوگ شنیدنی و جالبی بین آنها صورت می گیرد. حمید به مخاطب خود می گوید: شما با انجام عملیات نظامی چون ترور طاهری، شعبان بی مخ و بانک عمران تاثیراتش را بر روی خرده بورژوازی در نظر داشتهاید. هر دو مخاطب اما پاسخ می دهند که بانک عمران متعلق به شاه است و این اقدام آنها، ضربه علیه بورژوازی بزرگ را در نظر داشته است. حمید می گوید: آری، اما با نتیجه تاثیر بر روی خرده بورژوازی و نه پرولتاریا! و بعد هم در ادامه و مرتبط با تبیین عملیات فداییان چنین توضیح می دهد که: "ما عملی انجام می دهیم که پرولتاریا بتواند آن را حس کند" و در تفهیم همین "حس" می افزاید: "در واقع، این حس {روانشناسی اجتماعی} در خود شماست که شما را بگونه حسی به این یا آن انتخاب وا می دارد".
در طی این نیمه مجادله، نکته دیگری هم پیش می آید که در آن شهرام می گوید: فداییان در سمت تجمیع کمونیست‌ها "می بایست پرولتریزه شدن مجاهدین را می فهمیدند و وظایف خود در این زمینه را ایفاء می کردند". او و قائدی در جهت اثبات دعاوی خود با تاکید بر وجود نشانههای زیاد در این رابطه، بر ممکن و لازم بودن اقسام ابتکارات از سوی فداییان انگشت می گذارند که بزعم آنان اگر عملی نشدند ناشی از قصور چریکها و به تقصیر آنها بوده است. حمید اما این اتهام را نمی پذیرد و از آنها دلیل می خواهد تا توضیح دهند که: "از کجا باید می فهمیدیم چنین تحولی {در سازمان شما} در جریان است، وقتی خود شما ما را در جریان نمی گذاشتید". و بحث نهایتاً به اینجا می رسد که نماینده مجاهدین بگوید: "شما بمثابه مارکسیست می باید از پولاریزاسیون طبقاتی جامعه می فهمیدید که خرده بورژوازی ناگزیر از پرولتریزه شدن است.{ضمن اینکه} نوع مطالعات و جزوات ما هم بیانگر چرخش ما به کمونیسم بود". حمید با عنوان کردن اینکه پلاریزه شدن طبقاتی خود را می تواند در شدیدتر شدن وجه مارکسیستی یک جریان التقاطی هم نشان بدهد و با اتکاء بر تزی که مابه ازاء عینی آن را در تحت فشار بودن خرده بورژوازی سنتی توسط بورژوازی بزرگ می داند، این نتیجه می گیرد که از نظر فداییان: "شما نماینده فکر خرده بورژوازی سنتی بودید". شهرام ولی معترضانه، با رد چنین انتسابی در حق خودشان، نمایندگی واقعی خرده بورژوازی سنتی را در گروههایی چون "مهدویون" آدرس می دهد و بر لزوم دیده شدنشان بمثابه نیروی تازه نفس کمونیستی ازسوی فداییان تاکید می گذارد. حمید می گوید: "{البته} قبول دارم {که} شما چند پله کمّی بالاتر بودید"، ولی طرف مقابل با ابراز واکنش سریع نسبت به چنین قضاوتی می گوید: "نه، ما {با آنها} تفاوت کیفی داشتیم". و سرانجام، حمید بحث را اینگونه فیصله می دهد که: خرده بورژوازی سنتی در قرن بیستم و "در عهد رواج انقلابات پرولتاریایی" می باید خود را در همین تفکر التقاطی نشان دهد که نشان هم داده است.
این فقره و دیگر موارد گفتگوی نظری بر متن مذاکرات حول وحدت که در اساس خود متوجه اینست که چه کسانی و بر چه مبنایی می توانند با هم وحدت کمونیستی کنند، در مجموع خود نشانگر دو برخورد با امر وحدت بوده است. یک نگاه از این مواجهه که به مجاهدین مارکسیست بر می گشت، شرط مارکسیست – لنینیست بودن و اعتقاد به مشی مسلحانه را برای وحدت تشکیلاتی کافی می دانسته، حال آنکه نگرشی دیگر – نگرش فداییان- علاوه بر اینها بر نوع درک مشخص از مارکسیسم – لنینیسم در رابطه با واقعیتهای مطرح در زمان و مکان و مشخصاً باور به مبارزه مسلحانه آنهم از منظر طبقاتی "پرولتری" تاکید داشته و متاثر از اینها نیز قایل به لزوم نوعی از روند تجانس عالی ناظر بر مباحث بین طرفین قایل بوده است. واقعیتهای زندگی در جریان تحولات سالهای بعدی نشان داد که دو طرف مذاکرات اسفند ماه سال ۵۴، نه بر ریل وحدت که تقریباً در اکثر زمینهها و جهات بر دو ریل متضاد طی طریق کردند. به دیگر سخن، نیت برای وحدت تا زمانی که نتواند انطباق آرزو بر واقعیات لازم جهت تحقق وحدت را فراهم بیاورد، امکان فراروییدن به واقعیت عینی را هم نخواهد داشت.
تحقق وحدت از بالا یا با تکیه بر بدنه؟
در آیینه این گفتگوها، صرفنظر از موضوعات مضمونی، نگاههای دو طرف بر سر نحوه وحدت هم تفاوتهای جدی نسبت به یکدیگر نشان می دهند. در واقع، حمید اشرف و بهروز ارمغانی با نظر داشتن بر تامین احساس یگانگی دو سازمان طی یک پروسه در سطح اعضای آنها، امر مدیریت مشترک روند را هم در خدمت تحقق این نوع از یگانگی می خواهند. طرف دیگر ولی، تحقق وحدت را پیش از همه در تشکیل کمیته مشترک بین دو رهبری می جوید. این رویکردهای متمایز را، بویژه در رابطه با ضوابط نشریه است که بهتر می توان دید و پی گرفت. اما مقدمتاً جا دارد که پیش از پرداختن به بحث نشریه، به یک موضوع دیگری هم اشاره کرد که در فهم حس متقابل طرفین از همدیگر در رابطه با امر وحدت دارای اهمیت ویژهای است. از گلایههای رد و بدل شده بین آنان، این مستفاد می شود که مجاهدین مارکسیست از نحوه "تعلل" فداییان در زمینه نزدیکی بیشتر دو سازمان و برخورد "غیر صریح" آنان با راه افتادن نشریه مشترک به این نتیجه رسیدهاند که گویا آنها در فکر جذب بقیه به درون سازمان خودشان هستند و وحدت برایشان، همان عضو گیری دیگران است در دل سازمان چریکهای فدایی خلق. نماینده مجاهدین در پی این اصرار که اول می باید یقین حاصل شود که امر "وحدت بمثابه مسئله جنبش" اصلاً برای هر دو طرف "اهمیت" همسان دارد یا نه و آیا هر دو آنان در این رابطه عملاً بطور یکسان "جدی" هستند و نیز اینکه میان شان اشتراک برداشت از چنین "اراده"ای تامین است یا خیر، آنگاه نگرانی خود از تصور طرف مقابل از وحدت را بدینگونه بیان می دارد: نکند همچون فکری در میان باشد که: " خب ما به اندازه کافی قوی هستیم... سازمان می تواند رشد کند... و برسد به آنجایی که حزب تشکیل دهد ... نیروهای جنبش را سمت بدهد و {آنها را} جلب{خود} کند"! حمید با مردود اعلام کردن وجود چنین نظریه‌ای در اندیشه فداییان مبنی بر وحدت از طریق انبساط یک سازمان، می گوید که: "مسئله ما این نیست که یک سازمان رشد می کند و به اینجا می رسد، مسئله ما این هست که جریان جنبش به شکل آکتیو پیش برود...اختلافات و خطوط فاصل روشن شود و در جاهایی که تضاد وجود دارد مبارزه بشود... هیچ چیزی پنهان نماند...و نقطه نظرات درست، {بتوانند} خود را اثبات کنند." شهرام می گوید: "اینها همه درستاند، ولی کلی هستند". تاکید حمید اما اینست که مشخص، درست همین است.

وحدت و مشی سیاسی

در جریان بحث بر سر جبهه و وحدت – آنجایی که این دو موضوع در گفتگوهای طرفین به هم گره می خورند- علت پیدایی و آینده جریانهای چپ سیاسی کار و نیز چگونگی برخورد دو سازمان معتقد به مبارزه مسلحانه با آنها هم به میان می آید که مکث بر دیالوگ گفتگوکنندگان در این زمینه، از نقطه نظرتعیین زاویه و فهم سطح نگاه طرفین مذاکره کننده به هر دو پدیده وحدت و جبهه مفید است. شهرام با جدی تلقی کردن پیدایی و رشد چنین گروههایی نتیجه می گیرد که می باید با اینها مرتبط شد و از طریق جذبشان به درون جبهه و در کادر جبهه، به برخورد فکری و سیاسی با آنها پرداخت. حمید اما معتقد است که اینها آیندهای ندارند، چون یا بعد مدتی سرخورده می شوند و یا که توسط پلیس دستگیر شده و رو به تلاشی می گذارند. او مسئله اصلی را، همانا آبشخور نظری اینها می داند که از کانال تبلیغ و ترویج حزب توده از یکسو و جریانهای پروچینی از سوی دیگر آنها را غذای فکری می دهند. لذا طی دو نوبت از طرف مذاکره خود می پرسد: "مگر {شما} جریانی از این قبیل را هم سراغ دارید که توانسته باشد رشد کرده و باقی بماند و منشاء اثر شود؟" بعدش هم از این سئوال خود نتیجه می گیرد که پس باید سراغ سرمنشاء موضوع و هدر دهنده انرژی جنبش رفت که عبارتست از دو اپورتونیسم حزب توده و پروچینی‌ها و لذا لازم است که اصل را بر مبارزه ایدئولوژیک جدی با آنها قرار داد. شهرام اما، معترض به اتخاذ چنین رویهای که آنرا دور زدن واقعیت گروه‌هایی از ایندست ارزیابی می کند، نحوه برخورد حمید را با آنها، در عمل به امان خدا ول کردن و نیز گرفتاری آنان به دست پلیس می داند و اشاره می دارد که چنین رویکردی در قبال امکانات صنفی - سیاسی، حتی با مفاد نظرات بیژن جزنی در جزوه "مبارزه مسلحانه چگونه تودهای می شود" هم منافات دارد. حمید این را رد می کند و می گوید: "نه، این {با آن یکی} فرق دارد. {اگر} در آنجا بر شرط محوری بودن مبارزه مسلحانه تاکید شده" اما "این یکی {از جنس} خود بخودی است". او به توضیحاتش اضافه می کند که: "اقدامات کارگری ما در زمینه شرکت در مبارزه اقتصادی، می خواهد در خدمت محور مسلحانه باشد. {در حالیکه} این نوع از گروه‌ها، ذهن کارگران را نسبت به جنبش مسلحانه مخدوش می کنند و البته خطشان را هم از همین اپورتونیست های خارج کشوری می گیرند". طرف گفتگو از او می پرسد: "مگر رابطه ما با این حرکات خود بخودی و فعالیت کارگری، فقط باید از این زاویه باشد؟" که پاسخ حمید به او چنین می شود: "در هر رابطه مشخص، باید مشخص برخورد کرد"! شهرام اما با ارزیابی جواب او بمثابه نوعی گریز از استنتاج نظری از واقعیتها، معترضانه چنین تصریح می دارد: اما رفیق، تو از مشخصها بلاخره "باید یک جمع بندی عمومی در بیاری"؛ که واکنش حمید به این تذکر متدیک فقط بر این قرار می گیرد که: "چنین جمع بستهایی از قبل انجام پذیرفته" اند. او در ابرام این حکم خود، تصدیق و تایید "جمعبندی از تجارب" قبلاً صورت گرفته را کافی دانسته و بحث را هم با همین تاییدیه قطع می کند. قطع کردنی که ریشه در تناقضات او در رابطه بین عملیات نمونه خلقی مسلحانه با کار توده‌ای داشت.
در ادامه همین بحث، حمید از طرف صحبت‌اش می پرسد که: آیا برای شما خود این اهمیت دارد که بدانید چنین گروههایی تحت تاثیر چه دیدگاههایی به وجود می آیند؟ و در پاسخ می شنود که: "{این را} قبول دارم که در نهایت، بطرف همان هایی می روند که تو می گویی". حمید می گوید: "نه، مسئله نه نهایت شان، که پیدایش آنهاست". اینجا دیگر شهرام چنین تئوریزه می کند که: "اینها همان اکونومیسمی است که عافیت طلبی قشر اریستوکراتیک و بورژوایی کارگران را پاسخ می دهد" و در ادامه می افزاید که: اما جنبه ضد بورژوایی و در نتیجه ضد رژیمی را هم باید در این پدیده دید و با همین وجوه آن رابطه برقرار کرد و با بیدار کردن عناصر سالم شان از خواب، کوشید تا جذب مبارزه مسلحانه شوند. حمید لزوم برقراری رابطه با آنها و تشکیل جلسه بحث با آنان را لازم و درست می داند ولی فقط به اتکاء و بر بستر یک مبارزه ایدئولوژیک عمومی با منابع تغذیه فکری آنها. و همین جاست که نماینده مجاهدین مارکسیست بار دیگر بحث را به مناسبات در کادر جبهه واحد می کشد و می پرسد: "چرا نباید همین رابطه را وسعت داد و آن را در کادر کاملتر جبهه پیش برد و حتی مطابق تاکیدات شما، با گذاشتن یک سری ضوابط برای آن؟" که حمید در پاسخ به این پرسش، شرط پیش می کشد و می گوید: "اگر {که} چنین چارچوب کامل تری وجود داشته باشد و خطوطش هم مشخص باشد". و تا در پاسخ او، مخاطب‌اش بلافاصله این را پیشنهاد می دهد که: "{با}همین خطوطی که ما گفتیم"، حمید با نشان دادن واکنشی بی درنگ در برابر او می گوید: "خیر! اینها هنوز نا مشخصاند".
در اینجاست که بهروز وارد صحبت شده و مبتنی بر روش جا افتاده در جنبش چریکی، یعنی تفکیک عناصر انقلابی از اپورتونیستها، این توضیح را می دهد که: بین بدنه این نوع گروهها و رهبری‌شان باید فرق گذاشت. او در جهت اثبات حرف خود، استدلال می آورد که: رهبری آنها با همان مراکز اصلی فکری شان گره خورده است و لذا، موضوعشان با تمایلات بدنه فرق می کند و به امر کلی مبارزه ایدئولوژیک مربوط می شود، حال آنکه از بدنه شان می توان برای مبارزه مسلحانه جذب نیرو کرد که امری است مشخص. شهرام با تایید حرفهای بهروز، و بعد اینکه نتیجه می گیرد که: "پس ما در محتوی هم نظریم"، دوباره تمرکز طرفین بر موضوع جبهه را پیشنهاد می دهد و می گوید : "{پس} می ماند شکل سازمانی این روابط که ما جبهه را پیشنهاد داریم. در جبهه هم {البته} خط فاصله مان را روشن می کنیم که اگر{رهبرانش} قبول نکردند {آنها} را بیرون می اندازیم"! و اضافه می کند: از همین طریق هم است که "بخاطر تامین امکانات برای تماس با همه افراد این گروه‌ها، می توان بجای تماس محدود با چند نفر رهبری آنها که معلوم هم نیست همه حرفهای ما را به پایین منتقل کنند، با همه افرادشان در تماس باشیم و جذبشان کنیم." حمید از او می پرسد: " شما این فاصله { مشی سیاسی} خود با آنها را قبل از تشکیل جبهه روشن می کنید یا {که} بعدش؟" که او در جواب می گوید: "از قبل" و بهروز اینجا بلافاصله از او توضیح می خواهد تا روشن بدارد که با این حساب: "اول با همان آریستوکراسی کارگری بالای آنها، مرز بندی می کنید یا نه؟"! نماینده مجاهدین در پاسخ می گوید: "این دیگر مسئلهای است {موردی} و {با آن} مشخص باید برخورد کرد". بهروز هم می گوید: "و این، همان تحلیل مشخص از گروههای مشخص است، که ما هم همین را می گوییم." شهرام در جواب سئوال دیگر بهروز که پرسیده بود: "اگر آنها اعتقاد شما را فهمیدند و گذاشتند و {از جبهه} بیرون رفتند چه؟" پاسخ می دهد که:" به آنها می گوییم این دیگر خیانت است" و بهروز به طنز می گوید :" این را که همیشه می توان گفت"!

وحدت را از کجا باید شروع کرد؟

بعد همه این رد و بدل شدنها، مجاهدین مارکسیست را باز کماکان مصر بر شکل دادن سازمان جبهه می یابیم و پابرجا بر این اظهار نظر در دفاع از جبهه که مطابق فرمولبندی شهرام می توان از طریق آن "برخلاف فحش دادنهای خارج کشوری بهمدیگر، مبارزه ایدئولوژیک سالمی را پیش برد". او به این گفته خود چنین اضافه می کند که: "ما می گوییم یک زمینه مشخص بگذاریم تا {با همدیگر} "چه باید کرد؟" را بحث کنیم". حمید ولی با تصریح اینکه از نظر فداییان "زمینه مشخص"، همان مبارزه ایدئولوژیک در سطح "اجتماع" است، صحبت در این بخش از مذاکرات را با این تکمله پایان می برد که فداییان برآنند تا: با عناصر صادق این گروه ها رابطه مشخص برقرار نمود، اما امر "چه باید کرد؟" را در سطح جامعه پیش برد.
بحث که به اینجا می رسد حمید حرف اصلی فداییان را چنین بر زبان می آورد: "ما مسایلی {در رابطه با شما} داشتیم ... که {ابتدا آنها} باید به بحث کتبی گذاشته شوند" و سپس هم به گفتهاش این را اضافه می کند که: "بهترین شکل هم، همان نشریه بحث است که موضوع{ها} را در سطح رفقای سازمانها به بحث بگذاریم و {آنها را} حلش کنیم... { و بدینترتیب است که} زمینه را واسه وحدت ساختهایم". در پی این دیالوگ سمت دهنده به بحث است که برای مجاهدین مارکسیست دو نکته قطعی می شود. یک اینکه، فداییان ضمن رد کردن تشکیل جبهه در آن مقطع، وحدت فداییان و مجاهدین مارکسیست با هم را نیز در بهترین حالت در چشم انداز نزدیک نمی بینند و آن را به حل "مسایلی" مشروط می کنند که کم هم نیستند. دو اینکه، چون موضوع وحدت دو جریان تابع حل مسئله نشریه مشترک است پس باید بر آن متمرکز شد. در واقع، آنها لب کلام را از حمید این چنین شنیده‌اند: "رفیق! مسایل ایدئولوژیک نمی شود در سطح کمیتهها حل شود، باید در سطح تودهها حل بشود" و نیز اینکه: چون مباحث ایدئولوژیک باید آزاد باشند "پیشنهاد ما بحث آزاد بود که شما گفتید لیبرالیه". و بدینسان، بحث به سمت نشریه مشترک کانالیزه می شود و بر آن متمرکز می گردد.

نشریه مشترک با کدام ضوابط؟
   
بحث نشریه البته مسبوق به سابقه بوده چرا که در دو دیدار تابستان و پاییز طرفین با همدیگر، که با ترکیب حمید اشرف و بهروز ارمغانی از فداییان و هیئت مرکب از بهرام آرام و قائدی از طرف مجاهدین مارکسیست برگزار شده بود، طرفین مذاکره صحبتهای اولیهای حول آن داشته و در همین زمینه مباحثاتی را نیز با یکدیگر چه طی دو نشست و چه از طریق نامهنگاریهای پسا مذاکره انجام داده بودند. با اینهمه اما هنوز هم نمی شد که از رسیدن طرفین به تفاهم بر سر ضوابط نشریه مشترک چه در مذاکرات و چه در نامههای مربوطه بعدی سخنی در میان باشد. در همین رابطه است که شهرام در فایل صوتی شماره ۱۱ از گفتگوها، ضمن انتقاد به طرف مقابل بخاطر "جلوگیری" فداییان از راه افتادن "نشریه مشترک" مورد توافق طرفین در نشست "آذر ماه ۱٣۵۴"، با پیش کشیدن قول و قرارها بر سر "نشریه مشترک" و نیز ضرورت اجرایی کردن توافق قبلی، بر تشکیل کمیته مشترک نشریه می ایستد. حمید ابتدا به فضای "غیر سازنده" جلسه پیشین و مفاد غیر دوستانه نامههای بعدی رد و بدل شده اشاره می کند و آنگاه نتیجه می گیرد که: صحبت از کمیته مشترک در چنان فضا و شرایطی "تعلیق به محال" بود. تنها بعد حدی از جاری شدن مجادله بین طرفین و متهم کردنهای همدیگر است که نماینده مجاهدین می گوید: ما البته در درون خودمان به نحوه برخورد رفقایمان در نشست مشترک انتقاد کردهایم و از شما هم انتظار طرح انتقادات صریح را داشتهایم. حمید هم تصدیق می کند که: فضای جلسه حاضر، برعکس آن یکیها، "مثبت و سازنده" است. بعد هم خاطر نشان می دارد که: حالا منتظر شنیدن پیشنهادهای شما هستیم. وقتی هم که طرف مذاکره با ابراز نوعی از یاس در رسیدن به توافق می پرسد: "آخر چه فایدهای دارد که همین جوری حرف بزنیم؟!" حمید با نرمخویی آنها را دعوت به ارایه پیشنهاد مشخص می کند و به آنان امیدواری می دهد که شاید از طریق جزییات مشخص، بهتر بتوان به وجوه مشترک رسید.   
پیشنهاد مجاهدین این می شود که کمیته مشترکی از دو سازمان برای اداره نشریه مشترک و با حق تصمیم گیری بر سر تعیین موضوعات بحث و پذیرش یا عدم پذیرش مقالات رسیده - و در واقع نوعی سردبیری مشترک- تشکیل گردد و هر آن چیزی هم که توسط این کمیته تایید شد در نشریه مشترک نشر بیابد. هیئت نمایندگی فداییان اما لزوم چنین کمیتهای را در شرایط وجود و عاملیت رهبری دو سازمان، هم زاید می دانند و هم که ناقض حق آزادی اعضای دو سازمان برای طرح پرسشهایشان از سازمان دیگر و محدود کردن نقد مواضع و دیدگاههای آن. نظر حمید و بهروز جمع آوری و بررسی نوشتجات اعضای هر سازمان است توسط خود رهبری آن و سپس توزیع همین نوشتجات در سطح هر دو تشکیلات بی هیچ ممانعتی. شهرام در رابطه با مقالات رسیده، مکانیسم کمیته مشترک را بمراتب دمکراتیک تر می داند تا اخذ تصمیم مستقل در هر سازمان و لذا با تاکید بر اینکه: "ما می گوییم کنترل مشترک"، از طرف مذاکرهاش می پرسد: "{حالا} این محدود کنندهتر است یا فیلتر مستقل سازمانی {پیشنهادی شما}؟" حمید جواب می دهد: "کنترل مشترک. چون می تواند جلو بعضی از مقالات را بگیرد" و اضافه می کند که: به این دلیل هم محدود کننده تر است که در کمیته مشترک "پذیرش هر مقاله {طبعاً} به توافق اثباتی طرفین نیاز دارد". و چنین چیزی از دید او، نمی تواند جز اعمال محدودیت بیشتر بر طرح نظرات چیز دیگری از آب درآید. نماینده مجاهدین اما اعتراض می کند که: " شما از یک طرف بر آزادی نظر هستید و از طرف دیگر کنترل، {آیا می توانید بگویید که} این چه نوع آزاد بودن مباحث است؟" در اینجا بهروز تناقض مطرح از سوی شهرام را چنین تفسیر می کند: "ما در جلسه پیش هم گفتیم وقتی که نوشتهای از طرف یک سازمان مجاز دانسته می شود، دیگر باید به چاپ برسد". و حمید گفته رفیق خود را با این تکمیل می کند که: ما البته بخشنامه کردهایم که نوشتجات نباید "افشاگرایانه" و "تحقیر کننده" و "توهین آمیز" باشند بلکه می باید شکل "سئوالی" و "استدلالی" به خود بگیرند. نماینده مجاهدین بلافاصله نفس صدور چنین بخشنامهای را در "تناقض" با "آزادی بحث" تلقی می کند و همین را به رخ طرف مقابل می کشد و می گوید که: پس شما در عمل به این رسیدهاید که میزانی از کنترل لازم است، منتهی فقط از کانال رهبریتان بر سازمان خودتان. حمید متذکر می شود: ما از اول هم بر این باور بودهایم و اگر نتوانستهایم مقصودمان را به شما برسانیم از خودمان انتقاد می کنیم.
در یک جمع بست از این مباحثه – مجادله می توان گفت که در واقع، هر دو طرف گفتگوها نه موافق "آزادی لیبرالی" در تشکیلاتهایشان هستند و نه که نافی حق رهبری هر سازمان برای اعمال کنترل بر مقالات در آن سازمان. به نظر می رسد کنه اختلاف طرفین بر سر میزان استقلال سازمانها بوده در هدایت مباحث و موضوع اصلی آنان را همانا تضمین حقوق دو سازمان در مناسباتشان با همدیگر تشکیل می داد. مطابق پیشنهاد فداییان، هر مقاله رسیده از هر سازمان لازم بوده که بی هیچ عذری در سطح سازمان دیگر توزیع شود ولی بر پایه پیشنهاد مجاهدین مارکسیست، این کمیته مشترک بود که می بایست در باره همه مقالات رسیده از دو طرف تصمیم می گرفت و تصمیمش نیز برای هر دو سازمان لازم الاجرا و غیر قابل نقض تلقی می گردید.

درنگی بر پاره‌ای مسایل اساسنامه‌ای

بر متن این مباحثه نسبتاً طولانی، نکات جالب دیگری نیز چه پیرامون مسایل مربوط به حقوق اعضاء و رهبری – در واقع نوع پیاده کردن اصل لنینی "سانترالیسم دمکراتیک" – و چه در باره لزوم تامین حد هم خوانی نوشته افراد با مواضع عمومی سازمانشان و چگونگی هدفمند بودن حزبیتی مباحث و نوشتجات، بگونه پراکندهای از سوی گفتگو کنندگان سر بر می آورند که در آن فضای چریکی هم از نقطه نظر طرح مسایل حقوقی و هم از زاویه نوع برخورد تصمیم گیرندگان دو سازمان در زمینه مدیریت مضمونی مباحث، جای تامل دارند. بعلاوه، تضمین وجود مرز بین برخورد انقلابی با لیبرالیسم و لزوم تحقق جنبه "پلمیک" بحث‌ها و داشتن "صراحت در پرسش"ها برای رسیدن به "حقیقت" نیز مسایلی هستند که طرفین در موضوع مدیریت مباحث بین دو سازمان، با یکدیگر مورد گفتگو قرار می دهند. در این میان اما جا دارد تا به یک فراز از نگاه حمید اشرف در متن این بخش از مباحث اشاره کنم که بیانگر روحیه انصاف عمیق در وجدان وی و نشانگر ظرفیت و استعداد او در راستای فرارویی‌اش به فهم طراز بالای دمکراتیک و رسیدن به لزوم کنترل قدرت از هر نوع آنست. او در جایی از بحث که مربوط می شده به تنظیم نسبت بین لزوم نقش "رهبری" و "حق" اعضاء، در عین تاکیداتی که بر ضرورت اعمال مدیریت در امور دارد، اما "برخورد کمیتهای{صرف} با مسایل ... یعنی از بالا" را هم رد می کند و به نحو واقع بینانه و درخشانی چه به خود و چه طرف مقابلش تذکری هشدار دهنده می دهد. شهرام اعتراض خود به اصرارهای فداییان مبنی بر اولویت طرح "سئوال مستقیم" از سوی اعضاء بجای "برخورد کمیتهای" توسط رهبری را، با این جمله معترضه بیان داشته بود که: "گویا {که}دو باند دزد نشستهاند و می خواهند سر رفقایشان کلاه بگذارند!"، که واکنش حمید به این اعتراض این می شود که: "{بهر حال} رهبری یک سری منافع خاص خودش را هم دارد"! او با انگشت گذاشتن بر لزوم رعایت "مرام" در این پروسه، نظر نهایی سازمانشان در زمینه وحدت را این چنین جمع می زند: "ما می خواهیم برخورد کمونیستی بشود. جلوی آن به خاطر این یا آن مصلحت گرفته نشود. پیشنهاد می کنیم رفقای {دو} سازمان را در جریان همه مسایلی که توی این جلسات اداره کننده {می گذرد} بگذاریم تا به شکل مستقیم خودشان سئوال کنند و خودشان{هم} جواب بگیرند".
در پایان این بخش از مباحث، سرانجام قرار بر انتشار نشریه مطابق ضوابط پیشنهادی فداییان می شود و در آن، نمایندگان سازمان مجاهدین مارکسیست تاکید می کنند که انتشار نشریه مشترک برایشان آن اندازه مهم است که نفس درآمدنش را بر وجود ضوابط مرجح بدانند. بعد این هم، شهرام دیگربار بر نکته قبلاً مطروحه‌اش انگشت گذاشته و مجدداً می پرسد: "{حالا که} با نشریه موافقیم آیا به غیر از این، گام دیگری نمی توانیم برداریم؟". یعنی، او با تکرار همین درخواست بار دیگر لزوم تشکیل کمیته خاص وحدت در رهبری را پیش می کشد و در ادامه این صحبت، با ابراز نگرانی از "فضای سوء تفاهمات موجود" در سطح اعضای دو سازمان و خطر تبدیل نشریه به کانون "پلمیک" و "برخورد"، خواستار دخالت و هماهنگی بیشتر در سطح رهبری دو سازمان شده و تاکید می کند که:" واگذاری روند وحدت به بحث در نشریه، چشم پوشی از نقش رهبری است". حمید اشرف اما در جواب، اولاً حل مسئله وحدت را منوط به پیشبرد مباحث می کند، ثانیاً می گوید چنین روابطی هم اکنون میان دو طرف وجود دارد که نمونهاش همین نشست جاری است، و ثالثاً تصریح می نماید که "علیرغم خشونتهایی که ممکن است در این مباحثات پیش بیاید،{اما این در نفس خود} سازنده است و منفی نیست... زیرا که اصیل هست ... و جای نگرانی نیست، چون اینجا صداقت وجود دارد".

اولین شماره نشریه مشترک و آخرین آن!

در پایان این بحث، نوبت تعیین موضوعات شماره اول نشریه می رسد که شهرام پیشنهاد می دهد: "از نقطه عزیمت بالاتری شروع کنیم... مسایل ایدئولوژیک و استراتژیک." حمید اما می پرسد: "مشخصاً {بگویید} چه طوری پیش ببریم بلاخره؟" و او جواب می دهد: "{از}همین جبهه که ما مطرح کردهایم ( و منظورش نیز همان پیشنهاد منعکس در بیانیه "اعلام تغییر مواضع" است) یا وحدتی که شما مطرح کردهاید (در اشاره به سر مقاله "شعارهای وحدت" مندرج در نبرد خلق شماره ۶)". او اضافه می کند که: در رابطه با بحث وحدت نیز می توان بحث را برد روی "نقطه نظرهای سیاسی"، "روابط با نیروهای مختلف جنبش"، " استنباط از مبارزه مسلحانه" و " نام سازمان واحد" و ... که حمید می گوید: اینها همه درست، اما این را بگویید که حالا "اولین شماره نشریه را چه طوری درش بیاوریم؟". نماینده مجاهدین مارکسیست پیشنهاد انتشار آن چند نامه انتقادی از جنس "پلمیک" رد و بدل شده بین دو طرف در فاصله آذر ماه تا اسفند ماه همان سال ۱٣۵۴ را پیش می کشد و اینبار "البته با برخی توضیحات" لازم در تکمیل آنها. حمید که قبلاً حین صحبتهای جدلی اولیه جلسه، در بیانی ضد تهدید گفته بود که می توانید همین نامهها را در سطح تشکیلات انتشار دهید، در اینجا اما با اشاره به همان حس نگرانی در طرف مقابل خود از "پلمیک" که همین چند لحظه پیش عنوان شده بود، توصیه دیگری می کند. بنا به توصیه او: بهتر است اینها به تشکیلات داده نشوند "بخاطر اینکه حاوی نقطه نظرهای سیاسی و مسایل اصولی نیستند" و لذا "بیشتر جنبه تحریک کننده دارند" و بنابراین، بیاییم بجای آن، "مسایل سیاسی و ایدئولوژیکی را وسط بیاوریم". طرف مقابل اما اعتقاد دارد که با ارایه آنها، لازم است تا به اعضای دو سازمان نشان داده شود که در جریان مسایل بین دو سازمان، "شما{بودید که} حق مطلب را ادا نکردید".
با همه اینها اما، شهرام خود لحظاتی بعد می پذیرد که از نشر آن نامهها و"پلمیک"های آنچنانی در نشریه صرف نظر شود و سپس ابراز می دارد که: این را بدانید که ما بخاطر مسایل جنبش حتی حاضریم از مسایل خودمان بگذریم. حمید می پرسد: "مثلاً از چه چیزی؟" که او می گوید: "مثلاً در سازمان واحد، مسئله ترکیب رهبری". با این رد و بدل شدنهای دقایق پایانی مذاکرات است که آخرین نوار گفتگوها رو به اتمام می گذارد و به اینجا می رسد که حمید از آنها دعوت کند تا آنها هر مسئله سیاسی و ایدئولوژیکی‌ای که در رابطه با سازمان دارند در شماره اول همین نشریه طرح کنند و بعد هم به ملاطفت می گوید: "ما را، علیرغم ظاهر خیلی خشنمان، {از این زاویه} ببینید که باطنمان چی هست"! قائدی اما به طنز پاسخ می دهد: "{ما فعلاً به همین هم راضی هستیم که} شما دور اولش را در بیاورید!". و شهرام حرف رفیقش را در شکلی پخته‌تر چنین تجلی می دهد: "سئوال که داریم ولی می گذاریم برای شماره بعد". بدینترتیب نشست این روز تاریخی، با توافق بر سر انتشار هرچه زودتر نشریه و تجدید دیدار دو رهبری با هم در اولین فرصت لازم، به پایان بی تکرار خود می رسد.
بعد این نشست بود که شماره اول نشریه مشترک با عنوان "نشریه بحث درون دو سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و مجاهدین خلق ایران" منتشر شد ولی متاسفانه بعد همان شماره نخست ابتدا معوق و سپس معلق ماند. از انتشار این شماره چیزی نگذشته بود که ابتدا بهروز ارمغانی در اردیبهشت ماه ۱٣۵۵ و چهل روز بعدترش حمید اشرف در تیر ماه همان سال جان باختند و سازمان طی یک فاصله زمانی چند ماهه با یکی از سهمگین ترین ضربات تاریخی خود مواجه گردید. پس از واقعه مدهش ٨ تیر، در روند گفتگوهای طرفین اختلال جدی پیش آمد و فقط در شهریور ماه ۵۵ بود که نشست کوتاهی بین رهبری مجاهدین با زنده یادان صبا بیژن زاده و حسین چوخاچی برگزار شد که عمدتاً هم به رساندن پیام سازمان به مجاهدین اختصاص یافت. این پیام چیزی نبوده مگر اعلام عدم آمادگی فداییان برای ادامه مباحث استراتژیک بخاطر مشکلات تشکیلاتی و امنیتی و نیز این تقاضا از سازمان مجاهدین مارکسیست که مناسبات فیمابین دو سازمان فعلاً در سطح همکاریهای تاکتیکی بماند. بدینسان، نشریه مشترک نیز در عمل متوقف شد و آنچه که اسفند ماه ۱٣۵۵ با عنوان شماره دوم تحت عنوان "مسایل حاد جنبش ما" و بگونه یکطرفه از سوی مجاهدین مارکسیست و تحت عنوان این نام جدید منتشر شد، نه فقط مشترک نبود بلکه در جهت تعمیق شکاف دم افزون بین دو سازمان اثر گذاشت. "مسایل حاد جنبش ما"، حاوی بخش عمدهای از همان نامههای "حاد" رد و بدل شده بین طرفین طی دی و بهمن ماه ۵۴ گردید که نماینده مجاهدین خلق در دقایق پایانی نشست اسفند ماه ۱٣۵۴ از نشر آنها اعلام انصراف کرده بود. در پی انتشار همین " مسایل حاد جنبش ما" بود که رهبری وقت سازمان در مقدمه چاپ دوم نشریه اول ( تنها شماره مشترک) به تاریخ فروردین ماه ۱٣۵۶ طی اعتراضیه شدیدی، این چنین از خود واکنش نشان داد: "با توجه به مسایل امنیتی بیشماری که در نشریه فوق مطرح شده، به نظر ما حتی انتشار درون سازمانی آن نیز، اقدامی غیر اصولی و غیر مسئولانه بود." و از آن پس، متاسفانه روابط دو سازمان چه در سیاست و ایدئولوژی و به تبع از اینها چه در مناسبات با همدیگر، سمت واگرایی روزافزون به خود گرفت و به تقابل سیاسی و نظری رسید.

                                                          فصل چهار
                        مواجهه با اپوزیسیون، صف بندی کمونیزم جهانی و چند مورد نظری


بخش قابل توجهی از گفتگوهای طرفین در این نوارها به اظهار نظر پیرامون جریانهای مختلف اپوزیسیون می گذرد. مقدمتاً باید گفت که در این صحبتها جای دو جریان سیاسی بکلی خالی است. اولی نهضت آزادی و طیف متعلقین به جبهه ملی است و دومی، روحانیت ناراضی و جریان خمینی. اولی به دلیل دو سویه نبود هیچ نمود حرکتی خاص توسط خود آنان و نیز این باور در هر دو سازمان انقلابی مسلح که رسالت طیف "منفعل" ملی و ملی – مذهبیها تاریخاً تمام شده است. سکوت در باره جریان خمینی نیز، بخاطر همان غفلتی که مجموعه اپوزیسیون ایرانی و کل جهان سیاست مرتبط با ایران، کمابیش گرفتار آن بودهاند و بموقع نتوانستند خیز خزنده و فراگیر این جریان را دریابند.

اشراف تحسین برانگیز حمید اشرف بر صف بندی‌ها در خارج کشور

صحبتهای طرفین گفتگو، بیشتر معطوف به طیف جریانهای چپ و نیز تحرکات رادیکال در داخل و خارج کشور بوده است. قضاوت گفتگو کنندگان در باره هر جریان و محفل خارج کشوری نیز، عموماً تابع نسبتی است که دو سازمان و بویژه فداییان بین آنها و عمل انقلابی و مشخصاً مشی مسلحانه برقرار کرده بودند. این معیار، البته بیش از همه پیش خود حمید اشرف برجستگی و نافذیت داشت. اما جدا از نوع داوریهای طرفین در مورد هر جریان اپوزیسیون در برونمرز، در رابطه با شناخت از صحنه اپوزیسیونی، بیشترین اشراف به صف آراییها و فعل و انفعالات مربوط به طیف خارج کشور را در حمید می بینیم. تنها جایی از مذاکرات هم که شهرام را شنونده و در حال گوش کردن می یابیم، درست وقتی است که حمید اشرف با ارایه گزارش نسبتاً دقیقی از اوضاع و تحولات درون کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی و نیز وضعیت جریان‌های چپ، می کوشد تا به طرف گفتگوی خود تصویر منسجمی از وضع چپ خارج کشور بدهد. با این گزارش می توان دریافت که او به صحنه اپوزیسیون برونمرز آگاهی درخوری داشته، تحولات فکری آنها را تعقیب می کرده، و برای سازمان در این زمینه وظیفه تاثیر گذاری و سمت دهی قایل بوده است. و این واقعاً جای شگفتی و تحسین دارد وقتی می بینیم که چگونه این فرمانده چریکی در آن شرایط انواع دغدغه‌ها برای کلی مسئله درشت و ریز عملی و درگیری‌‌ها با امور روزمره حساس مبارزه خطیر جاری، فعالیت‌های کنفدراسیون و کنگره‌های آن را همراه ترکیب، یارگیری و دستهبندی‌های سیاسی و با همه ریزه‌ کاری‌های مربوطه تعقیب می کرده است.
تازه این در حالی است که او حساب تعیین کننده‌‌ای هم روی خارج از کشور باز نمی کرد. گفتههای وی در این زمینه، بیانگر برخورد او با جریانات خارج کشور بود از جایگاه رهبری "داخل کشور"ی. او در باره انواع اختلافات و "رهبری طلبی"ها در خارج از کشور، این نتیجه گیری را در صحبت‌هایش ارایه می دهد که: چون روشنفکر بی عمل هستند، ناگزیر از افتادن به دام اختلافات کوچک و بیماری دستهبندیاند. او در پی همین گفته‌اش نیز نتیجه می گیرد که: چاره این بیماری هم، همانا در پیوند خوردن آنان با جنبش داخل کشور است. او از جایگاه نقش آفرینی جنبش داخل در سرنوشت اپوزیسیون خارج کشور، جمع بستی این چنین ارایه می دهد: "هدفی که باید در خارج از کشور تعقیب بشود اینست که یک جریان صادقانه و درست، رهبری را در خارج داشته باشد". او مضمون "صادقانه و درست" را هم فقط در برقراری مناسبات ارگانیک بین خارج و داخل و تبعیت و حمایت اولی از دومی می فهمد، با اینهمه اما نه تبعیتی انفعالی و فاقد هرگونه حقوق. او می گوید: "اختلافات کنفدراسیون... باید به صورت یک جریان تبعی جنبش داخلی دربیاد" و اندکی بعد، آنجا که بحث بر سر کیفیت مناسبات سازمان با جبهه ملی ایران – بخش خاورمیانه متمرکز می شود، درک از حد اختیارات آنان و نیز پایبندی خود و سازمان به جنبه حقوقی موضوع در مناسبات داخل و خارج را به نمایش می گذارد. او اساس رابطه درونمرز و برونمرز را در جایی از گفتگوها اینگونه فرموله می کند: " این نیروهایی که در خارج از کشور هستند، مابه ازای داخلیشان نیست(یعنی اینکه در داخل حضور ندارند)... مثلاً نمایندگان چینیها (منظورش "پروچینی"هاست) در ایران {که} مبارزه نمی کنند". با آنکه او در اینجا نشان می دهد که از وجود زنده یاد پرویز واعظ زاده و یاران وی که در همین مقطع با باور به عمل مسلحانه و مرتبط با خارج اما در داخل حضور داشته‌اند بی خبر است، اما نفس تاکیدش این بوده که چون مبارزه واقعی در ایران جریان دارد، پس نیروهای داخل قادرند حامیان خارجی داشته باشند ولی نقش خارج نمی تواند فراتر از وجه حمایتی باشد. او اما در همانحال و علیرغم چنین اعتقادی، هم استقلال نسبی خارج از کشور را می پذیرد و هم تنوع سیاسی ترکیب آن را در نظر دارد. از همین زاویه نیز است که به پیام ارسالی مجاهدین مارکسیست برای کنفدراسیون این ایراد را می گیرد که دعوت کردن از کنفدراسیون به آن نوع از "وحدت" که همگونی در خط مشی سیاسی را معنی دهد غیر واقعی و در نتیجه نادرست است.

نوع مناسبات با جریان حامی جنبش مسلحانه در خارج کشور

یک موضوع مشخص طی این گفتگوها در رابطه با جریانهای خارج کشور، به مناسبات جنبش چریکی با جریان حامی آن در خارج از کشور بر می گردد که می دانیم محوریت این پشتیبانی، با جریانی بود به نام "ستاره" که به شکل پنهان جزو طیف جبهه ملی درون کنفدراسیون ایران فعالیت می کرد. نماینده مجاهدین از هیئت نمایندگی فداییان انتقاد می کند که سازمان آنها دست "جبهه ملی – بخش خاورمیانه" را تا آنجا باز گذاشتهاند که آنان خود را نماینده چریکهای فدایی خلق جا بزنند و از همین موضع هم خود را با نمایندگان مجاهدین "هم ارز" دانسته و با آنان حتی برخورد "نا صادقانه" بکنند. حمید در عین آگاهی به ظرافت موضوع اختلاف و رقابت "پروچینی"ها با این "جبهه" در کنفدراسیون و مطلع از نزدیکی ایدئولوژیک روز افزون مجاهدین مارکسیست با سیاسی کارهای "پروچینی" خارج کشور، ضمن این توضیح که "برخوردهایی که {آنها} داشته‌اند مورد تایید ما نیست" اما قاطعانه این را هم خاطر نشان می کند که: معیار ما، عمل جریانات است و باید دید که از میان خارج کشوریها، کدام جریانها هستند که در خدمت جنبش انقلابی داخل کشور قرار گرفتهاند. مجاهدین ولی باز هم در موضع اعتراض باقی‌ می مانند و مصرانه بر نقش "مخرب" خارج کشوری‌ها انگشت می گذارند که این بار دیگر با یک سری تذکرات و تبیینهای حمید اشرف پیرامون جریان حامی مبارزه مسلحانه مواجه می شوند. حمید می گوید: اینها "محصولات جبهه هستند" با سمتگیری چپ و از موضع انقلابی و "جبهه {هم} که ایدئولوژی ندارد"؛ پس به ناگزیر چپی از آب درآمدهاند "چند رنگ" و دارای انحرافات و از جمله "انحرافات تروتسکیستی". بعدش هم بر این تحلیل خود چنین می افزاید که: در عین حال اما، همینها هستند به عنوان اولین جریان خارج کشوری که به پشتیبانی از مبارزه مسلحانه برخاسته و با سیاست حمایتیشان خدمات زیادی نیز تاکنون به جنبش رساندهاند. او در ادامه، حتی خاطر نشان می سازد که سازمان‌های جبهه ملی در اروپا و امریکا مشخصاً بخاطر اتخاذ چنین سیاستی و پشتگرم بودنشان به "قدرت حرکتی که در داخل عمل می کند"، متقابلاً به چنان حدی از رشد خود در کنفدراسیون رسیده‌اند که: "اخیراً توانستند علیرغم بایکوت "پروچینی"های سیاسی کار، کنگره هزار نفره برگزار کنند". البته او در اینجا با توجه دادن به اینکه: "در آنجا چون کار دمکراتیک است، کمیت{هم} مهم است" وجه دیگری از کاراکتر رهبری را نیز از خود بروز می دهد که همانا اشراف اوست به قانونمندیهای کار در نهادهای دمکراتیک. شهرام البته به او متذکر می شود که دلیل "کثرت" و "قدرت" اینها را باید در خصلت جبههای شان دید که به آنها اجازه می دهد تا ملیها و مذهبیها را هم در دل خود جا دهند، و سپس با اظهار نگرانی می پرسد که اگر: "جلو{تر} برویم {آیا} این موقعیت کثرت، قدرت نمی شود؟". حمید در جواب، ضمن تایید رابطهمندی امر "کثرت" با خصلت جبهه، قاطعانه تاکید می ورزد که چون چنین قدرتی در اصل ناشی از هم پیوندی آنان با قدرت حرکت انقلابی در داخل کشور است، لذا جای هیچگونه نگرانی نیست. زیرا که بدون چنین پشتوانه واقعی، وجود آن "کاریکاتوری" بیش نمی شود و لذا موجودیتش اصلاً "مهم نیست".   
حمید در تحلیل خود از کلاف اختلافات پیش آمده بین مجاهدین و مائویستها از یکسو و جبهه ملی – بخش خاورمیانه ( و در واقع فعالان عضو گروه "ستاره") از سوی دیگر، این صف آراییها را بر مبنای محوریت جنبش داخل کشور و مبارزه مسلحانه است که به تصویر می نشیند. از نظر او: این دو جریان اصلی کنفدراسیون از قبل هم با هم در رقابت فشرده بودهاند، اما چون "جبههای"ها با شروع جنبش مسلحانه به تایید این حرکت برخاستند، رهبران آن یکی‌ها هم با نگاه به مبارزه مسلحانه از منشور رقابتهای دیرینه خودشان با "جبههای"ها به موضعی افتادند که حالا دارند "جنبش داخلی را می کوبند" و متاسفانه "عناصر صادقی از اینها هم به دام افتادهاند". او در ادامه این صحبت، چنین نتیجه می گیرد که: "جبههای"ها نیز در مقابل و برای کوبیدن "پروچینی‌"ها، به اشتباه مخالف شما شدهاند! حمید در پی ارایه این تحلیل، هشداری هم به مجاهدین مارکسیست می دهد که متوجه این نکته باشند که هم اکنون: مائویستها به اخلال علیه ما و مبارزه ما روی آوردهاند و در حال حاضر با کسب حمایت ایدئولوژیک شما و از جمله بهره برداری از همان پیامی که به کنگره آنها فرستاده بودید، برآن هستند تا دعواهای دیرینه کنفدراسیونی را به درون جنبش ما بکشند. حمید این را نیز خاطر نشان می دارد که ما از "جبههایها ضربهای نمی بینیم ولی از مائویستها می بینیم زیرا {اینها}مبارزه مسلحانه را می کوبند". او می گوید: "اینها (مائویستها) انحرافات تروتسکیستی ندارند... و در اصول مشکل ندارند...و اختلاف {ما با اینها} مارکسیستی نیست... اما پای عمل انقلابی که پیش می آید پایشان می لنگد" و "اختلاف با اینها، نه بر سر ایدئولوژی که بر سر مشی است". و برای حمید اشرف، همانا این مشی مسلحانه و عمل به آنست که اهمیت کلیدی دارد و معیار و محک می باشد.
در اینجا نماینده مجاهدین می گوید که اگر چنین باشد ما هم باید برخورد کنیم که بلافاصله با استقبال و تشویق حمید برای اتخاذ موضع در این زمینه روبرو می شود. با اینهمه، نمایندگان مجاهدین کماکان پی جوی آنند تا بدانند که مناسبات فداییان با جبهه ملی – بخش خاورمیانه چگونه و در چه سطحی است؟ این اصرار بویژه از این ناشی می شده است که در "پیام مشترک" به جنبش ظفار برای ابراز "همبستگی خلقهای ایران و عمان"، علاوه بر امضای دو سازمان نام "سازمانهای جبهه ملی ایران" نیز پای آن آمده بود و جواد قایدی در اعتراض به همین موضوع است که می گوید: " آنها می خواهند از شما استفاده کنند ... {ولی} ما حداکثر حاضریم اینها را به عنوان یک نیروی خارجی قبول کنیم." حمید در پاسخ، از این جریان تصویر یک شریک خارج کشوری برای سازمان به دست می دهد که طبعاً به اعتبار حمایت عملیاش از جنبش انقلابی و فراخور مایهگذاریهایی که در همین رابطه می کند، حق و حقوقی هم دارد و می باید که مورد رعایت قرار گیرد. و بعد هم مجاهدین را به واقع بینی دعوت می کند تا این واقعیت را دریابند که: "{این} خود اینها بودند که جریان پیام را راه انداختند... اینها عملاً پای کار بودند ... و اینها کسانی هستند که در روابط خارجی شناخته شدهاند". در واقع حمید اشرف بر نقش فعالان این جریان از جبهه ملی ایران در راه اندازی دو رادیو "سروش" و "میهن پرستان" طی دوره آغازین جنبش چریکی و نیز دیگر اقدامات لجستیکی آنان برای جنبش داخل وقوف داشته و لذا با قدر دانستن این اقدامات، حق و حقوق معینی هم برای آنها قایل بوده است.

حساسیت‌های ایدئولوژیک در حمید اشرف

در پایان بحث فوق که از نظر زمانی اتفاقاً همزمان بوده با تشدید اختلافات نظری و عملی بین سازمان با "جبهه ایها" - و در واقع جریان مخفی "ستاره" که از وجود آن جز کادرهای خودشان و فداییان کسی اطلاع نداشته و از مدتی پیش با سازمان وارد دوره تجانس شده بود- حمید اشرف در جایی از صحبت خود با اشاره به لزوم برخورد فعال تر سازمان پیرامون اوضاع خارج و لابد هم از جمله بمنظور تدبیر بینی و تمهید چیدن‌ برای سر و سامان دادن به نمایندگی سازمان در خارج از کشور، با تصریح این نکته که "برایش برنامه داریم" به طرف مذاکره خود می رساند که نگرانی آنها رفع شدنی است. همین جا جا دارد تا اشاره‌ وار گفته شود که حمید اشرف "نزدیک ترین حرکت به خط جنبش" در خارج از کشور را "نشریه تئوریک ۱۹ بهمن" به محوریت زنده یاد منوچهر کلانتری می دانست و توصیه‌اش هم به نمایندگی سازمان در خارج کشور برقراری رابطه تنگاتنگ با آن بود.
اما وقتی حمید اشرف در مقابل این سئوال آنها قرار می گیرد تا توضیح دهد که اختلافات‌های پیش آمده کدام‌هایند، او بی آنکه در زمینه معضلات عملی و فنی چیزی بگوید - که اتفاقاً عمده معضل در روابط طرفین همین عامل بوده است- به رو آمدن چند موضوع نظری مورد مناقشه بین خودشان با آنها اشاره می کند. از جمله اینکه، به گفته او: آنها "مواضع ضد استالینی دارند"، "موضع ضد مائویی دارند" و در این زمینهها "تبلیغ شدید" هم می کنند. بزعم حمید، همین تبلیغات شدید نشان می دهد که: "اینها برایشان مطرح است" و از آن نتیجه می گیرد که: "یعنی مواضع ایدئولوژیکیشان است". به دیگر سخن، او چنین القاء می کند که چون اینجا دیگر پای ایدئولوژی در میان است، آنگاه موضوع برای او و سازمان کاملاً فرق می کند و دیگر نمی تواند امری فرعی تلقی شود. و در ادامه می گوید که: "{حتی} یک مقدار نظریات پلورالیستی" خلاف "مونیسم تاریخ" هم دارند و نیز برخلاف واقعیت‌های مارکسیستی، "رشد تک خطی تاریخ را رد می کنند"! و بلاخره در آخرش هم این نتیجه گیری ایدئولوژیک که، آنها "مارکسیستهای التقاطی" هستند و گیر "تروتسکیستی" دارند. این نوع ایرادگیریهای نظری، که شاید بتوان گفت منطبقترین فرد بر آنها در سازمان آن زمان منطقاً زنده یاد حمید مومنی بوده است، طبعاً حکایت از بسته بودن نگاه ایدئولوژیک و محدویتهای نظری در خود حمید اشرف هم دارد. همان مواضعی که، حتی بگونه‌ای شدیدتر در سال اول اعلام سازمان، پیش برخی رفقا چون مسعود احمد زاده و علیرضا نابدل متجلی بوده است. یادآوری این نکته شاید نا مفید نباشد که بدانیم در این بخش از بحث، بهروز ارمغانی ساکت است و برای من که با دیدگاههای او از نزدیک آشنایی کامل دارم علت چنین سکوتی فقط می توانسته بیانگر ناهمخوانی نظری وی باشد با نوع نگاه مبتنی بر استالین دوستی و شیفتگی نسبت به مائو. بهروز لنینیست بود و مخالف تروتسکیسم، اما نسبت به استالین و مائو نگاهی زاویه‌دار داشت؛ همان نگاهی که، شکل بازهم پخته ترش را در جزنی و ضیاء ظریفی سراغ داشتیم!
پیرامون هر سه این موضوعات برشمرده از سوی حمید اشرف، بین او و شهرام اندک گفت و شنیدی صورت می گیرد که اشاره به آنها نیز مفید است. رهبر وقت مجاهدین مارکسیست که در دو مورد اول خود را هم نظر با حمید اشرف می داند، کنجکاو فهم اطلاعات بیشتر پیرامون نگاه سازمان در رابطه با مائو و استالین می شود. پاسخ حمید اینست که: "در نبرد خلق {شماره ۲ فروردین ۱٣۵٣} در مورد مائو تسه تنگ و اندیشه مائو نظرمان را مشخص کردیم و در مورد استالین، البته تا حالا موضع گیری نکردهایم. چون مسئله جنبش ما هم نیست. و لیکن اگر ضرورت باشد این کار را هم می کنیم." او اضافه می کند که: "استالین شیوههای غلطی در اداره حزب داشته... ولی خودش انحراف نداشت"! در همین رابطه است که در جایی از صحبت‌ها شهرام به کتاب "در باره مسئله استالین" نوشته تروتسکیستها اشاره می کند و می گوید "از نظر اطلاعات، خواندنی است" که حمید برای خواندن آن از خود علاقه نشان می دهد. شهرام معتقد است که: "این تروتسکیستها قویاند. توی این دانشجوها (منظورش همان کنفدراسیون است) از نظر تئوریک هم قویاند... آثار نویی دارند... خیلی قویاند". نگاه و نوع مواجهه حمید با این سخنان را اما چنین می یابیم: "همیشه این طور بودهاند... و {خود همین هم} خیلی بد است و ناجور... آره {قوی‌اند} اما نه آن اندازه که فکر بکنید فیل تئوریسین هستند... بهرحال وجودشان بد است"! و در اینجاست که فاصله بین حمید انقلابی با نگاه نقادانه از جنس روشنفکری را به وضوح می توان دید. شهرام همچنین صحبت را به مجموعه "گردآوریها و مقالات راجع به نظام تولید آسیایی" اثر دکتر خنجی می کشاند و با ارزشمند معرفی کردن این کتاب می گوید: " آن را هم می تواند در اختیار سازمان بگذارد". حمید اما روی خوش نشان نمی دهد و چنین موضع می گیرد: این آدم، "روشنفکری" است که "برای خودش تحقیق" می کند و ما "اصراری نداشتهایم و درست هم نمی دانیم" که سراغش برویم!

حساسیت حمید به تئوری سه جهان چین و نوع نگاه وی به شوروی

در این گفتگوها حمید اشرف با به نمایش گذاشتن حساسیت زیاد فداییان در قبال تئوری "سه جهان"، این نظریه را محصول منطقی تزی می داند که شوروی را نماد "سوسیال امپریالیسم" می انگارد. اهمیت این مسئله هم برای فداییان، اساساً از نقطه نظر مصالح آنی و آتی مبارزه انقلابی در ایران علیه شاه و امپریالیسم امریکا سرچشمه می گرفت. حمید اشرف خطر این تئوری و تز را در آن رویکرد سیاسی منتج از این دو می جست که بنا به آن، نقش شاه در سیاست منطقه ای اش "مثبت" است و نوعی از "مستقل" بودن در قبال امریکا و شوروی را با خود دارد. بزعم حمید، چنین ارزیابی و رویکردی نمی توانسته است به موضع تسلیم طلبی و سازشکاری با شاه در نغلطد. بهمین دلیل هم او در جریان مذاکرات بارها بر این متمرکز می شود تا از مجاهدین طرف بحث، پاسخ این پرسش خود را بگیرد که "منطق" آنها در حمله به "سوسیال امپریالیسم" چیست؟ در واقع از نظر حمید و بهروز، مفاد "بیانیه تغییر مواضع" مجاهدین مارکسیست، نشانههایی از نزدیکی آنان به مائویستها را رو آورده بود و نیز پرده بر می داشت از مشابهت های دیدگاهی آنان با مائویستها در ارزیابی از صف آراییهای کمونیسم جهانی و صف بندیهای جهانی. این حساسیت، بویژه از آنجایی بیشتر شده بود که گویا آخرین جریان انشعابی از تشکیلات "کادرها" در خارج کشور(منشعب ازسازمان انقلابی توده) از دیدگاه ضد "سوسیال امپریالیسم" مجاهدین مارکسیست حمایت کرده بود.
این رویکرد پرسش گرانه حمید اشرف نسبت به طرف مذاکره‌اش را در واقع مکمل همان برخوردی باید دانست که بهروز ارمغانی حین همین گفتگوها بدینگونه از خود نشان داده و از او پرسیده بود: آیا آنها امر وحدت را به صرف مارکسیست بودن طرفین و اشتراکاتشان بر سر مشی سیاسی، موضوعی تمام شده می انگارند؟ نماینده مجاهدین نیز البته در پاسخ به این پرسشگریهای حمید و بهروز، پوشیده نمی گذارد که او و رفقایش حزب کمونیست شوروی را رویزیونیست می دانند و خود شوروی را هم مظهر "سوسیال امپریالیسم". فکری که، دستکم پیش اکثریت قاطع فداییان فاقد اعتبار بوده است. همین جا هم است که یک تفاوت نظر جدی و زاویه دار دیگر بین آنها به نمایش در می آید. در واقع، گرچه انتقادات فداییان نسبت به شوروی در این مقطع زمانی ( زمان مذاکرات) از میان بر نخاسته بود اما همانی هم نبود که از منشور نگاه غالب بر سازمان در سالهای ۵۰ تا ۵۲ می گذشت. بلکه نگاهی بوده منطبق بر نوع نگاه جزنی در قبال مجادلات دو قطب کمونیزم و اتخاذ رویکرد مستقل کمونیستی از علایق آنها. شاید هم بتوان حدس زد که توجه به شوروی در حمید اشرف این مقطع از حیات سازمان و مشخصاً در بهروز ارمغانی، بیشتر از آن میزانی بوده که جزنی در زمینه استقلال نظر از شوروی بر آن تاکید داشته است. علت این گمانه زنی را منطقاً می باید هم در نشانههایی از توجهات آن مقطع زمانی شورویها نسبت به فداییان دید که در این برهه زمانی بتدریج سر بر آورده بودند، و هم ناشی از رشد علایق در رهبری سازمان برای استفاده از امکاناتی که یک چنین نزدیکی می توانسته است ببار آورد. علایقی که حتی به نوعی از ارتباط ‌گیری‌ در اشکال اولیه نیز فراروئیده بود. حمید اشرف و رهبری وقت سازمان نسبت به منازعه بین دو دولت بزرگ کمونیستی در سمت اندیشه و پیشنهاد جزنی قرار داشته اند. بدین معنی که، ضمن اجتناب از درگیر شدن با اختلافات شوروی و چین، اما در کل، نزدیکی بیشتری نسبت به شوروی نشان می دادهاند! دید آنها نسبت به شوروی از جایگاه رهبری عملی آن مبارزه مرگ و زندگی جاری، در اساس منطبق بر نوع رفتار فیدل کاسترو کوبایی و هوشی مینه ویتنامی بود. در این معنی که: حفظ استقلال و تحمیل وجود مستقل خود به عنوان یک واقعیت انقلابی و سوسیالیستی در ایران بر اتحاد شوروی و متعاقب آن برخوردارشدن از کمکهای انترناسیونالیستی این قدرت برای بقا و دوام انقلاب در ایران. همین الگو و تجلیات در فداییان بود که مجاهدین مارکسیست شده را وا داشت تا در نامه دوم خود به آنها طی ۱٣۵۴ از عملکرد سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در رابطه با شائبه تماس گیری آن با شوروی ابراز نگرانی کنند!
در جریان این مباحث، شهرام با گفتن اینکه اگر "مانع فنی" در بین نباشد (و منظورش از این عامل "فنی" نیز همان "احتمال کمک" شوروی است به جنبش انقلابی ایران ) می باید به "سوسیال امپریالیسم" حمله ایدئولوژیک برد، بر این نکته پای می فشرد که حالا درست زمان تعرض ایدئولوژیک علیه آنست. او در ادامه، هم چنین نتیجه می گیرد که همین الان می باید به "سوسیال امپریالیسم" شوروی تاخت و نگران چیزی هم نشد زیرا که اگر این کشور روز و روزگاری بخواهد به جنبش انقلابی ایران کمک کند "از آنجا که بخاطر منافعش است" کمکش را حتماً خواهد کرد. حمید اشرف با آگاهی به این نوع از برخورد در طرف گفتگوی خود است که مسئله "خط خوردگی نام قذافی" در آخرین جزوه مجاهدین مارکسیست تحت عنوان "ظهور امپریالیسم ایران در منطقه و تحلیلی بر روابط ایران و عراق" را پیش می کشد و از آنان علت مبادرت به چنین چیزی را جویا می شود. نماینده مجاهدین بیان می دارد که: این موضوع، البته تا مدتی موضوع بحث داخل و خارج کشور سازمان‌شان بوده و در آن، داخلیها می گفتند که "در مبارزه ایدئولوژیک نباید سازشکاری کرد"، حال آنکه کمیته خارج از کشور آنها تاختن به قذافی را ناهمخوان "با گرفتن امکانات از او" می دانست. توافق‌شان هم پس از کش و قوس‌ها سرانجام این می شود که برخورد با رژیم قذافی، برخورد "مضمونی" با "رژیم بورژوایی" او باشد و نه با نام و نشان خود وی. و حمید، بی آنکه نکته صریحی در این زمینه ابراز بدارد چنین نشان می دهد که این تصمیم از زاویه رعایت مقتضیات مبارزه انقلابی، از نظر وی فهمیدنی است.

مواجهه حمید اشرف و فداییان با حزب توده ایران
      
نماینده مجاهدین مارکسیست بارها در صحبتهایش و از جمله در ادامه همین موضع گیریها، حق خود می داند تا متقابلاً سئوالاتی را در باره برخی ابهاماتی که نسبت به مواضع فداییان پیدا کرده‌اند، با آنها در میان نهد. در مرکز این پرسشها، کیفیت موضع گیری فداییان نسبت به حزب توده ایران قرار داشت. او چندین بار منتقدانه بر مفاد اعلامیه چریکهای فدایی خلق در رابطه با اعدام شهریاری انگشت می گذارد و با به نقد کشیدن نحوه انتقاد فداییان نسبت به حزب توده که بزعم او صرفاً محدود به مشی و عمل سیاسی حزب – و دقیقتر بی عملی آن - شده است، رفتار فداییان را از نظر ایدئولوژیک مبهم ارزیابی کرده و آن را زیر علامت سئوال می برد. در این نکته البته واقعیتی وجود داشت زیرا که محور جوابیه سازمان به پیام حزب توده که بمناسبت اعدام شهریاری صادر شد عملاً و عمدتاً در تعرض سازمان به بی عملی سیاسی و خارج نشینی حزب توده خلاصه می شده و از این فراتر نمی رفته است. خود حمید اشرف هم در توضیحاتش طی همین گفتگوها، بر این جنبه متمرکز می شود و "خطر از جانب حزب توده" را مکرراً در "تبلیغات {سیستماتیک} آن علیه مبارزه مسلحانه" توضیح می دهد. حمید از این حزب به عنوان یک "جریان خطرناک" در آینده "علیه مبارزه جاری" صحبت می کند، نام آنرا "سوسیالیسم پلیسی" می گذارد و مبتنی بر اینها، چنین نتیجه می گیرد که: "از همین حالا باید نوکش را چید". او شان نزول صدور اعلامیه اعدام شهریاری و اهمیت مبارزه ایدئولوژیک با این جریان از سوی سازمان علیه حزب را مشخصاً با امر مشی سیاسی آدرس می دهد و در رابطه با تداوم مبارزه ایدئولوژیکی با حزب در این زمینه می گوید که: "در تابستان با قاطعیت آن را ادامه خواهند داد".
این اما در حالی است که شهرام طی گفتگوها نشان می دهد که به موضوعی تحت عنوان "خطر حزب توده" بهایی قایل نیست و با "گربه مرده" نامیدن این حزب، آنرا فقط از نظر "پلیسی" آسیب رسان می داند. و این نشان می دهد که نگرانی او، در واقع نه خود حزب توده که نفوذ تفکر "تودهای" در سازمان است. جالب اینکه مبارزه مجاهدین مارکسیست علیه چنین تفکری در این برهه، مشخصاً در کادر تعرضات نوع مائویستی آن علیه این حزب جا می گرفته است؛ حال آنکه پیش حمید و سازمان، جدی گرفتن تهدید ایدئولوژیک حزب توده عمدتاً با به خطر افتادن مشی سیاسی مبارزه مسلحانه معنی می یافت. حمید با اشاره به نشریه زیرزمینی تازه انتشار "نوید" در زمستان ۵۴ می گوید که: این حزب "از نظر سیاسی بر روی مارکسیستهایی که نمی خواهند کار جدی بکنند تاثیر دارد"، و بر آنست که این حزب اساساً برای خنثی کردن دستاورد جنبش انقلابی در زمینه "تثبیت مرحله اول استراتژیک مبارزه مسلحانه" است که دست اندر کار "گروه سازی" علیه این جنبش می شود. طرف گفتگو ولی در عین ابراز عدم اطلاع از وجود نشریه "نوید" و با ابراز بی باوری خود به چنین ارزیابی از "توده‌ای‌ها" می گوید که: "در عمل هیچ چیز نیستند". و حمید جواب می دهد که: "شاید جنبه تعیین کنندگی نداشته باشد، ولی اخلال کننده که هست". در یک جمع بست نهایی می توان گفت که مخالفت فداییان با حزب توده ایران بیشتر بر سر مشی سیاسی و پراتیک سیاسی بوده است. نوع برخورد حمید با این حزب را شاید در برخورد او با زنده یاد اسکندری دبیر اول وقت حزب توده بهتر بتوان دید. شهرام با فحاشی علیه "محافل توده ای در داخل کشور" و انتقاد از "عرق خوری" آنها، دبیر اولشان ایرج اسکندری را نیز "پوکریست قمارخانه های پاریس" معرفی می کند! حمید اما، با تقدیر زحمات او در ترجمه کاپیتال کارل مارکس که آنرا برای "اشاعه مارکسیسم خوب و مفید" می داند، می گوید حرف ما با او این است که: "بشین ترجمهات را بکن"، "موضع سیاسی نگیر" و سیاست انقلابی را به اهلش بسپار!         
در اینجا به دو واقعیت باید اشاره کرد. یکی در رابطه با فداییان از این نظر که، حمید اشرف آن اندازه به فضای فکری درون سازمان اشراف داشته است تا مشخصاً در جریان رشد تمایلات مبتنی بر شکل گیری تردید پیش عدهای از اعضای سازمان نسبت به صحت مبارزه مسلحانه قرار گیرد. کما اینکه، اندک مدتی پس از مرگ حمید اشرف، دیدیم که این افراد به رهبری فکری زنده یاد تورج بیگوند از سازمان انشعاب کردند. دیگری اما، آن رویکرد مبنی بر آغاز نوعی از فاصله گیری نه چندان آشکار مجاهدین مارکسیست است از مشی مسلحانه - و یا که دستکم از جنبه مطلق افتادن این مشی در ذهن آنان– که موجب سئوال‌هایی برای حمید شده بود. و می دانیم که هنوز یکسال و اندی از این گفتگوها نگذشته، سازمان آنها و این بار البته با نام "پیکار"، مشی سیاسی را جایگزین عمل مسلحانه کرد. این اصلاً تصادفی نیست که حین گفتگوها حمید اشرف چند بار و با وسواس زیاد از طرف‌های مذاکره خود می خواهد تا توضیح دهند که دلیل سمپاتی نشان دادن سازمانشان به جریانهای سیاسی کار پروچینی چیست و حتی ازاینهم فراتر رفته و با پیش کشیدن حدس خود پیرامون سستی طرف مقابل در استراتژی مبارزه مسلحانه، از آنان می پرسد که به چه دلیلی تاکنون در قبال تعرض ایدئولوژیک حزب توده به مشی مسلحانه سکوت کردهاند؟ منظورش هم، آن نوشتهای بوده که این حزب از طریق نشریه درون کشوری‌اش با عنوان "به سوی حزب" ( کار گروه زنده یاد هوشنگ تیزابی) خطاب به مجاهدین خلق تغییر ایدئولوژی داده، به این "انقلابیون دمکرات" بخاطر مارکسیست شدن تبریک گفته و از آنها دعوت کرده بود که بمنظور تکمیل روند تحول عقیدتیشان، مبارزه مسلحانه را نیز کنار بگذارند. شهرام با رد این سوء ظن حمید اشرف و فداییان نسبت به احتمال سست شدن آنها به مشی مسلحانه، تصریح می کند که کماکان بر این مشی هستند و دلیل دست نگهداشتن شان در زمینه جواب به حزب توده را این ابراز می دارد که چون حزب مزبور آنها را "دمکرات انقلابی" نامیده است لذا پاسخ خود را به کمی بعد موکول کردهاند تا پاسخ ایدئولوژیک به حزب را از موضع یک جریان قاطع مارکسیستی بدهند.

حمید اشرف و "پرو چینی"‌ها

بحث طرفین در ادامه خود به قطب دیگر کمونیستی کشیده می شود و در طی آن حمید اشرف با اتخاذ موضع تند علیه سیاست خارجی جمهوری تودهای چین، سیاست خارجی و داخلی چین را دو چیز متقاوت دانسته و خاطر نشان می کند که: سیاست داخلی آنرا تایید می کند ولی در برابر سیاست خارجیاش در جهان و مشخصاً منطقه و بویژه آنجا که به مناسباش با ائتلاف رژیم شاه و پادشاه عمان برای سرکوب جنبش ظفار بر می گردد، موضع دارد. جالب است که در اینجا حمید از سوی شهرام مورد اعتراض متدیک قرار می گیرد و با این تذکر درست او مواجه می شود که: مگر سیاست خارجی یک کشور می تواند جدا از سمتگیری سیاست داخلی آن باشد؟! حمید می گوید :"چرا بحث کلی؟ {بهتر است که} به مشخصها بپردازیم". طرف مقابل اما جواب می دهد: "اتفاقاً بحثهای کلی {است که} مسئله را حل می کند". و توضیح حمید این می شود که منظور او از سیاست داخلی چین "در سطح بحث کلی"، سیاست انقلابی قبلی به رهبری مائو است و نه آن سیاستی که هم اینک با عروج مجدد رویزیونیستهایی چون "تنگ شیائو پینگ" به موقعیت قدرت، در حال شکل گیری است. در جریان این بحث، اما خود شهرام در پی همان تذکر درست‌اش مبنی بر وحدت درونی سیاست داخلی و خارجی هر دولتی، با برجسته کردن خطر توسعه طلبی شوروی، بگونه پوشیدهای رویکرد دولت چین را توجیه پذیر و فهمیدنی تلقی کرده و بی آنکه رسماً از تز "سه جهان" چیزی بگوید، عملاً در آستانه تایید ضمنی آن قرار می گیرد. و این گفتگو از یکسو نشان می دهد که حمید اشرف تا چه اندازه از ماجراجویی فاجعه بار اقتصادی – اجتماعی مائو در نیمه نخست دهه شصت میلادی تحت عنوان "جهش بزرگ" که نابودی میلیونها دهقان چینی را در پی آورد بی خبر بوده است و تا کجا نسبت به عوارض سیاست "انقلاب فرهنگی" نیمه دوم همان دهه - چونان مکمل آن سیاست منجر به قحطی و فقر و مرگ- از ذهنیگری رنج می برده است. به دیگر سخن، او هنوز هم از جذبه سحرآمیز مائو که در نبرد خلق شماره دو هم منعکس شده بود، رهایی کافی نداشت. اما از سوی دیگر او را در این گفتگوها می بینیم که با لمس مستقیم عوارض سیاست غیر قابل توجیه چین، از "چین انقلابی" در عرصه انقلابات جهان فاصله بسیار زیادی گرفته بود. و در مقابل اما، مجاهدین مارکسیست – لنینیست که قبلاً از موضع انقلابی ناسیونالیسم - اسلامی با شوروی مخالفت داشتند این بار اما زیر پرچم مائو تسه دون اندیشه بود که به ستیز ایدئولوژِیک با آن برخاسته بودند. در یک جمع بست می توان گفت که دو طرف در عین اینکه بر استقلال جنبش مسلحانه مارکسیستی ایران نسبت به اقطاب کمونیستی جهانی تاکید می کردهاند، اما از نقطه نظر نزدیکی و دوریشان به هریک از آنها دارای سمتگیریهای متفاوتی بودند. یکی در سمت نزدیکی تدریجی به شوروی و دیگری ستیز تند با آن از موضع سوسیال امپریالیست بودنش؛ یکی دور شدن روز افزون از سیاست‌های چین و مائوتسه دون اندیشه و دیگری اما فقط در حد انتقادهایی به سیاست‌های خارجی آن!
نکته جالب در این میان، نرم رفتاری تقریبی در هیئت نمایندگی مجاهدین در همین گفتگوها با سیاسی کارهای "پروچینی" است در مقایسه با برخورد بسیار تندی که آنان نسبت به حزب توده از خود نشان می دهند. حمید اما در عین مرزکشی با هر دو آنها، حزب توده را "حزب طبقه کارگر پیش ازکودتای ٣۲"، هنوز هم برخوردار از "وجود عناصری صادق" در صفوف خود و در حال حاضر نیز آنرا علیرغم خصلت "اپورتونیستی"ای که دارد، دست اندر کار ارایه برخی "کارهای مثبت در زمینه نشر مارکسیسم" می شناسد. اما هیچ جایی از این گفتگوها را نمی توان یافت که در آن شاهد کمترین برخورد مثبت او نسبت به گروههای سیاسی کار "پروچینی" باشیم. البته تبیین این جریانهای سیاسی کار (تودهایها و "پروچینیها") از سوی دو طرف مذاکره هم خالی از نکته نیست. حمید وجود این "اپورتونیستها"ی رنگارنگ سیاسی کار را با طبیعت تنوع مشیهای سیاسی در اپوزیسیون و به دیگر سخن در کادر بینش و برداشت و فکر می بیند و همزمان با معترف بودن به "توانایی تئوریک آنها" و قایل شدن به لزوم "بهره گیری از مطالب نشریات آنان"، بر ضرورت "مبارزه ایدئولوژیک تعطیل ناپذیر" علیه آنها تاکید می ورزد. شهرام اما، سربرآوردن گروههایی با گزینه سیاسی کاری میان چپ داخل کشور در "این شرایط تشدید فشار رژیم" را، بازتاب "عافیت طلبی"ها توضیح داده و مابازاء طبقاتی آنرا هم در موقعیت آریستوکراسی طبقه کارگر می جوید. و سرانجام طرفین از این تبیینها، همانگونه که قبلاً هم در فصل مربوط به جبهه اشارهاش رفت، به دو نتیجه متفاوت عملی می رسند. فداییان در فکر جلب این دسته از مبارزان داخل کشورند اما عموماً از طریق مبارزه ایدئولوژیک با زرادخانههای اصلی تئوریک آنها و نیز نشان دادن حقانیت مشی مسلحانه به آنان در صحنه عمل و بر زمینه تجربه ناکامی‌های خودشان. حمید برای گروههای سیاسی کار در کارخانهها چشم اندازی نمی دید و سرنوشت آنها را "سرخوردگی" می دانست و آنگاه منطقاً بیدارشدن در پی سرخوردگیها. در باور او منشاء آن ناگزیری این بود که: "ایران هنوز در شرایط جنبشهای خودبخودی نیست". مجاهدین مارکسیست اما در برابر، رفتن به درون این گروههای فعال در کارخانهها را تجویز می کردند تا با کار توضیحی برای جلب بدنه انقلابی آنها و طرد بالای اپورتونیستیشان چنین گرو‌هایی را در خود مستحیل کنند.

حمید اشرف و سازش ناپذیری بر سر مبارزه مسلحانه

در مباحثات طرفین، همانگونه که در بالا اشاره شد از دیگر مشغله های ذهنی حمید اشرف نوع رویکرد مجاهدین تغییر ایدئولوژی داده به امر مبارزه مسلحانه بود. بر پایه مفاد فراخوان برای جبهه از سوی این جریان، برداشت حمید از نگاه تازه آنها این شده بود که آنها مرز بین دو نوع مبارزه مسلحانه و غیر مسلحانه را درهم ریخته اند. شهرام البته با رد "این استنباط که گویا {ما} اینها را بطور برابر و موازی در کنار هم قرار دادهایم"، ایستادن کماکان سازمانشان بر سر خط مشی مبارزه مسلحانه را به طرف مذاکره خود اعلام می دارد. معلوم هم نمی شود که این پاسخ‌ها حمید را متقاعد کرده است یا نه؟ حتی آنجایی هم که شهرام اشاره‌ای به مبارزه مسلحانه "سازمان آزادیبخش خلقهای ایران" می کند، حمید اشرف فقط زمانی از پایبندی طرف مقابل خود به مبارزه مسلحانه اطمینان خاطر می یابد که طرفین متفقاً، مشی مسلحانه این جریان از خارج آمده را نه "تبلیغ مسلحانه" بلکه صرفاً "دفاع مسلحانه" و مبارزه مسلحانه در خصلت "تاکتیکی"‌اش ارزیابی کرده و در واقع آنرا مردود می شناسند. باز در همین مذاکرات آنجایی که نماینده مجاهدین از رویکرد خودشان برای عضو گیری از "گروههای مارکسیستی" و با هدف قوام و استحکام مارکسیستی سازمانشان سخن می گوید، حمید بلافاصله می پرسد تا اطمینان یابد که: "آیا در {این} عضوگیری جدیدتان ... اینها، مارکسیستهای معتقد به مشی مسلحانه بودند؟". واقعیت اینست که برای حمید اشرف، وفاداری به مشی مبارزه مسلحانه و آنهم در معنی محوری بودن و خصوصیت تبلیغ مسلحانه‌اش، معیاری تعیین کننده بوده و پیش او جای هر نیرو و جریان سیاسی در جنبش با همین می بایست محک می خورد. از جمله بخاطر چنین تعلق خاطری هم بوده که سازمان او در سال ۵٣ با صدور اعلامیهای، از آنها- که در این گفتگو از آنان با نام "رهایبخش"ها یاد می کند و اینکه خودشان: "گفتند ما مبارزه مسلحانه را تایید می کنیم"- پشتیبانی کرده بود. در همین رابطه هم است که وقتی طرف مذاکره از او می پرسد: "مثل اینکه یه خورده عجله کردید؟" که حمید تایید می کند و می گوید: "یه خورده عجله کردیم".
با اینهمه، ستم بزرگی در حق حمید اشرف خواهد بود هرگاه بر این حقیقت تاکید نشود که او سلاح را برای سیاست انقلابی می خواسته و در درجه نخست نیز، برای شکل دادن به سازمان پیشاهنگ در شرایط دیکتاتوری. همانی که خود آنرا "تثبیت مرحله اول استراتژیک" نام نهاده بود. او در همین گفتگوها به صراحت می گوید که: "برد تبلیغ مسلحانه با برد تبلیغ رادیویی قابل مقایسه نیست" و با انگشت گذاشتن بر نقش سمت دهنده رادیو و اشاره به اثرات گسترده دو رادیو "سروش" و "میهن پرستان" که صدای جنبش انقلابی ایران بودند و جنبش مسلحانه را تبلیغ می کردند و نیز یادآوری تاثیرات "رادیو پیک ایران" متعلق به حزب توده بر بخشی از جامعه سیاسی کشور، هشدار می دهد که "برد تبلیغی مبارزه مسلحانه محدود است". نگرانی او در این گفتگوها از اینکه مذاکرات زنده یادان محمد حرمتی پور از سازمان و علیرضا سپاسی از مجاهدین مارکسیست با سالم ربیع رئیس جمهور وقت یمن جنوبی برای تاسیس "رادیو مشترک" دو سازمان در خاک یمن هنوزهم به نتیجه نرسیده است، خود کلیدی است برای گشودن و دیدن کلان نگری سیاسی در ذهن و عمل او. حمید اشرف در همین گفتگوها رو به شهرام و در صراحتی تمام می گوید که: " اهمیت انتشارات در خارج کشور، کمتر از تبلیغات زیر زمینی در داخل نیست. چون مقداری از آن حتی به داخل نشت خواهد کرد." نگاه یک چنین کسی به سلاح، نمی توانسته آن نگاه شوریده‌ واری باشد که دشمنان و مخالفان او به وی نسبت داده و می دهند و یا که اینجا و آنجا توسط برخی دوست دارانش از او تصویر شده و می شود. حمید در واپسین برهه از زندگیاش، بگونهای شفاف سلاح را برای شکل گیری و تثبیت حزب در شرایط دیکتاتوری فرموله کرد، حزب را در خدمت انقلاب خواست، و انقلاب را کلید آزادی و عدالت برای انسان ایرانی.

پسگفتار

گفتگوها به روشنی نشان می دهد که حمید اشرف نه فقط مسئولیت امر رهبری سیاسی را در سطح شایسته‌ای می شناخت بلکه توانست مدیریت سیاسی بالایی نیز از خود به نمایش بگذارد. او نظریه پرداز و تئوریسین نبود که داعیه اش را هم نداشت، اما آنسان رهبر و مدیر سیاسی لایقی بوده که در همان محدوده ظرفیتهای ذهنیاش، تجربه زندگی را به سطح آگاهی ارتقاء دهد. او حتی آنجا که یار و یاوری در کنار دست خود نمی یافت تا این یا آن نیاز تئوریک وقت سازمان را پاسخ گوید، خود می کوشیده در همان وسعی که داشت حداقلها را پاسخ گوید و یک نمونهاش، همان بررسی و تحلیل تحولات ایدئولوژیک بود در باره مجاهدین مارکسیست. درست است که در بجا مانده‌های نوشتاری از او جای چندانی برای تجریدات فکری وجود ندارد که وجودشان آستانه و لازمه اندیشیدن تئوریک است، در عوض اما یادماندههای کتبی وی از زاویه جمع بست پراتیک انقلابی، غنامند هستند و آموزنده‌. حمید اشرف، هر مسئلهای را از زاویه عملی شدن و عملی کردن آن می دیده که خود این، از شروط بنیادی در امر رهبری و مدیریت سیاسی است. او نماد هوش عمل گرا و عمل هوشمندانه بود.
انقلابی بودن، سرشته جان حمید اشرف بود. در همان حال اما، او انقلابیگری را نه در شورش که در سنجیدگی انتخاب و اقدام می جست. از وی نقل است که تا جزنی و یاران در تپههای اوین به گلوله بسته شدند، بلافاصله گفت: اگر اقدام ما در مورد اعدام "شهریاری" مزدور ساواک، انگیزه این انتقام جویی قرار گرفته باشد، پس مرتکب اشتباه بس زیانباری شدهایم. و این را کسی می گفته که در دل، مرگ دستکم بیش از دویست چریک هم سازمانیاش را خون گریسته و هر بار هم خونسردانه گفته بود: در مبارزه انقلابی، از دادن هزینه گریزی نیست! او از مرگ خویش و یارانش هراسی نداشت و خود خطر جانی را به هیچ می گرفت. ولی همو بارها نشان داده بود و در همین نوارهای گفتگو نیز رد پای آنرا می توان دید که فهم و سنجش موضوع هزینه و فایده در مغز انقلابی او چه جایگاه معتبری داشته است. حمید اشرف مصلحتهای عمل در سر بزنگاههای حرکت را خوب می فهمید که نمونههایی از آنرا در این گفتگوها می توان دید.
حمید اشرف یک نکته را دقیق فهمیده و عمیقاً وجودی خود کرده بود: داشتن سیستم ذهنی و دستکم سیستم بندی، تا که جسارت لازم برای عمل کردن پدید و فراهم آید! او بسیار خوب می دانست که آدم پای عمل، اگر در ذهن خود مردد باشد یا هرگز پا در عمل نمی گذارد و یا که در حین عمل پایش را پس می کشد. و بسی بیشتر از این، بر این وقوف داشته است که: آن رهبری که نتواند در نهاد انقلابی تحت مسئولیت خود انسجام اعتقادی تولید و مدیریت کند، هرگز هم قادر به تاثیر گذاری در بیرون از این نهاد نخواهد شد. حمید نمونه والایی از چنین آدمهایی بود و در این معنی، رهبری توانمند و کارساز. او این را خوب می فهمید که تناقض در سیاست عملی، آفتی است برای سست شدن "پیشاهنگ" در انجام فعالیت و کسب آمادگی در خود جهت پذیرش ریسک! هم از اینرو، در همان وسع نظری خود می کوشیده است که در سازمان تحت مسئولیت خویش، رفع ابهام کند تا برای عمل انقلابی ره بگشاید. بر همین بستر هم بود که توانست هم استعداد نوسازی فکری و بازسازی نظری در خویشتن خویش را شکوفا سازد و هم در پی چاره یابی جهت حل تناقضهای فکری در سازمان و بویژه در آخرین دو سالرهبریاش بر آن، گام‌هایی رهگشا بردارد. در همین راستا، او کوشید که تلاشگر راه ارتقاء و تجهیز اعضای سازمان به تئوری و آگاهی شود.   
حقیقت دارد اینکه، نه او و نه هیچ انسانی فراتر از دینامیسم پدیدههای اجتماعی نیستند و وقتی تضادها در متن واقعیتها رشد کرده و به مرحله پختگی برسند و لاجرم رو به حل شدن بگذارند هیچ ابر انسانی هم نخواهد توانست اراده گرایانه مانع از بروز آنها شود. حمید اشرف تا زنده بود بخاطر اتوریته استثنایی‌اش در سازمان نقش مهمی در مدیریت این تناقضات و در نتیجه حفظ انسجام فداییان داشت، ولی همین که او جان باخت، روند گسیختگیهای ناشی از تناقضات موجود مهار شده نیز به ناگزیر سر باز کردند و سرعت و دامنه گرفتند. نمودهایی در دست است که او در یک سال آخر حیاتش تلاش‌هایی را آغاز کرده بود تا معضلات فکری در سازمان بجای پنهان ماندن، عقب افتادن و مهار، رو به فهم و حل شدن بگذارند. ضربات مهلک اما مانع از تداوم نقش آفرینی او شد و ارث با صلابت و در عین حال معضل دار او به وارثانش رسید.
جامع نگری، ریز بینی، و واقع گرایی در حمید اشرف بر متن اتوریته بی بدیلاش در سطح سازمان، این امکان خود ویژه را برای وی پدید آورده بود که رهبری جمع کننده باشد. شنونده و خواننده این گفتگوها، می تواند در متن آنها اشرف را بارها و بارها با همین خصوصیتش باز یابد. شاید بر حمید این ایراد وارد باشد که نتوانست کادر پروری و جایگزین سازی در حوزه رهبری را آنگونه که لازم بوده در سازمان تحت رهبری خود پیاده کند، بدانگونه که آن یکی ایراد تاریخی هم به او تا همین امروز بر جای خود باقی است که چرا با مقاومت نشان دادن در برابر انتقالش به خارج نخواست از ارزش جایگاه ویژهاش در سازمان حراست لازم را بعمل آورد. اما آنگاه که فدا شدن ارزشی گوهرین باشد و درو شدن بی امان جنبش چریکی سرنوشت ناگزیر آن، انتقاد به حمید را می باید از انتقاد فردی به نقد مشی و رویکرد سوق و ارتقاء داد. مشی‌ای که، جایگزین سازی در آن بیشتر آرزو بوده است تا واقعیت.
نوارهای این گفتگوها همانگونه که حقایق شخصیت او را به روشنی در گوش شنونده و چشم خواننده می نشانند، وی را در جذب دادههای سیاسی، انسانی ماهر نشان می دهد و آنسان رهبری که هر آن مبتکرانه می کوشیده است تا با فرموله کردن مشخصات لحظه به وضع موجود در جهتی که درست تشخیص می داده سمت و سو دهد. در متن این گفتگوها، او را رهبری می یابیم که قدر هر امکان و پتانسیل موجود را می داند و آماده است تا در مقام یک مدیر سیاسی- سازمانی هر چیزی را بجای خود، در حد خود و مقتضی اقتضاهای مشیای که بدان باور دارد بکار گیرد.
مسئولیت پذیری و مسئولیت خواهی حمید اشرف در هر لحظه از این گفتگوها، به وضوح در دیده می آیند و موجب ستایش جدیت شخصیتی او می شوند. با آنکه او جایی از این گفتگوها افتخار می کند که باورمندی است سر سخت به تز "دیکتاتوری پرولتاریا" - و پس بر این پایه نیز مسلماً نمی توانسته برای آزادی و دمکراسی چونان واقعیت‌هایی قایم به ذات ارزش قایل باشد- اما در متن همین گفتگوها نشان می دهد که خود در رفتار جاری و به حس و تجربه، انسانی است دمکرات منش و عمیقاً منصف. و می دانیم که انصاف، آستانه عدالت خواهی هست و مقدمه‌ای است برای هضم شدن ارزشهای دمکراتیک در جان آدمی. به همین اعتبار، در فهم علمی موضوع می توان گفت که حمید اشرف در عین تقید اعتقادی که به حذف دشمن طبقاتی قایل بود، اما انسان را ارزش می نهاده و انسانیت را پاس می داشت.
فرزند زمانه خویش بود حمید اشرف ما. او حاصل جنبش روزگار خود بود و در زمره رهبران آن.
نام و خاطره این چهره تابناک تابنده در آیینه تاریخ مردم ایران گرامی باد.

بهزاد کریمی                                                                                       
تیر ماه ۱٣۹۵