درنگی به یک واقعه، و یک رویکرد:
آزادی جعفرعظیم زاده؛ درسهای یک نئولیبرال به روحانی


تقی روزبه


• از این استاد دانشگاه باید پرسید، آیا یک نمونه تاریخی را سراغ دارد که سرمایه داری با چهره بدون ُرتش و با جامی زهرآلود در دستان خود بروی صحنه ظاهر شده و پیروز میدان هم شده باشد؟! اگر صنعت هنر فریب دادن را از این جماعت -دشمنان کارگران و زحمتکشان- بگیرید- حتی یک روزهم دوام نخواهند آورد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۴ تير ۱٣۹۵ -  ۴ ژوئيه ۲۰۱۶


آزاد شدن جعفرعظیم زاده، و درسهای یک آزمون موفق!
تجربه آزادشدن- ولو موقت- فعال کارگری جعفر عظیم زاده، در اصل بیرون کشیدنش از لابلای دندان های گره خورده رژیمی که دست اندرکاران بیرحم و دادستانش اعلام کرده بودند که حتی به قیمت مرگش ذره ای عقب نشینی نخواهند کرد، صرفنظر از آزادی یک انسان و یک فعال کارگری که فی نفسه خود هدفی باارزش است، درعین حال تجربه آموزنده ای برای مدافعان و مبارزان پراکنده و رنگارنگ آزادی و برابری است که چگونه می توانند با رویهم نهادن قطره های کوچک مقاومت و امکانات خود، شطی نیرومند از مقاومت و مبارزه بوجود آورند. ارج نهادن به مبارزه و مقاومت فعالان زندانی شده قبل از هر چیز در گرو آن است که چگونه می توان آن را هم چون الگوئی برای شکل دادن و تداوم و تقویت جنبش های مقاومت علیه دشمنان کارگران و آزادی و برابری بکار گرفت و آن را به شیوه و منش پایدار و تثبیت شده ای تبدیل کرد. البته وقوع چنین تجربه ای بی سابقه نیست، اما مورد اخیر بیان شفاف و روشنی از کاربرد آن است. برای آن که چنین تجربه ای اتفاق می افتاد باید عوامل متعدد و بقول معروف ابر و باد و مه خورشید و فلک دست به دست هم می دادند:
از مقاومت جانانه خود جعفر عظیم زاده تا خانواده اش، تا اعتراض فعالان کارگری و آزادیخواه - اعم از انتشار بیانیه ها و طومارها تا تجمعات اعتراضی در داخل کشور، و تا همکاری فعالان و مبارزان چپ و ترقی خواه خارج از کشور فارغ از گرایشات گوناگون برای و با کنش های اعتراضی متنوع برای پژواک جهانی دادن به صدای اعتراض جعفرزاده و تا جلب حمایت گسترده بین المللی و سازمان ها و نهادها و شخصیت های مترفی و مطرح، و بالاخره باید به استفاده بهینه از شبکه های اجتماعی و رسانه ها برای گستراندن دامنه اعتراض و حمایت از آزادی کارگر زندانی اشاره کرد.
این مدل مبارزاتی که حالت جنبشی پیدا کرد و بسی فراتر از سازمان ها و گروه ها رفت، از جمع شدن قطره های کوچک بی شمار در راستا و هدفی واحد و مشخص و برانگیزاننده سرچشمه گرفت که حاصل به جریان افتادن شطی خروشان از اعتراض بود. شطی که آشکارا به یک جنبش و نیروی فشار محسوس، و حول هدفی مشخص فرا روئید. در اصل شالوده و مکانیزم شکل گیری این جنبش ها چندان پیچیده نیستند:
گزین یک هدف ملموس، قابل دسترسی و برانگیزاننده (هدفی که التبه سهل و ممنتع است، یعنی در عین خاص بودگی، بیان یک خواست عام و بحق و فراگیر هم است). آنگاه بسیج نیروهای متنوع و با گرایشات متنوع حول این هدف بدون آن که جریانی بخواهد و یا بتواند سرگردگی آن را به عهده بگیرد، و آمیخته با انواع حرکات خودجوش و ابتکاری. چنین شیوه ای نیروهای بالقوه موجودی را به میدان می کشاند که شیوه های سنتی و از بالا به پائین، قادر به فعلیت بخشیدن آن نیستند.
جعفرزاده درپیام پس از رهائی خود سخنانی را بیان داشته است که مدلول آن تأکیدی بر اهمیت این نوع مقاومت مشترک گرایش هاست. در همین رابطه او به اهمیت شکل گیری عملی گره خوردن و پیوندجنبش های گوناگون کارگران و معلمان و دانشجویان و... اشاره کرده است و مشخصا- و بدرستی- از اهمیت گره خوردن مباررزات کارگران و معلمان- که جوانه های اولیه آن در زندان و در کوران مقاومت صورت گرفت- اشاره کرده است. بی تردید بالیدن چنین جوانه هائی، می توانند طلیعه بهار دلنیشینی از همبستگی را نوید بدهند. بخصوص با درکی که امروزه از شمول مفهوم نیروی کار و کارگر در میان فعالان داخل جا افتاده، و مشخصا کارگران و معلمان و پرستاران را در برمی گیرد، و نیز اهمیت پیوند جنبش های اجتماعی با یکدیگر، بسترذهنی و عیینی مناسب تری برای شکل گیری جبنش های مطالباتی و ضداستبدادی فراهم آمده است.
پیام این تجربه روشن است:
بدون مبارزه مشترک گرایش های مختلف، حول خواست های مشخص، فراگیر و برانگیزاننده و بشکل جنبشی، هیچ گام واقعی و کارسازی نمی توان به جلو برداشت. برای انجام این کار هیچ جریان و گرایشی لازم نیست که نگران از دست رفتن پروژه و برنامه خاص خود - که تنها برای خودش و هم نظرانش اعتبار دارد- بشود، اما لازم است همه بداند که با آن ها، همانطور که تجریه چندین دهه نشان داده است، نمی توان حرکت های بزرگ را سازمان داد. در جهان امروز جنبش ها از یکسو بزرگتر و متنوع تر از آن هستند که بخواهند در این قالب ها بگنجند، و از سوی دیگر آن قدر گنجایش و ظرفیت دارند که این نوع گرایش ها و گروه ها- درصورتی که تیشه به جان ریشه های وجودی جنبشی نزنند- بتوانند در درونش به فعالیت و نفس کشیدن بپردازند.


درس های طلائی یک نئولیبرال وطنی به دولت روحانی برای ۱۱ ماه سرنوشت ساز!*
زییا کلام که ظاهرا از کلاس های درس دانشگاهی خود طرفی نسبته مدتهاست که در سلک مروج پیگیر و پرنفس جناحی از حاکمیت و تبلیغ و ترویچ سیاست های نئولیبرالیستی در عرصه عمومی و رسانه ای روزگار می گذراند. و کارش هم جز رله کردن یک نواخت و مکرر چندین کلیشه و اصل مقدس مکتب نئولیبرالیسم، هم چون خصوصی سازی بی مهابای سرمایه های ملی و اجتماعی و آزادکردن دولت از وظایف خدمات اجتماعی و واگذاری رتق و فتق امور به انگشت نامرئی و معجزه گر بازار و ادغام هرچه بیشتر با اقتصادجهانی نیست. او حتی زحمت انطباق این آموزه های نئولیبرالیستی با شرایط بومی را هم بخود نمی دهد و بی توجه به ظرفیت بیمار و دوز مصرف مورد نیاز آن، به تجویز دارو می پردازد. غافل از آن که در قانون تنازع بقاء حاکم بر اقتصاد بازار آزاد، ماهی های بزرگ تر از قبل بلعیدن ماهی های کوچک تر روزگار می گذرانند. بگذریم از این که در ایران جمهوری اسلامی نیز چه در دوره های قبل و چه بخصوص در دوره روحانی سیاستی مغایر با این آموزه ها پیش برده نشده اند. و گزارشات صندوق بین المللی پول نیز همواره آن ها را مورد تأیید قرار داده است. عامل اصلی که موجب تشدید بحران جمهوری اسلامی شده است، ریشه نه در عدم پیگیری این سیاست ها بلکه در تضاد آن ها با ساختار سیاسی دارد که عافیت طلبانی امثال زیباکلام ها به آن کاری نداشته و مشی "آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزند" را پییش گرفته اند. شعار اصلی دولت خاتمی گشایش نسبی فضا و رویکرد باصطلاح توسعه سیاسی برای پیشبرد بهینه همین سیاست ها بود که با مفاومت ساختار سیاسی و هسته اصلی قدرت مواجه گشت و پس از هشت سال کشاکش و بحران سازی، سرانجام به همان نقطه صفر خود نزول کرد. دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند. تقسیم قدرت بین نهادهای مختلف با ذات تمامیت خواهانه ولایت مطلقه خوانائی ندارد و همانطور که امروزه خامنه ای صراحتا اعلام می دارد، حتی اگر لازم بداند در اقدامات جزئی دولت هم دخالت می کند، چنان که هر روز این کار را در حوزه سیاست خارجی، وزارت ارشاد و علوم... می کند. بنابر این حاصل کار زییاکلام و امثال ایشان جز ایجاد گرد و خاک برای مه آلود کردن فضا و دادن آدرس غلط و کشاندن مردم به پای صندوق های رأی برای همین حاکمیت مطلقه نبوده است. باز هم بگذریم از این که امروزه بحران حاکم برجهان در اروپا و از جمله بحران اخیر انگلیس و نیز بحران انفجاری حاکم بر منطقه، مسقیما نشأت گرفته از همین سیاست هائی است که با وجود خرابی بصره، هم چنان آب از لب و لوچه زیباکلام ها سرازیر می کند. تجربه خروج پوپولیست شارلاتانی چون احمدی نژاد از دل ٨ سال سیاست ورزی اصلاح طلبانی چون خاتمی که رسالت پیشبرد همین سیاست های اقتصادی نئولیبرالیستی را بردوش داشته اند، سوای شدت و ضعف ها، تجربه ای مختص به ایران نبوده بلکه در مقیاس جهانی هم به نحوی جاری است. در منطقه خاورمیانه عواقب فاجعه بار آن چون ظهور و عروج داعش و گسترش خشونت و جنگ و بحران انفجاری مهاجرت را به خوبی شاهدیم و اکنون نیز شاهد گسترش امواج این بحران به درون کشورهای بزرگ و پیشرفته صنعتی و غرب یعنی هم اروپا و هم آمریکا هستیم. بحران بریتانیا و نتیجه همه پرسی آن، بخوبی معجزات این گونه جهانی شدن سرمایه داری و بازار- یعنی همان سیاست های ریاضت اقتصادی امثال خانم تاچرها و بلرها- را آن گونه که امثال زیباکلام ها گرییان خود را برایش چاک می دهند به نمایش می گذارد. عروج شبه فاشیستها و پوپولیست های عوامفریب در همه جا در فرانسه و اطریش و آلمان و... یا امثال ترامپ ها در آمریکا با بهره گیری از پی آمدهای وخامت بار همین سیاست های نئولیبیرالیستی صورت می گیرد. اما زیبا کلام که ردای استادی را که قاعدتا وظیفه اش اشاعه آگاهی واقعی و علمی است به دوش می کشد، آن را وانهاده و اشاعه اندوخته های کهنه شده و آگاهی کاذبی را که ربطی به تحولات و بحران های کنونی و مسائل کنونی بشریت ندارد به حرفه خویش تبدیل کرده است. او بجای نقد قدرت، قدرت نقد و چالشگران سیاست های حاکم را آماج گرفته است. بجای هدف گردن سیاست های نئولیبرالیستی و ضدمردمی، وظایف اجتماعی دولت را (در قالب معرفی پرداخت یارانه ها هم چون معضل اصلی) به چالش گرفته است.
یا این همه وقاحتی که در توصیه های طلائی زیباکلام به دولت روحانی موج می زند، بیش از دفاع از سیاست های هار و نخ نماشده نئولیبرالیستی است. او که بخوبی از ناکامی این سیاست ها در طی سه سال اخیر، از ابعاد میلیونی بیکاری و عمق نارضایتی جامعه و در میان خانوادها، و یا ابعاد ورشکستگی واحدهای تولیدی باخبر است، و امیدی هم به گشایش آن ها در طی ۱۱ ماه باقی مانده ندارد، راه دیگری را برای جلب آراء دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری به روحانی پیشنهاد می کند. او می نویسد «واقعیت‌های کلان اقتصادی کشور را روحانی باید صادقانه و صمیمانه با مردم در میان بگذارد. به مردم بگوید که چرا باید یارانه را متوقف کرد. به مردم بگوید که چرا باید همچنان کمربندهای ریاضتی را از این هم سفت‌تر ببندیم. اگرچه اصولگرایان تندرو جوسازی زیادی خواهند کرد و صادقانه و صمیمانه صحبت کردن روحانی را نقطه ضعف او خواهند گرفت اما آنچه مسلم است اینکه تعداد قابل توجهی از اقشار و لایه‌های تحصیلکرده می‌فهمند و درک خواهند کرد وقتی روحانی صادقانه با آنان سخن بگوید. ... این مساله تعیین تکلیف خواهد کرد که او چقدر خواهد توانست صمیمانه با مردم صحبت کند؛ امری که متاسفانه در این سه سال گذشته از آن همواره غفلت ورزیده است». چنان که مشهود است پیشنهاد او دارای سه وجه مرتبط به هم است:
وجه نخست، تشدیدسیاست های نئولیبرالیستی و یا به تعبیروی سفت تر کردن کمربندهای ریاضت اقتصادی است. امری که به معنی بیکاری بیشتر و حذف خدمات اجتماعی بیشتر و افلاس و گرسنگی بیشتر اکثریت جامعه است.
وجه دوم، اعلام صریح همین واقعیت به مردم است (که می توان آن را به طنز "صداقت نئولیبرالیستی" نام نهاد که البته هیچ سیاستمداری در جهان چنین بلاهت و ریسکی را نمی کند).
وجه سوم، که برای جلوگیری از سوءاستفاده اصول گرایان از این سیاست است، برقراری رابطه صمیمانه روحانی و دولت با مردم است! به زبان دیگر بکارگیری یک سری فن و شگردهای بکری که قادر باشد مردم را راضی کند که با رضایت و طیب خاطر جام زهرآگین را به نوشند. اگر پوپولیست های شارلاتان با دادن برخی وعده ها و یا پاداش ها عوامفریبی می کنند، نئولیبرال وطنی و با فرهنگ ما، می خواهد همین عوامفریبی به مراتب شدیدتر را، استادگونه، و بدون دادن هیچ "پاداشی" صورت دهد. فقط از این استاد دانشگاه باید پرسید، آیا یک نمونه تاریخی را سراغ دارد که سرمایه داری با چهره بدون ُرتش و با جامی زهرآلود در دستان خود بروی صحنه ظاهر شده و پیروز میدان هم شده باشد؟! اگر صنعت هنر فریب دادن را از این جماعت -دشمنان کارگران و زحمتکشان- بگیرید- حتی یک روزهم دوام نخواهند آورد. باین ترییب نئولیبرالیست وطنی دوآتشه با چنین توصیه های مشعشانه اش، دانسته و ندانسته، دارد تنها تیغ باندهای اصلی قدرت را صیقل می دهد.