روسانتیمان یا کین توزی نیچه ای چیست؟


محمد حسین صدیق یزدچی


• روشنفکرانی مثل آخوند زاده یا هدایت و نظایرشان می کوشیدند تا ملتّی غرق دراوهام و خرافات را به نوعی بیداری برسانند. قهرا آنان علت اصلی خوابزدگی تاریخی و نتایج دهشتناک آن را درمقام اول در دیانت اسلام وآموزه های آن دیدند و این آموزه ها را به زیر نقدهای جاندار و کوبندهء خود گرفتند. لذا نفرت آنان از مجموعهء تباهی های تاریخی برآمده ازعنصر عرب و اسلام هیچ خویشاوندی با روسانتیمان نیچه ای ندارد، چیزی که محور اصلی نقد آقای آشوری ست. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۱ خرداد ۱٣۹۵ -  ٣۱ می ۲۰۱۶


ازچند دههء اخیر، وعمدتا بعد ازسلطهء حکومت اسلامی برجامعه ایران،معانی اسلامی/شیعی وذهنیت دینی مورد نقدهائی قرار می گیرد. اما چرا دین اسلام نقد می شود یا باید نقد شود، پرسشی ست که ضرورت آن مورد نظر برخی اهل فکر ونظر قرار گرفته. من نیز در چند مقالت چرائی نقد اسلام را شرح وبسط داده ام. به اجمال می توان گفت که نقد دین اسلام درصدد است تا ساختارهای این دین را آنگونه که هست و وجود داشته عریان سازد. واقعیت های تاریخی آنرا آنگونه که بوده یا امروزهست ونه آنگونه که باورمندان یا مسلمانان بدانها باوردارند، آشکارسازد. نقد اسلام و الهیّات متنوع آن در صدد است تا ضعفها وناتوانیهای این دین وآسیبهائی را که طی سده ها برمجمومهء فعالیتهای فرهنگی ونهادهای اجتماعی ایران و رشد وبالش ذهنی ایرانیان واردساخته ونیروهای سازنده وپویای تحول جامعه را ازحرکت بازداشته، مورد کندوکاو قراردهد. بی تردید حکومت اسلامی مستقردرایران و پیدایش انقلاب اسلامی انگیزه ای تاریخی بود تا نقد اسلام وتاریخ وآموزه های آن چونان ضرورتی مبرم و چونان نخستین امکان فروپاشی اهرمهای بازدارندهء تحوّل تاریخی مورد مداقّه قرار گیرد.
کسانی که دراندیشه وقلم خود این نقدها را سامان میدهند می کوشند تا درحّد توان ودانش خویش تیرگیهای آموزه های اسلامی برآمده از قرآن وحدیث راعریان سازند. آنان میدانند که بدون نقد اسلام وآموزه های آن امکان گذربه آزادیها و مدنّیتی استوار وجامعه ای سیویل در ایران ممکن نخواهد بود. زیرا عریان گفته باشیم کانون عمدهء گرفتاریهای تاریخی ما دین اسلام و شریعت آن و ضّد فرهنگی ست که این دین طی چهارده قرن در این سرزمین تولید کرده. این نظربه هیچ وجه معارضه یا ضّدیت با اسلام نیست. تنها بیان واقعیّتی عریان است که بسیاری از اهل نظرمایل به بیان آن نیستند. واقعیّتی که با ارائهء اسناد تاریخی مورد پذیرش مسلمانان قابل اثبات است.
اما شناخت مبانی ساختاری دین اسلام، چگونگی پیدایش این دین، ویژگیهای تئوریک پدیده ای بنام فرهنگ اسلامی در دوره های مختلف، پیدایش وشکل گیری اسلام چونان «نهادی سیاسی» درعصر اوّل، وآنگاه شکل گیری اسلام چونان «دینی ربوبی» و دوره های تحولّی پدیدهء فرهنگ اسلامی که دستکم شش قرن تداوم مییابد، بسیار پیچیده ومستلزم کنکاشها و تحقیقاتی روشمندانه ومستند ودامنه دار است. با اینهمه نقدهای موجود حیطه هائی محدود از قلمروهای یاد شده را دربر میگیرد وجملگی آنها از اعتبارپژوهشی یکسانی برخوردار نیستند.
بدیهی ست که این نقدها واکنشهای متفاوتی را هم ازسوی باورمندان وهم ناباوران به اسلام موجب گشته ومیگردد.ابتدا باید به واکنشهائی نوعا منفی اشاره کرد که ازدهه های پیش، حتی درقبل از مرگ هدایت، نسبت به نظرات ونقدهای کمابیش عریان، بی محابا وبعضا کوبنده صادق هدایت درآثاری مثل «حاجی آقا» یا« توپ مرواری» یا «نهضت الاسلامیه» درخصوص اسلام واعتقادات دینی ایرانیان وخلقیاتشان نوشته شده. یا معارضه های خشن و توهین آمیزنسبت به نقدهای محدود اما مستند و روشمند سید احمد کسروی ازاعتقادات شیعی درآثاری مثل «شیعیگری» یا «صوفیگری» را نشان داد. یا می توان به واکنشهای تند و تهدید آمیزی اشاره کرد که بعد ازانقلاب اسلامی دربارهء کتاب مستند «بیست وسه سال» از سوی عموم اسلام بنیادان ایران یک صدا شنیده شد. وباز می توان واکنشهائی را یادآور بود که نسبت به نظرات نقدنویسانی مثل شجاع الدین شفا یا آرامش دوستداردرباب جوهرهء دین اسلام وآموزه ها و ضّدارزشهای آن گفته یا نوشته شده.
اما جملگی نقدهای اسلام درعین معتبربودن نه کافی اند ونه مسایل بنیانی دین اسلام وتاریخ عربی وفرهنگ بیابانی آنرا با وسعت وگستردگی لازم بررسی کرده اند. نقد اسلام ازسوی ایرانیان و ازوجه تاریخی ودین شناسی هنوز درآغاز راه است وبسیار جوان. نقد مستند و روشمند اسلام راهی ست طولانی و نیازمند پژوهشگرانی که باید دانش خود را در قلمروهای فکری/نظری این دین و فرهنگ آن و دوره های گوناگون اش به ژرفا برند تا به نتایج تحقیقی مستند وگرانسنگ دست یابند.
به هر روی بعد از انقلاب اسلامی این نقدها گستردگی بیشتری یافته. در نتیجه بعضی ازاهل قلم به نوعی این نقدها را به مسئلهء روشنفکری ایرانی با عنوان اسلام ستیزی پیوند زده اند. مشخص ترین مورد آن ربط دادن نقد اسلام به آرأ نیچه فیلسوف آلمانی ست. بطوریکه کس یا کسانی با تحریف یا کژ فهمی نظریات فیلسوف ، نقد اسلام و عریان سازی های آموزه های اسلامی را به روسانتیمان/کین توزی طرح شده درتفکر نیچه حمل کرده وگردش داده اند. این تلقی یا برداشت نادرست از اندیشهء نیچه ای در صدد بوده وهست تا از مفهوم «روسانتیمان»، «کین توزی روشنفکری ایرانی» را به نتیجه رساند. چنین درکی ازکین توزی نسبت به نقد ارزشهای تاریخی اسلامی/ایرانی، همچنین نقد ارزشهای عصر مدرن مغرب زمینی یا مدرنیته که از سوی دین بنیادان ایرانی و دیگرستایشگران معانی تاریخی وهویّت جویان ومعارضان مدرنیته مثل احمد فردید یا علی شریعتی و حتی سید حسین نصر یا پریشان ذهنی مثل جلال آل احمد، جملگی به روسانتیمان تعبیر می شود. به سخنی دیگرواکنشهای منفی از سوی روشنفکری ایرانی دریک سدهء اخیر نسبت به دو مجموعهء ارزشی فرهنگی/ تاریخی، یعنی ارزشهای اسلامی/ایرانی از یک سو و ارزشهای پویای عصر مدرن مغرب زمینی از سوی دیگر، نوعی کین توزی دیده می شود. از اینرو در این مقالت می کوشم تا نادرستی چنین نظری را که با تعبیر ِنظریّهء روسانتیمان نیچه ای درارتباط با نقد اسلام ونقد نهادهای فکری تاریخی ایرانی انجام میگیرد، به وضوح رسانم.      
دراین کژاندیشی نقدهای طنز گونهء هدایت یا تحلیها و نظرات آرامش دوستداردرنقد اسلام، کین توزی دیده می شود. درحالیکه این انتساب نه تنها اعتباری ندارد بلکه اقدام کننده بدان با بهره گیری از بی دانشی وجهل عرصهء فکری ایرانی نسبت به جریانات فلسفی وفکری معاصرمغرب زمین ازجمله تفکرنیچه ای، به نوعی به غلط آموزی وتخریب اندیشه ورزی و تحمیق عرصهء عمومی می پردازد. در ادامه به مورد مشخص آن خواهم پرداخت.
این همه درحالی ست که نقد مستند اسلام نه تنها کین توزی ازنوع نیچه ای آن نیست وهیچ ربطی به نیچه و روسانتیمان وی ندارد، بلکه نشان خواهم داد که نقدهای مستند ومتدیک دین اسلام در راستای دفاع از«حیات» و ارزشهای والا و حیاتمند و به نوعی اخلاق نخبگان وهمسوی متد نیچه ای ست. نیچه ای که شجاعانه وبی محابا در کار ویرانگری های ژرف وبی همتای ارزشهای متافیزیک [افلاطونی] وجریان مسیحیت و اخلاق آنست. نیچه ای که ضمن کوشش در رهائی انسان مغرب زمینی از بردگی اخلاق مسیحّیت و«نیک وبد» نظامات اخلاق برده پرورمتافیزیکی آلوده به مسیحیّت ومطلق گرائی افلاطونی، انسان پایبند اخلاق برده پرور را به«فراسو»ی «نیک وبد»اخلاقی که پیکرهء اصلی آن کین توزی رهبانیّت وزهد پیشه گی ست، فرامی خواند و آثاری گرانبها با عنوان «فراسوی نیک وبد» یا «تبارشناسی اخلاق» را می آفریند.
ازوجه دیگرانتساب نقدهای روشمند ازاسلام وفرهنگ آن به کینه توزی، که با حسّ نفرت وانگیزهء انتقام جوئی همراه است، توجیه مستقیم سرکوبهای گذشته وحال اسلام وحاکمیت آن و همدلی وکمک به تداوم جنایت ها وتباهی های برآمده ازحکومت اسلامی حاکم براین سرزمین است. خلاصه گفته باشم انتساب نقدهای روشمند اسلام به کین توزی، همراهی با نظام سرکوبگرو جنایت پیشهء اسلامی ست. ازاینرو و برای تبیین روشن ودقیق مسئله بنظرم رسید که ابتدامفهوم روسانتی مان نیچه ای را، آنگونه که درآثارفیلسوف انعکاس دارد برای مخاطبان نظرورز ایرانی به شرح بگویم. پس ابتدا می پرسیم روسانتی مان/کینه توزی نیچه ای چیست؟

روسانتیمان/کین توزی چیست؟

انفعال یا حالتی انفعالی ست. دقیق تر گفته باشیم شکلی نفرت آشکار شده است که ویژگی اش درناتوانی نهفته ای است که با انتقام جوئی خود را می نماید. مشخّصهء آن چنین است که هرگز نمی تواند از جریان نبردی رویاروی خود را بازنماید. بلکه درسودای جستجوی خسارتی یا تاوانی خیالی و وهم آمیز است. از منظر روان گرایانهء نیچه، روسانتیمان نشان بیماری/ symptôme است. نه تنها نشانی از بیماری ست بلکه مشخصا نشان تباهی ست. آن تباهی وزوالی که به غلطیدن درژرفا و وخیم شدن وضعیّت ناتوانی انجامیده وفقر بنیادین را شدّت می بخشد.
نیچه می نویسد : « روسانتیمان «نه» می گوید به «بیرون از خویش»، «نه» به «دیگری». آن «دیگری» که او نیست. لذا «این نه» عمل خلاّق اوست..... به سخنی کنش بنیانی او، واکنش/réaction است. ( Généologie de la morale I, §10 ) با ابتنأ برچنین معنائی ازروسانتیمان اما نیچه خصلت بنیادین ارزشهائی رامی بیند که ازگرایش افلاطونی و مسیحّیت ناشی گشته اند. بنیان های [افلاطونی و مسیحّیت] ای که به گروه های انسانی ناتوان وعلیل وشکست خورده و دردمند فرصت میدهند تا آنان به ستیز ارزشهایی برخیزند که نیچه آنها را ارزشهای نوبل وبرگزیده یا ارزشهای نخبگان می خواند. فیلسوف می نویسد :« در (تبارشناسی اخلاق) من برای نخستین بار روانشناسی تعارض میان اخلاق نخبگان و اخلاق روسانتیمان/کینه توزی [ که همان اخلاق بردگان است] را آشکار ساخته ام. این اخلاق دوّم [اخلاق بردگان]برآمده از«نه» ای ست برعلیه اخلاق اوّل [اخلاق نخبگان]. که [این اخلاق دوّم] اخلاق یهودی/مسیحی در وضعیّت نابسامان آنست. فیلسوف ادامه میدهد «برای آنکه بتوان به هر آنچه که در عرصهء خاکی حرکت وجنبش فزاینده ورشد کنندهء حیات است «نه» گفت، غریزهء روسانتیمان/کینه توزی بایست که برگزیدگان ونخبگان را هدف گیرد. ازاینرو می باید اخلاقی «دیگر» را ابداع کرد. اخلاقی که تن دادن به زندگی ونشاط زیستن [تن] را درذات و ماهیّت آن پلیدی می بیند. حیات تن که باید آنرا انکار وترک کرد. اخلاقی که پرداختن به سرزندگی وحیات را به مثابه ذات بدی یا پلیدی می بیند. ( Antéchrist, 24, cf . ‘ 43) نخستین تفاوتی که میان اخلاق نخبگان و اخلاق بردگان و از سخن نیچه بدست می آید این است که : اخلاق نخبگان کنشگراست. «حیات» و زیستن تن را ارج مینهد. در مقابل اخلاق بردگان واکنشگر است و به «حیات» نه می گوید و آنرا مبدأ شّر وپلیدی می شناسد. خصلت ذاتی اخلاق واکنشگر روسانتیمان است که با نفرت توام است.
بدین قرار زوج ارزشی(نیک/ بد) به مناسب ترین شکل، خصلت ذاتی پیدایش روسانتیمان را باز می نماید. یعنی زیر سیطرهء عمل نفرت وانتقام جوئی، روسانتیمان به قدرت آزادی ای می بخشد که می تواند خود را بنماید یا پنهان سازد. قوای خود را آشکار سازد یا نسازد. لذا عمل نفرت مسئول تظاهرات ارادهء خویشتن است. ( Généologie de la morale, I , 13) باری این تقسیم بندی غیرموجه ونامعقول نسبت به قدرت وتوانائی های آدمی وتظاهرات کرداری وی است که ذهنیت کین توزی را مجاز می سازد تا اصل قدرت حیاتی را پلیدی ببیند وآنرا محکوم سازد وبستر ویرانگری ارزشهای نخبگان را به سود گروه های انسانی زیر دست فراهم نماید.
نیچه نشان میدهد که بی اعتبار ساختن خود محوری/égoisme که همان حرمت نهادن به تن است، و به بهانهء نوع دوستی، ناشی از روسانتیمان است. فیلسوف می افزاید که : احساس ناتوانی وحقارت چیزی ست که هم خویشتن را بی اعتبار می کند وهم از ارزشهای نوع دوستانه در مقابل égoisme دفاع می کند. و آن [ یعنی نفرت از خود محوری] را ابزار حمایت از ناتوانان در مقابله با قدرتمندان می سازد. ازاینرو «نفرت از égoisme وبه معنائی خویشتن دوستی به مثابه تاییدی بر ارزشهای زیردستان/بردگان دیده می شود. چیزی که از حس انتقام نشئت میگیرد. از طرفی احساس ناتوانی وضعف به عنوان قابلیّت غریزی حمایت از رنجبران وافتادگان دیده می شود که پیوسته احساس حمایت متقابل و همبستگی را قوّت می بخشد. باری چنانکه نیچه نشان میدهد این تخلیهء روانی کین توزی ضمن محکوم کردن و انکار و مجازات خود خواهی وخویشتن دوستی، به نوعی غریزه ی حمایت از ناتوانان است.
براین قرار نیچه به دوسیستم یا دونظام ارزشهای اخلاقی قائل می شود. 1ــ اخلاق نخبگان برآمده ازارزشهای والا 2ــ اخلاق بردگان برآمده از ارزشهای فرودستان. کانون اخلاق دوم نفی حیات و بهره وری از غرایز طبیعی ست که شاخصهء آن زهد وپارسائی ست. چنین اخلاقی بر دو امر بنیان میگیرد : نفرت وانتقام جوئی. و آندو در نهایت روسانتیمان را بوجود می آورند. وبالاخره بردگان یا زیردستان از درون نظام اخلاقی خود، نفرت و حس انتقام را نسبت به خداوندگاران یا اربابان اِعمال می کنند.

اما برده کیست؟

برده کسی ست که به دنیائی کهن ومنسوخ می اندیشد. دنیائی که در صدد است تا به عالم پیش ِرو یا مادی معنا بخشد. به سخنی برده کسی ست که زیستن یا حیات یا زندگی واقعی ومتعارف را انکار می کند. نظام اخلاقی وی آنی ست که می خواهد تا به یاری آن، ناتوانی خود را فراتر از توانائی اربابان برکرسی نهد. اما اربابان کیان اند؟ آنان کسان اند که برحیات یا زندگی جان بخش وپرطراوت خویش و بر ذات حیات یا سرزندگی (حیویّت) تاکید می نهند. اخلاق بردگان نظام اخلاق «یهودی ــ مسیحیّت» است. اخلاقی که برواکنشهای برخاسته ازپارسائی استوار است. این نظام اخلاق واکنشگر، چنانکه گذشت، بردو عنصر نفرت وانتقام جوئی بنیان میگیرد که ثمرهء فعالیّت این دو عنصر روسانتیمانی است که برعلیه حیات وذات آن نشانه میرود.
ازمنظر نیچه کین توزی، ذهنیّت بیمار گون انتقام جوئی برعلیه گستردگی و قوّت گرفتن حیات وزیستن عریان است. این حس انتقام علیه حیات، در اندیشهء نیچه، از ناتوانی بردگان می خیزد. آنانی که ارزشهای برنا وحیاتمند را ویران می سازند. بلکه خوفناکتر، بردگان آنانی اند که ویرانگری ارزشهای حیاتمند را برتعهّد خود می شناسند. این کسان انسانهائی خرد وحقیر اند که بر ستونی ناپایدار استوارند. کسانی که کوچک اندو ناتوان و بیمار و رو به انحطاط. آنان ارزشهائی را می ستایند که زوال حیات را به دنبال دارد. کسانی که حیات را زیر سیطرهء حقارت می نهند. نماد زندهء این کین توزی اسلام بنیادانی اند که برعلیه حیات و غرایز طبیعی وآزاد انسانی در نبرداند. نماد آشنای آن برای ایرانیان نظام ولایت فقیهی ست که شب وروز نفرت وحّس انتقام جوئی را برعلیه مغرب زمین وارزشهای حیاتمند آن می پراکنند و به زیستن آزاد چنگ ودندان نشان میدهند.

رنج مبدأ روسانتیمان

نیچه از وجه روانشناسانه درروسانتیمان نوعی رنج می بیند. می گوید : آن کس که رنج می برد می خواهد تا با عمل واکنشگر خود رنج را از میان بردارد. لذا درصدد است تا برای رنج خویش علتی بیابد. یا به عبارتی دیگر، «فاعلی» را بیابد. باز هم روشنتر می خواهد فاعلی را بیابد که محکوم است. از اینرو آنکس که فاعل رنج است، محکوم می شود. درنهایت آن کس که رنج میبرد، به بهانه یا بهانه هائی علّت تمام رنجهای خود را بر او حمل می کند وخویشتن را از رنج رها می سازد. با این توضیح می توان مبدأ روسانتیمان را بدست آورد. مسئله دیگر آنکه در عمل روسانتیمان قوای واکنشگر قدرت قوای کنشگر (قوای حیاتی یا حیوّیت) را مدام پنهان می سازند.
این اجمال شرح وبسطی ست که با ارجاع به حرف وسخن فیلسوف، بدون هرگونه تفسیریا تاویلی در شناخت مفهوم روسانتیمان آوردم. حال به نقد یا نقدهائی می پردازم که در عرصهء فکری ایرانیان مفهوم نیچه ای رابا کژاندیشی های آشکارو مغلوط از محتوای اصلی آن خارج می سازند و بار فلسفی مفهوم را آنگونه که نزد نیچه پیداست قلب می کنند و عرصهء عمومی را به جهت فقدان دانش فلسفی به کژفهمی دچار می سازند ودرنهایت به غلط آموزی وتخریب تفکر می پردازند. به مورد مشخّصی اشاره می کنم.
در شمارهء 30 ، آذرماه 1394 نشریهء « اندیشهء پویا» چاپ ایران، مصاحبه ای با داریوش آشوری مترجم برخی از آثار نیچه درج شده که مدیرنشریه همراه یکی از همکارانش با ایشان درپاریس انجام داده. محوراین مصاحبه، چنانکه در عنوان و روی جلد نشریه همراه با تصویری ازآقای آشوری آمده، «کین توزی روشنفکری ایرانی» ست. ایشان نقدهای سنن دینی وشریعت اسلام از سوی روشنفکران را «کین توزی روشنفکری ایرانی» !! می بیند و آنرا با مفهوم روسانتیمان نیچه ای گره میزند. وی چهره های شاخص اهل قلم و بعضا فکری معاصر ایران مثل : میرزا فتحعلی آخوند زاده، صادق هدایت، ذبیح بهروز، ودردورهء حال وحاضر آرامش دوستدار و شاعرانی مثل : فروغ فرّخ زاد یا اخوان ثالث یا احمد شاملو را مشمول روسانتیمان نیچه ای یا بهتر گفته شود مظهر روسانتیمان نیچه ای میداند.
بنابرایضاحاتی که بدنبال می آورم و با ارجاع به حرفهای نیچه که بالاتر نقل کردم کژ فهمی و کژ اندیشی و انحرافات روشن از تفکر نیچه را که در حرفهای آقای آشوری هست، نشان میدهم. نخست ببینیم ایشان چه تعریفی از روسانتیمان میدهند
آشوری می گوید : «....[من] کین توزی در فضای روشنفکری ایرانی را با وام گرفتن مفهوم «روسانتیمان/ resentiment » ماکس ِشلر توضیح میدهم. مفهومی که ِشلرخود از بحث های نیچه دربارهء روان شناسی کین توزی در میان قوم یهود و واکنش ایشان در برابر قدرت مسلط امپراتوری روم بیرون کشیده است. واکنشی که به نظرنیچه با واژگون کردن ارزشهای اریستوکراتیک رومی، همچون ابزارانتقام جوئی از رومیان به پیدایش «آئین محبّت» مسیحیت انجامیده و از نظر او یک حقّه بازی تاریخی ست.»
دانسته شود که ماکس ِشلریهودی تبار بود وبعدها به مذهب مسیحّیت کاتولیک درآمد وقهرا به جهت باورهای دینی اش : (سابق ولاحق) با نظر نیچه در باب بنیانهای اخلاق مسیحّیت مسئله داشت. کتاب ماکس شلر در نقد این مفهوم نزد نیچه : «l’homme de ressentiment » / (انسان کین توز) نامیده می شود. طبعا نقد نظرات ماکس شلر از مفهوم روسانتیمان مستلزم بررسی جداگانه است. اما نظرات آقای آشوری با وام ستادن از حرف وسخن ماکس شلر و تسّری آن به روشنفکران ایران با آنچه که نیچه دراین باب می گوید، کاملا بیگانه و عاری از معنا ست. برای درک روشنتر موضوع بهتر است چگونگی شکل گیری اخلاق بردگان در قلم نیچه را بیاورم تا توضیح ام دقیق تر باشد..
نیچه کتاب «تبارشناسی اخلاق» را بعد از کتاب «فراسوی نیک وبد» می نویسد و مسئلهء روسانتیمان را دراین کتاب مطرح می کند. این مفهوم در رابطه ای ناگسستنی با مفهوم «نیک وبد» چونان ملاکهای پایه ای اخلاق مسیحیت است. که بالطبع همان ازنظامات دین یهود/مسیحیّت وارد اخلاق اسلامی می شود. نیچه در تبارشناسی اخلاق چگونگی پیدایش اخلاق بردگان را توضیح میدهد. فیلسوف اخلاق خداوندگاران را به اخلاق جنگجویان و اخلاق روحانیان تقسیم می کند. می گوید که : «جنگجویان در جستجوی فضایل جسمانی اند. اما روحانیان «روح» را ابداع می کنند. نیرومندترین کینه توزان و انتقام جویان همانا روحانیان بوده اند. ( La Généologie de la morale , édition Mercure de France, 1943,P,43 ) درنگاه نیچه رقابت میان کاست جنگجویان و کاست متولیّان دین، اخلاق را به سوی اخلاق بردگان رانده وساقط کرده است. روحانیان خداوندگاران خلع شده ازقدرتند که همگی ناتوانان (ضعفأ) و رانده شدگان و کسانی را که از ناداری رنج میبرند، برعلیه جنگ جویان بسیج می کنند. از وجه تاریخی نیچه نزد یهودیان حرکت وجنبشی روحانی شده را می بیند. برای نیچه آنان [یهودیان] نابغه هائی کین توزاند. دانسته شود که نیچه آنتی سمیست/ضّد یهود نبود. بلکه برای وی یهودیان مردمانی روحانی پیشه و مظهر شورشی اند بر ضّد هرآن چیزی که نوبل/اصیل است و در خور طبیعت خداوندگاران. این یهودیان اند که با منطقی فوق العاده و حیرت زا جسارتی را بکار گرفتند تا برعلیه اشرافیّت خیزشی وجنبشی را به اجرا آورند. اشرافیّتی که معادل نیکی، اصا لت، قدرت، زیبائی و سعادتمندی بود. اما یهودیان این واژگونی را با شقاوت ونفرتی نامحدود بکار گرفتند. نفرتی که از ناتوانی برمی خاست. واینکه آنان [یهودیان] بینوایان را مصرّا مورد تاکید قرار دادند و گفتند که این بینوایان نیکان منحصر به فرداند. آنانی که رنج میبرند و محتاج اند و بیمار وعلیل ( La Généologie de moral, p. 44 ) با شورش یهودیان و واژگونی تمام ارزشهای نوبل، اخلاق بردگان یعنی مسیّحیت می آغازد.
براین قرار نیچه در یهودیّت عنصری را می بیند که به موجب آن روسانتیمان ابداع گر است. یعنی ارزشها را می آفریند. فیلسوف می گوید که Judée / یهودا [سرزمین قومی یهود درعصرامپراتوری رم] که مغلوب رم گشته بود، باری با واژگون کردن ارزشهای نوبل، رم را به اطاعت مسیحیّت در آورد و اخلاق بردگان را بردنیای رومن سیطره بخشید. از منظر نیچه مسیحّیت و اخلاق بردگان اینگونه بر دنیای کهن مسلط می شود. برای فیلسوف غلبهء مسیحّیت در عرصهء امپراتوری رم آغازسقوط تاریخی ست که نهایت آن پایان ارزشهای کهن و پیدایش نهیلیسم است.   
نیچه تاریخ مغرب زمین را اینگونه می بیند. سپس می افزاید که عصر نوزائی/رنسانس، زمانی کوتاه ارزشهای کهن [یونانی و رومن] را بیدار می کند. اما این بیداری هم با نوعی کین توزی [در آلمان وانگلستان] که کلیسای رفرم [پروتستان] نامیده می شود، مجدّدا سکوتی مرگبار را برعصر رم باستان سیطره و تداوم می بخشد. (پیشین)
باری بنابر آنچه که از سخن نیچه نقل شد، ارزشهای اریستو کراتیک چیزی جزارزشهای پویای عصر کهن (یونانی و رومی) نیست. در اینجا حرف وسخنی از نوع حرمت نهادن به طبقهء اشراف و قدرتمندان و ارزش گذاری بر منش ایشان درنفی و سرکوب ناتوانان یا بردگان وغیره نیست. فیلسوف به هیچ بهانه ای در سودای ستایش مثلا طبقه یا کاست جنگاوران به عنوان زورگویان یا متجاوزان به ناتوانان و افتادگان و تعابیری پیش پا افتاده و شعارگون اینگونه نیست که دستآویز مفسّرانی مثل لوکاچ قرار گرفته. زیرا حرفهای عوام فریب اینگونه در جوهره تفکر والای فلسفی نیچه جائی ندارد.
اما آقای آشوری به شیوه ای حیرت زا استنباط ابداعی وشخصی اش ازمفهوم روسانتیمان راادامه داده می گوید : « صادق هدایت و همه روشنفکران آن دوره پرورندگان همین ایدئولوژی [ناسیونالیسم اروپائی] اند. [که لابد ایشان ناسیونالیسم اروپائی را هم برآمده ازروسانتیمان و محصول نفرت می بیند !!]. آشوری ادامه میدهد : آن نفرت عجیبی که آنها، هدایت و ذبیح بهروز ودیگران، نسبت به عرب ومغول نشان میدهند. و رویدادهای تاریخی را مسئول بدبختی کنونی ما میدانند، [یعنی نفرت به عرب و مغول] نیز از هم اینجا سرچشمه میگیرد. [پس] برای این روشنفکران مثلا هدایت، اروپا مظهربهشت بود.» در پاسخ به پرسشی دیگر می گوید : « ما از غرب سیاسی به (شرق) [شوروی] گردش کردیم و زیر جاذبهء غرب از«شرق» به جهان سوم هبوط کردیم. وضعیّت جهان سومی وضعیّت نفرت ودرمانگی مطلق است و شکل گیری روسانتیمان از اینجا بود» پایان نقل قولها.
قدر مسلّم آقای آشوری می خواهد چیزی یا چیزی هائی بگوید. اما آشفته وبی مهمل اموری مختلف را بهم می بافد و ربط میدهد. ساده گفته باشم آسمان را به ریسمان می دوزد. چرا؟ نخست آنکه ایشان بنابرشرح وبسط ناچیزی که از روسانتیمان میدهد نظر نیچه را از محتوای فلسفی ونقادانهء آن بیرون میبرد و قلب میکند. دیگر آنکه هیچ ربطی میان ناسیونالیسم اروپائی و روسانتیمان نیچه ای نیست. این حرفها تعابیری ناشیانه و کلیشه ای و مطلقا غیر فلسفی ست که از سوی معارضان نیچه مثل ماکس شلر صادر می شود. از اینرو تفسیرهائی اینگونه ازنظرات نیچه و مشخصا روی مسئلهء اخلاق و بنیانهای آن، و تعارض یا antinomie نیک وبد یا خیروشّر، که از سوی کسانی مثل جرج لوکاچ یا ماکس شلر صادر می شود، فاقد ارزش واعتبارفلسفی است.
دیگر آنکه هدایت هرگز ازغرب مدرن فرهنگی به شرق مفلوک کمونیستی روسیائی سقوط نکرد تا دچارروسانتیمان گردد. اما یک چیز واقعیّت دارد. اینکه روشنفکرانی مثل آخوند زاده یا هدایت یا بهروز و دکتر محمد مقّدم و نظایرشان برای خروج از فلاکتهای تاریخی که عمدهء آنها نتیجهء مستقیم ضّد فرهنگهای برآمده ازشریعت اسلامی و ترهّات آن است وبود، می کوشیدند تا راهی به بیرون بیابند. می کوشیدند تا ملتّی غرق دراوهام و خرافات را به نوعی بیداری برسانند بلکه ایرانیان این مرخصی همیشهء تاریخی خودرا ترک گویند. قهرا آنان علت اصلی خوابزدگی تاریخی و نتایج دهشتناک آنرا درمقام اول ومحسوس در دیانت اسلام وآموزه های آن دیدند ودرست دیدند. این آموزه ها را به زیر نقدهای جاندار و کوبندهء خود گرفتند. لذا نفرت آنان از مجموعهء تباهی های تاریخی برآمده ازعنصر عرب واسلام هیچ خویشاوندی با روسانتیمان نیچه ای ندارد، چیزی که محور اصلی نقد آقای آشوری ست.   
این نکته را درباب این روشن اندیشان وبه ویژه صادق هدایت به تکرار بگویم که وی البته از عنصر عرب و مغول نفرت داشت وباید می داشت. نفرتی که انگیزهء او در خلق آثاری ماندگار مثل توپ مرواری یا البعثه... و حتّی «وغ وغ صاحاب» گردید. اما بدانیم که هر نفرتی، روسانتیمان نیچه ای نیست. لذا این حرف که : هدایت و دیگرانی که شیفتهء غرب به معنی روشنگری، غرب یعنی دکارت و کانت واسپینوزا و روسو وانقلاب فرانسه و قانون گرائی لائیک بودند، هیچ ربطی به نخبگان سیاسی اریستو کرات و صاحبان قدرتی ندارد که مثلا در عهد باستان شلاّق برگردهء بردگان می نواختند. البته که هدایت و دیگران چون او، شاید نه آگاهانه، اما به نقد اخلاق بردگان که پایگاه اش درنفرت از حیات و زندگی و تاکید برزهد وپارسائی جوئی واکنشگرعنصر یهودی/مسیحی بود، می پرداختند و اخلاق نخبگان در مفهوم نوین آنرا ستایش می کردند. این نکته واقعیت است که هدایت در اندیشهء خویش ودر قلم خود از ضّد ارزشهای اخلاق بردگان دوری جسته بود. به حق منش وشیوهء زیست ایرانی مسلمان شیعی را ارج گذاری به اخلاق بردگان و نفرت از ارزشهای والای حیات بخش و پرطراوت و زندگی می دید. ما برای آنکه به نحو نگاه هدایت نسبت به زندگی و همسویی وی با «حیات» مورد ستایش نیچه پی ببریم، به نظرسید احمد فردید در مورد هدایت دقت می کنیم. فیلسوف نمائی که در چاله هرزهای اخلاق بردگان سقوط کرده بود و در همهء عمرفکری خود به ستیزبا ارزشهای پویا و «حیات» بحش پرداخت. کسی که می گفت : «حقوق بشر پیروی از نفس اماّره است!!». فردید هدایت را مانند نویسندگان به قول او باختر زمین کسی می دید که :« اصالت را به «من» و «ما» ی انسانی میداد. به قول خود هدایت را نیست انگار/ نیهیلیست میدید. هدایت را کسی می دید که : « از انحرافات زنندهء غیر انسانی و در یک کلمه «بی آزرمی» بدورنبود» [ نگاه کنید به «کتاب هدایت» محمود کتیرائی، اندیشه های صادق هدایت به قلم احمد فردید]. می پرسیم که چرا فردید هدایت را به بی آزرمی متهّم می سازد؟ واین بی آزرمی چیست؟ بدان است که هدایت به ذات «حیات» همان حیاتی که در تفکّر نیچه در کانون اخلاق نخبگان جای دارد ارج می نهاد. «من» و «ما» ای که فردید آنرا به زیر سوال و رّد وانکار می برد، سوژکتیویسم دکارتی ست که بنیان وخیزش گاه مدرنیته است . دریک سخن «من» و«ما» ارج نهادن به حیات است. ومعارضه با اخلاق بردگان، چیزی که البته هدایت اندیشهء خویش را متعهّد آن ساخته بود. و دقیقا نقد اسلام و نفرت وی از عنصرعرب واسلام بر این نگاه تکیه دارد. باری هدایت و نقد نویسان دیگری که اسلام وارزشهای آنرا مورد نقد قرار میدهند مطلقا در حیطهء روسانتیمان نیچه قرار نمی گیرند. مسئله ای که آشوری می کوشد آنرا به عرصهء فکری نوعا غافل ایرانی القا کند.   
و بالاخره امروز برهمگان ثابت است که همان روحانیان وهمان مدافعان اخلاق بردگان و زهد وپارسائی آن، منتها ورسیون اسلامی و نه یهودی/ مسیحی اش، انقلاب اسلامی را تدارک دید و ژرفای بویناک همان ضّد فرهنگ اخلاق برده پرور و نظامات آنرا بطور کامل بر ایران چیره ساخت. نقد نویسانی مثل آقای آشوری حتما می بینند و شاهد اند که نظام سیاسی مسلّط بر ایران و ملایان حاکم شب وروز و بی وقفه از ضّد ارزشهای اخلاق بردگان دفاع می کنند و بی وفقه در سودای واژگونی ارزشهای نخبه و حیات بخش وحرمت گذار مدرن اند که همان «من و «ما» را در کانون اعتبار خویش نهاده است. بنابراین واقعیات، نه هدایت ونه آخوند زاده و نه اخوان وفروغ و شاملو ونه دوستدار و دیگرانی چون او به روسانتیمان دچار نیستند. بلکه نشانه های این بیماری در کسانی ظهور دارد که ارزشهای مدرن را نفی می کنند یا کسانی که نسنجیده و گز نکرده مدرنیته و ملاکهای آنرا نقد می کنند و بر اخلاق بردگان و حامیان جنایتکار آن در ایران مهر تایید می زنند.