توهم زایی یا توهم زدایی از آنچه "طبقه متوسط جدید" نامیده می شود؟


حسین اکبری


• آقای صداقت درگیر در تناقضی است که از یک سو خود را ملزم به پاسخگویی بر نیاز امروزین پروژه سیاسی طبقه کارگر می داند و از سوی دیگر در یک دسته بندی ذهنی برای این طبقه به سزارین نوزادی از دل طبقه ای می پردازد که در ذهن ایشان هست، دوره تطور و تکوین جنینی را نیز برآن متصور است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٣ ارديبهشت ۱٣۹۵ -  ۱۲ می ۲۰۱۶


آقای پرویز صداقت طی مقاله ای با عنوان "نسبت طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر" چنین آغاز میکند: "پرسشی که در بحث حاضر درصدد پاسخ‌گویی به آن هستم جایگاه طبقه‌ی متوسط جدید در پروژه‌ی سیاسی طبقه‌ی کارگر ایران در دوران کنونی است.

در بخشی از این مقاله ایشان چنین می نویسد: "موضوع بحث حاضر استدلال‌ها و جدال‌های نظری این دو طیف نظری با یکدیگر نیست و اساساً با برگزیدن اصطلاح «طبقه‌ی متوسط جدید» برای این گروه در تلاش‌ایم که به جای ورود به مباحثی در زمینه‌ی میزان تعلق این طیف متنوع اجتماعی به طبقه‌ی کارگر، شرایط همگرایی / واگرایی این دو گروه مزدبگیر با یکدیگر را در برنامه‌ی عمل سیاسی مشترک مورد بررسی قرار دهیم. اگرچه تردیدی نیست، طبقه‌ی کارگر در مفهوم کلاسیک آن، یعنی کار مولد تولیدکننده‌ی ارزش، فاقد اکثریت در جوامع سرمایه‌داری معاصر هستند و پیشبرد راهبردی برنامه‌های آنان بدون دارا بودن برنامه‌ای مورد قبول اکثریت جامعه، یعنی علاوه بر طبقه‌ی کارگر، طبقات متوسط جدید، ناممکن است."

ابتدا بنظر می رسد آقای صداقت با پیش کشیدن این موضوع که بحث حاضر فارغ از نیاز به جدال نظری در باره این طبقه متوسط جدید است، می خواهد تفکیکی مصلحتی را برای دو گروه قائل شود تا از آن رهگذر گرایشات این دو گروه را بنا به شرایطی که حکم به روشن شدن برنامه طبقه کارگر در پیشبرد پروژه سیاسی ضروری در شرایط کنونی به روشنگری در بین گروه جدید بپردازد و حکم دهد که: "باید طبقه‌ی متوسط جدید را خطاب قرار داد و گفت که «اینک سرنوشت تو {نیز} در میان است» و صرفاً این‌جا طبقات فرودست جامعه نیستند که در شرف فرسایش‌اند. به عبارت دیگر، این بازی را همه باخته‌اند".

اما نظر آقای صداقت آنجا بیشتر روشن می­شود که نتیجه می گیرد: در مجموع، به نظر می‌رسد شاید دست‌کم در چارچوب کنونی سرمایه‌داری متأخر، تنوع درونی میان کارگران یقه‌سفید و به‌اصطلاح طبقه‌ی متوسط جدید مانع از آن باشد که در تحلیلی واقع‌بینانه آن‌ها را به صرف آن که ناگزیر از فروش نیروی کار خود در یک رابطه‌ی دستمزدی هستند جزو طبقه‌ی کارگر محسوب کنیم. اما تردیدی نیست که مهم‌ترین نیرویی که در ائتلافی دموکراتیک با طبقه‌ی کارگر در هر پروژه‌ی فراگیر قرار دارد همین طبقه‌ی متوسط جدید است.

آقای صداقت درگیر در تناقضی است که از یک سو خود را ملزم به پاسخگویی بر نیاز امروزین پروژه سیاسی طبقه کارگر می داند و از سوی دیگر در یک دسته بندی ذهنی برای این طبقه به سزارین نوزادی از دل طبقه ای می پردازد که در ذهن ایشان هست، دوره تطور و تکوین جنینی را نیز برآن متصور است. اما ببینیم این تحلیل واقع بینانه بر چه معیار هایی برای شناخت طبقه متوسط جدید استوار است. اولین معیار ها برای شناخت ایشان از طبقه متوسط جدید با دو شاخص توضیح داده میشود یکم دانش و تخصص و دوم قدرت مانور در بازار کار، آنگونه که آقای صداقت درتکوین وتطور "طبقه متوسط جدید به آن اشاره دارد. به همین دلیل تکنیسن ها و مهندسین در این طبقه قرار میگیرند.

شاید قصد آقای صداقت چنین توصیفی از کارگر نباشد اما اینکه تحصیلات و فن آموزی ملاک این گروه است می تواند به آن معنی باشد که کارگر تنها به قدرت بدنی و عضلانی و یدی شناخته میشود و عبور از این حد به معنی دگرگونی در افراد طبقه است.

و دیگر اینکه آنکس که توانایی مانور برای گزینش کار با درآمد و دستمزد بالاتر را دارد به دلیل این توانانی که خود بسته به توان و استعداد فنی و تخصصی وی است می تواند در زمره طبقه دیگری قرار گیرد. نتیجه منطقی است که از بکارگیری این ملاک ها برای توضیح هویت طبقه متوسط جدید به دست می آید.

رابطه دستمزد و درآمد هم معیاری است مشروط بر تعریف طبقه جدید متوسط که در بازه های مختلف تکوین و تطور همراه با روند های کاهش در آمدی و پایین آمدن ماندن نرخ دستمزد ها برای کل طبقه کارگر آنهم به عاملی در نزدیکی عینی این طبقه با طبقه کارگر بدل میشود . اگر چنین معیاری هم ملاک قرار گیرد قطعا طبقه کارگر باید به هزاران دسته تقسیم شوند مه لاجرم نتیجه ای جز نابودی طبقه به رغم موجودیتش نخواهیم داشت.

در هیچ کجای این تحلیل اشاره ای به نقش مالکیت بر ابزار تولید (به هر شکل و اندازه) در نزد این طبقه جدید نیامده است وآن ملاک های اصلی نزدیکی یا دوری این گروه با طبقه کارگر با سه ویژگی : سبک زندگی _ جایگاه اجتماعی و جهان بینی این گروه توضیح داده میشود.

تا اینجای کار روشن میشود که آقای صداقت موجودیت این طبقه متوسط جدید را با نشان دادن روند تکوین و تطور تاریخی آن و ویژگی های طبقاتی اش به رسمیت شناخته است.

اما آنچه مخاطب را به تردید در درک بیان صریح نظرات آقای صداقت می کشاند گفتگویی است که ایشان با ایلنا (خبرگزاری کار ایران) دارد در این گفتگو آقای صداقت می گوید:

"مایلم به این نکته هم که یکی از عواملی که در قبض ذهنی طبقه‌ی کارگر موثر بوده این است که بخش عمده‌ای از طبقه‌ کارگر ما دچار توهم تعلق به طبقه‌ متوسط است. آموزگاران و پرستارانی که در یک رابطه‌ دستمزدی در زنجیره‌ بازتولید اجتماعی (در آموزشگاه‌ها و بیمارستان‌هایی اغلب خصوصی یا کالایی‌شده) کار می‌کنند اما به دلایلی مانند سلایق و سبک زندگی یا سطح تحصیلات خود را طبقه‌ متوسط می‌دانند، دچار توهم‌اند. آنان به‌رغم تفاوت سلایق و علایق، قراردادها و شرایطِ کاری مشابه کارگران یقه‌آبی دارند، اما خود را متفاوت تصور می‌کنند. در واقع توهم بخشی از طبقه‌ کارگر به تعلق به طبقه‌ متوسط که باید مفصل درباره‌‌ی عوامل‌اش صحبت و تحقیق کرد از عوامل مهم درخودماندگی طبقه‌ی کارگر ایران است و یکی از دستور کارهایی که علاقمندان به مسائل کارگری باید دنبال کنند مبارزه با همین توهم است. به سبب مجموعه‌ این دلایل است که می‌گویم طبقه‌ کارگر ایران گرچه به لحاظ عینی گسترش پیدا کرده ولی به لحاظ ذهنی به‌شدت تضعیف شده است. این طبقه اکنون فاقد سوبژکتیویته‌ جمعی است و به عبارت دیگر اکنون طبقه‌ کارگر به‌اصطلاح طبقه‌ای کاملاً در خود است، نه برای خود. از همین رو، کارگران فاقد اثرگذاری کافی در زمینه‌ی چانه‌زنی در مسئله‌ افزایش دستمزد و به طور کلی بر روی سرنوشت جمعی خودشان هستند."

ضمن آنکه آقای صداقت طی سخنرانی خود در "اول ماه می" روز جهانی کارگر همین بیان تردید آمیز را درباره تطور و تکوین طبقه جدید متوسط بیان کرد و گزارش صوتی آن را هم نگارنده طی دفعات گوش کرده است. در آن سخنرانی آقای صداقت تا آنجا در بیان ویژگی و کارکرد طبقه متوسط جدید به پیش می رود که نقش این طبقه جدید را در دو رویداد مهم ملی شدن صنعت نقت و انقلاب 1357 تعیین کننده اعلام می کند.   

این که آقای صداقت در توضیح تکوین (هستی بخشی –آفریدن_احداث کردن) و تطور (دگرگون شدن_جور بجور شدن_حالی به حالی شدن) و مراحل هشت گانه آن به این گروه به عنوان طبقه متوسط جدید هویت می بخشد و مطابق داده های آماری به کمیت قابل توجه آن انگشت می گذارد و آنچه ایشان به توهم تعلق طبقاتی این گروه در مصاحبه با ایلنا اشاره دارد نشاندهنده اینست که ایشان در توضیح توسعه کمی و کیفی طبقه کارگر و تعریف آن خود دچار پارادوکس است و یا حداقل درک مخاطب را نسبت به آنچه تعریف کامل از طبقه کارگر تکامل یافته مغشوش میکند وبه سردرگمی وامیدارد.

از آنجا که خود آقای صداقت در تعریف از طبقه کارگر را فقط کارگران یقه آبی به معنی کارگران یدی معرفی می کند می توان با قاطعیت گفت که ایشان اساسا به تعریف دیالکتیکی از طبقه بنا به رشد آن همپای با تحولات در جریان تکامل سرمایه‌داری نرسیده است و در بهترین حالت بنا به آنچه که خوددر مقدمه مقاله "نسبت طبقه متوسط جدید وطبقه کارگر" می آورد، می­نویسد که: "سرمایه‌داری پویاترین و انعطاف‌پذیرترین صورتبندی اقتصادی ـ اجتماعی است که تاکنون بشر تجربه کرده است و از همین رو در جریان تکامل سرمایه‌داری دایماً شاهد قشربندی‌های جدیدی در طبقات اجتماعی بوده‌ایم.

اما در همین ابتدای کار در باره طبقات اجتماعی جهت گیری روشنی دارد تا قشر بندی درون طبقاتی را به خاطر یافتن راه حل مناسب برای پروژه سیاسی طبقه کارگر به زایش طبقه متوسط جدید همپای با تولد خود طبقه کارگر از انقلاب مشروطه به این سو نماید تا از این رهگذر به "بحث درباره‌ی طبقات اجتماعی، گستره و محدوده‌های تعریف‌کننده‌ی هریک از طبقات، تضادها، مرزها و هم‌پوشی منافع طبقاتی درهر مقطع از تکامل اجتماعی، و براساس آن، تعریف تضادها یا ائتلاف‌های طبقاتی در برنامه‌های عملی و کنشگری‌های سیاسی از مهم‌ترین مباحث در نقد اقتصاد سیاسی" پاسخ دهد.

بنظر می رسد برای آقای صداقت پیش از آنکه برای پاسخ گویی به برنامه پروژه سیاسی طبقه کارگر بپردازد از قضا ضرورت دارد که تبیین و شفاف سازی مبانی نظری و استدلال های مربوط به پیدایش آنچه خود طبقه متوسط جدید می نامد بپردازد تا هم خود از آن پارادوکس و هم دیگران از این سردرگمی که ایشان آفریده است رهایی یابند.

در سال 1388 طی مقاله ای با عنوان "اساسی­ترین مشکلات و خواست­های کارگران ایران امروز کدام است؟ kargareirani.blogsky.com   تلاش کردیم با بازشناسی هویت طبقاتی کارگران در ایران و آنچه موجبات برنامه عمل مشترک وهمبسته کارگران را فراهم میآورد بپردازیم در اینجا بخشی از آن مقاله را که به باز شناسی هویت طبقاتی کارگران است باز نشر می دهیم. شاید در ادامه جدال نظری خلاق بربازیابی هویت کارگران برای روشنفکران یاری رسانده باشیم.

باز شناسی هویت:

آن­چه موجب میشود تا هویت کارگران نسبت به سایر اقشار وطبقات اجتماعی، هم برای خودشان و هم برای دیگران روشن­تر شود، تمایز کارگران با سایرین است. این تمایز در چیست؟ مطابق با تعاریف گذشته، اولین چیزی که در ذهن جوینده این پرسش خواهد آمد، رابطه کارگران با ابزار تولید است. بنابر این تعریف کارگران به دلیل نداشتن ابزار تولید با دیگران تمیز داده می­شدند. این تعریف امروز جامعیت ندارد و برای شناخت کارگران کافی نیست چرا که دربیش­تر موارد کارگر با ابزار تولید خاصی که ارزش سرمایه­ای داشته باشد کار نمی­کند، اما نیروی کارش را به فروش می رساند و صاحب سرمایه از آن سود می جوید. همچنین این تعریف کامل نیست چرا که صاحبان سرمایه نیز الزاما همه ابزار و وسایل تولید از ساختمان و بنا گرفته تا ماشین آلات را یک­جا دراختیار ندارند. اما نفس کارکرد سرمایه و جولانگاه وسیع آن به نام بازار آزاد، حتا اگر درشکل یکی از مولفه های مالکیت باشد نیز کفایت می­کند تا نیروی کار را به عرضه توانمندی­های یدی و عضلانی و فکریش وادارد. امروز بارزترین وجه مشخصه­ی کارگران با دیگران دراین است که وی علاوه بر آن که صاحب ابزار تولید نیست تنها و تنها از فروش نیروی کارخود، چه یدی و عضلانی و چه فکری، و چه فروش توامان نیروهایش زندگی می کند. خواه عرضه­ی کارش در چهاردیواری یک بنگاه تولیدی صنعتی باشد یا درمراکزآموزشی(مدارس و دبیرستان و دانشگاه و هر مرکز آموزشی دیگر )، بنگاه­های خدماتی نظیر بیمارستان ها، مراکز بهداشت ودرمان، سازمان های بیمه­ای، بانک ها و سازمان­های حساب­رسی، بنادر کشتی­رانی، سیستم­های حمل ونقل(هوایی زمینی و دریایی)، مزارع و معادن و کشتزارها و کشت وصنعت­ها، صیدگاه­های موجودات دریایی، صنایع وحرف کوچک، هتل ها و رستوران­ها وحتا حجره­های بازار و یا کار در خانه به سفارش کارفرما. کارگران بنا به این تمایز همواره در یک سوی میز قرار دارند و قرارداد کار اعم از شفاهی یا کتبی را می­پذیرند و صاحبان سرمایه یا نمایندگان آنان اعم از دولتی یا خصوصی(کارخانه­دارها، بانک­دارها دارندگان معادن و کشت­زارها، صاحبان صنایع گوناگون، هتل­داران، شرکت­های خدمات هواپیمایی، بیمه­گران، صاحبان مراکز آموزشی و خدمات و بهداشت ­و درمان)، همه و همه­ی کسانی که سرمایه­شان باکار نیروی­کار افزون می شود و از نوعی ایجاد ارزش اضافی چه کالاهای مصرفی و واسطه­ای و چه سایر دست­آوردهای حاصل کار وسرمایه سود می­جویند، طرف دیگر قرار داد هستند. موضوع کار نیز همواره در قالب تولید یا خدمات، ماهیتی کالایی دارد و ارزشِ آن در گرو روابط و مناسبات کار و سرمایه ایجاد شده است . در واقع حاصل این فرایند تبدیل قابلیت­های فردی کارگران به ارزش های مبادله­ای است. این تمایز برجسته­ترین ومهم­ترین صفت ممیزه کارگران از سایر اقشار و طبقات اجتماعی است. ممکن است برخی از کسانی که دراین مراکز نیروی کارخود را عرضه می کنند خود را کارگر ندانند؛ مثلا بسیاری از تحصیل­کردگان هویت خود را براساس عناوین شغلی و نوع تخصص و تحصیلات وتوانمندی­ها ومهارت­هایشان بیان می­کنند. منِ مهندس- منِ حسابدار – منِ پزشک و پرستار- منِ طراح – منِ خلبان و لکوموتیوران - منِ استاد و دبیر و معلم و ... و این «من» هاله­ای بر هویت کارگری آنان است و یا برحسب اینکه از قوانین دیگری غیر از قانون کار تبعیت کنند(مثلا تابع قوانین استخدام کشوری و زیر پوشش دولت باشند) خود را کارگر ندانند و اصطلاحا کارمند(نان خورِ دولت) محسوب شوند). این مرزبندی های مصنوعی سالیان دراز است که کارگران را چند پاره کرده و موجب دوری و جدایی آنان از کل طبقه گردیده است. سیستم سرمایه­­داری ایران نیز همواره از این روش­ها و روش­های دیگر بهره جسته تا این دوری را دامن زند و در واقع با جعل هویت برای پاره ای ازکارگران آنان را از رسیدن به همبستگی طبقاتی باز دارد. این بازدارندگی نیز به دلیل نبودشناخت و خودآگاهی نیروی کار در ایران موثر واقع شده است. درعرف و قوانین بین المللی، حقوق کار در قالبِ کنوانسیون ها (مقاوله- نامه ها و توصیه نامه ها) برای تمامی مزد وحقوق بگیران به عنوان کارگر در مقابل کارفرمایان رسمیت یافته­است. از میان یکصد ونود مقاوله نامه بین المللی مصوب بین سال های 1919 تا 2004 تعداد قابل توجهی از قوانین و هنجار های پذیرفته شده در مورد کار در مزارع، کارگاه هاو کارخانه ها، دریاها ، معادن ، بیمارستان ها ،آموزشگاه ها، هتل ها و رستوران ها و در همه مراکز پیش گفته، و تعداد قابل توجهی نیز به کار زنان، کودکان و مقررات کارشبانه آنها اختصاص دارد. شمار بسیاری از این مقاوله­نامه­ها به کار در موسسات بازرگانی و اداری مربوط است و بخش قابل توجهی نیز به حوادث ناشی از کار و بیمه­ی ­کارگران در همه عرصه­های کار وتولید(زمین و دریا، کارخانه و مزرعه و معدن و همه­ی مراکزتولید وخدمات) اختصاص دارد. متاسفانه طبقه کارگر ایران درحال حاضر به دلیل ناآشنایی به وضعیت طبقاتی خود حتا از حقوق کار شناخته شده نیز بهره مند نمی­شود.

تاثیرموقعیت­های متفاوتِ اقتصادی بر بازیابی هویتی کارگران: نیروی کار درایران به تناسب قانون عرضه و تقاضا در حوزه­های مختلف تولید و خدمات و موضوع کار، به سطوح مختلفی از توانمندی اقتصادی تقسیم می­شود. در واقع موقعیت­های مختلفی که حِرَف و صنایع و خدمات برای کارگران ایجاد می­کنند، بنا به تفاوت هایی از نظر تخصص ­و مهارت وتوانمندی­های نیروهای کار در عرصه های مختلف اقتصادی به آن­ها رخ می­گشاید. کیفیت و چگونگی کار و دارندگان توانمندی و تخصص و مهارت های مورد نظر در واحد های متفاوت کار وتولید وخدمات اجتماعی معرف­هایی هستند که بردسته­بندی کارگران تاثیر گذارند. این دسته بندی­ها فی نفسه زیانبار نیستند ودر شرایطی که روابط کارگران با هم­دیگر سامان یافته و دراتحادیه­های کارگری از کیفیت مطلوبی برخوردار باشد، تاثیرات منفی کمتری ایجاد خواهد شد. در واقع کنش های متقابل پیوسته بیشترین سازگاری ممکن را ایجاد خواهدکرد. اما درشرایط موجود که پراکندگی مفرط بر طبقه کارگرحاکم است، زمینه­های مناسبی برای دوری­گزینی کارگران از طبقه شکل می­گیرد و نسبتِ امتیازات و توانمندی های متفاوت موجود دربین آن­ها موجب هویت­گزینی جدیدی برای لایه­های بالا و توانمند کارگران می­شود. سرمایه­داری هم با استفاده از این تفاوت­ها وکمک به ایجاد چنین لایه­هایی درون طبقه کارگر دوری وجدایی ایجاد می­کند. به عنوان مثال کارگران صنعت نفت در ایران امروز بسته به نوع تخصص مورد نیاز و موقعیت استراتژیکی نفت دراقتصاد ایران موقعیت خاصی پیدا کرده­اند. ضمن آن که نیروی­های مورد نیاز این صنعت با دقت و وسواس ویژه­ای گزینش و استخدام می­شوند ازحقوق و مزایای متفاوت و بیشتری نسبت به سایر کارگران برخوردارند و شاید تاکنون پیش نیامده که پرداخت حقوق آنان با تاخیر مواجه باشد. کلیه تفاوت­ها و امتیازات در این بخش و بخش­هایی که شرایط نزدیکی با صنعت نفت دارند موجب می­گرددکه روحیات مبارزاتی کارگران آن بخش­ها به مراتب نسبت به سایر کارگران کم رنگ­تر شود و همبستگی طبقاتی از سوی آنان دیرتر شکل گیرد. این تفاوت دربرخی حِرَف و صنایع دیگر نیز رخ می­دهد. مثلا درصنعت خودروسازی کارگرانی که در بخش­های ستادی و درواحد های بازرگانی و طراحی به کار مشغول­اند نسبت به کارگرانی که اصطلاحا کارگران کف کارگاه نامیده میشوند، از امتیازات بیشتری برخوردارند. این تفاوت درموقعیت های شغلی موجب می­گردد تا آن دسته ازکارگرانی که درمرحله بالاتری از مهارت و دانش و تجارب کاری قراردارند نسبت به سایرین رغبت کمتری در مبارزات صنفی از خود نشان دهند و در راه همبستگی و کار جمعی کمترکوشش کنند و در صورت بروز مشکلات در رابطه با کارشان به اقدامات فردی متوسل ­شوند. تنها در مواردی که بحران­های جدی موجب به خطرافتادن شغل یا کاهش درآمدشان گردد و فراگیری بحران و اثرات آن به این لایه­ها، آنها را به درک نیاز با دیگران بودن برساند، موجبات بازگشت به خویشتن این دسته از کارگران فراهم خواهد شد؛ مشروط بر آن که عنصر آگاهی در ذهنیت آنها نیاز به همبستگی طبقاتی را بپروراند.

در سال های اخیر در میان این طیف کارگران نیز قراردادهای موقت و یک جانبه از راه واگذاری کار واحدهای تولیدی و خدمات به پیمان وپیمان­کاران متعدد موضوعیت یافته است. از سوی دیگر تعطیل واحد های صنعتی نیز همگام با این تحمیلات، باعث برهم خوردن تناسب عرضه وتقاضا شده و تشدید خطربیکاری را در این طیف دامن زده­است. گرچه نتیجه این شرایط در وهله اول تشدید رقابت در کسب شغل و حفظ آن را به شیوه های فردگرایانه در میان کارگران ایجاد کرده است، اما با وجود ظرفیت طبقاتی موجود این امکان فراهم می­آید تا ضرورت همبستگی که یکی از نشانه های دریافت هویت طبقاتی است، درک شود.

موضوع دیگری که موجب می­شود هویت کارگران به عنوان یک طبقه مستقل با فرهنگی واحد در سایه قرارگیرد، فقر و تنگدستی بسیاری از کارگران و در نتیجه، مبارزه آنان به هر قیمت و هرشکل، برای بقا و زندگی حداقلی­است. این امر موجب می­شود این طیف ازکارگران چنان درکار غرق شوند و به طرق مختلف از جمله اضافه­کاری­های هر روزه و طولانی مدت، یا دست زدن به کار دوم از هرنوع که درآمدزا باشد، روی آورند، که درنتیجه فرصتی برای مطالعه آنچه بر آنان گذشته و می­گذرد، نیابند. ضمن آن که این خطر همواره وجود دارد که با آلودگی های ناشی از آمیختگی طبقاتی، روحیات مبارزه جویانه وحق طلبانه آنان استحاله گردد ومناسبات کاسب­کارانه در زندگی کارگران رشد کند و به همان نسبت هویت گریزی و پشت کردن تدریجی به طبقه­ای که درآن نمو کرده به فرهنگی رایج بدل شود. این پدیده تا زمانی که تاثیرات منفی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در این شکل از زندگی برای کارگران آسیب دیده بحران های جدیدی ایجاد نکند و خطر از دست رفتن همه چیز، آن­ها را به فکر واندارد، کماکان موجب جدایی و دوری­شان از «خود طبقاتی» است.