در گرامیداشت سیاوش کسرایی:
تیر آرش افکند و اندوه از مرگ سهراب برد!


بهزاد کریمی


• آخرین دیدار ما با همدیگر، تابستان سال ۶۸ بود که شاعرˏ ما به شهر مسکو و در عزلت محض، داشت همه عمر شعر و سیاست ایرانی را پایان می برد. میهمانش بودم که بعد چند جرعه خیامی با همدیگر، برخاست و دفترچه‌ای آورد و شعری خواند که تا پایان گیرد هنوز کار داشت: سروده حماسی "مهره سرخ"! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۹ ارديبهشت ۱٣۹۵ -  ٨ می ۲۰۱۶



این پیام در مراسمی خوانده شد که بمناسبت بزرگداشت بیستمین سالگرد درگذشت شاعر نامدار- سیاوش کسرایی، اخیراً در نیویورک برگزار گردید.


در گرامیداشت سیاوش کسرایی:
تیر آرش افکند و اندوه از مرگ سهراب برد!

عمر شاعر سیاوش کسرایی به این سه گذشت: سیاست شعری، سروده سیاسی و شعر عشقی! در اولی، نه هماره و به تمامی یگانه با خویش؛ در دومی، مردم دوستی پاسخگو به احساس مسئولیتی که در خود می کرد؛ و در سومی، جوشش در خویشتن جان! این ترکیب سه گانه، همه عمر هنرمندانه وی از نیمه دهه بیست خورشیدی تا پایانه دهه شصت شمسی را به نقاشی رنگین نشست!
مرا شانس یار بود تا در جوف آن فشرده زمان نوروز ۶٣ تا تابستان ۶۷، برآمد نیم قرنه کسرایی گرامی در این سه گانگی را، از نزدیک حس کنم و بشناسم. طول روز کار "رادیو زحمتکشان ایرانˏ" مستقر در کابل افغانستان را، همکار همدیگر بودیم و شب هنگام‌هایی از همین ایام، بهمراه چند نفر از ماننده‌هایم، مسحور و مبهوت حس و عاطفه وی.
تازه آشنا شده بودیم که در گفتگویی با مضامینی چنین، "آقا کسرایی" را گفتم: می دانی ماها به یاری حماسه‌هایی همچون شعر "آرش کمانگیر" بود که تاب آوردیم شاقی شلاق در آن دخمه‌های زجر؟ و با زمزمه ترنم‌هایی بدینگونه بود که از سلول‌ تنهایی سکویی ساختیم برای پرتاب تیرفاصله گذار بین ایستادگی و تسلیم؟ تا این شنید، چون کودکی به هیجان آمد و در پی‌اش پدرانه گریست! لختی بعد اما، با لبخندی از غرور، این چنین گفت: پس به نشانه نشسته بود سرایش چکامه آرش و آن تیر رویایی‌ سوار بر واژه‌هایم! و در ادامه: آرش، افسانه‌ای بیش نیست؛ اما آرزویی است فرا زمانی که می بایست در امروزمان به سرود در می آمد تا نبرد برای داد، در آغوش بگیرد امید را! می دانستم که بارها بازتاب این آفریده شاهکار‌ش را دیده بود، ولی این را هم می فهمیدم که وصف زیبایی هنر، همیشه موجبی است برای ارضاء نیاز هنرمند! از شاعرˏ"آرش کمانگیر" پرسیدم چه شد که در آن نیمه دوم سرد دهه سی، سراغ این حماسه‌ از فردوسی رفتی و شاهکاری این چنین آفریدی؟ به سادگی جوابم داد: بیرون ریختم آن پیمانه پر را که از مرداد شکست به دل داشتم! و بر سخن برخاسته از ژرفنای دردمندش، با کشیدن آهی سنگین، خردمندانه چنین افزود: حماسه‌، مختص دوره شکست ‌است و استقبالی دگرباره و آزمون گونه از نبردی تازه برای فتح!               
آخرین دیدار ما با همدیگر، تابستان سال ۶٨ بود که شاعرˏ ما به شهر مسکو و در عزلت محض، داشت همه عمر شعر و سیاست ایرانی را پایان می برد. میهمانش بودم که بعد چند جرعه خیامی با همدیگر، برخاست و دفترچه‌ای آورد و شعری خواند که تا پایان گیرد هنوز کار داشت: سروده حماسی "مهره سرخ"! و اینبار اما و در آخرهای شعرش، این هر دو ما بودیم که با چشمانی تر، نگاه در هم داشتیم! هم گوینده و هم شنونده، اندوهناک شکستی دیگر و هر دو، با امیدی پر تپش رو به سرخنای شفق! همانجا بود که تراژدی را در معنی واقعی‌اش فهمیدم و یقین آوردم که خلجان‌های روحی هزاره‌ها، نیستند مگر وصف انتخاب‌هایی دردمندانه میان ناگزیری‌ها در رسیدن به افق آرمانی!   
سیاوش کسرایی اگر در جامه سیاسی مردˏ شاعر، گهگاه شعر با شعار آمیخت، اما در قامت یک شاعرˏسیاسی، نماد ماندگاری شد در سرایش برای داد؛ و شاعری به تمام معنی در عاشقانه‌هایش. سیاوش حتی در تیره‌ترین لحظات هجوم یاس نیز، دل از باور به تغییر نشست و ترک نگفت هیچگاه سرایش آواز امید! نام کسرایی، در شعر معاصر و شعر سیاسی ایران ماناست!