اکبر غول


علی اصغر راشدان


• «گروهبان!»
«امر بفرمائین جناب سروان.»
«دستای این غول بیابونی رو بکش زیر دستبند، با چنتا پس گردنی آبدار بتمرگونش رو صندلی کنار میزم.»
«حالشو حسابی جا آوردم و نشوندمش رو صندلی رو به رو تون، جناب سروان» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۲ اسفند ۱٣۹۴ -  ۱۲ مارس ۲۰۱۶


 
«گروهبان!»
«امربفرمائین جناب سروان.»
«دستای این غول بیابونی روبکش زیردستبند،باچنتاپس گردنی آبداربتمرگونش روصندلی کنارمیزم.»
«حالشوحسابی جاآوردم ونشوندمش روصندلی روبه روتون،جناب سروان»
«بیرون،پشت درنگهبانی بده،کسی نیادتو،دروببندوگوش به زنگ واستا،صدات که کردم بیاتو»
«اطاعت میشه جناب سروان!»
«خب،بازم یافتت شدکه!تاکی میخوای تیپاخورتوراه خونه ت وهلفدونی باشی؟»
«این دفه عوضی گرفتینم،جناب سروان!»
«وقت زیادندارم،راستاحسینی جواب ندی،میدم حرفاروازحلقومت بیرون بکشن.اعتراف گیری به طریق فنی رومیدونی چیه؟صابون منم حسابی تنت خورده،جواب درست ندی،میدم زبونتوازدهنت بیرون بکشن!»
«همه چی روتعریف کنم وقول بدم دیگه ازاین غلطانکنم،دست ازسرم ورمیداری؟ولم میکنی برم دنبال زندگیم،نامردی نمیکنی جناب سروان؟»
«این سیلی آبدارونوش جون کن تاحرف زدن یادبگیری،دزدبی پدربه من میگه نامرد!»
«سوات موات درستی ندارم که،توجماعت مااین حرفامعمولیه.خواستم بگم قول میدی اذیتم نکنی.»
«راحت تموم حرفاتوبزنی،سعی میکنم بهت ارفاق کنم.اگه اختیارداربودم،بهت جایزه م میدادم.توابتکاردزدی نابغه ای تو.»
«نوکرتم،جناب سروان.»
«تعریف وتعارف بلغورنکن،حرف بزن.»
«درتعاونی مصرف توفلکه وازمیشه.کارگراتوفلکه جمع میشن،صاحب کارامیان وهرجورکارگری لازم دارن،انتخاب میکنن ومیبرنشون.»
«باپرچونگی حواسموازاصل قضیه پرت نکن.جریان دزدی توتعریف کن.»
«دارم میرسم به اصل قضیه،جناب سروان.»
«روده درازی نکن خیلی.»
«منم چن ساله یکی ازهمین کارگرای توفلکه م.»
«چی ربطی به دزدیت ازتعاونی مصرف محله داره؟اینوبگووخلاصم کن.»
«بارای سنگین مثل یخچال واجاق گازوتختخواب وامثالش که میامد،کسی نمیتونست ازکامیون ببره توتعاونی،منوازتوفلکه صدامیکردن،میگذاشتم روکولم یاروچرخ دستی واسه شون میبردم تو.»
«مفتی میبردی؟»
«مفتی ننه به بابانمیده،جناب سروان!»
«اینم یه توگوشی دیگه که ادبومراعات کنی!مزخرف نگو.»
«ایناتوجماعت ماحرفای معمولیه،جناب سروان.»
«اینجاروبه روی رئیس پلیس نشستی،حرف دهنتوبفهم.»
«نوکرتم جناب سروان.»
«مات مونده م،چیجوری کلاسراونهمه دوربین ازهمه طرف گذاشتی وچن ماه جنسای تعاونی رودزدیدی وهیچکی نفهمید؟»
«هرروزباکارتن جنسائی که ازکامیون میبردم توانبارتعاونی،چنتاکارتن خالیم میبردم،وسائلو میگذاشتم توکارتنای خالی،میگذاشتم توچرخ دستی ومیاوردم بیرون،توراه پله کناردرتعاونی میگذاشتم،بعدم یواشکی میبردم خونه م.»
«بهت مشکوک نشدن؟»
«یکی دوسال باربرشون بودم،بهم اطمینون داشتن.»
«اینهمه جنسوچیکارشون کردی؟»
«همه ش تواطاقمه.»
«واسه چی گم وگورشون نکردی؟»
«میخوام نزدیکای عیدگرونترویه جابفروشمشون،هنوزمشتری باب مذاقم یافت نشده،جناب سروان.»
«اگه راست گفته باشی وتموم جناس روپس بدی،ازسراین یکی تقصیرتم میگذرم»
«دستوربده برن جنساروازاطاقم بیارن.»
«گروهبان!»
«دستوربفرمائین جناب سروان.»
«یه اکیپ باوانت بفرست هرچی توخونه این دزدقهاره وردارن ببرن تحویل تعاونی مصرف محل بدن.صورتجلسه ورضایتنامه باقیدتاریخ وامضای مدیرتعاونیم یادشون نره بگیرن.»
«فدای بچه تون شم،جناب سروان.»
«خب،بگوبینم،مفتی واسه تعاونی کارمیکردی؟»
«پول خوبیم بهم میدادن،سرکارای دیگه نمیرفتم که تعاونی چیاصدام کنن.»
«پس واسه چی دزدی میکردی؟»
«گشنه بودم،جناب سروان.»
«مگه مزدنمیگیری؟مگه هرروزنمیری سرکار؟»
«کجای کاری،جناب سروان!»
«حاشیه نرو،درست حرف بزن.»
«چندرغازمزدهرازگاهیم کجای دریای اینهمه گرونی هرروزه وخرجای کمرشیکنو پرمیکنه،خیلی روزام بیکارم…»