نقدی بر سوسیالیزم دموکراتیک قاسملو‬
سوسیالیزم دموکراتیک یا ناسیونال سوسیالیزم


هیرش قادری


• مسئله اصلی کرد این است که ملتی است به چند بخش تقسیم و قوم و نظامهای حاکم کرد را به عنوان هویت جمعی و ملی به رسمیت نمی شناسند و صراحتا از حقوق ملی محروم است. بنابراین اسم وشعار هر حزب و گروهی باید قبل از هرچیز ناسیونالیسم و ملی گرایانه باشد سپس به امکان جامعه اینده اندیشید که سوسیال باشد یا دموکرات، فدرال باشد یا کنفدرال ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۱ بهمن ۱٣۹۴ -  ۱۰ فوريه ۲۰۱۶


کورته باسیک له سر کورته باسی.... دکتر قاسملو

با مرگ دکتر قاسملو قامت قوم کرد و حزب دموکرات.. کوتاهتر شد.مرگ دکتر قاسملو، مرگ یک نفر نبود بلکه بریدن سر یک ملت و حزب بود. دکتر قاسملو رهبر تکرار نشدنی حزب دموکرات و اسطوره ملت کرد چه به خاطر شخصیت پراگماتیک جهانیش و چه رهبریت سیاسی، گامی مهم در تاریخ مبارزات کرد برداشت. چندان که مرگش هم همانند زندگیش در خدمت کرد بود مرگی که از یک سو ماهیت فاشیستی قوم/دولت مسلط فارس و عدم اعتقاد آنان به حل مسئله کرد را نشان داد و از سوی دیگر، ریشه در خلاء تئوریک و نتیجه این خلاء یعنی ضعف استراتژیک داشت. این خلاء امید به حل مسئله کردستان در چهارچوب ایران، با ابزار مذاکره بود. مرگ وی پیوندی ناگسستنی با تفکر وی داشت و در پایبندی به این تفکر بود که به اغوش مرگ رفت. مرگ جسمانی دکتر، از یک سو زندگی ابدی نمادینی برای وی رقم زد از سویی دیگر، مرگ تفکری بود که به حل مسئله کرد در چهارچوب ایران اعتقاد داشت. مفسدفی الارض خواندن وی و ترور بعدی وی نشان از اهمیت و جدیت وی در راه آزادی قوم کرد و ترس قوم مسلط مرکز از وی داشت. دکتر قاسملو اولین کسی بود که به اهمیت تئوری فراتر از برنامه سیاسی، برای حزب و کرد پی برد. او براستی سروگردنی فراتر از زمان خویش و ورود جدی وی به حزب، تولدی تازه برای حزب بود. شایان تأمل است آن چه در ادامه در قالب نقد پردازش می شود، به معنی کم اهمیت کردن و یا تخریب تفکر دکتر قاسملو یا گذار از وی نیست بلکه بیش از دو دهه از شهید شدن دکتر قاسملو، و با وجود تغییرات گسترده در دنیای بیرون و درون، تجدید نظری در سوسیالیزم دموکراتیک، یعنی ادامه همان تفکر دکتر قاسملو در تجدید نظر در تفکر و برنامه حزب، رخ نداده است. قطعا همان طور که دکتر متأثر از زمان خویش حزب را از توده و کمونیست مستقل گردانید و برنامه حزب را متناسب با روز گردانید، اگر اکنون در قید حیات بودند، با تجدید نظر در برنامه و تفکر قبلی، آن را متناسب با وضعیت دگرگون شده روز، پردازش می کردند و من در این مختصر فقط نظر شخصی خویش را بیان می کنم که قطعا قابل نقد و ردّ است. لازم به ذکر است نقد از زاویه استراتژی است نه فکری، به این دلیل که سوسیالیزم دموکراتیک نیز استراتژی است.

مقدمه: پارادکس عمل و نظر

آنچه که ذهن راقم این سطور را در باره مبارزات ملت کرد همیشه به خود مشغول کرده است، نه خدمت و خیانت بلکه تضاد تئوری و عمل است. نبود تئوری (روح) متناسب با عمل سیاسی(جسم)، باعث متلاشی شدن اجزای بدن کردی و عدم هماهنگی اجزا بدن کردی(احراب و قبایل) و لاجرم پدیده ای به اسم خیانت می شود. تضاد تئوری و عمل، در عمل سیاسی و تفکر حزب دموکرات مشهود است. حزبی که در عمل و به درستی به مبارزه سیاسی و نظامی می پردازد اما تئوری وی پذیرش همان چهارچوبی است که درگیر مبارزه با ان است. حزبی که در عمل تراژیک و در پی نابودی کل(ایرانیت)است اما در نظر عرفانی و در حال هضم شدن در کل است. حزبی که درعمل وبه درستی با مبارزه تأیید می کند که در دوران ماقبل تأسیس و ماقبل کنش سیاسی قانونی و دموکراتیک است اما به اشتباه در تئوری انگاری در دوران مابعد تأسیس جامعه کردی و در فضای سیاست قانونی است که شعار مبارزه در چهارچوب و خودمختاری و دموکراسی در چارچوب ایران و پذیرش مرز ایران می دهد. حزبی که در عمل و به درستی مبارزه نظامی و غیرقانونی(منظور قانون ایران)می کند اما در نظر از دموکراسی و مشارکت ندا سر می دهد. حزبی که خود را نماینده ملت کرد می داند اما به جای اندیشیدن به مرزهای کردستان، وکیل شرع مرزهای ایران است. رئالیسمی که نه از استراتژی برای اینده بلکه از بی تفکری و ماندن در جای خود و پذیرش نظم موجود است. رئالیسمی که نه از واقع بینی بلکه از تسلیم شدن در برابر واقعیت است چون اگر واقع بینی بود شعار نابودی امپریالیزم و سرمایه داری را سر نمی دادند اگر واقع بینی بود واقعیت غیرقانونی خود و مبارزه خود و پیشا تاسیس را در نظر داشتند نه جامعه رویایی پسا تاسیس. بنابراین، نه استراتژی بلکه رویا بود. استراتژی ریشه در تفکر انچه باید دارد نه تسلیم در برابر انچه هست. فلسفه بعد از کانت از انچه هست گسست و به انچه باید گذار کرد هگل فلسفه ای را که ایده أل نباشد اصلا فلسفه نمی داند. اما لازمه انچه باید اندیشه مستقل است که فراتر از واقعیت بیندیشد لازمه فرارفتن از واقعیت موجود، تصویری از ایده ال و نظم در ذهن است که چون نظم کردی نه نظمی برای خود بلکه در خود بوده است و به سطح نظریه و مفهوم ارتقا نیافته است، فاقد همچنین اندیشه ی ایده ال است اندیشه ایده أل با ایده الهای اخلاقی و رویایی فرق دارد. بنابراین، در محکومیت در برابر واقعیت، چون هیچ تصویری از فراواقعیت ندارد، اسم ان را رئالیسم می نامد.عدم اندیشه ایده ال از فقر تئوریک تاریخی سرچشمه می گیرد فقط در ایستادن بر روی سکوی تاریخ است که امکان پرتاب شدگی به اینده وجود دارد ما تا سهم خود را از تاریخ و هویت پس نگیریم سهمی در اینده سیاست نداریم. فقر تاریخ و سنت که باید بنیان نظم سیاسی تئوریک کردی شود، ذاتی نیست ریشه در خلاء هویتی دارد و برخلاف تصور رایج هویت برساخته سنت نیست بلکه این سنت است که برساخته هویت است. خلا تئوریک، پارادوکس حزب را منجر شده است. حزب که در عمل مبارزه اما در نظر اسیر نظم ایرانی است. عمل در فقر نظر چون ماده شتر نابینا سرگردان و با انحطاط در چاه ویل کمپ و کنگره می افتد.جامعه شناسی فرزندخوانده فلسفه سیاسی است تا تصویر و نظم مطلوب در تصور نباشد چطور کاستیهای واقعیات را باید شناخت. در نبود فلسفه سیاسی و تصویر ایده ال که فراواقعی بیندیشد، تسلیم در برابر واقعیت نامطلوب را رئالیسم و واقع بینی می نامیم. عمل در نبود نظر، بر مبنای عقل ایرانی اندیشیده است اما تفاوت بنیادی با ان دارد چون به مبارزه با نظم ایرانی درگیر است اما در فقدان اندیشه مناسب با عمل، مدتی سرگردان تداوم و سپس با هضم شدن در نظر،عقل ایرانی، به انحطاط و به جای کنش سیاسی به گدایی سیاسی می پردازد. در نبود نظریه ایده ال، عمل، اسیر واقعیت و از نظر سیاسی منفعل و تغییر واقعیت را کار تقدیر می خواند چون عصر جادو و دین، به جای کنش سیاسی مبنی بر اراده، دست به دعا و راز ونیاز از خدای تقدیر دراز می کند این خدای تقدیر همان امپریالیزم یا لطف دولتهای مسلط برماست.

سوسیالیزم دموکراتیک یا ناسیونال سوسیالیسم

دکتر قاسملو، سه هدف حزب را به دست اوردن حق ملی، حق طبقاتی و حق سیاسی می داند(قاسملو در بهرامی : ۶۴). اما تاکید می کند که باید هرکدام را متناسب با وضعیت زمان وشرایط در نظر و تقدم انها را دریافت که در اکنون زندگی خویش، ستم ملی را از همه مهمتر و در اولویت می داند سپس برای از بین رفتن ظلم طبقاتی و به دست اوردن حق برابری شعار سوسیالیزم را برافراشته است. دکتر حق سیاسی را منوط به دوره ای می داند که استقلال کردستات (خودمختاری) متحقق و برنامه سوسیالیزم در نفی ستم طبقاتی اجرا شده باشد سپس در همان صفحات اشاره می کند که انسان محدود به خوردن نیست و نان نیست بلکه ازادی می خواهد(همان ۶۵) به همین دلیل به شرط دیگر حزب که از بین بردن ستم سیاسی است، اشاره می کند. ابتدا حق ملی سپس طبقاتی و سپستر سیاسی و ازادی. که استراتژی مناسب و منطقی است. پس ایراد کار کجاست؟
دو مفهوم در شعار و استراتژی ایشان است؛ دموکراسی و سوسیالیزم. سوسیالیزم برای طبقاتی و دموکراسی برای حق سیاسی، پس مفهوم مربوط یه حق ملی خالی است؟ نه، دکتر قاسملو مفهوم دموکراسی را منوط به بعد از استقلال کردستان نکرده است و محدود به حق سیاسی درون جامعه کردی نیست بلکه ابزار تحقق حق ملی نیز هست. چگونه؟ از طریق گسترش دموکراسی در ایران و خودمختاری برای کردستان که، جز با تحقق دموکراسی در ایران، امکان خودمختاری برای کردستان مقدور نمی باشد. به این معنی که دموکراسی در دیدگاه دکتر با پذیرش چهارچوب ایرانیت آغشته و دموکراتیک شدن ایران را تنها راه احقاق حق ملی کرد می داند که نه تنها هدف وی تحقق دموکراسی در ایران است بلکه روش وی نیز دموکراتیک که جان خویش را نیز فدای پایبندی به روش دموکراتیکش کرد. «هرگز دموکراسی نباید زیر سایه و تحت تاثیر مبارزه ملی و طبقاتی قرار بگیرد دموکراسی فلسفه وجودی حزب دموکرات و باید تا اخر اصل ان باقی بماند»(همان ۶۷). اما سئوالی که مطرح است پایبندی به دموکراسی چه ارتباطی با مبارزه نظامی و جنگ چریکی دارد؟ شاید جوابی که می دهند این است که مبارزه بر ما تحمیل شد. دقیقا بحث و نقد بنده هم همین جاست که پایینتر به ان خواهم پرداخت چون مربوط می شود به کل مبارزه وی که با تحقق دموکراسی در ایران، خودمختاری برای کردستان ایجاد خواهد شد. بنابراین حق ملی و حق سیاسی در چهارچوب شعار دموکراسی می گنجد هم در قبال ملت مسلط که با هدایت کردن وی به راه راست دموکراسی، خودمختاری خود را تضمین می کنیم و هم بعد از استقلال و رفع ظلم طبقاتی، برای ازادی در جامعه کردی تلاش می کنیم. این روش اعتقاد به مسئله ملی در چهارچوب دموکراسی است که با منطق مبارزه نظامی سازگاری ندارد که به معنی اشتباه بودن مبارزه نظامی نیست بلکه تئوری دموکراسی در تضاد است با منطق مبارزه چریکی. مبارزه نظامی در پی فروپاشی کل است اما شعار دموکراسی اسیر همان کلی است که درگیر مبارزه با آن است که پایینتر به آن خواهیم پرداخت. اکنون به آرمان اصلی حزب بپردازیم:
«سوسیالیسم ارمان اصلی و نهایی حزب بود چون دیده بود در کشورهای سوسیالیسم ازادی و دموکراسی نیست دموکراسی را به ان افزود.(نیوسه ده تیکوشان برگی دوم چ دوم حسنزاده، ۱٣۷۶،۴۲). شهید روژهه لات، دکتر قاسملو اگرچه با اضافه نمودن دموکراتیک، به سوسیالیزم، سعی در استقلال از کمونیست شوروی و حزب توده داشت و عملا هم سیاست حزب را مستقل از توده گردانید « دکتر قاسملو دموکرات را به سوسیالیسم افزود به این منظور که این تفکر را از فکر اعضای حزب بیرون بکشد که هرچی احزاب در کشورهای کمونیست گفتند احزاب جهان سوم ان را بپذیرند (نیو سده خبات،حسن زاده، ۴٣). همچنین به دلیل کاستیهایی که از نبود دموکراسی و ازادی در کشورهای کمونیست دیده بود« دوکتور قاسملو هیندی کم و کوڒویی سیستمی سوسیالیستی له وڵاتانی سوسیالیستی دا باس کرابوون»(حسن زاده،به رگی دووهه م ۱٣۷۶،۴۴) و همچنین تجربه بهار پراگ و سفر به اروپا و اشنایی با احزاب سوسیال دموکراسی غرب، واژه دموکراتیک را به سوسیالیزم افزود که هردو مفهوم از تجربه کلان روایت غربی به دست آمده بود تجربه احزاب کردی کردستان عراق نیز در وی، همانطور که خود در کتابش به ان اشاره می کند، سهم داشت. تجربه احزاب پارتی بارزانی و شیوعی بود که یکی با تاکید بر ملت، مسائل طبقاتی را نادیده و دیگری با تأکید بر طبقات، مسائل ملی را نادیده می گرفت. دکتر قاسملو از یک سو در تجربه کلان روایتهای غربی از سویی دیگر، تجربه احزاب کردستان عراق، و اینکه بعد از دریافت حق خودمختاری، فلسفه وجودی حزب که حزبی ملی بود به چاش کشیده نشود وحزب دیگری با بسیج دهقانان نیروی حزب را تحلیل ندهد، سوسیالیزم دموکراتیک را استراتژی حزب گرداند. بدون توجه به تجربه کردی پردازش شده بود. بنابراین، روشن است این برای رهایی از سلطه کمونیست وحزب توده بود اما سلطه ایران و احزاب ایرانی چه؟ شاید بگویید پس این همه مبارزه نظامی و درگیری برای رهایی از سلطه ایران نبود پس برای چه بود که بحث منم همین است این همه مبارزه نظامی و سیاست عملی بود چرا در تئوری نه تنها جایی ندارد بلکه تئوری در تضاد با ان بود. تئوری از تجربه کلان روایتها برساخته شد و با عمل که با گوشت و خون در کردستان در تقابل با ایران مبارزه می کرد، هیچ سنخیتی ندارد. که البته دکتر قاسملو این نظر را نخواهد پذیرفت چون دموکراسی یا دموکراتیک، با هدف دموکراتیک کردن ایران، ابزار تحقق حق ملی کردستان است. بنابراین، استراتژی در ظاهر کامل است و متناسب با روش مبارزه که از یک سو حق ملی در آن مندرج است و از سویی دیگر، بعد از استقلال(خودمختاری)، عدالت اجتماعی و آزادی سیاسی. پس مشکل کار کجاست؟ پیش فرض هستس شناسانه وی درباره ایران و ایرانی بودن کرد یا نامناسب بودن متدولوژیک دموکراسی برای کسب حق ملی.
دکتر قاسملو به حق ... کرد در چهارچوب ایرانیت نظر داشت، به همین دلیل منظور وی از دمکراسی، همان خودمختاری در چهارچوب ایران بود که، فقط با وجود دموکراسی در ایران، امکان تحقق خودمختاری برای کردستان وجود دارد. یعنی به استقلال حزب، از توده اندیشید و عمل کرد اما به استقلال کرد از ایران نه اندیشید و نه ایده ای برای ان داشت. جای کلمه ناسیونالیسم در این استراتژی به جد خالی بوده و هست در ادامه هم به واژه سوسیالیزم خواهم پرداخت اما فعلا بهتر است به واکاوی دموکراتیک به عنوان متدولوژی مبارزه ملی بپردازیم.
دکتر قاسملو امکان استقلال کردستان و طرح ریزی استراتژی کردستان و ناسیونالیسم یکپارچه را منتفی می دانست چون بنا به دلایلی از جمله درگیری با چند کشور منطقه و نبود ارتباط با دریا را دلیل منطقی ان می دانست(رئالیسم مورد نظر) به همین دلیل به جای شعار ناسیونالیسم، شعار دموکراسیسم را علم کرد چون فکر می کرد در صورت تحقق دموکراسی در ایران حقوق حزب دموکرات و اقلیتی از کرد نیز خود به خود متحقق می شود. تقلیل از ژ.ک، به حزب دموکرات. فعلا اشاره ای به پارادوکس اصل اول حزب داشته باشیم که به طور خلاصه به حق ملت کرد در چارچوب ایران و مرزهای ایران در قالب خودمختاری اشاره شده است(قاسملو،چ دوم،۱۹٨٨،٣۷).اگر بحث از ملت ایران است در چهارچوب و مرز ایران چه معنی دارد چون بیشتر اکراد خارج از مرز ایران هستند و اگر پذیرش مرز ایران در رأس کار است، پس حزب دموکرات و هیچکدام از احزاب دیگر ملی نیستند و نمی توانند ادعای احقاق حق ملت کرد را داشته باشند چون مرز کردستان متفاوت از مرز ایران است. دکتر جدا کردن کرد ایران از مابقی و تلاش در چارچوب مرز ایران را که در بالا اشاره کردیم به دلیل درگیری با سایر کشورهای داگیرکر و نبود دریا و... در یک کلام واقع بینی یا همان رئالیسم می نامد. اما دکتر چطور شعار استقلال کردستان را غیرمنطقی می دید اما شعار نابودی امپریالیزم و سرمایه داری را منطقی می دید؟ مگر خود این مرزها هم برساخته امپربالیزم نبود؟ چطور شاخه ای از امپریالیزم و تصمیم مقطعی امپریالیزم را در زدودن مرزها غیرممکن اما نابودی کل امپریالیزم را ممکن می دانست؟ چون خود دکتر قاسملو سوسیالیزم دموکراتیک خویش را متفاوت از سوسیال دموکراسی می داند منظور دکتر به هیچ وجه سوسیال دموکراسی نبود همچنان که خود می گوید«سوسیالیزم دموکراتیک با سوسیال دموکراسی فرق دارد اولی رفرمیستی است که به اسم سوسیالیسم از سرمایه داری دفاع میکند اما دومی به معنی فروپاشی سرمایه داری به طور کامل و ایجاد جامعه ای جدید است»(حسن زاده همان، ۴۶). در حالی که سوسیالیزم دموکراتیک خود دکتر قاسملو و استراتژی خودمختاری برای کردستان و دموکراسی برای ایران، همانند سوسیال دموکراسی که هدفش دفاع از سرمایه داری است، هدفش به طور ناخوداگاه دفاع از ایرانیتی است که عملا در مبارزه با آن است. عمل ومبارزه نظامی و سیاسی وی با ایران نه با شعار دموکراسی برای ایران بلکه با سوسیالیزم دموکراتیک هماهنگ است البته سوسیالیزم دموکراتیکی که هدفش نابودی سرمایه داری است با این تفاوت که هدف آن نابودی کامل سلطه ایرانیت باشد.بنابراین، سوسیالیزم دموکراتیک در یک پارادوکس نظری که ناشی از نبود تئوری کردی است، رنج می برد. از یک طرف استراتژی سوسیالیستی است در نفی سرمایه داری که بازمانده همان شعارهای توده است و همانند طرح حزب توده حل مسئله خلقها با حفظ تمامیت ارضی ایران است و از سوی دیگر، می خواهد تئوری ملتی زیر سلطه و ابزاری برای احقاق حق ملی باشد. تئوری حل مسئله کرد در چهارچوب ایران، همان بومی،کردی شدن تئوری استالین/توده ی حل مسئله خلقها با حفظ تمامیت ارضی است که در دوران کومار کردستان نیز، با انحراف و تقلیل برنامه ژ.ک توسط باقروف تحمیل شد. چند مسئله است که تغییر شرایط، هیچ تغییری تئوریک و عملی در حد کنش ، نه واکنش، در فکر و استراتژی حزب روی نداد. گسست فکری و برنامه ای از تفکر توده فارسی و چپ، و پردازش ایده جدیدِ متناسب با مبارزه سیاسی کرد، در این برنامه نیست. به این معنی که دکتر، عملا از حزب توده گسست آن هم شاید به دلیل زوال توده بعد از کودتای ۲٨مرداد، اما استراتژی و تفکر وی که به حزب قالب شد، در چهارچوب همان برنامه ای بود که پیشتر توسط باقروف و توده تدوین شده بود و تنها تغییر، اضافه کردن واژه دموکراتیک به برنامه بود که همانطور که گفتیم تجربه ای غربی(پراگ) بود که البته ابداعی در کار نبود، چون سوسیالیزم ایشان همانند تفکر توده، نابودی سرمایه داری است که برنامه ای برای اتحاد داخلی ایرانی در مقابل مترسک امپریالیزم بود که تفکر غالب پارس، چه چپ و چه اسلامی، به عنوان ترفندی برای حفظ وحدت و مبارزه با به اصطلاح تجزیه طلبی پیاپه کرده بودند. اساسنامه حزب توده هم بی تفاوت به دموکراسی نیست که برنامه دموکراتیک دکتر قاسملو را گسست از آن بپنداریم. نگاهی گذرا به اساس نامه حزب توده داشته باشیم کلا مربوط به بازگشت و تثبیت دموکراسی و ممانعت از بازگشت استبداد رضاشاهی است. مسئله طبقاتی بعد از حفظ تمامیت ارضی و دموکراسی برای ایران است که عینا توسط دکتر قاسملو بدون توجه به تجربه قوم زیر سلطه خویش تدوین شد. برنامه توده که بنیانگذاران آن از شوونیستهای پارس تشکیل شده بود حفظ تمامیت ارضی ایران و توسعه و پیشرفت ایران بود تفات با رضاشاه، به غیر از جنگ قدرت که زندانی شاه بودند، تفاوت در روش بود وگرنه همان برنامه رضاشاه در وحدت ایران و توسعه ایران را در نظر داشتند که عین این برنامه چه در اساس نامه کومار کردستان و چه استراتژی حزب دموکرات و دکتر قاسملو پردازش شده است:مبارزه در جهارچوب و حفظ تمامیت ایران، کمک به توسعه ایران برای توسعه کردستان(اصل ٨) و به جای پیوند با کردهای دیگر پیوند با ملتهای دیگر به اصطلاح ایرانی(اصل٨)، یعنی فقط به جای خلقهای ایرانی واژه ملت به آن افزوده شده است.چگونه پیوند با ملتهای غیرکرد به اصطلاح ایرانی منطقی اما با کردها غیرمنطقی. دکتر در همان کتاب اشاره می کنند که ما به این دلیل درخواست فدرالیسم نمی کنیم که، وکیل شرع ملتهای ایرانی نیستیم(پیشین، ٣۰۰) پس چگونه است وکیل شرع همان ملتهای به اصطلاح ایرانی می شویم و درخوذست دموکراسی برای کل ایران داریم؟ این استراتژی با مبارزات پیشمرگه هیچ سنخیتی ندارد. عمل در درون دنیای کردی و سرشار از تحربه کردی است اما نظر، در هوا با طناب ایرانی توده سیر می کند. این تئوری برای حزب توده که متعلق به قوم مسلط هستند و قبلا از شوونیسم پارس و حامی رضاخان در سرکوب سمکو و خزعل بودند، در جای دیگری گفته ام، زیرکانه و سرشار از تجربه فارسی/ایرانی است اما کپی آن توسط ذهن کردی نه تنها در راستای تجربه و موقعیت کردی نبود بلکه عمل سیاسی را عقیم و از بار مثبت خویش تهی کرد. از نظر تشکیلاتی از توده مستقل، اما تفکر با تغییر واژه ها، همان تفکر توده و جپ بود. هیچ حزبی در ایران به اندازه حزب توده، ندای دموکراسی و جامعه مدنی و حق خلق را جار نمی زدند که سوسیالیزم دموکراتیک را با اضافه کردن واژه دموکراتیک تئوری بدیع و ناشی از تجربه جدید بدانیم جز تحربه شخصی پراگ. این تفکر هم شربت شهادت را به رهبر تفکر نوشاند و هم عمل سیاسی را در خلا دوربین نظریه به انحطاط کشاند. نیو سه ده جمود فکری جز با نقد سوسیالیزم دموکراتیک و نقد تقلیل ژ.ک، به دموکرات، پایانی نخواهد داشت.
به اعتقاد ایشان سوسیال دموکراسی توجیه سرمایه داری و پذیرش چهارچوب ان است، اما سوسیالیزم دموکراتیک نابودی کامل سرمایه داری است. ایا این همچنان نشان از اسارت فکری ایشان، در مقابل ایدئولوژی حزب توده و کمونیسم شوروی نمی دهد؟ که شعار نابودی امپریالیسم را می دادند؟ این گفته زمانی قابل تأمل است که اصل اول اساسسنامه حزب توده حفظ تمامیت ارضی ایران بود که خود به خود مبارزه و مخالفت با احزاب ملیگرای غیر فارس از جمله کرد در ان مستتر است سوسیالیزم دموکراتیک دکتر، برای ایران، سوسیال دموکراسی بود چون هدف وی نه نابودی سلطه بلکه توجیه آن بود. مخصوصا که دکتر قاسملو، سوسیالیزم را کار جامعه و سوسیال را کار حزب می داند چطور است حزب دموکرات استراتژی جامعه را برای حزب انتخاب، ان هم حزبی که در جامعه اجازه فعالیت ندارد.
بنابراین استراتژی دکتر قاسملو اگرچه نسبت به زمان خود در کردستان پیشروانه بود اما کاستیهایی هم داشت که به ان می پردازیم.
سلطه سیاسی ریشه در سلطه فکری دارد و رهایی سیاسی بدون رهایی از سلطه فکری قوم و حاکمیت مسلط مقدور نمی باشد سلطه پارسها نیز هیچوقت خشونت عریان نبوده است بلکه همرا با سلطه هژمونیک و سلطه اندیشه و ایدئولوژی بوده است.ایدئولوژیهای ارائه شده توسط احزاب و گروههای پارسی/ایرانی چه به اسم اسلام سیاسی و چه به اسم چپ و ...در راستای حفظ سلطه و هژمونی پارسی بوده است و در هر صورت قوم گرایی بر مذهب و چپ و.. چربیده است اما در میان گروهها و احزاب کردی برعکس، ایدئولوژیهای چپ واسلامی بر هویت قومی غلبه داشته است. دکتر قاسملو با شعار سوسیالیزم دموکراتیک سعی در استقلال فکری/تشکیلاتی از حزب توده و کمونیسم شوروی داشت بخصوص بعد از مشاهده خشونت و توتالیتریسم شوروی در برابر بهار پراگ و سفر به اروپا و مشاهده احزاب سوسیال دموکراتیک غرب.اما استقلال فکری و تشکیلاتی حزب را به سرانجام نرساند. حزبی که قانونی نیست و اجازه فعالیت در چهارچوب نظام به ان داده نمی شود سخن گفتن از دموکراسی بی معنی است چون امکان فعالیت دموکراتیک را ندارد از دموکراتیک گفتن در تقابل است با فعالیت نظامی و چریکی. اگر بگوییم این مبارزه از طرف مرکز تحمیل شده است دقیقا به همین دلیل می گوییم دموکراسی برای حزب غیرقانونی بی معنی است. تصور رویایی ایران پلورال که شاید در اینده ایجاد شود نمی تواند استراتژی حزبی باشد که اکنون مشغول مبارزه خارج از چهارچوب و با ابزار نظامی است هروقت این ایران تخیلی فدرال به رسمیت شناخته شد وحزب دموکراتیک قانوی شد، ان زمان میتوان واژه دموکراتیک را به اسم حزب و استراتژی حزب تبدیل کرد. نتیجه استراتژی دموکراسی و دلخوش کردن به دموکراسی در چارچوب ایران پیمان مرده با شورای مقاوت ملی بود که از اغاز محکوم به شکست بود و نتایج بعدی ان ترور وین شد. امروزه هم پیمان با اپوزسیون فارس تکرار تاریخ است اپوزسیون فارس تا زمانی که دور از قدرت هستند با شعار برابری و احترام به حقوق کرد از نیروی کردها برای بسیج برعلیه مقاومت در برابر حاکمیت استفاده می کنند اما به محض دستیابی به قدرت تفاوتی با قبل از خود نداشته و همان برخورد را با احزاب کردی انجام می دهند که در جای دیگری گفته ام. اپوزسیون امروزی فارس نیز به دلایل سیاسی با حاکمیت مشکل دارند تفاوت و اختلاف موضعی است اما تعییّن همان پارسی/ایرانی گری است و همانند روشنفکران رضاشاهی به محض دستیابی به قدرت به سرکوب اقلیتها و ملتهای غیرفارس خواهند پرداخت.حمایتهای امروزی صرفا به خاطر استفاده ابزاری و قدرتمند ساختن نیروی خود در برابر حاکمیت مخالف است. امروز از دورانی از حزب دمکرات نقد می کینیم که زیر سلطه فکری حزب توده بوده و از عظمت دکتر قاسملو می گوییم که با گسستن از حزب توده استقلال حزب رابازگرداند غافل از اینکه تاریخ در مورد امروز حزب قضاوت خواهد کرد که زیر سلطه فکری پان ایرانیستهاست.
به بحث اصلی بازگردیم که، شعار دموکراسی دکتر قاسملو ناشی از تجربه وی در پراگ و نقد از توتالیتاریسم شوروی بود و یا استراتژی برای اینده جامعه ای که تثبیت شده است و هویت و مسایل کردی در این شعار تاثیری نداشته است. یک دیدگاه کلان در باره جامعه ای که قرار بود ایجاد شود. اما سئوال اصلی کرد مربوط به جامعه بعد از ایجاد وتثبیت نبود سئوال اصلی کرد در ان سردم واکنون چگونگی تاسیس اینچنین جامعه ای است اکنونی که نه هویت ملی کرد به رسمیت شناخته می شود نه احزاب نماینده ملت کرد اجازه فعالیت قانونی می یابند بنابراین، مسئله اصلی کرد واحزاب مبارز کرد، باید متناسب با شرایط اکنون باشد نه ایده الی که اگر ایران دموکراتیک شکل گرفت. پس نه کامل سوسیالیسم بلکه دموکراسی را هم به ان اضافه کنیم که بعد از استقلال فلسفه وجودی حزب زیر سئوال نرود و یا احزاب دبگر با بسیج طبقات پایین بخشی از نیروی حزب را تسخیر نکنند.
   دموکراسی روش مبارزه ملی نیست، روش مبارزه فردی و طبقاتی و گروهی است مگر اینکه ملت کرد را به طبقه و گروهی از افراد تقلیل دهیم که ظاهرا با پذیرش مرزهای ایران به جای کردستان، این تقلیل صورت گرفت. همین دموکراسی که ما آن را الگوی خویش قرار داده ایم، جز با خشونت و دولت مطلقه غیر دموکرات تکوین نیافت. بورژوازی طبقه سردمدار دموکراسی زمانی که در مرحله پیشا تاسیس بود در اتحاد با دولت مطلقه با خشونت، روش غیردموکراتیک، حاکمیتهای فراملی کلیسا و فروملی فئودالها را در هم شکاند، سپس دموکراسی منطق عمل طبقه شد. برنامه و شعار اصلی بورژوازی دموکراسی بود اما استراتژی و منطق عمل، در دوران ماقبل تاسیس، نه دموکراتیک بلکه بر مبنای قدرت و طرد بود. بعد از از بین بردن مخالفان و تثبیت خود، در واقع رسیدن به مرحله پساتاسیس، دموکراسی منطق عمل و روش مبارزه آن شد. به عبارت دیگر خود دموکراسی جز با خشونت و جز با انحصار دولتی و دست یابی خشونت آمیز به قدرت سیاسی دولت، امکان تحقق خود و دموکراتیک بودن را نداشت. ریشه سیاست، خشونت است. بنیاد سیاست با خشونت و جنگ شکل می گیرد و سیاست ادامه جنگ است. تمامی نظامهای دنیا از اسلام و ایران تا انقلاب فرانسه(لیبرالیسم) و روسیه(کمونیسم)،جز با خشونت انقلابی و مبارزه نظامی شکل نگرفتند. ژانوس خدای دو چهره، نماد کامل سیاست است؛ یک روی آن، اقناع و دموکراسی است و روی دیگر آن، خشونت و سلطه و مبارزه است و جالب است همیشه اقناع و دموکراسی و عدالت، یک روی ژانوس، متأخر بر روی دیگر ژانوس سیاست، خشونت و سلطه، بوده است. بدون قدرت سیاسی، روی مقدم ژانوس سیاست، امکان تحقق اهداف سیاسی چون عدالت و آزادی و... ، روی متأخر ژانوس سیاست، مقدور نمی باشد. حزب دموکرات و استراتژی حق ملی با روش دموکراتیک، یک روی ژانوس سیاست را نادیده و بدون امکانات سیاست، سعی در تحقق اهداف سیاسی دارد. عدالت و آزادی و دموکراسی، اخلاق شخصی نیستند با موعظه روحانیون ایجاد شوند بلکه اخلاق سیاسی هستند که فقط با منطق خود سیاست، قدرت و دولت، متحقق می شوند. مهمترین تفاوت مدرنیته با سنت در همین تفاوت منطق مبارزه است که به جای نصیحت اخلاقی حاکمان، با بسیج محکومان و با خود قدرت حاکمان سعی در تحقق اهداف اخلاقی دارند از جمله خود هدف دموکراسی که، جز با منطق سیاست، مبارزه و انحصار دولت، متحقق نمی شد. بنابراین، دموکراسی نه به عنوان آرمان بلکه به عنوان متد مبارزه ملت زیر سلطه هیچ تناسبی جز عقیم کردن مبارزه ندارد. دموکراسی به عنوان متد و برنامه سیاسی، فقط در دوران جامعه پساناسیس معنی و کاربرد دارد. این در مورد فدرالیسم و کنفدرالیسم هم صادق است که همانند شعر دموکراسی، مربوط به جامعه پساتاسیس هستند نه پیشاتاسیس. حال بعد از تثبیت جامعه کردی، فدرال یا کنفدرال، سوسیال یا دموکرات باشد. برخی بر من (نگارنده) نقد وارد ساختند ار طرفی از کنفدرال و فدرال دفاع کرده ام اما در جای دیگری ازطرح دولت کردی و نقد فدرالیسم و کنفدرالیسم سخن پراکنی کرده ام که متناسبترین جا برای جواب دادن همین جاست. از نظر راقم این سطور، اصل بر ناسیونالیسم و دولت کردی است اما محتوای آن باید فدرالیسم باشد و بعد از استقلال در رابطه با دیگران می توان وارد مذاکره کنفدرالیسم هم شد. اما این مفاهیم به عنوان استراتژی در اکنون جامعه کردی، وارونه هستند و مربوط به جامعه پساتاسیس می باشد. ما اگر چه فاقد ایده و اندیشه هستیم اما تخیلاتمان فراتر از واقعیتمان، برای دوردستها، زمان بعد از استقلال استراتژی پیاده می کند. قبل از تاسیس دولت و جامعه کردی، طرحهای فدرال و کنفدرال، نه استراتژی بلکه ناشی از نبود استراتژی و همدلیهای عارفانه است چون منطق سیاست مبارزه و قدرت است نه گدایی سیاسی و همدلی عرفانی،
مسئله اصلی کرد این است که ملتی است به چند بخش تقسیم و قوم و نظامهای حاکم کرد را به عنوان هویت جمعی و ملی به رسمیت نمی شناسند و صراحتا از حقوق ملی محروم است. بنابراین اسم وشعار هر حزب و گروهی باید قبل از هرچیز ناسیونالیسم و ملی گرایانه باشد سپس به امکان جامعه اینده اندیشید که سوسیال باشد یا دموکرات، فدرال باشد یا کنفدرال. به این دلیل دکتر قاسملو در چهارچوب جو زمانه شرق/کمونیسم و غرب/دموکرات می اندیشد و به دوران پساجامعه و مابعد دوران شکل گیری نظامی می اندیشید که کرد در ان سهیم باشد. در این استراتژی برخلاف مبارزات عملی، سهمی به هویت و مبارزات اکنون کردی داده نشده بود. شعار یا استراتژی هیچ سنخیتی با مبارزه عملی وسیاسی کرد نداشت. عملا کرد در دوران ماقبل جامعه ایده ال قرار داشت و به درستی برای ان مبارزه می کرد اما شعار مربوط به دوران مابعد تاسیس جامعه کردی بود. یعنی تئوری هیج تناسبی با عمل نداشت. عمل در دوران ماقبل جامعه و شعار ناشی از کلان روایتهای ان روز مربوط به دوران مابعد جامعه یا ملت بود. استراتژی می بایست وضعیت همان دوران را در نظر و بشناسد سپس متناسب با ان بگویید چه باید کرد وگرنه نه استراتژی بلکه همدلی عارفانه است. وضعیت ملتی غیرقانونی که هستی سیاسی وی به رسمیت شناخته نمی شود. شناسایی هستی اجتماعی منهای هستی سیاسی به رسمیت شناختن نیست بلکه ماشینی است که در جهت منافع دیگران است همانند قاطر وفادار و پرکار قلعه حیوانات. ملتی که هستی سیاسی وی به رسمیت شناخته نمی شود باید در جهت رهایی از سلطه و استقلال سیاسی گام بردارد که ایدئولوژی و استراتژی ان ناسیونالیسم است. حال بعد از استقلال سیاسی حال به شکل دولت یا خودمختاری و فدرالیسم باشد در باره سوسیال یا دموکرات بودن ان باید نظر داد. چون ملتی از هم گسیخته و تجزیه شده هستیم، اولین گام ناسیونالیسم و تثبیت هویت ملی مستقل است. بنابراین یک سر شعار و استراتژی ناسیونالیسم است که به جای همگرایی با دولتهای مسلط بر هر بخش باید با سایر کردها در دیگر بخشها مذاکره و اتحاد برقرار شود.

اما درباره سوسیالیسم:
سوسیالیسم از سویی درمورد جامعه داخلی و از سوی دیگر، نسبت با اقوام مسلط کاربرد دارد. من با شعار سوسیالیزم دکتر قاسملو موافق هستم اما نه در جهت استدلال ایشان. همانطور که گفتیم دیدگاه دکتر قاسملو به دوره بعد از تاسیس جامعه کردی حال در هر شکل ان مربوط می شود و سوسیالیسم وی درباره رابطه اجتماعی و ارباب/رعیتی خود جامعه کردستان بود اما سوسیالیسم را باید در معنای گسترده تری بکار برد. چون ما در دوران ماقبل تأسیس جامعه هستیم اما اهمیتی از شعار سوسیالیسم کاسته نمی شود این شعاری است که هم به دوران قبل از تاسیس جامعه کردی به کار می اید هم به دوران بعد از تاسیس.
سوسیالیسم در دوران قبل از تاسیس: من قبلا در جای دیگری به تفصیل اشاره کرده ام که منطق تحولات خاورمیانه برخلاف غرب نه طبقه، بلکه قوم/قبیله است. موتور محرکه و به قول مارکس زیربنای سیاست و حقوق و فرهنگ در خاورمیانه، منافع و شکاف قومی است نه طبقه ای. اما به این دلیل نیست که جامعه به طبقات تقسیم نشده و طبقه فرادست و فرودست نداریم. از نظر من در دوران قبل از تاسیس جامعه مستقل، باید سوسیالیسم را به معنای گسترده تری در راستای ناسیونالیسم به کار برد. قوم غالب چه در ایران و چه ترکیه و عرب در نتیجه تاراج مازاد انباشت سزمایه قوم مغلوب یا همان کرد، به طبقه برتر و کرد به طبقه فروتر و تحتانی تبدیل شده است. این تاراج به اسم خراج و جزیه و مالیات و منابع ملی و ... .نفت خوزستان غلات کردستان و،،، در مرکز فارس نشین به کار برده می شود.در دوران رضاشاه کل منابع هزینه مرکز فارس نشین می شد صاحب صنایع وکارخانه داران فارس و کارگران کرد. این تضاد طبقاتی بین سرمایه داران فارس و کارگران کرد، نه صرفا طبقاتی بلکه ریشه در تضاد قومی دارد. سلطه مرکز سلطه قوم/طبقه برتر پارس بر علیه قوم/طیقه فروتر کرد. در دوران قبل از تاسیس جامعه کردی سوسیالیسم در تکمیل ناسیونالیسم به کار برده می شود چون مبارزه ما فقط با قوم مسلط نیست بلکه قوم مسلط انحصار منابع و طبقه مسلط نیز هست که سوسیالیسم در جهت ناسیونالیسم است. اصل ۵حزب قدیم دموکرات، که از حاکمیت، درخواست قانونی برای وضعیت ارباب/رعیت است، غافل از آن است که که آن حاکمیتی که از آن درخواست قانون عدالت دارد، خود بزرگترین مالک و ارباب است نه داور، و قوم درخواست کننده، رعیت آن است. بنابراین، سوسیالیسم در ادامه ناسیونالیسم و ارباب مورد حمله همان قوم مسلط است. بعد از تاسیس جامعه کردی و استقلال سیاسی اقتصادی از مرکز، سوسیالیسم نسبت به جامعه خودی و ساختار ارباب/رعیتی به کار می رود حال یا سوسیالیسم واقعی را که همان گسترش دموکراسی سیاسی به دموکراسی اجتماعی است به کار می بریم یا بعد از تاسیس به جای ناسیونال سوسیالیسم می توان به همان شعار نزدیک دکتر قاسملو یعنی سوسیال دموکراسی بازگشت.