چهار داستانک
از: ریچاردبراتیگان، دان رودز، ژان ژاک سمپه و دیان ئنف


علی اصغر راشدان


• بزرگترین اقیانوس جهان تومونتری کالیفرنیا شروع یا تموم میشه. این قضیه برمیگرده به زبونی که آدم باهاش حرف میزنه. دوستم تازه از زنش جداشده. بدون یک کلوم خداحافظی ساده، از در بیرون رفتن و هر کدوم رفت سی خودش. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۷ دی ۱٣۹۴ -  ۱۷ ژانويه ۲۰۱۶


1


Richard Brautigan
Pazifisches Radiofeuer
ریچاردبراتیگان
آتش رادیو آقیانوس آرام


      بزرگترین اقیانوس جهان تومونتری کالیفرنیاشروع یاتموم میشه.این قضیه برمیگرده به زبونی که آدم باهاش حرف میزنه.دوستم تازه اززنش جداشده.بدون یک کلوم خداحافظی ساده،ازدربیرون رفتن وهرکدوم رفت سی خودش.دوتابطری شراب پرتوواسه خودمون تدارک دیدیم وزدیم به چاک جاده آقیانوس آرام.
      اون یه ترانه قدیمیه که توتموم جعبه موزیکای سکه ای آمریکامیخونده.حالاازوقتی توگرت وخاک آمریکاخونده میشده خیلی گذشته.خودشو روتموم وسائل جاانداخته،صندلیا،ماشینا،وسائل بازی،لامپاوپنجره هاوتبدیل شده به صدای میلیاردمیلیاردگرامافون،حالااون ترانه برگشته توگوش غصه دارای ماومیخونه.
    مارویه ساحل کوچیک آفریقائی شکل که باسنگای بزرگ گرانیت وعظمت اقیانوس آرام وتموم واژه هاش احاطه شده بود نشستیم.
      ازرادیوترانزیستوریش راک اندرول گوش میدادیم وشراب پرتوی خودمونوباغم وغصه می نوشیدیم.هردوتامون ناامیدبودیم.نمیتدونستم دوستم بقیه زندگیشومیخوادچیجوری شروع کنه.
    یه قلپ دیگه شراب پرتونوشیدم،پسرای ساحل بارادیویه ترانه درباره دخترای کالیفرنیامیخوندن.اوناعاشق دخترابودن.چشماشون فرش ازرده خارج شده روخیس میکرد.
    مثل یه جاروبرقی عجیب سعی میکردم بهش آرامش بدم،اون پائین وردای قدیمی تاابدیه جورروواسه ش میخوندم.یه ضرب المثل مردمی میگه آدم وقتی میخوادغماودرداشوتسکین بده،کلمه هاازپسش ورنمیان.تنهاآهنگ صدای یه آدم دیگه یه کم تسکینش میده.یه نفرم که اوقاتشو خیلی گه مرغی حس میکنه،کلمه ای نیست تاآدم بتونه باهاش اونودوباره بیارتش سرحال.واسه اینکه اون یه نفروازدست داده که عاشقش بوده.
   سرآخر رادیوروآتیش زد.دورکاغذوبرید.یه قوطی کبریت ورداشت وکاغذوآتیش زد.همونجانشستیم وتماشاکردیم.قبلاهیچ کسوندیده بودم یه رادیوروآتیش زده باشه.
       تواین فاصله رادیوآروم آروم جلوش شعله میکشید،شعله هابه چرم بالائی رسید.صداشوهنوزمی شنفتیم:صفحه آکه زیر40تاتاپ،شماره یک بود،وسط صفحه 13سقوط کرد.یه آهنگ که شماره 9بود،وسط برگردونی درباره عشق،شماره 27شد.محبوب ترین آهنگامثل پرنده های تیکه تیکه شده سقوط کردن.بعدواسه همه شون خیلی دیرشده بود...


2

Dan Rhodes
Schlafmitel
دان رودز
وسیله خواب


    دوست دخترم شروع کردباعشق بازی خوابیدن.سردرگم ازش پرسیدم:
«میباس یه جوری قضیه روعوض کنیم یاهمینجورباشه؟»
اعتراض کرد«همه چی راست ریسته،اصلانباس خودتودلواپس کنی.»
بازهم قضیه همیشه تکرارمیشد.یک مرتبه تکان خوردم،بیدارشدوالتماس کرد:
«آخرش بهم خیانت کردی!»
چیزی که درحال حاضرواقعامیخواست:
خندیدوگفت«اینواصلانمیخوای بدونی.»
تکرارکردم«هیچ چیزاین دنیامیل منوآتیش نمیزنه،بازم میتونم به سختی یه جوری به چیزای دیگه فکرکنم.»
اطراف راپائید،انگارباخودش نیمه پچپچه میکرد:
«نه،راستاحسینی،سخت باورم میشه که توبخوای قضیه رودقیقااینجوری بدونی...»


3

Jean-Jacques Sempe
Melancholie
ژان ژاک سمپه
مالیخولیا


    درگذشته بارهامرانشناخته:قضاوتهای سالیان مهراندوه ومالیخولیاراروچهره ش کوبیده.گفتم:
«من همیشه عاشق نگاه خیره عبوس سنگین ولبریزازروحت بوده م.»
    رشته های تلخ اطراف چروکهای دورلبهاش شکستش درهردورمانش رامینوشتند.مخالف خوانی میکردم:
«تنهاحالت کنترل شده چهره ش بوده که به طرفش جلبم کرده.»
گفت«شمانمونه کامل مشکلات هستی هستی.میتوانی انسان دیگری رادرک ناپذیرکنی،روهمرفته برای این زندگی آفریده نشدی.»
   بهش اطمینان دادم«درست همین جنبه ازهستیت راعمیقالمس میکنم.همیشه دوباره وباتازگی محسورم کرده.»
    ترکم کردورفت سراع انتشاریک کتاب.درکتاب نوشت«عشق من بود.»-همانطورکه اغلب درشکستهاورنجهاش بامردهای تنهاوبه تنهائی برافروخته میشد....


4

Dejan Enev
Casablanca
دیان ئنف
کازابلانکا

(متولد11آگوست 1960صوفیه.داستان نویس بلغارستانی است.)


      خانه کوچک شان درمنطقه آخرشهربود.یکی دوسال آخربلوکهای چندطبقه دراطراف برپاشده بودندوشبهاشبیه کشتی های اقیانوس پیمانورافشانی میکردند.تنهاخانه کوچک یک طبقه آقاوخانم زارافوف این چشم اندازه راخراب میکرد.
    آقاوخانم زارافوف پیربودند.حول حوش غروب باپاهای خشک شده میرفتندقدم زدن.بین ماشینهای پارک شده پیاده روقدمهای موش مانندشان راتنظیم میکردند.شبیه عکسهای کهنه زردقیچی شده ی بارهاتاخورده،باچشم های گشادخیره شده به نظرمیرسیدند.کاسب کارهابی صبرانه مرگشان راانتظارمیکشیدند- همه میدانستندهیچکدامشان میراث خواری ندارند.میتوانستنددرعرض چندماه به جای خانه کوچک یک ساختمان چندطبقه دیگربالاببرند.آقاوخانم زارافوف هم سرمردن نداشتند.هرروزدست دردست هم میرفتندقدم زدن-دستهاشان شبیه بال سنجاقک شفاف بود.خانم یک چترکوچک نازک آفتابی روسرش بازمیکرد.آقاکفشهای سیاه براق مخصوص مارک«رویال وینگ»می پوشید.
    گفته میشددردوره دبیرستان-یک میلیون سال پیش-دریکی ازنمایشهای اول فیلم کازابلانکاباهم آشناشده بودند. بعدازآن فیلم راصدباردیده بودند.عشاق منطقه همیشه برای پیداکردن سرپناهی امن درخانه پیرهاازعنوان فیلم به نشانه رمز شناسائی استفاده میکرده اند.
   یک روزصبح مردم کشف کردندآقاوخانم زارافوف ارواحشان رابه خداسپرده اند.سرتاپاشان نوارچسب پیچیده شده واندام کوچک شفاف شان شبیه دوسنجاقک توشبنم خفته بود.بدون ابرازاحساسات شدید،آنهاراتو نعش کشهای فرسوده سیاهرنگ شهرداری گذاشتندودورشدند.روزهای بعدبولدوزری خانه کوچک را درهم کوفت وفروریخت.

    حالادراین محل مرکزتفریحی عظیمی بانام پرشکوه«کازابلانکا»بالارفته.نام کازابلانکاباحروف نئون گلگون خونرنگ قابل توجه رونمای مرکزتفریحی خودنمائی میکند.شب حروف مثل قلب تپنده اند.هرغروب زوجهاباخنده ازلیموزینهای گرانقیمت پیاده میشوند،ازاینجابالامیروند،پخش ومثل سفنیه های فضائی نقره ای براق،پشت درورودی ناپدیدمیشوند.خانمهابایدچترهای کوچک نازک آفتابی شان رابازکنند،مردهابایدکفشهای سیاه برق انداخته «رویال وینگ»شان راپاشان کنند.امامسئله این است که نمایش فیلم لذتبخش کارابلانکاگرانترین است:
«این فیلم فقط به انتخاب شما تماشاچیان،بی وقفه توسالن یک سینمای کوچک فوق العاده لوکس نمایش داده میشود...»