ماهی سیاهِ فروشی؛ قهرمان قاب سفید
سهند نصیرخانی


• در اولین جمعه شهریور ماه به بهانه سال‌روز مرگ صمد بهرنگی، در گالری دنا نمایشگاهی گروهی با عنوان «چند روایت از یک انسان که با امواج ارس به دریا پیوست» افتتاح شد. در زمانه‌ای که سیاست‌زدایی از جامعه اولویت اول کارگزاران فرهنگی درون نظام است، ظاهرا چنین اقدامی در خور تحسین به نظر می‌رسد. با این‌حال، این آثار و این نمایشگاه، نه‌تنها نسبتی با اندیشه‌ها و عمل اجتماعی صمد ندارند، بلکه در نقطه‌ای مقابل آن ایستاده‌اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۰ شهريور ۱٣۹۴ -  ۱ سپتامبر ۲۰۱۵


«دو جور هنر و دو جور هنرمند داریم و میان آن‌ها هیچ وجه اشتراکی جز تشابه اسمی موجود نیست و به دو دنیای کاملا مجزا و متضاد تعلق دارند: یکی هنرِ «مردمِ بی‌هنر» به همان سادگی و روانی زندگی روزمره ابتدایی‌شان، هنری که حق زندگی ندارد و قاچاقی نفس می‌کشد، هنری که تو سرش می‌زنند، مسخره‌اش می‌کنند، وجودش را منکر می‌شوند... یکی هم هنرِ «مسلط»، هنرِ معطر و اشرافی و صاحب‌امتیاز، هنر خواص، هنر تمام رسمی و شق و رق، با تعلیمی و دست‌کش سفید و نیم‌تنه کشمیر. بهرنگ با هنر زهوار دررفته «رسمی» که هیچ چیز برای گفتن ندارد الا هذیان نامفهوم بیماری بر لب‌گور، کاری نداشت. او از سازندگانِ آن هنر دیگر بود؛ نفی کننده ارزش‌های از اعتبار افتاده و واضع ارزش‌های نوینی که زندگی فردا را طلب می‌کند: جهت دار و نه گیج و سربه هوا و گمراه کننده، غنی و پر محتوا و نه فقط شکلی احمقانه و توخالی. » (منوچهر هزارخانی، جهان‌بینی ماهی سیاه کوچولو، مجله آرش شماره 18)


در اولین جمعه شهریور ماه به بهانه سال‌روز مرگ صمد بهرنگی، در گالری دنا نمایشگاهی گروهی با عنوان «چند روایت از یک انسان که با امواج ارس به دریا پیوست» افتتاح شد. در زمانه‌ای که سیاست‌زدایی از جامعه و حذف مردم از عرصه‌های اجتماعی و سیاسی، اولویت اول کارگزاران فرهنگی درون نظام و وابسته به نظام است، ظاهرا چنین اقدامی در خور تحسین به نظر می‌رسد. چرا که تکرار نام صمد بهرنگی، -خاصه در زمانی که رنگین‌نامه‌های امنیتی‌کارانِ فرهنگی و فرهنگی‌کارانِ امنیتی، آرمان‌های برابری‌خواهانه امثال صمد و شاگردانش را هم ارز فاشیسم و تروریسم می‌نامند- تکرار نام انسانی شریف است که بذر آگاهی می‌پراکند.
با این‌حال، این آثار و این نمایشگاه، نه‌تنها نسبتی با اندیشه‌ها و عمل اجتماعی صمد ندارند، بلکه در نقطه‌ای مقابل آن ایستاده‌اند. این موضوع تنها برآمده از برداشتی شخصی نیست، بلکه در ادامه می¬بینیم که هم اشارات و مواضع صریح خود صمد بهرنگی که نویسنده‌ای سیاسی و چپ‌گرا بود و هم آن‌چه که دیگر همفکران صمد درباره او گفته‌اند، تایید کننده این تقابل و تضاد است.

پس از چاپ ماهی سیاه کوچولو، دو نفر از شاگردان صمد در نامه‌ای به او از قیمت بالای کتاب گلایه‌ می‌کنند، صمد در پاسخ به آن‌ها شرم‌سارانه عذرخواهی می‌کند و قول می‌دهد که برای چاپ بعدی، ناشر دیگری انتخاب کند و این اشتباه تکرار نشود. حالا بیایید به قیمت آثار ارائه شده در نمایشگاه رجوع کنیم، آثاری که به گفته گردآورنده نمایشگاه، هدفشان نه ارائه کار هنری، بل‌که تشویق نسل امروز به خواندن واندیشیدن درباره اوست (1): آثاری با قیمت‌های میلیونی که بیش‌تر ذوق‌ورزی‌هایی شخصی هستند. ممکن است کسی معترض شود که بازار هنر مناسبات خاص خود را دارد و با این متر و معیارها قابل سنجش نیست. ولی این اعتراض در تناقض با ادعایی است که خود آرش تنهائی دارد: «در واقع هدف من توجه به صمد بهرنگی است و هنر تجسمی در مرحله دوم اهمیت قرار دارد. من در این مجموعه و مجموعه‎های دیگری مانند آن به دنبال یک شناخت‌نامه تصویری [از] آدم‎هایی مثل صمد هستم، به همین دلیل برایم مهم نیست که لزوما اثری هنری را به نمایش بگذارم (2).» با این وجود آثار ارائه شده، شناخت عمیقی درباره صمد به دست نمی‌دهند و مخاطب نه از روی آثار، بلکه تنها با خواندن متن بیانیه نمایشگاه است که می‌تواند اطلاعاتی دست و پا شکسته آن هم در مواردی نادرست، درباره صمد به دست آورد.
برخلاف واقعیت، از صمد بهرنگی، قهرمانی اساطیری و شهیدی در راه وطن ساخته شده است. به عنوان مثال «جناس»ی که صالح تسبیحی در متن مربوط به اثر خود، میان صمد و یکی از کشته‌شدگان به زعم خود در راه وطن برقرار می‌کند، در تضاد با دیدگاه جهان‌وطنی صمد بهرنگی است. از سوی دیگر اگر بخواهیم با معیارهای خود صمد یعنی رجوع به واقعیت و عینیت زیست اجتماعی، با شخصیت او مواجه شویم، درک اساطیری و قهرمان‌سازانه از او، تقلیل توانایی‌های بالقوه جامعه بشری برای تغییر است. رجوع او به کودکان و معلمی پیشه کردن، یک امر اتفاقی نبود، بلکه او می‌دانست که کودکانی دانا، همگی و با هم می‌توانند قهرمان‌های ایجاد تغییر باشند. از همین جهت است که در پایان داستان ماهی سیاه کوچولو، با شخصیت اصلی داستان رو به رو می‌شویم: ماهی قرمز کوچولویی که قصه مادربزرگ خود را جدی می‌گیرد و تا صبح همه‌اش در فکر دریاست. صمد بهرنگی، انسانی فرهیخته و فداکار بود، اما نگاه اساطیری به او، نوعی فاصله گذاری میان او و دیگران است که بی‌کنشی و سکوت را توجیه می‌کند: او قهرمان بوده و ما قهرمان نیستیم. اثر دیگری در این نمایشگاه با عنوان «عاشق‌ترین غریق جهان» از یحیی رویدل، نیز به همین برداشت دامن می‌زند. غرق شدن و مرگ صمد گرچه رویدادی تلخ است، اما تعبیری مانند این برای توصیف پیکر بی‌جان روی آب و فضای این نقاشی، منظره‌ای رمانتیک را تداعی می‌‌کند که نسبتی با جهانی که صمد روی آن قدم بر می‌داشت و تلاش می‌کرد واقعیت‌‌های تلخ آن را تغییر دهد، ندارد. نقطه عزیمت صمد، نقد واقعیت بر اساس عینیت بود، اثر واقع‌گرایانه او با عنوان کندوکاوهایی در مسائل تربیتی ایران یا کتاب الفبا برای کودکان آذربایجانی (که هرگز منتشر نشد)، نمونه‌هایی از تحلیل‌ها و نتایج برآمده از درک واقعی او از جهان پیرامونش هستند.
اثر ‌گلرخ نفیسی در این نمایشگاه از همین نظر قابل بررسی است. کار او در این نمایشگاه دو اجرا دارد که یکی به صورت کامل روی بوم و دیگری به صورت نیمه ارائه شده است و بناست که ادامه آن به مرور با تصاویر مربوط به دوره کودکیِ شرکت‌کنندگان تکمیل شود. زیر هر دو این آثار این عبارت ذکر شده است که: «معلم ما بود» فارغ از این ادعا که آیا این افراد در کودکی با آثار صمد آشنا بوده‌اند یا نه و این‌که مرور این خاطره مشترک و کامل کردن نقاشی با تصویر شرکت‌کنندگان تا چه حد تلاش برای مرور آگاهی جمعی است و تا چه حد رجوع به نوستالژی‌های شخصی، باید درباره نسخه روی بوم اثر، پرسید که جای کودکان به حاشیه رانده‌شده، روستایی و قربانی تبعیض کجاست؟ کودکان این اثر که همه پسر هستند و سر و وضع و لباسی مناسب دارند، بیش از آن‌که شباهتی با آن کودکانی که صمد -در آثاری مانند 24 ساعت در خواب و بیداری، قصه‌های اولدوز یا پسرک لبوفروش- می‌خواهد صدای فرهنگ تبعیدی آنان باشد، داشته باشند، تصویری فاتنزی می‌سازند که شباهت به عکس دسته‌ جمعی گروهی از کودکان در پایان یک شو لباس یا عکس دسته¬جمعی فارغ¬التحصیلی در یک مدرسه غیرانتفاعی دارد! نکته مهم دیگر را می‌توان با نقبی به قصه‌های اولدوز دریافت. قصه‌های اولدوز در تاریخ ادبیات معاصر، یکی از نمونه‌های قابل توجه حاوی مبارزه با ستم جنسیتی است. اولدوز (که دختر است) و ننه کلاغه، هر دو شخصیت‌هایی دانا هستند، خلاقیت به خرج می‌دهند، قوانین ستم را می‌شکنند، مرز‌های قدرت و سرکوب را به عقب هل می‌دهند یا دورشان می‌زنند و تلاش می‌کنند با همکاری هم به اهدافشان برسند. با این وجود شمایل مردانه اثر نفیسی، نسبتی با حساسیت جنسیتی صمد بهرنگی ندارد. موضوع توجه به مسائل جنسیتی، در آثار دیگر نیز قابل توجه است، به عنوان مثال، در هیچ یک از آثاری که در این نمایشگاه عرضه شده، جز یک مورد، هیچ اشاره و دلالتی به زنان وجود ندارد. در این یک مورد هم زن در هیئت یک عروس ظاهر شده است! همچین لازم است اشاره کنیم که گردآورنده با آن که در متن خود، اشاره به سویه‌های ضدپدرسالاری آثار صمد دارد، در عمل از میان 10 هنرمند این نمایشگاه، تنها نام یک زن به چشم می‌خورد که در بررسی اثر او نیز دیدیم که در آن برابری و آگاهی جنسیتی جایگاهی ندارد.
اثر قابل تامل دیگر این نمایشگاه توسط فرشاد آل خمیس خلق شده که گران‌ترین اثر ‌نمایشگاه نیز هست. این اثر بازنمایی‌ای از بهرنگی در میان بچه‌ها و نویسندگانی مانند ناظم حکمت است؛ ترکیبی از خطوط در¬هم پیچیده از فیگورهای انسانی، رنگ و فضاسازی متناسب با معیارهای مسلط زیبایی¬شناسانه بازار فعلی هنر ایران که اثری هشت میلیونی ساخته است و بیش¬تر خصلتی دکوراتیو و فرمالیستی دارد تا هنری که متعلق به توده‌ مردم ستم‌دیده‌ای باشد که صمد 11 سال از عمر 29 ساله‌اش را در کنار آن‌ها گذراند. خواندن این جملات صمد می‌تواند، نشان دهد این اثر تا چه اندازه با جهانی که بهرنگی در آن می‌زیسته و با آن مبارزه می‌کرده -و هم‌چنان پابرجاست- فاصله دارد: «در مملکت تو هستند بچه‌هایی که رنگ گوشت و حتی پنیر را ماه به ماه و سال به سال نمی‌بینند، چرا که عده قلیلی می‌خواهند همیشه غاز سرخ شده در شراب، سرِ سفره‌شان باشد»

دو اثر گرافیتی نیز در این نمایشگاه حضور دارند. البته یکی از آن‌ها روی بوم (صمدوارا – در 6 نسخه) و دیگری (ماهی سیاه کوچولو) که البته نه خود اثر، بلکه شابلون آن در ترکیب با زمینه‌ای سیاه روی دیوار گالری رفته است. اثر نفیر که روی بوم ارائه شده، تصویری از چه‌گوآرا ست که آستین خود را بالا زده و خالکوبی تصویری از صمد روی بازوی او نقش بسته. اگر از شعاری و مصرفی بودن این اثر چشم‌پوشی کنیم، نکته قابل توجه این است که چنین اثری در خیابان و بر دیوارهای شهر معنا می‌یابد و ارائه آن روی بوم و با زمینه رنگی، توان انتقال آن معنایی که اثر در ترکیب با دیوارها و فضای شهری پیدا می‌کند، ندارد.
اثر شواتیر که شابلون آن در نمایشگاه ارائه شده، هم از لحاظ محتوایی و هم از لحاظ شکل ارائه قابل بررسی است. این اثر، تصویری از یک کودک سربازِ غواص به نام «مسعود شادکام» است که جسد وی چندی پیش به همراه 175 غواص دیگر که به شکلی تراژیک کشته شده بودند، تشییع شد. آیا شنا کردن غواص و ماهی می‌تواند وجه شبه مناسبی برای نسبت دادن این دو به یک‌دیگر باشد؟ خصوصا اگر برای چند دقیقه هم که شده از تعصبات بی‌معنای وطن‌پرستانه صرف نظر کنیم، به جای آن تصویر مقدس رسمی که از جنگ القا می‌شود، با تصویری روبه رو می‌شویم که وعده بهشت و شهادت و خودخواهی فرماندهان نظامی، زندگیِ بخش بزرگی از مردم ایران را به مدت 8 سال به تباهی کشاند. اگر به شعری که خود شواتیر به نقل از یغما گلرویی زیر تصویر نسخه دیگری از این اثر نوشته است دقت کنیم با سویه وحشتناک‌تری از این تلقی روبه رو می شویم: «ما را نمی‌شود/ در این تابوت‌های کوچک چوبی جا داد/ ما موج‌های زنده اروندیم/ که با هیچ قطع‌نامه‌ای/ آرام نمی‌گیریم» آیا این همان جنونی نیست که ترکیب بلاهت و قدرت‌طلبی فرماندهان جنگ و سودای بهشت و هم‌نشینی با اولیاءالله، به جان مردم انداخت؟ این جنون، چه تشابهی با مبارزه‌ای دارد که صمد عمر خود را صرف آن کرد؟

اثر شواتیر از جنبه‌ای دیگر نیز قابل توجه است. یکی از وجوه مترقی گرافیتی، ارتباط‌گیری آن با مخاطب عام از طریق تکثیرپذیری و کنار رفتن هاله یکتاییِ اثر هنری است. این هاله، ارزشی آئینی به هنر می‌دهد و از این رو کنار رفتن آن، فضایی جدید برای بازتعریفی از ارزشی هنری که مبتنی بر پراکسیس باشد، می‌گشاید. شواتیر اما دقیقا روندی بالعکس را طی کرده، او اثری را با استفاده از قابلیت تکثیر‌پذیری در خیابان‌های شهر ارائه داده و سپس، ابزار تکثیر آن اثر (شابلون) را به عنوان اثری یگانه در نمایشگاه با نام «ماهی سیاه کوچولو» به فروش می‌رساند!
در بخش دیگری از نمایشگا‌ه با عنوانِ نگاهی دوباره به آثار تعدادی از هنرمندان نسل‌های قبل درباره صمد و آثارش، با مجموعه‌ای از طرح‌ها و تصویرسازی‌ها رو‌به رو می‌شویم. تصاویری که روزگاری روی جلد کتاب‌ها و مجلاتی را می‌آراستند که در به پاخاستن مردم علیه حکومتی ستم‌کار نقشی موثر داشتند، حالا، در قاب‌هایی سفید محصور شده‌اند و نمایشگاه‌دار و گردآورنده با ارائه‌ای سطحی، صرفا زیباشناسانه و به شیوه‌ای تکراری، آن‌ها را بدل به اشیائی موزه‌ای کرده‌اند.
با این اوصاف، به نظر می‌رسد این نمایشگاه، نه «عصیانی علیه فراموشی» که ادامه روند نوعی از برندسازی است که پس از فروغ و تختی، این‌بار صمد بهرنگی را به عنوان کالائی با ژستی روشن‌فکرانه عرضه و به فروش می‌رساند. در این میان یک گالری تازه تاسیس اعتباری اجتماعی کسب می‌کند، گردآورنده، نام صمد بهرنگی را به لیست مفاخر خود در کنار فروغ و تختی می¬افزاید و به گروهی از هنرمندان توهم کنش اجتماعی ـ سیاسی و خلق هنر اعتراضی می¬دهد.

تا پس از این، نوبت کاسبی با کدام چهره باشد!
همان طور که این نوشته با بخشی از مقاله‌ منوچهر هزارخانی درباره صمد آغاز شد، با بخشی از مقاله احمد شاملو درباره صمد به پایان می‌رسد:
«این که جامعه هنرمندان و نویسندگان و روشنفکران ما از قوم و خویشی با صمد دم می‌زنند، چیز دیگری است، اما اگر به حقیقت احترام بگذاریم، صمد از ما نیست... آیا به راستی در زمانه‌ای که در شهرهای پرناز و نعمت، فکر و هنر و خلاقیت را به گران‌ترین قیمت‌ها می‌توان فروخت و از رهگذر چنین کسب پربرکتی به نعمت‌ها و قدرت‌ها و امنیت‌های حسرت برانگیز رسید، عمر و جوانی بی‌بازگشت را بی‌دریغ به کوه و صحرا ریختن و بار تعهدی کمرشکن را بر شانه‌های ضعیف خویش کشیدن و با فریب و ریا درافتادن و یک پا چارُق و یک پا گیوه، کولی‌وار آواره کوه و صحرا شدن و به نان خشکی ساختن و خورجینی از کتاب بر دوش از کوره دهی به کوره ده دیگر رفتن و زندگی را وقف تعلیم کودکان ده‌های دور افتاده کردن و به قول جلال، وجدان بیدار یک فرهنگ تبعیدی شدن، تن دادن به شکنجه‌ای نیست که از زخم شمشیر و نیزه برداشتن و به خاک هلاک افتادن –حتا اگر به دفاع از حقانیت خویش باشد- بسی تلخ تر است؟ ... پس دم از «جامعه ما» نزنیم؛ یا اگر می‌زنیم سخن از خلاء جبران ناپذیر نزنیم... »


1 - به نقل از آرش تنهائی در کتابچه نمایشگاه چند روایت درباره انسانی که با امواج ارس به دریا پیوست
2 - به نقل از مصاحبه هنر‌آنلاین با آرش تنهایی. قابل مشاهده در این پیوند
www.honaronline.ir