ترجمه ی چهارداستانک
از خورخه لوئیس بورخس / اورس ویدمر / اتو یگرزبرگ و لوئیجی مالربا


علی اصغر راشدان


• از مردمان معتبر نقل است (درستیش با خداست)که در روزگار قدیم شاهی در جزایر بابل بود، رئیس سازندگان و ساحرش را گرد آورد و از آنها خواست تا غاری چنان پر پیچ و خم بسازند که باهوش ترین مردها هم جرات داخل شدن و گذشتن از پیچیدگیها و گم شدن در آن را به خود راه ندهند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲ ارديبهشت ۱٣۹۴ -  ۲۲ آوريل ۲۰۱۵


Jorge Luis Borges
Die beiden Könige und die beiden Labyrinthe
خورخه لوئیس بورخس
دوشاه ودوغارپرپیچ وخم(لابیرنت)


   ازمردمان معتبرنقل است(درستیش باخداست)که درروزگارقدیم شاهی درجزایربابل بود،رئیس سازندگان وساحرش راگردآوردوازآنهاخواست تاغاری چنان پرپیچ خم بسازندکه باهوش ترین مردهاهم جرات داخل شدن وگذشتن ازپیچیدگیهاوگم شدن درآن رابه خودراه ندهند.این کارمایه دردسربود،سرگردانی ومعجزه ازکارهای خدایان است و نه آدمیان.اکنون وپس ازگذشت زمان،یکی ازشاهان عرب وارددرباراوشد.شاه بابل (برای به استهزاگرفتن مهمان ساده)اجازه دادداخل غارسرگردانی شود.شاه عرب سراسیمه وسردرگم،تافرارسیدن شب درپیچ وخم غارسرگردان شد.نیایش وازخدایان طلب کمک ودرخروجی راپیداکرد.عکس العملی ازخودبروزنداد.به شاه بابل گفت:درعربستان لابیرنتی بهترازآن داردواگرخدایان بخواهندروزگاری آن راخواهددیدوشاه عربستان اورا مشهورخواهدکرد.
    شاه به عربستان بازگشت.مردمان و سران قوم وسپاهش راگردآوردوباهزینه ای چنان اندک دژهای بابل را ویران کردکه مردمش ازشاه رنجیده خوداو رادربندکرده وتحویل دادند.
   شاه عربستان شاه بابل رابه شتربادپائی بست وبه صحرابرد.سه روزتمام درصحرا شترسواری کردند،سرآخرشاه عربستان به شاه بابل گفت:
«آه،سلطان زمان وپایداری،مظهرقرون!خواستی دربابل درلابیرنتی برنزی با پله هاودرهاودیوارهای بی شماربجوشانی وهلاکم کنی؟اکنون که قدرقدرتیت فروریخته است،میخواهم لابیرنت خودکه پله هائی برای بالارفتن ندارد،درهائی برای فشردن وبازکردن ندارد،راهگذرهای خسته کننده نداردکه ازآنهاگذرکنی ودیوارهائی نداردکه سدراهت باشندرا نشانت دهم.»
    وبندازاوواگرفت ودرمیانه صحرارهایش کرد.درآنجاازگرسنگی وتشنگی هلاک شد.ومشهوراست که اونامیراست....

۲

Urs Widmer
Ohne Titel
اورس ویدمر
بدون عنوان


    خدای من،موفق شده م.من موفق شده م.توسراسراین صحرانفس نفس زده م.نگاه کن،جای پاهای لغزانم راببین،جای پاهاودستهام را.یک آن تورشته های افق به سوادشهرخیره شده م و سالهای آزگار توافق ماند.وحالاجلوی دروازه طلائی نویدداده شده ایستاده م.امادروازه فروریخته.این شهرسفیدجنوبی نویدداده شده خارق العاده،امادیگرهیچکس به دیوارهاومناره های ساکتش اعتراض نمیکند.سنگهای گوردرهم شکسته.من روزهای گذشته توصحرابلعیده شده م

٣

Otto Jägersberg
Der Pfarrer von Bruchsal
اتویگرزبرگ
کشیش بروخزال


       دزدی اززندان که بیرون آمد،ازپنجره کشیش بروخزال بالارفت ویک دسته چک ویک انجیل دزدید.لباس های کشیش راروی تختخواب پخش وپلاکه دید،پوشیدواندازه گیری کرد.همه چیزاندازه ش بود.دسته چک راتوجیب بغل وانجیل راتوجیب بیرونیش گذاشت.
    درجای تازه واردشده،خودرامبدل به کشیش بروخزال کرد-امابامواظبت.رواین حساب سعی کردباچک جاهائی که چک راصادرکرده بودندنرود.کشیش تازه بروخزال باخودگفت:
«بانک بدترین جابرای عرض وجودکشیشه»
    برای به دست آوردن خیریه های مناسب و وسایل زندگی،رفت سراغ جستجوازراههای دیگر.مثلابه یک داروفروش در«لاوتنباخ»گفت:
«لطفاصدوپنجاه شمع تویک فرم کمک به کلیسای کوچک مان بگذارین.
«برای استفاده توخانه یاشمع بزرگ تودست حمل کردن؟»
کشیش بروخزال مثل یک متخصص برگزیده گفت:
«من توخانه میعادگاه زیارت ندارم.»
«اماقیمت هرکدامش دومارکه!»
«خب،کوچکهاروکسی نمیخواد،اونابرای مریم مقدسه...لطفایک خودکاربدین!»
همزمان که داروفروش شمع هارامیشمرد،کشیش بروخزال چکی به مبلغ پانصدمارک نوشت.داروفروش گفت:
«دوتاصدوپنجاه تامیشه سیصدمارک.»
کشیش بروخزال گفت«آه،خدای من،عجب.پس لطفادوشیشه قطره «رایلا»بدین،موعظه کردن گلوراخشک میکنه،باقیمانده ش راهم پول بهم بدین که دیگه لازم نباشه برم بانک.خدابه ماپاداش بده وازحساب وکتاب هم سخنی نباشه.»
      به این ترتیب پرتوئی غیرعادی رومیعادگاه کلیسای مریم مقدس تابیدوکشیش بروخزال بادویست مارک درآمدروزخوبی راسپری کرد.
توهتل هم همین شیوه رابه کاربرد:
«من کشیش بروخزالم.عجب رعدوبرقی!جبه وچمدانهام راتوقطارجاگذاشته م.خداروشکردسته چکم راتوجیب کتم گذاشته بودم.یک اطاق باحمام لطفا.کرایه راهم الان وپیش ازآن که آنراهم فراموش کنم،میپردازم.تمام هفته اینجامیمانم.مااینجامقدمان روزسراسری کلیساراآماده میکنیم.الان بایدبرم یک مسواک،یک وسیله خواب ویک پیرهن بخرم.چه طویله قشنگی،این فراموشی پنهان!»
ودرفاصله ای که مسئول هتل هزینه هارا حساب میکرد،کشیش بروخزال چکش رانوشته بود،مبلغ چک بیشترازهزینه هاخیلی ظالمانه نبودوباقیمانده مثل همیشه نقداپرداخت شد.کشیش بروخزال میدانست پول یک نوشیدنی هم بایدپرداخت شود.
    یک شب وطبیعتایک روزماند.بعدکارش راوسعت داد،انجیلهائی،کتابهای سرود،شمعهای بیشتر،کارتهای بازی وشراب برای هدیه به خانه سالمندان،وسائل بازی برای کودکستانهاوهدایای کوچک برای بخشیدن درسراسرکشورخرید.
      سرآخردر«ممپرختزهوفن»شیطان گریبان کشیش راچسبید.محل به«پوزی کت»معروف بود.کشیش تمام شب بادخترمتصدی بارنوشید،بااین همه صورتحساب بیشترازسه هزارمارک نشد.کشیش بروخزال باشنگولی تمام چکی به مبلغ پنجزارمارک نوشت.طبیعتادخترراهم باانعامی شنگول ترکرد.مدیراین کسب وکارعادی هم مثل همیشه خواست ازته توی قضیه سردرآورد.دفترتلفن رادرباره بروخزال ورق زدوکشیش راپیداکرد.اماساعت شش صبح زنگ زدن به کشیش خیلی ازمسیحیت به دوربود...

۴

Luigi Malerba
Die Geschichte der Welt von ihren Anfängen bis in unsere Tage
لوئیجی مالربا
تاریخ جهان ازابتدایش تازمان ما


      برای همه ماامنیت آورد-جهان ازمدارمشترک جداشد.هرکس به جستجوی پناهگاهی امن برآمد.دنیاازانفجاری عظیم لرزیدوستارهائی مثل خورشیدوسیاره هائی مثل زمین به وجودآمدند.
انسان اول توآب زندگی میکرد.مثل ماهی «کابلجاو»باله ودم داشت وباماهیهادوست بود.ازآب بیرون آمدومثل مارروزمین شروع به خریدن کرد. بعدرودوپاایستادن رایادگرفت.مارحسودواداربه خوردن سیبش کردوازبهشت زمینی بیرون رانده شد.انسان آسیب دیده بودودشمن خودشد.تصمیم گرفت بامیمونهادوستی کندوچیزهای زیادی ازاویادگرفت-چطورازدرخت بالارود،خشکباربخوردوبینی خودراتمیزکند.درفاصله گذرقرنهاانسان خواندن ونوشتن ودوچرخه سواری یادگرفت.کتابهای زیادی ازتاریخ های واقعی وتخیلی نوشت.به همه آنهابایدگفت تاریخ جهان ازابتداتادوران ما-که ازابتداتاپایانش است.بعدازدوچرخه وکتاب،اتوموبیل ها،هواپیماهاوبمب هاآمدند.جهان تحمل ناپذیرشدوانسان آماده شدتادوباره خودرابه ماهی دم وباله دار«کابلجاو»تبدیل کند.وهمه درانتظارانفجارنزدیک شونده،به جستجوی پناهگاهی امن پرداختند