در صحبت آرامش دوستدار!
گزارش گونه ای از یک سخنرانی


اصغر نصرتی (چهره)


• آقای دوستدار در جای جای سخنرانی خود حضور و قدرت شعر فارسی در کلام و اندیشه ایرانی را یکی دیگر از علل پیدایی شبه زبان دانسته و سحر شعر را سبب ساز امتناع از تفکر و شکوفایی اندیشه! چرا که این شعر سرشار از تفکر عرفانی و اسلامی و مهمتر از همه قدرت سحر بوده و بسیار قدرتمند و از همین رو نثر در نبرد با شعر توان رشد و مقاومت نیافته و به نوعی به حضور بی رمق و ناتوان خود ادامه داده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۲ بهمن ۱٣۹٣ -  ۱۱ فوريه ۲۰۱۵


اشاره:
آنچه در اینجا من، به ویژه در بخش «اصل مطلب»، آورده ام حاصل تندنویسی های من از این سخنرانی ست و به ناچار هم اساس جمع بندی و صد البته برداشت من از سخنان آقای دوستدار. پس از همین رو، به قول آلمانی ها، دست در آتش به قصد سوگند نمیکنم تا همه ی نوشته ی مرا عین حقیقت کلام سخنران بدانید. امید من بر این است که برداشت من نزدیک به کلام و اندیشه ایشان باشد و آرزویم اینکه خلاف حقیقت کلام نگفته باشم. اما قاعده ی کار چنین است که به مجرد آشکار شدن سخنی در جمعی بزرگ، این امکان و اختیار را بر همگان مجاز میکند که بر سنجش سخن سخنران برآیند. پس نوشته ی مرا تنها در حد یادداشت برداری و برداشت هایم از مجموعه سخنرانی با حواشی آن بدانید و نه بیشتر. در همینجا یک توضیح اساسی دیگر را لازم میبینم و آن اینکه من به زعم خود تلاش کرده ام تا حد ممکن محتوا و به قولی لب مطلب را در اینجا آورده باشم و از سخنان، حاشیه ای پرهیز کنم. دیگر اینکه قدری ساده نویسی در انعکاس سخنان آقای دوستدار بکار گیرم. از همین رو این نوشته نه تنها نوعی تلاش در موضوع ماندن بوده، بلکه نوعی درک راحتر مطلب و صد البته خلاصه کردن هم به همچنین. باز با این شرط و امید که درکم از مجموع مطلب راه خطا نرفته باشد!

کلام نخست:
دیشب دوباره کتابفروشی فروغ در شهر کلن با دعوت یکی از مردمان اهل ادب و اندیشه، مهماندار بیش از هشتاد (؟) ایرانی (؟) بود. علاقمندان و اهل فن این شبها را مدتهاست که دنبال می کنند. و چه خوب که چنین می کنند و آنچنان حمایت. آنهایی که دست بر شعله ور داشتن شبهای اندیشه و هنر دارند، یا داشتند، خوب می دانند که این اندک شرری که هست هنوز با چه دشواری ها روبروست و چه سخت جانی ها طلب می کند تا همچنان برپا بماند. و اگر روز نخست عشق ش آسان می نمود در پی تداومش چه مشکلها که پیش نیامد و نخواهد آمد. ولی انگار همت این دوستان پایدارتر از آن است که گمان میرفت، که همواره چنین باد! اما قصد این نوشته نخست این بود که گزارشی باشد تا برای آنها که در جمع نبودند، بدانند که چه در آن شب بر من و مهماندار و مهمانهای دگر و چه بسا سخنران پیرسالمان گذشت و سخن از چه بود؟ اما در طول کار دشواری هایم برای چنین گزارشی بسیار گشت.از همین رو کلمه ی «گونه» را بر واژه ی گزارش افزودم تا کسی را از خویش گله مند نساخته باشم. علت اصلی اما خود در طول نوشته نمود خواهد داشت که پس پیشاپیش از تکرارش اجتناب میکنم.

اصل مطلب:
موضوع سخنرانی آقای آٰرمش دوستدار « زبان و شبه زبان، فرهنک و شبه فرهنگ» بود. در نگاه نخست و به ویژه با چند جمله ی اولیه ایشان در تعریف و اشاره به ساختار و سامانه ی جمله و اجزا آن همچو «تک واژه»، واژه (کلمه)، «گزاره» و «نهاد»، به نظر می رسید سخنرانی بیشتر در باره زبانشاسی باشد. و شاید در نهایت به خاطر تکرار دوباره ی کلمه ی «شبه» در پیشاپیش زبان و فرهنگ، نوع انحراف از اصل باشد.
اما هرچه سخن به دراز می کشید محتوا نه تنها سخت از موضوع و تصور من بیرون و دور می شد، بلکه بسا پرت از اصل مطلب می گشت. چرا که بی مقدمه و بدون کمترین ارتباط ساختاری در گفتار سخنران به تاریخ و تمدن ایرانی اشاره شد و هنوز از مشت محکم مذکور به هوش نیامده بودم، که مقوله ی اسلام و بدتر از همه صحبت انقلاب (۵۷) به میان آمد! مطلب چنان به سیاست روز کشیده شد که من موضع اصلی را و رابطه و خط ارتباط را به کلی گُم کردم. احساس کردم با ارائه فیلمی ده دقیقه ای از مواد چهار ساعته ی روبرو شده ام. علاوه بر این مشکل دوم من شکل انتخاب در مواد بود تا نوع مونتاژه. چرا که این شیوه قبل از آن که ایجازی در بیان باشد، سردرگمی مرا افزونتر می کرد.
سخنران به نیکی تاکید میکرد که تفاوت است میان زبان گفتاری و نوشتاری و این که زبان نوشتاری اساس کار خود را بر نوع گفتاری استوار میکند و بدون دومی اولی میسر نمی شود. در اینجا الویت با زبان گفتار است. وی می افزاید که در گذشته ی دور (پیش از آمدن اسلام و سیطره ی زبان عرب) زبان ما در گفتار و نوشتار یکی بوده. و نتیجه می گیرد که زبان و احیانن فرهنگ عربی چنان در رگهای زندگی و زبان ایرانی جریان یافته که نه از زبان فارسی چیزی مانده و نه از گذشته ی ایرانی! و در تکمیل حرفهایش اشاره دارد که کار بدانجا کشیده که امروزه اصلن اصل جایگزینی واژه های فارسی بر عربی بسیار محدود شد! پس نتیجه میگیرد که زبان ما در این راه انحرافی به شبه زبان و فرهنگمان نیز به شبه فرهنگی بدل گشته است. پس امروز سخن از نژاد ایرانی حرفی بی معنا ست. چون ما اصلن دیگر وارث فرهنگ گذشتگان خویش نیستیم. ما پرورده ی فرهنگ عربی/اسلامی هستیم و این را از صدمات جبران ناپذیر زبان و فرهنگ عربی باید دانست. برای آنکه ختم جلسه را در این بخش بحث اعلام کند، با تاکید این پرسش را طرح میکند که اصلن چه اصراری ست که ما خود را وارث تمدن پیش از اسلام بدانیم؟ از آن که چیزی باقی نمانده است!
سخنران در اینجا برای اثبات سخن خود زبان را وسیله ی انتقال اندیشه و کلام و چه بسا فرهنگ می داند و از همین رو مقوله ویژه گی ساختاری زبانها را با هم، به اشاره، مقایسه می کند. زبان عربی را از جمله زبانهای «قالبی» و زبان فارسی را از نوع «پیوندی» میداند. ( گرچه در اینجا بحث فنی تر شده اما توضیح مطلب توسط سخنران کمتر می شود.) باز از همین منظر وی اشاره به زبانهای اروپایی دارد و معتقد بر این نکته که فرهنگ این ملل در درون زبان ویژه ی خودشان رشد کرده و انتقال این اندیشه و فرهنگ به زبان فارسی میسر نیست. و چه بسا پیگری فرهنگی و جذب خوب و دفع بد آن برای ما ایرانی ها ناممکن! چون „ مرز خویشاوندی فرهنگ ها زبانها ست.“ ( پس مقولاتی چون دموکراسی، روشنگری و هومانیسم و پیگری فرهنگی از نوع اروپایی آن برای ما بی مورد است؟! پس این دویست سال تلاش ایرانی ها از مشروطه تا کنون آب در هاون کوبیدن بوده؟)
در جای دیگر سخنرانی باز آقای دوستدار به علل پیدایش شبه زبان اشاره دارد، آنهم در دو نکته نسبتن مهم: نخست اینکه آنچه به زبان فارسی نوشته شده است، فرهنگ اسلامی ست اما آنچه به عربی توسط ایرانیان ؟ نوشته شده، بیشتر دارای فرهنگ ایرانی است. دیگر اینکه فاصله ی عمیق میان زبان گفتاری (محاوره) ما با نوشتاری، سبب انحراف زبان فارسی گشته است.
آقای دوستدار در جای جای سخنرانی خود حضور و قدرت شعر فارسی در کلام و اندیشه ایرانی را یکی دیگر از علل پیدایی شبه زبان دانسته و سحر شعر را سبب ساز امتناع از تفکر و شکوفایی اندیشه! چرا که این شعر سرشار از تفکر عرفانی و اسلامی و مهمتر از همه قدرت سحر بوده و بسیار قدرتمند و از همین رو نثر در نبرد با شعر توان رشد و مقاومت نیافته و به نوعی به حضور بی رمق و ناتوان خود ادامه داده است. از چنین نثری هم تنها شبه زبان پیدا می شود و شبه فرهنگ و نه بیشتر. وضعی که فعلن در آن بسر میبریم.! ( این برداشت من از حرفهای ایشان از مطلب است و وی به صراحتی که من در اینجا آوردم در این باره سخن نگفتند که البته در این باره در حاشیه بیشتر خواهم نوشت. در ضمن هرجا که داخل پرانتز مطلب آمده از آن من بوده و نه سخنران)

حواشی:
۱- دشواری کار
برنامه چنین بود که سخنران ۵۰ تا ۶۰ دقیقه سخن براند و پس از اندک استراحتی پرسش و پاسخ باشد. متاسفانه سخنران ۸۰ دقیقه سخن گفت و تازه باز در پایان کار معلوم شد که هنوز سخن اصلن به پایان نرسیده است. گرچه قرار شد که ادامه اش پس از استراحت کوتاه دوام یابد، اما انگار خود سخنران با پوزش و بستن موقت بحث و موکول آن شاید به وقت دیگر و یا انتقال متن به حاضرین به شیوه ای، عملن سخنرانی در نیمه ی خود ماند و متاسفانه نتیجه گیری در بحث و فرود در کلام از سوی سخنران حاصل نشد. مشکل من در درجه اول همینجاست. آقای دوستدار سالها سابقه تدریس و سخنرانی دارند، بی شک انتظار میرود حداقل یکبار با توجه به متن مورد استفاده، آنهم در خلوت خویش، سنجش زمانی کرده باشند و بدانند این بحث و نوشته در یک سخنرانی یک ساعته میسر است یا خیر؟ این کاری ست که از ایشان و حتی از افراد تازه کار هم انتظار میرود! کارگردانی که نداند چه مدت تماشاگر باید نمایشش را تماشا کند، عملن تمرین نمایش را به روز اجرا موکول کرده است!
آنچه من در بالا در بخش «اصل مطلب» نوشتم، شکل ساده شده ی سخنرانی در حد فهم عمومی تر بود، اصل نوشته و نحوه ی بیان آقای دوستدار به مراتب دشوارتر بود. به طوری که هنوز از پیچیدگی جمله ی نخست خلاص نشده بودیم که جمله ی بعدی سراغ مان میآمد. آیا بهتر آن نیست که وقتی ما صحبت از سخنرانی میکنیم نوع کلام را نیز تا حدی، نه تنها به فضای سخنرانی، بلکه به قالب سخنرانی نزدیک تر کنیم. سخنرانی کلاس درس دانشگاهی نیست که دانشجو یاداشت برداری کند و بعد با منابع موجود و اعلام شده در هضم و فهم کلام استاد برآید. سخنرانی از دید من بیان اندیشه برای فضایی همه فهم ( همه فهم هم مشروط به جا و مخاطب …) است. از همه مهمتر سخنرانی یعنی «سخن» برانیم و نه نوشته بخوانیم. چرا؟ چون این گونه تمرکز و توجه شنونده و احساس همراهی او را با خود بیشتر داریم تا از نوع خواندن متن. حالا اگر نوشته ای اینگونه پیچیده را به شیوه ی خواندن آقای دوستدار ( که کم نبود نکاتی که ایشان در خواندنش دشواری داشتند.) اضافه کنیم. و بر این دو مقوله ی سرپا ایستادن یکساعته شماری، گردن کشی شنونده مشتاق دیدن سخنران و اشکالات صوتی و صد البته بالا بودن سن سخنران ( آقای دوستدار به زودی ۸۴ ساله می شوند.) بدانها بیفزاییم، بیشتر متوجه دشواری فهم سخنان آقای دوستدار خواهیم بود.
۲- فرهنگ پرسش
- متاسفانه ما ایرانی ها هنوز هم که هنوزه، با توجه به این که در خارج از کشور چندین و چند سال شاهد سخنرانی بوده ایم، نتوانسته ایم معنای پرسش و پاسخ را بفهمیم. اکثر ماها وقتی قرار است پرسشی را طرح کنیم، به جای پرسیدن، خود یک سخنرانی موازی راه میاندازند و تازه به این هم قانع نبوده تا مدتها بعد از این سخنرانی موازی، به گفتگوی دونفره متوسل می شویم. بیشک تا اطلاع بعدی این وظیفه ی گرداننده جلسه است که کنترل مجلس را به عهده بگیرد.
۳- فرهنگ پاسخ
سخنران هم، به ویژه آقای دوستدار که رواج دهنده و مبلغ پرسشگری ست، وظیفه دارد که اولن در محدوده ی سخنانی که گفته است، نه تنها پاسخگوی حرفهای خود باشد و به ناروشنی های کلام خود روشنی بخشد، دومن و بلکه پاسخ را نه در سمبه ی قدرت و موقعیت سخنران که در منطق کلام خویش بگنجاند. از همین رو وقتی از وی پرسیده می شود که „تعریف شما از واژه «بند تنبانی» چیست و چرا از نظر شما لاهوتی ِ شاعر اشعار بندتنبانی گفته. چون این حرف شما با آنچه من از واژه بند تنبانی میفهمم، متفاوت است؟“ پاسخ می شنویم که „بند تنبانی یعنی همین اشعار لاهوتی“! و من ِ شنونده در شگفت میمانم که آقای دوستدار از سویی امثال مرا تشویق به پرسشگری و تفکر می کند و علت انحراف فرهنگی ما ایرانیان را دقیقن از این رو می داند که چنین نکرده ایم، اما از سوی دیگر خود ایشان از شیوه ی زور سخنران، بهره می گیرد!
گمان دارم اگر تفکر و پرسش گوهر اندیشه ی آقای دوستدار باشد و نقص و ضعف و چه بسا انحراف فرهنگ ایرانی را به علت نبودن این دو در گذشته تاریخی سرزمین ایران بدانیم، من این دو ابزار کار را نه تنها در تئوری و پایه اندیشیدن فردایم میدانم، بلکه اسلوب کارم را هم بران استوار خواهم کرد. اما شگفتا که این تئوری و اسلوب انگار فقط شامل اندیشه ی دیگران می شود و در حوزه ی اندیشه های خود آقای دوستدار پاسخ درخوری نمی یابد. از همین رو وقتی پرسشهایی منطقی بر اساس سخنان ایشان از سوی یکی از حاضرین طرح می شد، ایشان به قول شطرنج بازها بازی را برخلاف روال کار به موقعیت پات می کشیدند. مثلن مقوله ای چون زبان محاوده و زبان نوشتاری که به زعم ایشان در دوران پیش از اسلام یکی بودند و از همین منظر راه بر شبه زبان و شبه فرهنگ بسته بود، از سوی یکی از شنوندگان به پرسش کشیده شد و نمونه هایی آورد. پاسخ آقای دوستدار باز یکی از نمونه بازی های پات بود“ … شما اینگونه فکر میکنی خب باشه“! (نقل به معنا). بماند که نکته ی مورد اشاره ی آقای دوستدار هم با گذشته تاریخی ما همخوانی ندارد. چرا که ما حداقل در دوران شکوفایی ساسانیان چنین وضعی نداشتیم و میان زبان محاوره (مردم کوچه و بازار)، دربار و روحانیت زرتشتی فاصله از ماه من بود تا ماه آسمان. و ثمره ی همین تفاوت هم سبب پیدایی زبان مردم، دیوانی/ دربار و روحانی گشت!

۴- ابهامات
سخنران در چند جا از اینکه شعر در نوشتار ما چنان سیطره داشته که مانع پیدایی نثر قوی گشته است ( و لابد نثر امروزی هم از همین منظر سبب ساز نوعی شبه زبان است) و حتی به کنایه مثال میآورد که شماری (؟) از توده ای ها در گذشته کلی از اشعار مولانا و حافظ را از بر بودند و در حرف (بحث؟) بکار می بردند. و در تکمیل حرفش اشاره می کند که چه بسا هیچ ایرانی خانه اش بدون کتاب حافظ نباشد! بخش اول حرف میتواند جای مکث داشته باشد. اما مگر در همین اروپا تا قرن شانزدهم (؟) همه ی نوشته های مهم به شعر نبوده؟ مگر همه ی آثار نمایشی شکسپیر به شعر نیست. سحر کلام شکسپیر مگر کمتر از سحر کلام حافظ است؟ حالا چرا از بر بودن شعر از سوی توده ای ها هم به جرمی در عرصه ی پیدایی شبه زبان و شبه فرهنگ گشته است؟ حالا چرا مثال توده ای ها؟ مگر فقط آنها شعر حافظ و مولانا حفظ بودند؟ البته من کیفرخواستهای بسیاربرای توده ای ها می شناسم، اما در تقویت شبه زبان و شبه فرهنگ، آنهم از راه حفظ کردن اشعار مولانا و حافظ، نوبری بود که در زمستان سخت آلمان از آقای دوستدار عرضه شد! دیگر اینکه چرا داشتن کتاب حافظ در خانه ی هر ایرانی دشواری ما باشد؟ من امیدوارم حداقل همین کتاب هم باشد. چرا که در سخنش بس نکات مفید در آموزش همین زبان فارسی است.
آقای دوستدار در سخنانشان اشاره کردند که در زمان پهلوی ما زندگی مدرن داشتیم و برای مثال از رفتن به سینما و خواندن کتاب نمونه آوردند! من نفهمیدم چرا باید این دو شاخص برای تعریف مدرن بودن کافی باشد؟ مگر در دوره ی اسلامی کسی کتاب نمی خواند و سینما نمی رود؟ بی شک این نوع ساده نگری کار روش آقای دوستدار نیست و شگفتا که در این سخنرانی از این نمونه ها کم نبود و به نظر می رسید که انحرافی در سخنرانی پیش آمده بود. انگار کمی بوی تصفیه حساب میامد تا بحث عمیق فنی زبان و شبه زبان!

۵- گله مندی
روزگاری محمود دولت آبادی در مصاحبه ای گفته بود که کلیدر مرا مردم عادی استقبال کرده اند و نه روشنفکران. این جماعت فقط لعن و نفرین و سرزنش نثارم کرده اند! (نقل به معنا) من نمیدانم چند درصد از مردم عادی کتاب کلیدر را در فهم و حوصله ی خود دیده اند و این چند جلد و چندین هزار واژه را خوانده اند و باز نمیدانم که منظور دولت آبادی از مردم عادی و روشنفکر کیست و چیست؟ اما خوب میدانم که امثال این کتاب را تنها کسانی که کتاب خوان حرفه ای هستند و سرشان برای فهم بیشتر و درک دشواری های اجتماعی بیشتر به درد میآید، خوانده اند. اما چرا این مطلب را در اینجا آوردم؟ این ارتباط مستقیمی دارد با حرفهای داخل رستوران من با آقای دوستدار: در آنجا ایشان از جمله اشاره کردند که „ما در زمان شاه همواره اعتراض و گله داشتیم که آزادی نیست. خب الان این همه انسان در خارج حضور دارند و آزادی هم که هست، پس چه کرده اند؟“ (نقل به معنا) وقتی من در پاسخ گفتم انسانهایی چون شما پیدا شده اند و چند جلد کتاب مفید به جامعه ایرانی عرضه کرده اند، امثال محمد رضا فشاهی و بسیار دیگر مصمم تر گشته و در عرصه تحقیق کتابهای ارزنده ی ارائه داده اند و کلی روشنفکر مشتاق خواندن کتابهای امثال شما هستند. پاسخ شنیدم: „من فشاهی را نمیشناسم ولی اگر شما خوبش میدانید باشه، اما روشنفکرها مخالف من هستند!“ این ادعا همان ایرادی بر آن وارد است که در حرف دولت آبادی بود. بماند که فهم کتاب دولت آبادی به مراتب راحت تر از کتابهای آقای دوستدار است. پرسش اساسی این است: به راستی به غیر روشنفکر، آنکه حوصله و دردش فهم «چگونه ما ما شدیم« نباشد، چه کسانی سراغ کتابهای اقای دوستدار میروند؟ باز بماند که من هنوز مشکل در فهم این واژه ی پر ابهام روشنفکر دارم.

پایان کلام:
شاید در نوشته ام قدری ناشکیبا و نامهربان جلوه کرده باشم. اما چون آرامش دوستدار را بسیار دوست دارم، چرا که تلاشش و توجه دادنش به «درخشش های تیره» زندگی تاریخی مان، به زیر ذره بین بردن ضعف هایمان در تفکر و چه بسا نپرسیدن، ارزشمند می دانم و چون با مرد اندیشمندی روبرو هستم، نمی خواهم همه سخنش را چشم بسته بپذیرم و فقط بسان برخی بله گویی را تمرین کنم. این را بازاندیشی امروز به من یاد می دهد. همان چیزی که غیر مستقیم آقای دوستدار از امثال من از راه کتابهایش طلب می کند. نمی خواهم اندیشه ورزی را تبدیل به نوعی دین باوری کنم چون می دانم که دین خویی بیماری مزمن من ِ ایرانی ست. پس پیش از آنکه اسلوب عمل تفکر و پرسش به جسم بی جانی تبدیل شود به کارش میگیرم تا به قصد و غرض دوستدار وفادار بمانم! امیدوارم که ناروا نگفته و حقی را در شتاب کلام و فکر خویش ضایع و فراموش نکرده باشم.

اصغر نصرتی (چهره)
یکشنبه ۸ فوریه ۲۰۱۵