شب، عطرِ سایه ی تو را دارد  
							             
							            
						            	
						             
						            
						         
					            	
						            	
						            	
						       			خسرو باقرپور
						       			
						       			
						       			 
							            
						       		
				       			 
					         	
									
									• 
برگ از درختِ پشتِ پنجره می ریزد
 
ریزش برگ های سبز؛
 
در گرمایِ میانه ی تیر
 
چه اتفاق غریبی!
 
می بینی؟!
						       		... 
								
								 
				       			
					             
						            اخبار روز: 
						            www.iran-chabar.de
						             
						            	دوشنبه 
							            ۲۱ مهر ۱٣۹٣ - 
							            ۱٣ اکتبر ۲۰۱۴
					             
					             
					            
					            	
						            
  
		
 
	   
 
				 برگ از درختِ پشتِ پنجره می ریزد 
				ریزش برگ های سبز؛ 
				در گرمایِ میانه ی تیر، 
				چه اتفاق غریبی! 
				می بینی؟! 
				خشکیده رویِ میز؛ 
				دسته گلی که مهمانم؛ 
				به اشتیاقِ میزبانی ی من آورد؛ 
				و من خود میهمانِ خانه ی آیینه بودم 
				من، در خانه نبودم! 
				 
				برگ های این گُلِ سوری؛  
				می ریزند. 
				برگ های تقویمِ اطاقم؛ 
				ورق می خورند. 
				و من در میانه ی پاییز مانده ام. 
				چه بویِ خوشی دارد هنوز؛ 
				شامی که برای تو پُخته بودم. 
				و شانه ام هنوز بویِ گیسویت را دارد؛ 
				در غروبِ بازگشتِ تو به خانه. 
				شب... شب... چه دروازه ی غریبی ست این زمانواژه! 
				دلم شور می زند... 
				و بویِ شب بو چه بی قرارم می کند. 
				در آستانه ی شب؛  
				در آستانه ی در؛ 
				هنوز... 
				سایه ای پیداست 
				... دلم می لرزد. 
				 
				۲۴ تیر ۱٣۹٣ - اِسِن 
 
 
					             
					             
			           		 |