همه کشتارهای دهه شصت ماهیت یکسان داشت


سهراب مبشری


• آن کشتارها یک ماهیت مشترک داشت و از این بر می خاست که یک نیرو که قدرت سیاسی را پس از انقلاب قبضه کرده بود، کمر همت به نابودی مخالفان خود و همه کسانی بسته بود که حاضر نبودند افکار و عقاید نیروی حاکم را بپذیرند. کارزار بنیادگرایی اسلامی ایرانی علیه مخالفانش حتی پیش از انقلاب پنجاه و هفت آغاز شده بود و سابقه آن به دهه ها قبل می رسید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۱ شهريور ۱٣۹٣ -  ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۴


بیست و شش سال از کشتار هزاران زندانی سیاسی ایران در ماه های پس از پایان جنگ ایران و عراق می گذرد. همه نیروهایی که آن زمان بخشی از حکومت جمهوری اسلامی بودند سالها کوشیدند بر آن فاجعه پرده ای از سکوت و حاشا بکشند، از آن رو که حتی با معیارهای ادعایی خود حکومت نیز آن اعدامها توجیه پذیر نبود. حکومتی که در سال شصت بدون هیچ شرمی خبر اعدام دسته جمعی نوجوانان هوادار مجاهدین را از طریق رسانه ها منتشر می کرد، هفت سال بعد و در طی سالهای متعاقب آن، کوشید هیچ خبری از کشتار حداقل سه هزار زندانی سیاسی ایران در تابستان هزار و سیصد و شصت و هفت به بیرون درز نکند. همان گونه که آلمان نازی هفتاد سال پیش هنگام عقب نشینی از اروپای شرقی، بیشترین تلاش را به کار برد تا رد قتل عام میلیونی یهودیان و سایر شهروندان شوروی، لهستان و بسیاری از دیگر کشورها را پاک کند، جمهوری اسلامی نیز تا زمانی که امکان پذیر بود در مورد کشتار شصت و هفت بنا را بر حاشا گذاشت. چند ماه پس از اعدامها، هانس دیتریش گنشر وزیر خارجه وقت آلمان فدرال به تهران رفت. از آنجا که ایرانیان تبعیدی در آن زمان دست به افشاگری گسترده ای در مورد اعدامها زده بودند و برای آنکه دولت آلمان بتواند ادعا کند حقوق بشر را برای لقمه چرب مناسابات اقتصادی با ایران پس از جنگ زیر پا نمی گذارد، گنشر ناچار شد در یک مورد، از مقامات ایران اطلاعات مشخص در مورد سرنوشت یک زندانی که خبر اعدام او به خانواده اش در آلمان رسیده بود، بخواهد. این مورد، دکتر احمد دانش عضو رهبری حزب توده ایران بود که قبلا در آلمان زندگی و طبابت کرده بود. در شماره چهل و نه سال هزار و نهصد و هشتاد و هشت مجله شپیگل، انتشاریافته در پنج دسامبر آن سال، آمده است:
«هر جا گنشر در تهران جویای خبری در مورد سرنوشت این پزشک شد، او را در بی خبری نگه داشتند، آن هم گنشر را، که ماه ها به خود بالیده بود به عنوان یکی از معدود افراد در غرب، تماس با تهران را برقرار نگه داشته است. علی اکبر ولایتی همتای گنشر که می خواهد برای تعمیر خسارات جنگ درهای کشورش را به روی غرب بگشاید، با دستپاچگی کوشید منکر اعدام دانش شود. سایر طرفهای گفتگوی گنشر – علی خامنه ای رئیس جمهور، (میر)حسین موسوی نخست وزیر و هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس – نیز کم حرفی را برگزیدند... خبرنگارانی را هم که گنشر را همراهی می کردند فریب دادند. رفسنجانی ادعا کرد «هیچ اطلاعی در این مورد» ندارد. محمد جواد لاریجانی معاون وزیر خارجه که روز قبل از آن با گنشر در مورد دانش صحبت کرده بود، از دادن اطلاعات طفره رفت و گفت: «ما این اسم را برای نخستین بار می شنویم.» این ادعا قطعا نادرست است. بیش از صد سیاستمدار بن... از ماه ها پیش کوشیده بودند جلوی اعدام پزشک پنجاه و هشت ساله ایرانی را بگیرند.»
این مورد، تنها گوشه ای از تلاشهای هماهنگ مقامات وقت ایرانی – که امروز برخی از آنها مغضوب شده اند – را برای مخفی کردن اعدامهای آن سال نشان می دهد.
وقتی شواهد و مدارک غیر قابل انکار شد و حتی دستخط خمینی حاکی از دستور صریح او برای کشتار زندانیان سیاسی علیرغم داشتن محکومیت زندان انتشار یافت، بنای حاشا توسط دولمتردان جمهوری اسلامی فرو ریخت. اکنون، سکوت در مورد اعدامهای شصت و هفت، جای خود را به رویکردهای متفاوتی از سوی کسانی که آن زمان بخشی از حکومت بودند داده است:
برخی به کشتارهای شصت و هفت برخوردی مانند کشتارهای سال شصت دارند و همه این کشتارها را با توسل به دروغ بزرگ خطری که گویا از ناحیه مجاهدین حکومت را تهدید می کرده است، توجیه می کنند و می گویند اعدامهای شصت «پاسخ» حکومت به عملیات نظامی مجاهدین در غرب ایران بود، عملیاتی که پس از تدارک کشتارها از اوایل سال شصت و هفت آغاز شد و چند روز بیشتر ادامه نداشت.
شماری دیگر از کسانی که آن روزها در مسند قدرت بودند، مدعی اند که قتل عام شصت و هفت، کار بخشی کوچک و افراطی از حکومت بوده است. این روایت از آن فاجعه، گاه به این شاخ و برگ هم مزین می شود که در جمهوری اسلامی، قوای سه گانه مستقل از هم عمل می کنند و کاری که قوه قضائیه می کند ربطی مثلا به قوه مجریه ندارد. البته همینها کسانی بودند که اعدام وزرای پیش از انقلاب را به علت مسئولیت مشترک آنها در جنایات رژیم شاه مشروع می دانستند.
و بالاخره شماری نیز هستند که کشتار شصت و هفت را محکوم می کنند.
در دسته آخر، کسانی وجود دارند که برای کشتار شصت و هفت ماهیتی متفاوت از کشتارهای سالهای نخست انقلاب قائل اند. در ماه های اخیر صفحات زیادی در رسانه ها در این باره سیاه شده است که در سالهای نخست انقلاب، خشونت و کشتار نه عمدتا از سوی حکام، بلکه از دو سو اعمال می شد، یعنی هم توسط حکومت و هم از جانب گروه هایی مانند احزاب کردستان ایران، چریکهای فدایی و مجاهدین خلق. نویسندگان این روایت تحریف شده از تاریخ معاصر ایران، می کوشند بیلان خشونت های سالهای انقلاب را «سر به سر» تمام کنند.
اما همه کسانی که از سرکوب دهه شصت آسیب دیده اند، همه کسانی که گذارشان در آن سالها به زندانهای جمهوری اسلامی افتاد، می توانند گواهی دهند که یک خط ممتد، کشتارها در دوره های مختلف را به هم پیوند می دهد. حتی عاملان و سازمانگران کشتارها هم گاه در دوره های مختلف یکی بودند.
آن کشتارها یک ماهیت مشترک داشت و از این بر می خاست که یک نیرو که قدرت سیاسی را پس از انقلاب قبضه کرده بود، کمر همت به نابودی مخالفان خود و همه کسانی بسته بود که حاضر نبودند افکار و عقاید نیروی حاکم را بپذیرند. کارزار بنیادگرایی اسلامی ایرانی علیه مخالفانش حتی پیش از انقلاب پنجاه و هفت آغاز شده بود و سابقه آن به دهه ها قبل، به قتل کسروی توسط فدائیان اسلام، به کشتار بهاییان ایرانی بر می گشت. بنیادگرایان ایرانی مانند نیروهای مشابه خود در عراق و سوریه امروز، در آن کارزار هیچ حد و مرز اخلاقی، هیچ احساس ترحم و گاه حتی هیچ ملاحظه برای حفظ آبرو نمی شناختند. آنها از اینکه صدها نفر را در یک سینما زنده زنده بسوزانند ابایی نداشتند. از اینکه به دخترکان قبل از اعدام تجاوز کنند شرم نمی کردند. قتل، تجاوز، دروغ و هر کار ننگین در آن کارزار دارای توجیهی شرعی بود و مسبوق به سابقه. امروز اگر «سربازان گمنام اسلام» در ایران سی سال پیش به داعشی های فعلی بنگرند، مانند این است که آینه ای سرعت نور را پایین آورده و بازتاب سه دهه پیش را نشان می دهد.