سراب در برهوت


سهراب مبشری


• پاندول امثال قوچانی در قفسی تنگ محصور است که نامش ولایت است و پاسدارانش، سپاه تا دندان مسلح و وزارت اطلاعات و قوه قضائیه با چوبه های دارش. محدوده ای که برای مشاطه گران چهره استبداد تعیین شده است، بدانجا ختم می شود که دل خود و خوانندگانشان را خوش کنند «شاه نقش» با رفسنجانی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣ خرداد ۱٣۹٣ -  ۲۴ می ۲۰۱۴


ویژه ی اخبار روز

محمد قوچانی در حال حاضر هفته نامه «صدا» را می گرداند. افکار عمومی ایران در دروه ریاست جمهوری محمد خاتمی با نام قوچانی آشنا شدند. وی در برخی از جرایدی که زمان خاتمی اجازه نشر گرفتند قلم می زد. قوچانی از روزنامه نگاران نزدیک به اصلاح طلبان محسوب می شد. به زندان هم رفته است. می شناسم کسانی را که نوشته های او را می خوانند و «بااستعداد»ش می دانند. در نوشته هایش می کوشد کسانی را خطاب قرار دهد که خود را متعلق به جامعه روشنفکری ایران می دانند. بدین منظور باید به خواننده این پیام را بدهد که کتابهایی خوانده است. انتخاب لحن و زبانش به گونه ای است «روشنفکر پسند» باشد. اکنون او در ایران مقلدانی هم دارد که به همین سیاق می نویسند.
قوچانی اخیرا مقاله ای به همین سبک نوشته است. این مقاله تحت عنوان «جناح بندی های سیاسی در عصر اعتدال» در سایت «فصل اعتدال» منتشر شده است. این سایت که خود را «پایگاه اطلاع رسانی همایش ملی اعتدال» معرفی می کند، منبع مقاله قوچانی را هفته نامه «صدا» ذکر کرده است. نویسنده وعده داده است که این «سلسله گفتار» را ادامه دهد.
این مقاله با پرسش «جناح تازه تأسیس اعتدالگرا چیست» آغاز می شود. سپس، بندی می آید در اشاره به «جامعه شناسی سیاسی مدرن» که از نظر من در این نوشته کارکردی جز آن که در بالا بدان اشاره رفت ندارد. البته «روشنفکری» که این گونه قرار است توجه او جلب شود باید کمی حواس پرت یا کم سواد باشد که سست بودن ساختاری و محتوایی چنین جمله ای را در نیابد (برای احتراز از متهم شدن به برخورد گزینشی، کل جمله را می آورم): « در واقع اگرچه شاخصهای عمومی برای فهم جامعه های سیاسی ثابت است و اصول جامعه شناسی سیاسی مدرن از فرانسه ی پس از انقلاب ۱۷۸۹ تاکنون کم و بیش شبیه و شاید ثابت مانده است و در ظرفهای متفاوتی مانند دولتها و جامعه های اروپای غربی و آمریکای شمالی (در فاصله انقلاب کبیر فرانسه تا جنگهای جهانی و دوران معاصر) و در دولتهای اروپای شرقی پس از جنگ سرد و دولتهای خاورمیانه در دهه های اخیر پاسخهای نسبتاً یکسانی یافته است اما مانند دیگر قوانین علوم انسانی براساس داده های متفاوت تغییر شکل میدهد و صورت بندی های نو خلق میکند.» وقتی در این جمله به دنبال فاعلی می گردی که «پاسخهایی» یافته است» به «اصول جامعه شناسی سیاسی مدرن» می رسی که در «ظرفهای متفاوتی» چیزهایی یافته است به نام «پاسخهای نسبتا یکسان». این اصول تغییر شکل می دهد و «صورت بندی» خلق می کند.
از دنیای پاسخهای بدون پرسش و اصول آفریننده صورتبندی ها بگذریم و به گزاره های اصلی مقاله این «استعداد درخشان» روزنامه نگاری ایران بپردازیم.
پس از گریز نویسنده به صحرای کربلای «جامعه شناسی سیاسی مدرن» در آغاز مقاله، این جمله می آید که «در ایران معاصر از سه دهه گذشته تا به امروز پاندول ساعت سیاست هر هشت سال یک بار از راست به چپ یا چپ به راست میچرخد». آقای قوچانی متخصص تصاویر (ایماژها) است. تصویر یا ایماژ به این درد می خورد که با تشبیه یک پدیده تجریدی به یک پدیده ملموس، امکان درک بهتر اولی را به دست می دهد. اما کار جایی گیر می کند که جای پدیده ای ملموس را چیزی بگیرد که غیر ممکن است، مانند ساعتی که پاندول چرخان دارد. نوسان پاندول و چرخش عقربه ها را دیده بودیم، اما پاندول چرخان را لابد فقط آقای قوچانی دیده است.
خواننده محترم تصور نکند که من از کشیدن خطاهای انشایی دیگران به رخشان لذت می برم. اما بارها از طرفداران آقای قوچانی وصف باسوادی ایشان را شنیده ام و این به من حق می دهد که از شیفتگان این «استعداد درخشان» بپرسم واقعا مطمئنید که جامعه روشنفکری ایران از این بهتر ندارد که در ویترینش بگذارد؟
فرم دچار سانحه شده مقاله قوچانی کاملا به محتوایش می آید. بخشی مهمی از این محتوا در همین گزاره تناوبی بودن تحولات سیاسی سه دهه اخیر ایران خلاصه می شود. دوره این تناوب دقیقا هشت سال است، یعنی دو برابر هر دوره ریاست جمهوری یا مجلس. از آنجا که طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی هر کس می تواند حداکثر دو دوره پیاپی رئیس جمهور باشد، مقصود آقای قوچانی از این جمله همان اوایل مقاله روشن می شود (در این یک مورد باید در مورد آقای قوچانی گفت خدا پدرش را بیامرزد و اگر زنده است طول عمر دهد که بر خلاف حقیر، زود رفته است سر اصل مطلب). آقای قوچانی در توضیح پاندول چرخان سیاست ایران، تاریخ جمهوری اسلامی را به این دوره ها تقسیم می کند که مشخصه هر کدام، حرکت پاندول به چپ یا به راست است:
۱٣۶۰ تا ۱٣۶٨، دوره میرحسین موسوی: چپ.
۱٣۶٨ تا ۱٣۷۶، دوره اکبر هاشمی رفسنجانی: راست.
۱٣۷۶ تا ۱٣٨۴، دوره محمد خاتمی: چپ.
۱٣٨۴ تا ۱٣۹۲، دوره محمود احمدی نژاد: راست.
۱٣۹۲ بدین سو: چپ.
قوچانی می گوید: «هر هشت سال یک بار ترکیب حاکمیت و هیات حاکمه به صورت اساسی – چه از نظر افراد و چه از نظر سیاستها – تغییر کرده است». وی از این پاندول چرخان، به پنج عدد به قول خودش «قانون» می رسد:
یک - «انتخابات در ایران پس از انقلاب مهمترین عامل تغییر حاکمیت و ساخت قدرت است».
دو - «مهمترین انتخابات، انتخابات ریاست جمهوری است».
سه - «روسای جمهور و دولت شخصیتهای ملی موثری در سیاست داخلی ایران به حساب می آیند» (منظور، روسای پیشین است).
چهار - «از میان همین روسای سابق جمهوری هم البته «شاه نقش» از آن آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی است».
پنج - «این نظام سیاسی در طول ۲۴سال گذشته دارای نظام حزبی هم شده است. این نظام حزبی همانند اکثریت «دولت – جامعه»های توسعه یافته دوحزبی یا دوجبهه ای است (...) ایران هم دو جناح – جبهه دارد: اصولگرایان و اصلاح طلبان. هیچ راه سومی جز از درون این دو جبهه امکان تحقق ندارد.»
بعد از آشکار کردن این کشفیات که لابد از نظر نویسنده برای «جامعه شناسی سیاسی مدرن» همان نقش را ایفا می کند که کشفیات نیوتون برای فیزیک، قوچانی دوباره لازم می بیند که پشتوانه علمی نوشته خود را با ارجاع دادن به نوشته های دیگر در بیان «آرایش نیروهای سیاسی ایران» محکمتر کند. البته هر دو مرجعی که به نام نویسنده ذکرشان می کند، نوشته هایی از خود اوست.
سپس نوبت به «جغرافیای سیاسی اصل اعتدالگرایی» می رسد. قوچانی چهار جبهه و در هر جبهه سه جناح بر می شمرد که در مجموع می شود دوازده جناح (سه چهار تا = دوازده تا). جبهه ها از این قرارند:
یک – انحلال طلبان: شامل سه جناح سلطنت طلبان، مشروطه خواهان و جمهوریخواهان سکولار که لابد هیچ یک را نباید جدی گرفت چرا که «در واقع انحلال طلبی در برگیرنده تصورات ذهنی گروههای متضاد و حتی متعارضی از افراد خارج نشین است که فکر میکنند باید نظام سیاسی ایران را از اساس تغییر داد». یعنی از نظر قوچانی هیچ آدم سیاسی در داخل ایران وجود ندارد که خواهان تغییر اساسی نظام سیاسی ایران باشد.
دو – اصلاح طلبان: شامل اصلاح طلبان محافظه کار (از جمله مجمع روحانیون مبارز)، اصلاح طلبان عملگرا (از جمله کارگزاران) و اصلاح طلبان رادیکال (از جمله حزب مشارکت). همه اصلاح طلبانی که قوچانی برمی شمارد پیشینه حضور در حکومت دارند. نویسنده، نیروهایی را که همیشه خارج از حکومت بوده اند، شایسته عنوان اصلاح طلبی نمی داند.
سه – اصولگرایان: شامل اصولگرایان محافظه کار (مانند جامعه روحانیت مبارز)، اصولگرایان عملگرا (مانند محمدباقر قالیباف) و اصولگرایان رادیکال (مانند جمعیت ایثارگران).
چهار – بنیادگرایان: شامل بنیادگرایان محافظه کار (مانند حجتیه)، بنیادگرایان عملگرا (مانند اسفندیار رحیم مشایی) و بنیادگرایان رادیکال (مانند محمدتقی مصباح یزدی).
خواننده اگر این نوشته را تا آخر هم بخواند بالاخره نمی فهمد که پاسخ سئوال اولیه قوچانی چیست، یعنی این پرسش که «جناح تازه تأسیس اعتدالگرا چیست». در تقسیم بندی دوازده گانه نامی از این جناح نمی رود. تنها در آغاز توضیح «جغرافیای سیاسی» برشمرده در بالا، این اشاره را می خوانیم که اکنون «در آستانه حرکت پاندول ساعت سیاست ایران از راست به چپ» قرار داریم.

این گونه نوشته ها به چه کاری می آید؟

همان گونه که اشاره رفت، مخاطب نوشته های قوچانی قشری از جامعه است که خود را جامعه روشنفکری ایران می داند. خاستگاه اجتماعی اکثریت این مخاطبان، از میانه به بالای جامعه است. قوچانی و امثال او، خوراک فکری کسانی را تأمین می کنند که به یک انتخاب اجتماعی معین دست زده اند. وجه اشتراک این جماعت این است که برآنند آنچه دارند و می توانند در یک تحول بنیادین از دست دهند، بیش از آن است که ممکن است در چنین تحولی به دست آورند. لازمه این انتخاب، این است که اول خود را قانع کنی که به قول قوچانی «هیچ راه» جز آنچه حاکمان در برابر مردم ایران می نهند نیست، و بعد که این باورت مستحکم شد، برای این تفکر یارگیری کنی.
انتخاب اجتماعی این جماعت، تعیین کننده دریافت و برداشت آنان از واقعیت خارج از ذهن آنهاست. به عنوان نمونه، اگر بر این باوری که برای ایران هیچ راهی نیست جز جمهوری اسلامی و گزینه های مجاز در آن، باید بر این ادعا محکم بایستی که تغییر نظام سیاسی ایران از اساس، چیزی نیست جز «تصورات ذهنی گروههای متضاد و حتی متعارضی از افراد خارج نشین»، حتی اگر همه در ایران همین چهار – پنج سال پیش در خیابانها دیده باشند که در میان ایرانیان، چه پتانسیل عظیمی برای نفی کل بساط حاکم وجود دارد. وای به حال واقعیت اگر با تصورات من نخواند. به همین طریق باید کل نیروهای سیاسی مناطق اقلیت های قومی ایران را نادیده بگیری چون در «جغرافیا»ی تو نمی گنجند. در مقابل، باید ذره بین به دست بگیری و بی اهمیت ترین باندهای درون حکومت را به اسم یک جناح از دوازده جناح سیاسی به خورد جماعت بدهی.
جمهوری اسلامی برای ادغام و هضم گروه های مختلف جامعه ایران در درون خود، شگردهای گوناگون دارد. به یکی رانت میلیاردی می دهد، یکی را هم دچار توهم روشنفکری می کند تا با سیاه کردن انبوهی کاغذ یا مونیتورهای کامپیوتر، مخاطبانش را بدین راضی کند که رفتن به مدرسه و دانشگاه در جمهوری اسلامی بیهوده نبوده و شأن اجتماعی «شهروند فرهیخته» یا به عبارتی دیگر «بورژوای تحصیل کرده» بدانها داده است، تا خود را تافته های جدابافته از ده ها میلیون انسانی فرض کنند که باید روز و شب در هوای آلوده شهرهای فقرزده، به دنبال لقمه ای نان بدوند. شمار کسانی که حکومت مذهبی برای نگه داشتن آنها در چارچوب نظام، وجود امثال قوچانی را مغتنم می شمارد، کم نیست. در ایران، پدیده تورم تحصیل کرده و روشنفکر وجود دارد. برای اینکه این گروه به فکر انتخاب دیگری جز آنچه گفتمان حاکم اجتناب ناپذیرش می نامد نیافتد، برای اینکه روشنفکر ایرانی کماکان به استبداد مذهبی گردن نهد، باید امثال قوچانی دست به کار شوند و نظام سیاسی ایران را چیزی مشابه نظامهای سیاسی «کشورهای پیشرفته» جا بزنند.
اما قوچانی و همانندان او، جز کاریکاتوری از روشنفکر سیاسی نیستند. آنها رشد و نمو کردگان برهوتی اند که کشتار هزاران روشنفکر ایرانی در دهه شصت بر جا گذاشت. شبه روشنفکران امروزی، دفاع شداد و غلاظ از فرهنگ بومی می کنند اما از تسلط بر زبان مادری خود هم بی بهره اند. شاید حتی لای جلد کتابهای درآمده از زیر تیغ سانسور را هم که مطالعه آنها با وجود ترجمه های ضعیف و غلط می توانست افقی فراتر از «جغرافیای سیاسی» باندهای مافیایی حاکم در برابرشان نهد، باز نکرده باشند اما شنیده اند که باید برای روشنفکران باید از جان لاک و ماکس وبر نقل قول آورد.
نویسندگان رانت خوار برهوت، برای آنکه جمهوری اسلامی مجال این گونه خودنمایی را به آنها بدهد، باید این فرومایگی را هم داشته باشند که جان به در بردگان از قتل عام نسل سیاسی سه دهه پیش را استهزا کنند، به این بهانه که از ایران دورند و کم شمار. اما اگر سر تا پای گروه هایی که به عنوان «صحنه سیاست» ایران به صف می کنند را هم جمع بزنی به نزدیکی شمار فعالان سیاسی ایران در سالهای ۵۷ تا ۶۰ هم نمی رسند. همین جناح های سیاسی داخل ایران که آقای قوچانی ردیف می کند آخرین زورشان را هم که بزنند چند نفر می توانند زیر علم خود جمع کنند؟ چون جواب را می دانند ناچارند رأی های ریخته شده به صندوق را که کسی نه از شمار واقعی شان اطلاع دقیق دارد نه از انگیزه های صاحبانشان، خرج کسب اعتبار برای دکانشان و دکان کسانی کنند که جمهوری اسلامی مجوز فعالیت سیاسی به آنها داده است.
پاندول امثال قوچانی در قفسی تنگ محصور است که نامش ولایت است و پاسدارانش، سپاه تا دندان مسلح و وزارت اطلاعات و قوه قضائیه با چوبه های دارش. محدوده ای که برای مشاطه گران چهره استبداد تعیین شده است، بدانجا ختم می شود که دل خود و خوانندگانشان را خوش کنند «شاه نقش» با رفسنجانی است.