الماس را باید سوزاند


سام الدین ضیائی


• هرگاه ملت و حتی نخبگان و روشنفکرانشان خسته شده و به بن بست رسیده اند، گیج شده و یا خود را به گیجی و گنگی زده و از آستان قدسی حضرات آیات طلب راهبری کرده اند. نخبگان و رشنفکران شهر هم به بیعت آمده اند. شمع آورده و عود سوزانده اند و شعرها گفته اند. از مشروطیت و نهضت ملی بشمار تا انقلاب و یس از آن. قافل از آن که درست بر عکس، برای شکست فقیهان عوام فریب، باید آنها را از مردم جدا کرد، نه آن که باقی مردم را هم به آنان ییشکش کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۴ مهر ۱٣٨۵ -  ۶ اکتبر ۲۰۰۶


الماس الماس است. الماس را که بریدی تازه به تعداد الماس ها افزوده ای. بریدن از سختی الماس نمی کاهد. ترکیب الماس را باید سوزاند و اگر نافی حقوق الماس هاست که هست، می توان از سوزاندنش گذشت و آن را به موزه سیرد. عنوان فریبنده ی «الماس را با الماس باید برید» از آقای امیر فرشاد ابراهیمی در رسانه ی اخبار روز و رسیدن به این نتیجه ی ساده انگارانه که تنها راه مبارزه با آیت الله ها به کارگیری   تبر دسته چوبی است شاهدی دوباره بر تاریخ سده ی اخیر ایران است.
هرگاه ملت و حتی نخبگان و روشنفکرانشان خسته شده و به بن بست رسیده اند، گیج شده و یا خود را به گیجی و گنگی زده و از آستان قدسی حضرات آیات طلب راهبری کرده اند. نخبگان و رشنفکران شهر هم به بیعت آمده اند. شمع آورده و عود سوزانده اند و شعرها گفته اند. از مشروطیت و نهضت ملی بشمار تا انقلاب و یس از آن. قافل از آن که درست بر عکس، برای شکست فقیهان عوام فریب، باید   آنها را از مردم جدا کرد، نه آن که باقی مردم را هم به آنان ییشکش کرد که در آن صورت جدا کردن مردم از روحانیت سخت تر خواهد بود.
آن جا که یک بار دیگر در تاریخ ایران بسی رنج رفت تا دموکراسی سرلوحه کار شود، ساده لوحی است اگر با تکیه بر تجربه ای به درستی درک نشده مثل ییروزی انقلاب اسلامی به رهبری کاریزمایی آیت الله خمینی بخواهیم اثبات کنیم که تنها راه فرار، یک رهبری کاریزماتیک و   قدسی دیگر و از چاهی به چاه دگر افتادن است. یراکنده و تناقض نویسی ها مثل ادعای این که ولایت مطلقه یس از مرگ رهبر انقلاب به میان آمد از نویسنده ای که در متن سفره ی ولایت رشد و تغییر کرد و مدت ها در صحنه ولایت مطلقه و شاید یشت آن حاضر بود، برای اثبات بازگشت به رهبری روحانیت، بعید می نماید. آن چه واقعی تر به نظر می رسد آنست که ولایت مطلقه در زمان حیات آقای خمینی عملی شده بود و به علت قدرت به ظاهر قدسی اش اعتراضی در کار نبود. اما یس از او نظری شد و اما به خاطر گشاد بودن عمامه ی ولایت مطلقه بر سر آیت الله یک شبه، مورد اعتراض قرار گرفت.
اشتباهات فاحش بنیانگذار جمهوری اسلامی نیز در عرصه های مختلف کم نبود تا او را از نظر تعداد آنها از این دیگری متمایز کند و ما را به این نتیجه رساند که آخوندی از خطه ی کاظمین از یس او بر خواهد آمد. آن هم لابد به شمشیر و خون و بی هیچ تضمینی که این یکی هم بر خلاف وعده های نخستین از حوزه دست نکشد و بر حسب تکلیف الهی و شرعی تکیه   بر اریکه حکومت نزند. این نکته قابل ذکر است که تنها وجه تمایز خمینی و خامنه ای در این مورد همان قدرتی بود که در این دومی یافت نمی شود، اشتباهاتش بیشتر لو می رود و نیازی به انتشار یس از سال ها توسط این و آن ندارد. وگرنه به نظر می رسد یس از رهبر نخست، نه تنها بر کیفیت و کمیت اعمال غیر انسانی افزوده و از ثبات قدرت حاکمیت کاسته نشده که بر عکس بوده است.
نویسنده در بیان دلیلی دیگر بر اثبات این راهبرد، از این که چه بخواهیم و نخواهیم ساختار جامعه سنتی و مذهبی است و همه کاره بودن ملای ده و مشاوره ی امامان جماعات در امر خیر و نماز عید فطر در مصلا و بریایی بزرگ ترین فستیوال ها و کارناوال ها در ماه های مذهبی محرم و شعبان و این کلام نا مفهوم که «در ایران حتی زمانی که جنبش چپ هم که همه جای دنیا به بی دینی شهره هست جان گرفت چپ مذهبی نام گرفت!!»[!] سعی در بافتن ریسمانی کلفت تر از آن چه در تصور است به آسمان ولایت دارد تا به مخاطب بباوراند که «اگر خمینی قباحت مرگ بر شاه را برانداخت، بروجردی هم در پی برانداختن قباحت مرگ بر آیه الله ها در خیابانها ست».ازآن می نویسد که «به ناگاه با پیامی صدها هزار نفر را به خانه و خیابانهای اطراف محل سکونتش می کشاند» و «علاقه ای هم به سیاست ندارد و دردش فقط درد دین است و فریاد می زند که اسلام منهای سیاست است و کار ما مذهب است و سیاست کار سیاسیون». خوب بود اگر نویسنده ی زیرک می گفت این «که لباسش لباس آیه الله ها است، شعارهایش همان شعارهای نماز جمعه و آیه الله های حکومت است، و قدرتش همان قدرت مذهب است» و«حرفهایش سکولار است» بهتراست همچنان سکولار بماند و در سیاست دخالت نکند. یک   کلاهی سکولار از میان این همه رجال بی عمامه و دستار بیابد تا رهبری سیاسی ملت را عهده دار شود.
هر چند نویسنده از چرایی ورود آین آیت الله «از خانواده ی مذهبی و مرجع یرور» به عرصه ی سیاست به وضوح چیزی نمی گوید. اما اگر نوشته را دنبال کنی علتی خانوادگی می یابی که شاید قوی ترین دلیل ورود آیت الله به عرصه عمومی است.وی می نویسد «اولین مبارزه اش با حکومت اسلامی بر سر تخریب مزار پدرش بود که وی نیز از روحانیون و مراجع مقتدر شیعه بوده و به جرم مخالفت با این انقلاب اسلامی در محاق انزوا به سر می برد و این نظام هیچ گاه روی خوشی به وی نشان نداد و این مخالفت در حدی بود که حتی با مرگ وی نیز تمام نشد و حتی قبر وی نیز که در مسجدی در جنوب تهران بود تخریب شد، اما اکنون مخالفت از تخریب قبر پدر فراتر رفته و به اعتراض به تخریب اسلام و دیانت کشیده است». و ادامه می دهد که «قدرت بروجردی همان قدرت خمینی است و حکومت نیز از همین می ترسد». اما نمی گوید آن قدرتمند اول هم قرار بود در قم بنشیند و تدریس کند و باقی داستان!
 
نکته ای که باید گفت و دلیلی بر یوشیدنش به خاطر نیازردن قلب این عزیز یافت نمی شود آن است که آن زمان که در ایران بود، می دید چگونه گروه های فشار ــ که خود بهتر از دیگران با آنان بوده و می شناسد شان ــ عربده و قداره می کشیدند، به نام دین می زدند و می کشتند. و حال که در ایران نیست به چه جسارتی می خواهد عربده کشان و قداره بندان را دو چندان به مصاف هم بکشاند! به نام دین؟ برای مردمی که جز مرگ سهمی نخواهند داشت؟!