تاثیر نفت در شکل گیری ژئوپلتیک خاورمیانه


اردشیر زارعی قنواتی


• سه مولفه ها مذهب، نفت و جنگ، در حالی که خود به تنهایی قدرت شکل بخشی به جوامع را دارند اما در محیط ژئوپلتیک خاورمیانه در یک پیوند ارگانیک و دیالکتیکی با هم قرار گرفته اند که هم اینکه ابعاد موضوع را پیچیده تر می کند و هم اینکه به واسطه در هم تنیدگی با عنصر خارجی حاصل جمع معادلات را در فاکتور کلان دچار متغیرهای مخرب تری خواهد کرد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۲ اسفند ۱٣۹۲ -  ۱٣ مارس ۲۰۱۴


تصویر شطرنجی خاورمیانه در طی چهار دهه اخیر را با سه مشخصه می توان شناخت و تحولات آن را مورد بررسی قرار داد. بنا بر تقدم تاریخی در وهله اول این حوزه جغرافیایی میراث دار یک هویت و فرهنگ متصلب و سنتی است که ریشه های آن در تفکرات اسلامی نهفته و با بنیادگرایی مذهبی سنتی و کنش سیاسی جدید پیوند خورده و از درون آن منازعات فرقه گرایانه متولد شده است. دومین وجه مشخصه آن در ورود نفت و به طورکلی منابع انرژی در شکل گیری نظامات اقتصادی این منطقه در بعد از جنگ جهانی دوم و تاثیر آن بر ساخت سیاسی – اجتماعی جوامع منطقه به خصوص در بین کشورهای حوزه خلیج فارس خواهد بود. سومین موردی که منطقه خاورمیانه را در چند دهه اخیر در چنبره خود گرفتار کرده است بی ثباتی و هرج و مرج ناشی از جنگ های داخلی و خارجی است که اجازه توسعه متوازن و همکاری های مطلوب منطقه یی را از کنشگران سیاسی – اجتماعی این حوزه ژئوپلتیک سلب کرده است. هر سه این مولفه ها در حالی که خود به تنهایی قدرت شکل بخشی به جوامع را دارند اما در محیط ژئوپلتیک خاورمیانه در یک پیوند ارگانیک و دیالکتیکی با هم قرار گرفته اند که هم اینکه ابعاد موضوع را پیچیده تر می کند و هم اینکه به واسطه در هم تنیدگی با عنصر خارجی حاصل جمع معادلات را در فاکتور کلان دچار متغیرهای مخرب تری خواهد کرد.
در تبیین این مشخصات ابعاد مهم فرهنگ، اقتصاد و سیاست در شکل گیری یا شکل بخشی به ساخت سیاسی – اجتماعی کشورهای این منطقه در این رابطه پیچیده نقش اساسی ایفا می کنند. تقدم و تاخر هر کدام از این موارد از آنجا نقش معین تری را در مورد ضلع بالاتر نسبت به دیگر موارد بازی می کند که چربش کسب منافع بازیگران داخلی و خارجی چیدمانی ژئوپلتیک را هم در راس هرم قدرت درونی و بیرونی ترسیم می کند. در این بین نقش منابع انرژی فسیلی چون نفت، گاز و زیر مجموعه های آن در صنایع پتروشیمی یک نقش آلترناتیوی و هژمونیک خواهد بود. هر چند که کشورهای الجزایر و لیبی در شاخ آفریقا نیز بهره مند از این منابع می باشند اما به دلیل انباشت منابع انرژی در حوزه خلیج فارس و به خصوص شیخ نشین های عرب این منطقه به لحاظ قلت جمعیتی و گستره منابع، این حوزه جغرافیایی را در هرم قدرت سیاسی در ژئوپلتیک منطقه یی قرار داده است. از طرف دیگر هژمون های بین المللی نیز به دلیل وابستگی به منابع انرژی برای رونق اقتصادی در جریان جهش اقتصاد جهانی، خود به ناچار در اولویت بخشی در روابط خویش با محیط بیرونی حساب ویژه یی را برای این دسته از کشورها در مقایسه با همسایگانشان باز می کنند. همین اهمیت داخلی منابع انرژی در توسعه بخشی به اقتصاد ملی و بالا بردن سطح رفاه عمومی (هر چند که در کشورهای نفتی خاورمیانه دولت ملی به مفهوم واقعی کلمه وجود نداشته و رانت نفتی برای وابستگان به قدرت و توزیع ناعادلانه ثروت ملی تا حدود زیادی این ویژگی بهره مندی عمومی را پایین می آورد) در کنار تزریق نقش هژمونیک در بین کشورهای خاورمیانه به این دسته از کشورها توسط نظام هژمون بین المللی، آنان را درجایگاه بالاتری نسبت به رقبای منطقه یی خود قرار می دهد.
هر چند ایران به عنوان یک کشور با موقعیت ویژه ژئواستراتژیک همیشه به لحاظ تاریخی در ژئوپلتیک منطقه یی مطرح بوده است اما جایگاه این کشور به عنوان یکی از دارندگان منابع نفت و گاز، قدرت تاثیرگذاری بیشتری را بر معادلات خاورمیانه به آن بخشیده است. اما این خصوصیت در مورد دیگر کشورهای عربی خاورمیانه تا حدود زیادی متفاوت است و در طی دهه های اخیر با افزایش اهمیت منابع انرژی های فسیلی در اقتصاد بین المللی، آلترناتیو قدرت و هژمونی در بین این گروه از کشورهای عربی از شاخ آفریقا و منطقه شمالی هم چون کشورهای مراکش، تونس، سوریه، مصر و لبنان به سمت حوزه جنوبی و شیخ نشین های نفتی از جمله عربستان، کویت، امارات و قطر تغییر جهت داده است. این دگردیسی ژئوپلتیک به خصوص بعد از جنگ افغانستان در دهه هشتاد و جنگ اول خلیج فارس بین آمریکا و عراق در دهه نود میلادی، ابعاد بیشتری به خود گرفت و امروز با وقوع تحولات عربی موسوم به "بهار عربی" از جمله حملات غرب به لیبی و جنگ فرقه یی سوریه نمود بالاتری یافته است. به همین دلیل اهمیت درجه یک و نقش فراتر عربستان و قطر در تحولات سوریه، دیگر بازیگران قدرتمند عربی را به حاشیه رانده و به موتور محرکه بی ثباتی منطقه یی در خاورمیانه تبدیل شده است. از طرف دیگر به واسطه تسلط تفکرات و حضور نیروهای سلفی، تکفیری و بنیادگرای اسلامی بر فرهنگ اجتماعی و ساخت سیاسی کشورهای نفتی حوزه خلیج فارس مسیر تحولات منطقه یی به ورطه یک رویارویی فرقه یی و واپسگرایانه سوق یافته که ثروت نفتی حاملان آن، ابزارهای حاکمیتی و لجستیکی را در اختیار این شاخه از کشورهای عربی قرار می دهد. این وضعیت ویژه موجب زایش یک حوزه ژئوپلتیک بر اساس بنیادگرایی اسلامی در منطقه خاورمیانه می شود که پایه های خود را بر یک بلوک بندی منازعه جویانه ارتجاعی حول محور محافظه کاری سنی در تقابل با محور شیعی بر اساس ثروت های نفتی استوار کرده است. رد پای این منازعه در سراسر منطقه از شاخ آفریقا تا جنوب خاورمیانه دیده می شود و امروز کانون کشاکش آن در بحران سوریه واقعیت هولناک خود را به رخ می کشد.
این وضعیت جدید ژئوپلتیک در خاورمیانه تنها محدود به منازعات مسلحانه نمی شود و توسط قدرت های هزمونیک غربی در کنترل و مدیریت بحران های منطقه یی – بین المللی نیز معمولا به کار گرفته می شود. چنانچه در مورد سیاست تحریم های اقتصادی غرب علیه ایران به خصوص تحریم های نفتی کارآمدترین ابزار مدیریت بحران منوط به ترغیب کشورهای نفت خیز حوزه خلیج فارس از جمله عربستان برای افزایش تولید جهت جایگزینی کاهش صادرات نفتی ایران به کار گرفته شد. این در صورتی بود که بدون افزایش تولید نفت عربستان به میزان دو میلیون بشکه در روز در ما به ازای کاهش صدور نفت ایران هرگز اقتصاد جهانی تحمل این محدودیت دسترسی به انرژی فسیلی و ادامه روند تحریم را نداشت. هم چنین آمریکا و غرب با کارت منابع نفتی کشورهای عرب حوزه خلیج فارس در رقابت با روسیه نیز استفاده کرده و با جبران خلاء ناشی از صادرات نفت ایران مانع از گسترش روابط انحصاری نفت و گاز روسیه با چین، هند، ژاپن، کره جنوبی و حتی کشورهای اتحادیه اروپایی در این مقطع زمانی خاص که می توانست فرصت مساعدی برای مسکو تلقی شود، شده اند. ژئوپلتیک نفتی در جریان بهار عربی نیز این امکان را در اختیار واشینگتن و غرب قرار داد تا از یک طرف مانع از دمکراتیزه شدن واقعی جوامع عربی شده و از طرف دیگر در دمیدن در منازعات فرقه یی، بازار مساعدی برای فروش های نجومی تسلیحات غربی را هم فراهم آورند. هم چنین تثبیت شرایط منازعه در خاورمیانه از یک سو بیمه کردن اسرائیل به عنوان نزدیکترین متحد واشینگتن بود و از دیگر سو با رونق بخشی به صنایع نظامی غرب تا حدود زیادی برای مهار بحران اقتصادی در غرب به کار گرفته شد. چنانچه در طی چند سال اخیر کشورهای عربستان، قطر، امارات متحده عربی و کویت بزرگترین خریداران تسلیحات آمریکایی – اروپایی بوده اند و قراردادهای نجومی چند ده میلیارد دلاری آنان هم چنان موتورمحرکه صنایع نظامی غرب بوده است.
در میانه این کارزار و بازی شیطانی ژئوپلتیک در طی سال های اخیر یک دیدگاه اشتباه و انحرافی در بین نیروهای لیبرال و حامی اقتصاد بازار رایج شده است که تمام بدبختی و نکبت سیاسی – اجتماعی جوامع دارای منابع نفت و گاز را منبعث از وجود منابع انرژی و کنترل دولتی بر آن می داند. این درک انتزاعی با نادیده گرفت "علت" و جایگزینی "معلول" به جای آن خواهان مالکیت خصوصی بر ثروت های ملی این جوامع تنها به این دلیل که حاکمان با وابستگی به آن ساخت توسعه نیافته و استبدادی را نهادینه می کنند، می شود. این در صورتی است که به لحاظ تاریخی ساخت استبدادی این جوامع بیش از آنچه به نفت وابسته باشد، ریشه در فرهنگ ارتجاعی و ساخت سیاسی – اجتماعی پیشامدرن این حوزه های جغرافیایی دارد. این گروه از تحلیلگران تاکنون نتوانسته اند برای این پرسش ساده که چرا همین منابع و ثروت های نفتی در کشوری چون نروژ به عنوان دارنده همین منابع با مالکیت دولتی موجب استبداد نشده پاسخ درخوری داده یا اینکه همین جوامع استبدادی قبل از کشف منابع نفتی از چه میزان از دمکراسی و توسعه بهره مند بوده اند که امروزه فاقد آن شده اند. بدون شک ثروت های نفتی در دست حاکمیت های غیردمکراتیک به عنوان وسیله یی جهت تثبیت موقعیت آنان قلمداد می شود اما ریشه این مشکل و تناقض نه در منابع نفت که در ساخت متصلب "پیشینی" چنین جوامع عقب افتاده یی نهفته است.                                                                                       
در جهان معاصر به دلیل اهمیت جهش های اقتصادی در حوزه صنعت در طول چند دهه اخیر به شدت به منابع انرژی های فسیلی وابستگی ایجاد شده است و همین موضوع به لحاظ جغرافیای سیاسی از "طلای سیاه" یک موقعیت ژئوپلتیک ترسیم کرده است که تقریبا تاکنون در خصوص هیچ یک از منابع اولیه سابقه نداشته است. هم چنین کارتل های چندملیتی نفتی به خصوص شرکت هایی با مدیریت آمریکایی در همین برهه زمانی نقش تعیین کننده یی در حوزه سیاسی و تعیین ترکیب ساخت حاکمیتی در غرب و آمریکا پیدا کرده اند که در اتحاد با صاحبان صنایع نظامی هژمونی خود را بر نظم جهانی تحمیل می کنند. ترکیب این دو شاخه منافع اقتصادی بدون چینش و آرایش های جدید ژئوپلتیک قادر به اعمال نفوذ و تحمیل لابی خود بر ساخت سیاسی داخلی و بین المللی نبوده و به همین دلیل حضور خود را بر حوزه سیاست و امنیت جهانی نیز گسترش داده اند. این در هم تنیدگی اقتصاد و سیاست در پیوند با دخالت خارجی جهت تثبیت هژمونی بر نظام جهانی، بسیاری از معادلات بین المللی را در حوزه ژئوپلتیک دگرگون کرده است. موضوع تنها به استفاده از انرژی های فسیلی جهت توسعه اقتصاد ملی در عرصه داخلی و خارجی نمی شود و شاید مهم تر از آن مدیریت منابع نفت و گاز در سیاست کلان جهانی نیز مطرح باشد. همین مدیریت منابع انرژی موقعیت ویژه یی را در اختیار صاحبان سرمایه و تکنولوژی قرار می دهد تا در رقابت با اقتصادهای نوظهور از اهرم های کنترلی و بازدارنده استفاده کنند. از آنجا که کنترل و بازدارندگی در حوزه اقتصادی در شرایط رقابت های ژئوپلتیک از اهمیت خاصی برخوردار است، اولویت ترسیم نقشه ژئوپلتیک نفتی نمود بیرونی بیشتری پیدا می کند. در چنین شرایطی نقش کانونی خاورمیانه و به خصوص انباشت منابع انرژی در منطقه خلیج فارس یک رابطه دوسویه را بین هژمون های بین المللی و استبدادهای منطقه یی در این حوزه سبب می شود که کار را برای دمکراتیزه کردن جوامع ملی سخت تر می کند. اینکه شیوخ فاسد، مستبد و عقب مانده به لحاظ فرهنگی، هم اینک صدای بلندی در تعیین سیاست های منطقه یی و حتی بین المللی پیدا کرده اند، منبعث از همین رابطه دوسویه است که هم حوزه های ملی و منطقه یی را تحت تاثیر خود قرار داده و هم اینکه نظام بین المللی را دستخوش بازی های مخرب این گروه از ساخت های مداخله گر سیاسی و رهبران ذی نفود ارتجاعی کرده است.

منبع: مجله ی مهرگان