چرا باید به تاریخ جنبش چپ پرداخت؟


سهراب مبشری


• اگر آن خطای هولناک نبود، امروز ما هم می توانستیم مانند چپهای ترکیه، چپهای یونان، چپهای آمریکای لاتین و چپها در بسیاری از کشورهای دیگر، با هم بنشینیم و به فکر چاره باشیم، مشترکا حرکت کنیم و طنین صدایمان را مضاعف سازیم، بدون اینکه کابوسی سیاه و خونین بر احساس تعلق مشترک ما به جریان تاریخی چپ سایه افکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۵ اسفند ۱٣۹۲ -  ۲۴ فوريه ۲۰۱۴


«با لبخند به من می نگرند و می پرسند: فایده اش چیست؟ از شرم نمی توان انقلاب ساخت. پاسخ من این است: شرم، خود یک انقلاب است.»
کارل مارکس، نامه به روگه، مارس هزار و هشتصد و چهل و سه.



نوشته رقیه دانشگری تحت عنوان «مسئولیت فردی» بازتاب گسترده ای داشته است. بیش از همه این نوشته شادی امین، نمادین است که: «من آن روزها که کودکی بیش نبودم و هنوز در خیابانها بوی آزادی بود، با ماژیک سیاهی بر در و دیوارهای شهر کوچکمان، می نوشتم"به رفیق رقیه دانشگری کاندید سچفخا رای دهید!" با خواندن این مطلب دیگر از اینکه این شعار را نوشته ام پشیمان نیستم.» از هنگام برخورد انتقادی پلنوم وسیع سازمان اکثریت به مشی دفاع از جمهوری اسلامی و سپس انتقاد کنگره اول این سازمان از مشی مزبور، تا کنون هیچ سخنی از رهبران و اعضای فعلی یا پیشین این سازمان در فاصله گرفتن از مشی شکوفایی جمهوری اسلامی، تا حد نوشته رقیه دانشگری به دل منتقدان و مخالفان این مشی ننشسته بود.
به رقیه دانشگری خرده ها نیز گرفته اند:
- به اینکه در نوشته اش آمریکا را محکوم نکرده است.
- به اینکه سی سال ساکت بوده است.
- به اینکه تحلیلی از شرایط کنونی و «چه باید کرد» ارائه نکرده است.
- به اینکه در نظر نگرفته است اکثریت و حزب توده نمی توانستند «مقابل توده ها بایستند».
- به اینکه به فرض این هم که اکثریت و حزب توده از رژیم دفاع نمی کردند، سیر تاریخ عوض نمی شد.
من به این خرده گیری ها نمی پردازم به استثنای واپسین آن.
به راستی چرا باید به تاریخ جنبش چپ پرداخت؟ چرا دوباره به بحثها و اختلافها درباره این تاریخ دامن بزنیم؟ چرا دفتر حوادث سالهای اول انقلاب را نبندیم؟ مگر فرقی می کرد اگر حزب توده و اکثریت به جای پایان سال شصت و یک، همراه با اکثر سازمانهای دیگر چپ در سال شصت سرکوب می شدند؟
* * *
برای مستدل کردن آنچه می خواهم بیان کنم، ناگزیرم اشاره ای به موقعیت کنونی داشته باشم.
چندی پیش مشاهده تصویری از صف طویل مردمی که منتظر توزیع «سبد کالا»ی مختصر بودند و از جمله مشاهده زن میانسال هموطنی که کوشیده بود با خزیدن از زیر نرده ها زودتر به جلوی صف برسد، بسیار غمگینم کرد. این گذشت تا مقاله ای خواندم از محمد قره گزلو که در آن برای نخستین بار از درافشانی علی مطهری و توهین او به مردم مراجعه کننده برای سبد کالا مطلع شدم. به فکر فرو رفتم که به راستی چرا با وجود این همه سایت و فرستنده ماهواره ای، که من هر روز اخبار ایران را در آنها دنبال می کنم، باید مدتی بگذرد تا از طریق نقد خردکننده قره گزلو از یاوه سرایی مطهری خبر بگیرم که دریافت کنندگان سبد کالا را تحقیر کرده بود. چرا حساسیت ها نسبت به رسوایی هایی از این دست پایین است؟ اصلا چرا فردی مانند مطهری به خود اجازه بیان چنین سخنانی را می دهد؟
واقعیت این است که آنچه مشاور روحانی رئیس جمهوری اسلامی «چپ زدایی» خوانده است، تنها پروژه حکومت نیست، بلکه در این پروژه، نیروهای گسترده ای در جامعه ایرانی شریک اند. «هژمونی» فعلا با آنهایی است که می خواهند سر به تن چپ نباشد.
در این برهوت، فقدان یک نیروی چپ در جامعه ایرانی به شدت محسوس است. میدان برای ترکتازی توجیه کنندگان بی عدالتی اجتماعی و کسانی که دل به ابدی بودن سرمایه داری بسته اند باز است.
ممکن است این پاسخ را بگیرم که فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» بود که به اینجا انجامید. اما در مورد ایران، تنها شرایط بین المللی برای توضیح موقعیت ضعیف چپ کافی نیست. اگر به آمریکای لاتین، به جنوب اروپا، حتی به برخی کشورهای به اصطلاح «مسلمان» مانند تونس بنگریم، موقعیتی به کلی متفاوت می یابیم. در ایران، آنچه بر بار سنگین شکست بیست سال پیش چپ در پهنه بین المللی افزوده است، شکست در عرصه سیاست داخلی است، شکستی که البته عامل اصلی آن، قساوتی است که حکومت جمهوری اسلامی در سرکوب نیروهای چپ از خود نشان داد. اما از این سرکوب گسترده، خوشبختانه هزاران نفر جان سالم به در بردند و از زیر تیغ خون چکان قاتلان و شکنجه گران به ساحل امن تبعید جستند. چه شده است که امروز هر یک از سازمانها و گروه های متعدد چپ ایران به زحمت می توانند گروهی بیش از صد نفر را زیر یک سقف گرد آورند؟ رکوردداران همه این گروه ها، حزب توده ایران و سازمان اکثریت اند که حدود سی سال پیش هر یک در خارج از کشور تشکیلاتی هزاران نفری داشتند و برآورد من این است که نود درصد نیروی متشکل خود را از دست داده اند.
واقعیت این است که دفاع حزب توده و اکثریت از جمهوری اسلامی تا پایان سال شصت و یک، چنان ضربه ای به اعتبار و حیثیت بخش بزرگی از چپ ایران وارد آورد که کل چپ هنوز از این ضربه کمر راست نکرده است. هنوز سخن گفتن از وحدت با اکثریت در سازمان اتحاد فداییان بحران آفرین می شود. چگونه می توان انتظار داشت بازماندگان نیروی چپی که نشریه کار اکثریت به همکاری با سپاه در سرکوب آن در آمل افتخار می کرد، آن مواضع فداییان اکثریت را فراموش کنند؟ آیا کسانی که در سال شصت زیر تیغ سرکوب سهمگین رفتند می توانند به سادگی از کنار این کلمات «کار» اکثریت شماره بیست و هشت بهمن شصت بگذرند: «این گروهکها آگاهانه و ناآگاهانه سرنوشت خود را با سرنوشت ضدانقلاب، با سرنوشت تفاله های آمریکایی در میهن انقلابی ما پیوند داده اند. آری این انقلاب است که در جریان بالندگی، ناخالصی ها را به دور می ریزد و خائنین را در زیر گام های سنگین و استوار خود له می کند!» (واکنش به جان باختن موسی خیابانی نفر اول مجاهدین در ایران و دستگیری حسین روحانی، علیرضا سپاسی آشتیانی، فریدون اعظمی و سایر رهبران و کادرهای سازمان پیکار)
و نیز واقعیت این است که انتقاد سازمان اکثریت به آن مشی در مصوبات کنگره های این سازمان، همواره در درون این سازمان مخالفانی جدی داشته است که امروز نیز نه تنها از آن مواضع احساس شرم نمی کنند، بلکه هر از چندی به میدان می آیند تا ثابت کنند خطاهای سازمان اکثریت چیزی بوده است در حد خطاهایی که سازمانهای چپ مخالف جمهوری اسلامی مرتکب شده اند. و البته کسانی نیز هستند که مشی حزب توده و اکثریت در دفاع از جمهوری اسلامی را هنوز هم قابل توجیه و دفاع می دانند. از هنگام پیدایش جریان «اصلاح طلبی» در جمهوری اسلامی، اینان در توجیه مشی «شکوفایی جمهوری اسلامی» صریح تر شده اند و تهاجمی تر سخن می گویند. لابد اگر کار سازش جمهوری اسلامی با آمریکا به سرانجام برسد، بسیاری از اینها توجیهات سال شصت را فراموش خواهند کرد و خواهند گفت ما از اول طرفدار پیوستن جمهوری اسلامی به «جهان آزاد» بودیم!
چرخش توجیه کنندگان همیشگی کنار آمدن با ننگی به نام جمهوری اسلامی از «مبارزه ضدامپریالیستی» به «جامعه مدنی» و از «جامعه مدنی» دوم خردادی به «عقل و تدبیر» کنونی، توهین به شعور و آگاهی کسانی است که هنوز زخم شقاوت رژیم حاکم را بر تن دارند. در این شرایط، صدایی که عامل اصلی تفرقه و تشتت چپ ایران در شرایطی که جامعه ایران به شدت نیازمند چپی نیرومند است را بار دیگر یادآوری کند، بسیار ارزشمند است. این یادآوری، با سرسختی مدافعان مشی «شکوفایی» به وظیفه ای دائمی تبدیل شده است، همان گونه که هفتاد سال پس از همراهی میلیونها آلمانی با نازی ها، هنوز لازم است که تاریخ جنایات نازیسم به آلمانی ها یادآوری شود.
اگر قرار باشد که زمانی چپ ایران از این دوره ادبار به در آید، چاره ای جز بیان رسای شرم نیست. چپ ایران سه دهه پیش مرتکب خطاهای سهمگین شد. تردید و تزلزل در محکوم کردن جنایات جمهوری اسلامی از همان روزهای نخست تنها با این توجیه که نخستین قربانیان آن جنایات، وابستگان به رژیم شاه بودند، خطای مشترک همه نیروهای چپ بود. اما حزب توده ایران و سازمان فداییان اکثریت، این تردید و تزلزل را به یقین در حمایت از رژیم تبدیل کردند و زمانی با کلمات آتشین و زهرآگین در این راه قلمفرسایی کردند که ابعاد خشونت حاکم از حدی که در سال اول پس از انقلاب دیدیم بسیار فراتر رفت و نیروهای شرکت کننده در انقلاب را نیز در بر گرفت.
ما نمی دانیم اگر بخش بزرگی از چپ ایران به ورطه هولناک دفاع از سیاه ترین حکومت تاریخ معاصر ایران نمی غلتید، سرنوشت این حکومت و ایران چه می شد. اما این را می دانیم که اگر آن خطای هولناک نبود، امروز ما هم می توانستیم مانند چپهای ترکیه، چپهای یونان، چپهای آمریکای لاتین و چپها در بسیاری از کشورهای دیگر، با هم بنشینیم و به فکر چاره باشیم، مشترکا حرکت کنیم و طنین صدایمان را مضاعف سازیم، بدون اینکه کابوسی سیاه و خونین بر احساس تعلق مشترک ما به جریان تاریخی چپ سایه افکند.