چپ ارتدکس و مسئله ونزوئلا (۱ و ۲)


شاهین شهروا


• تجربه ونزوئلا با همه فرازوفرودهایش یکی ازمهمترین مسائل پیش روی چپ جهانی و به تبع آن چپ ایران در دوره کنونی است.سرمایه داری جهانی وقایع ونزوئلا را وارونه می نمایاند. راست جهانی از نئولیبرال ها تا سوسیال دموکرات ها به سبب هراس ازجنبش های خلقی، درقالب تئوری یا پروپاگاندای سیاسی این جریانات را تخطئه می کند.اما آنچه برای مااهمیت دارد رویکردی است که سوسیالیست ها ومدعیان سوسیالیسم دراین باره اتخاذ می کنند . ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲ اسفند ۱٣۹۲ -  ۲۱ فوريه ۲۰۱۴


 
روزی انسان ساده ای از خلق من
روشنفکران اخته این سرزمین را
بازجویی خواهد کرد
و از آنان خواهد پرسید
چه کرده اید در هنگامی که بی چیزان رنج می بردند.
و نوازش و حیات شعله زنان در جانشان خاکستر می شد؟
اتو رنه کاستیو۱

مقدمه :
هوگوچاوز از پرچمداران مبارزات ضد امپرالیستی آمریکای لاتین و میراث دار سنت بولیواری در ونزوئلا پس از جدالی نسبتاً طولانی با بیماری سرطان درگذشت . هر چند می توان مرگ چاوز را ضایعه ای برای جنبش مترقی جهانی علی الخصوص در آمریکای لاتین قلمداد کرد، اما گمان ندارم در فردای بدون چاوز آنچه او به عنوان راهی دیگر چه در درون قلمرو کشورش ، چه در سطح قاره و چه در جهان نموده و پیموده بود به بیراهه رهسپار گردد. چرا که باور به چنین ره گم کردنی ، چشم پوشی از آرمان ها و مطالبات و مبارزات زحمتکشانی است که در عصر یکه تازی وحشی ترین گونه سرمایه داری و دورانی که ارتجاع خطابه می کند نه گریزی از آن هست و نه گزیری ، نقشی دیگر گونه رقم زده اند.اگرچه نادیده گرفتن نقش کاریزمای چاوز چشم بستن بر گوشه ای از واقعیت است اما نادیده گرفتن اراده و قدرت خلق ها چیزی جز انکار تمام واقعیت نیست.از سویی گمان نمی کنم دلیلی برای مرثیه سرایی و مدح و ذم چاوز و یا بررسی و تشریح جایگاه و محبوبیت او در ونزوئلا و آمریکای لاتین وجود داشته باشد چرا که امروز پس از مرگ چاوز آسان‌ترین کار ستایش یا لااقل احترام به اوست با نگاهی به رسانه های غربی می بینیم ، آنها نیز که تا چندی پیش به هر بهانه ای او را در قامت شری گاه فوری و گاه نه چندان فوری بر پرده نمایش می کشاندند اکنون به زبان احترام از او یاد می کنند. در داخل این کشور نیز فضای جامعه در روزهای پس از مرگ چاوز ، خود گویای سخن های فراوانی بودکه به گوش چشم شنیده می شد و تکرار آن موضوعیتی ندارد. به قول والتر بنیامین "حال و هوای یک مهمانی شبانه را کسی که بعد از رفتن همه مانده ، از طرز قرار گرفتن بشقاب ها و فنجان‌ها و لیوان ها و غذاها می فهمد : در یک نگاه"۲
بی گمان در مورد مباحث فوق و در مدح و ذم چاوز و چاویسم فراوان خوانده ایم و خواهیم خواند.این مقاله در واقع چندان تأکیدی بر مبانی و کارکرد چاوز به شکل خاص و انقلابات بولیواری به صورت عام ندارد. این مقاله شامل ٣ قسمت است.در قسمت نخست نگاهی به تحولات تاریخی ونزوئلا پیش و پس از به قدرت رسیدن چاوز در سالهای اخیر خواهیم داشت.قسمت دوم در بردارنده بررسی چرائی ضدیت طیف های مختلف راست جهانی از نومحافظه کاران گرفته تا جریان لیبرال و سوسیال دموکرات و ما به ازای داخلی آنها در ایران با تحولات خلقی آمریکای لاتین به خصوص در ونزوئلا است و قسمت سوم و بسیار مهم این مقاله بازبینی مواضع جرایانات چپ داخلی و بین المللی در قبال دولت های بولیواری به صورت خاص و کلیه تحولات داخلی و بین المللی به صورت عام است. در واقع آنچه محوریت بحث را در برمی گیرد بررسی ریشه های اندیشه ای است که به واسطه برداشت مکانیکی از افق سوسیالیستی و پا فشاری بر شعارهای حداکثری در مقابل تحولات عدالتخواهانه جهانی موضعی انتقادی یا انفعالی اتخاذ می کند و ناخودآگاه دچار بیماری چپ روی کودکانه می گردد و به خدمت قدرتهای سرمایه داری درمی آید. ناگفته پیداست که مسئله آمریکای لاتین و ونزوئلا تنها نمونه ای از کنش نیروهای مذکور است و به عنوان یک مثال مطرح می گردد. این گونه موضع گیری ها قابل تعمیم به یک به یک مسائلی است که چپ ایران و چپ جهانی چه در گذشته و چه در آینده رویاروی خود داشته و خواهد داشت. بررسی چاویسم و چپ آمریکای لاتین از آن روست که پرده از این مواضع کنار زده و به بررسی عینی این جهت گیری ها یاری رساند. لذا نخست به عملکرد و دستاوردهای چاویسم در ابعاد داخلی و خارجی خواهیم پرداخت و پس از آن ریشه های ضدیت با این پدیده را در رویکردهای محافظه کارانه ، سوسیال دموکراتیک و چپ گرایانه مورد بررسی قرارمی دهیم و در نهایت این مسئله را تشریح خواهیم کردکه چپ درست آئین کجا می ایستدوچرا چنین موضعی اتخاد می کند.
      
                                                             قسمت (۱)

                                                             میراث فرمانده
                                                             "برابری قانون قانون ها"


شاید هیچ کس نتواند بهتر از ادواردو گالئانو روزنامه نگار ارگوئه ای ، آمریکای لاتین پایان هزاره پیشین را توصیف کند: "آمریکای لاتین ظالمانه ترین منطقه در دنیاست هیچ جا، نان و ماهی این چنین غیر منصفانه توزیع نمی شود. جای دیگر را نمی توان یافت که در آن شکاف بین معدود افرادی که حق حکومت دارند و بی شمار افرادی که موظف به فرمانبرداری اند، این چنین عمیق باشد. اقتصاد آمریکای لاتین ، اقتصاد برده‌داری است که نقاب فرا مدرنی بر چهره دارد. دستمزدها در سطح آفریقا، قیمت ها در سطح اروپا،و تنها کالاهایی که به طور کارآمد تولید می شود، بی عدالتی و خشونت است"٣ این قاره نخستین آزمایشگاه سیاست های نئولیبرالی بود و ماحصل این آزمایش ها چیزی جز ، افزایش فقر، تشدید نابرابری های اجتماعی ، تخریب محیط زیست، افزایش جرم و خشنونت و تضعیف طبقه کارگر و جنبش های خلقی نبود. کودتاهای مکرر ایالات متحده آمریکا در این قاره راه هر گونه قامت بر افراشتنی را بر آنها سد کرده است. کودتای خونین پینوشه در سپتامبر ۱۹۷٣، کودتا در آرژانتین ۱۹۷۶، بولیوی ۱۹۷۱ و ۱۹۷۹ ، پرو ۱۹۷۶، السالوادور ۱۹۷۹، هائیتی ۱۹۹۰ و یا همین اواخر در روزهایی که بشردوستان آمریکایی گرم صدور دموکراسی ، جنگ برای صلح و جنبش های رنگارنگ سبز و نارنجی و زرد و .... بودند در هندوراس و ونزوئلا و بولیوی تنها گوشه ای از سوغات همسایه شمالی این قاره است.دمیدن در آتش جنگ داخلی علیه ساندنیست های چپ گرای نیکاراگوئه ، واقعه خلیج خوک ها ، تهاجم نیروهای آمریکایی به مقر ریاست جمهوری پاناما ، دستگیری رئیس جمهور مانوئل نوریگا و استقرار نظامیان آمریکا در این کشور و تعرضات شخصی ، سیاسی ، نظامی بر رهبران چپ گرای آمریکای لاتین هم تنها گوشه ای از تمام وقایعی است که در این قاره به وقوع پیوسته است. البته طبیعی است که هیچ کدام از این وقایع که می توان روزشمار آن تقویمی سالانه تهیه کرد به چشم و گوش مردم جهان آشنا نباشد چرا که جادوی رسانه ، جهان را دیگر گونه در چشم مخاطبانش تصویر می کند. شاید بتوان گفت وارونه ترین جادوی قرن ما جادوی رسانه است. اوست که فرمان می دهد چه چیز را باید دید و شنید. اوست که جنایت های کوچک را محکوم و جنایت های بزرگ را تطهیر می کند. کوچکترین خطرات جهان را مهلک و مهلک ترین خطرات را کوچک می نمایاند. حتی اوست که پارلمان و نخست وزیر و رئیس جمهور تعیین می کند و فرمان جنگ می دهد. مرگ سه شهروند بوستونی بزرگترین فاجعه سال لقب می گیرد حال آنکه سلاخی هزاران هزار کودک افغانی و عراقی و فلسطینی کوچکترین انعکاسی نمی یابد . البته جان خود آمریکایی ها هم چندان برابر نیست همزمان با انفجار بوستون یک کارخانه تولید کود شیمیایی نیز در ایالت تگزاس طعمه حریق شد تعداد زیادی از کارگران این کارخانه و ساکنان اطراف کشته و زخمی شدند. بیش از صدکشته و زخمی! اما گویا جان سه بوستونی ارزش بیشتری داشت. البته نباید فراموش کرد عملیات تروریستی بهانه رسانه ای خوبی برای قتل عام ملتی دیگر است باید منتظر ماند و دید این بار قرعه به نام خلق کدام سرزمین خواهد افتاد. چامسکی درست می گوید که سیستم تبلیغات برای دموکراسی بورژوایی به اندازه سرکوب برای دولت های خودکامه ضروری است. با این همه واقعیت را برای زمانی محدود می توان وارونه جلوه داد. با گذر زمان واقیعت خود را نمایش نمی دهد بلکه تحمیل می کند به قول لنگستون هیوز شاعر عصر سیاه و سپید آمریکا که البته هنوز هم به پایان نرسیده است :
سیاهان
دلپذیر و رامند
بردبار و فروتن و مهربانند
الحذر از روزی که شیوه دگر کنند...
آری ، تحولات یکی دو دهه اخیر آمریکای لاتین بخشی از این واقعیت ها و شیوه دگر کردن خلق هاست که این بار به فتوحاتی هر چند کوچک دست یافته است.
تا ده سال پیش اگر معدود اسامی چون فرمانده چه ، فیدل کاسترو، آلنده و یکی ، دو نفر دیگر را از جمع سیاستمداران آمریکای لاتین جدا می کردیم ، هیچ سیاستمدار قابل احترامی در این قاره باقی نمی ماند. رهبران آمریکای لاتین چیزی جز عوامل دست نشانده کاخ سفید و مجری اوامر و طرح ها و آزمایشات یانکی‌ها نبودند. اما امروز بسیاری از رهبران این کشورها به جای تسلیم شدن مطلق در مقابل امپریالیسم ایالات متحده با تکیه به نیروی خلق های کشورشان تمام قد یا لااقل نیم قد در مقابل سلطه آمریکا در این منطقه ایستاده اند و به جبر نئولیبرالیسم و بازار آزاد و ملزومات آن تن نداده اند. یکی از این کشورها ونزوئلای چاوز است.
مرگ خوان ویسنته گوفر در سال ۱۹٣۵ منجر به تضعیف دیکتاتوری نظامی حاکم بر ونزوئلا شد و سرانجام در سال ۱۹۵٨ با سقوط مارکوس پرس خیمنس نیروهای نظامی از مداخله مستقیم در حکومت کنار زده شدند. این تحولات و شکل گیری نظام دموکراتیک در این کشور تحت معاهده ای با نام punto fijismo صورت بندی می شد که از حمایت نیروهای مسلح ، اتحادیه های مهمی چون (کنفدراسیون کارگران ونزوئلا) و بزرگترین سازمان تجاری این کشور (فدراسیون اتاق های بازرگانی و تولید) برخوردار بود.۴ با پویا شدن فضای سیاسی،میان نظام حاکم و چپ گرایان رادیکال تقابلی جدی به وجود آمد تا آنجا که در سال ۱۹۶۰ تضمین های قانون اساسی معلق ، روزنامه های چپ گرا تعطیل و رهبران سوسیالیست اتحادیه ها به کمیته های انظباتی فراخوانده شدند و عده کثیری از آنها اخراج یا با محدودیت ها و تنبیهات سنگینی مواجه گردیدند. در همین سالها تحت تأثیر انقلاب کوبا هسته های چریکی در حزب کمونیست ونزوئلا PCV و جنبش چپ انقلابی MIR آغاز به فعالیت می نماید.این جنبش تاثیر عمیقی در جامعه ونزوئلا و شکل گیری انسان نوین انقلابی در این کشور می نهد که بازتاب عینی این خصلت انقلابی در جنبش بولیواری و نهضت های انقلابی سراسر آمریکای لاتین طی چند دهه اخیر علی الخصوص در شرایط پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و هلهله ارتجاع نمود یافته است.در سال ۱۹۶۲ پس از چند سال مبارزه در روستاها و شهرها مبارزه مسلحانه به سبب به کشتار، شکنجه ، توقیف و سرکوب بسیاری از رزمندگان و مبارزان این کشور تا حد زیادی قدرت خود را از دست می دهد.با افول قدرت مبارزه مسلحانه از یک طرف و بهبود نسبی وضعیت اقتصادی جامعه به سبب سرازیر شدن ثروت نفتی از سوی دیگر نوعی دگر اندیشی در برخی جریانات چپ گرا در اواخر دهه ۱۹۶۰ به وقوع پیوست و پس از آنکه به قول خودشان دیدند موتور کوچک نتوانسته موتور بزرگ را به حرکت درآورد و حتی تسمه هایی که این دو موتور را به هم پیوند می داد پاره و رشته رشته شده است بر آن شدند به تدریج رو به فعالیت های قانونی بیاورند. عمده ترین این گروه ها (جنبش به سوی سوسیالیسم ) و Raclieal cause الهام گرفته از کمونیسم اروپایی و منتقد سوسیالیسم روسی و حزب لنینی بودند. ۵ آنها موفق به کسب پایگاهی قدرتمند در میان روشنفکران و دانشجویان شدند و سعی کردند سازمان سیاسی باز را در مقابل مفهوم لنینی حزب عمده کنند.اما کمتر پای خود را از محدوده حلقه های روشنفکرانه فراتر نهادند. پایگاه اصلی جریانات سوسیال دموکرات و رفرمیست در میان بخش هایی از طبقه متوسط بود که افزایش قیمت نفت و سرازیر شدن درآمدهای نفتی در ساختار بوروکراتیک این کشور آن ها را بیش از پیش منتفع کرده بود.
دهه ۷۰ همچنان با شتاب روبرو شد ثروت های برآمده از نفت سپری می شد به گونه ای که حتی اعتراضات ناشی از افزایش چهاربرابری مالیات ها در اولین دوره نخست وزیری کارلوس اندرس پرس از نظر رهبران سیاسی بی اهمیت بود.
در دسامبر ۱۹٨۲ پیمانی معروف به samon de guere میان چاوز و دو نظامی دیگر منعقد شد که بعدها جنبش جمهوری پنجم (MVR) نام گرفت و منجر به خلق ارتش انقلابی بلواری EBR ۲۰۰,۲۰۰ گردید.۶ پس از ده سال سازماندهی در سراسر ونزوئلا این جنبش به جنبش انقلابی بولیواری تغییر نام داد و با کودتای سال ۱۹۹۲ توجه عمومی را به خود جلب کرد. هر چند این کودتا از نظر نظامی با شکست مواجه شد اما از نظر سیاسی دو پیروزی بزرگ به دست آورد. نخست کودتا نشان دهنده شکاف درون نیروهای نظامی و ضعیف شدن دولت بود و ثانیاً به دنبال وقایع کودتا چاوز یکشبه تبدیل به یک چهره ملی گردید با شکست کودتا چاوز دو سال روانه زندان شد " او در پیامی تلویزیونی از نظامیان درخواست کرد از تلاش برای قیام دست بردارند و با گفتن این مطلب که " در این لحظه هدف هایی را که ما در پیش گرفته بودیم ، به دست نیاوردیم " تمام مسئولیت کودتا را شخصا ً بر عهده گرفت. مردم نیز عبارت " در این لحظه " را به قولی تفسیر کردند که چاوز برای بازگشت به صحنه سیاست به آنها داده است. " دراین لحظه" به شعار مردم کوچه و بازار و کلمه ای با معنی در فرهنگ سیاسی ونزوئلا تبدیل شد. ۷
دو دهه پایانی قرن بیستم یعنی در اثنای دوره ای که جنبش بولیواری گرم سازمان دهی نیروهایش در سراسر ونزوئلا بود این کشور با بحران های عمیق و طولانی اقتصادی – سیاسی مواجه گردید. با کاهش شدید درآمدهای نفتی لویس هرزا تصمیم به کاهش ارزش واحد پول این کشور پس از سالها برابری با ارزش دلار گرفت. در سال ۱۹۹۷ درآمد عمومی ٨ درصد نسبت به ۱۹۷۰ کاهش یافته بود. طی همین دوران درآمد کارگران به نصف تقلیل یافت و خط فقر این کشور میان سالهای ۱۹۹۱-۱۹٨۴ با دو برابر افزایش مواجه گردید و از %٣۶ سابق دامنگیر %۶٨ مردم شد. افزایش محرومیت و تبعیض هر روز بیشتر در خانواده ها و مدارس و محیط های کاری به چشم می آمد.٨
کارلوس اندرس پرس و الیگارشی ونزوئلا بر آن بودند که سیاست های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را مو به مو در این کشور پیاده کنند تا با دریافت وام از این نهادها از یک سو بتوانند بدهی های خارجی خود را پرداخت کنند و از سوی دیگر خون تازه ای به رگهای الیگارشی تزریق کرده و خود را از ورشکستگی برهانند. آنها مهمترین نسخه خود را در شوک درمانی فریدمنی یافتند. یکی از تجویزات این نسخه افزایش صددرصدی کرایه های حمل و نقل بود اما گویی داروی فریدمن این بار نه به یک مخدر بلکه به یک محرک اجتماعی تبدیل شد. با اعلام این خبر مردم کاراکاس و دیگر شهرهای ونزوئلا راهی خیابان ها شدند و به واژگونی و آتش زدن اتوبوس ها ، غارت مغازه ها و سوپر مارکتها ، حمله به ایستگاه های پلیس و ... پرداختند. بلامی فاستر می گوید: " این شورش ها و غارت ها از نظر اکثریت مردم فقیر ونزوئلا گونه ای قیام برای برقرار عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه منابع و ثروت ها و تلاشی بود برای بازپس گرفتن قسمتی از آنچه طی ده ها سال با غارت از مردم فقیر ربوده شده بود ؛ تلقی می شد."۹ قیام مردم ونزوئلا کاراکازو نام گرفت و آغازی بود بر پایان رژیم کهن ونزوئلا ...
چاوز در سال ۱۹۹۷ حزب سیاسی خود را برای شرکت در مبارزات انتخاباتی پایه گذاری کرد و یک سال بعد توانست با اخذ %۵٨ آرا قدرت سیاسی را تصاحب کند. او در گام نخست مجلس ملی موسسان قانون اساسی را برای تصویب یک قانون اساسی نوین بولیواری گرد هم آورد. این قانون خواهان توسعه و تکامل همه جانبه انسان با تکیه بر برابری حقوق و وظایف ، وحدت و تلاش مشترک به همراه درک و همکاری متقابل انسانها بود. و مشارکت حداکثری توده ها در امور سیاسی و اجتماعی و اداری را شرط ضروری توسعه و تکامل انسان اعلام می کرد که در زمینه اقتصادی بر خود گردانی تعاون و همکاری در تمام اشکال تأکید داشت. در این قانون اساسی نوین تلاش در راه ایجاد جامعه ای دموکراتیک ، مشارکتی و ایفای نقش اساسی و رهبری به وسیله خود مردم مورد توجه قرار گرفته بود.۱۰ هر چند این قانون اساسی قانونی سوسیالیستی نبود اما گامی بلند در راستای توازن قوا در این کشور به شمار می آمد. خود چاوز نیز معترف بود که : ما در یک نظام سرمایه داری فرو رفته ایم و هدف این است که سرمایه داری انسانی را جایگزین آن سازیم ؛ با این همه تحولات سیاسی را تا زمانی که بخشی از یک دوران گذار برای فاصله گرفتن از سرمایه داریست باید مد نظر قرار داد.در ادامه به تشریح مسئله جدال طبقاتی و توازن قوا خواهیم پرداخت.۱۱
در سالهای۲۰۰٣ و ۲۰۰۴ حرکت در مسیر ارتقای تعاونی ها ، برنامه‌های گسترده خدماتی و بهداشتی با افزایش سطح سوادآموزی و ... با راه حل انقلابی تحت عنوان میسیون ها آغاز شد که نتایج آن کاهش چشمگیر سطح بی سوادی ، ورود ۲۰ هزار پزشک کوبائی در ازای نفت ، ساخت بیمارستان ها و مراکز درمانی متعدد و نسبتاً مجهز ، خودکفایی غذایی و ایجاد ۱٨ هزار تعاونی طی ۵ سال بود. یکی از دستاوردهای مهم چاوز و چاویسم برای ونزوئلا مطرح نمودن و پیشبرد دموکراسی مشارکتی در این کشور است. دموکراسی که برخلاف دموکراسی های رایج بورژوایی صرفاً محدود به گزینش نماینده ای مشخص برای پیشبرد منطق و اهداف دولت های سرمایه داری نیست و به دخالت چند ساعته و چند ثانیه ای توده ها با حضور در پای صندوق های رأی و با حق انتخابی محدود کفایت نمی کند. بلکه خواهان ایفای نقش اساسی و واقعی در محیط کار ، محله ، شهر ، کشورهای همسایه ، جوامع و کمون است . دموکراسی که به قول لبوویتز :‌خود را بادرون مایه سوژه انقلابی متحول می کند. در واقع مسئله اصلی مسئله گزینش حکمران نیست بلکه واگذاری حکمرانی به خلق ها و انتقال قدرت به یکایک آنهاست . بنا به گزارش مارتا هونکر : " در زمینه های مشارکت در سطح امور محلی و منطقه ای تأکید بر مشارکت در تشخیص ، طرح بودجه و رسیدگی و ممیزی اجتماعی در همه زمینه های مربوط به آن است. ابتدا شوراهای برنامه ریزی مردمی محلی پایه گذاری شدند و سپس این شوراها در سطح شهرداری ها تشکیل گردید. این شوراها ترکیبی از نمایندگی ها (شهرداری ها ، مشاورین ، اعضای هیئت مدیره های محلی،برای عملی کردن برنامه های همگانی مردمی هستند"۱۲ در سال ۲۰۰۶ قانون ایجاد شوراهای محلی گذرانده شد که بنابراین قانون شوراها سخن گویان منتخب جوامع محلی را بر پایه دولت تا چهارصد خانوار در مناطق روستایی و بیست خانوار در مناطق شهری بر‌می‌گزید این شوراها تا سال ۲۰۱۰ به بیش از بیست هزار شورای محلی افزایش یافت. بنابر گزارش ارائه شده از لاتینوبارمترو که هر ساله به بررسی میزان رضایت مردم از دموکراسی می پردازد در سال ۱۹۹٨ هنگامی که چاوز انتخاب شد تنها %٣۷ مردم آمریکای لاتین از سیستم دموکراتیک رضایت داشتند و در ونزوئلا این رقم کمتر از %٣۵ بود. تا سال ۲۰۰۷ حد متوسط رضایتمندی در همان رقم %٣۷ در تمامی آمریکای لاتین باقی ماند حال آنکه میزان رضایتمندی مردم ونزوئلا از نظام دموکراتیک به %۵۹ افزایش یافته بود. دولت چاوز کنترل شرکت ملی نفت و‌نزوئلا (PDVSA) را به دست گرفت و درآمد عظیم حاصل از این صنایع را نه ــ مانند دولت‌های پیشین ــ در راه تأمین منافع الیگارشی این کشور بلکه در راه ایجاد ساختارهای اساسی کشور و سرمایه‌گذاری در خدمات اجتماعی ــ که بسیار مورد نیاز مردم ونزوئلا است ــ به کار گرفت. دولت ونزوئلا، در عرض ده سال گذشته، بودجه هزینه‌های اجتماعی را به مقدار ۶/۶۰ درصد افزایش داده و آن را به سطح ۷۷۲ میلیارد دلار رساند. در رابطه با عوامل تعیین‌کننده شاخص‌های سلامت، ونزوئلا اکنون کشوری است که دارای پایین‌ترین سطح نابرابری (براساس ضریب جینی Gini Coefficient) در منطقه است. این کشور توانسته نابرابری را تا ۵۴ درصد و فقر را تا ۴۴ درصد کاهش دهد. فقر از ۸/۷۰ درصد در سال ۱۹۹۶ به ۲۱ درصد در سال ۲۰۱۰ کاهش یافته است. و فقر شدید از ۴۰ درصد در سال ۱۹۹۶ به سطح بسیار پایین ۳/۷ درصد در سال ۲۰۱۰ کاهش یافته است. تحصیلات و امور آموزش یکی از عوامل تعیین‌کننده‌ برای تعیین میزان سلامت و فقر به شمار می‌رود.دولت بولیواری تأکید خاصی بر امور آموزش گذارده و بیش از ۶٪ GDP (تولید ناخالص داخلی) را به آن اختصاص داده است. یونسکو (UNESCO) به این نتیجه رسیده که بی‌سوادی در ونزوئلا مدتی است ناپدید شده و ونزوئلا سومین کشور در منطقه است که بیش‌ترین میزان باسوادی را دارد. مردم کشور از پرداخت شهریه در موسسات آموزشی، از مهدهای کودک گرفته تا دانشگاه‌ها، معاف هستند.٨۰ درصد کودکان به مهدهای کودک دولتی می‌روند و ۸۵ درصد کودکانی که در سن مدرسه رفتن هستند به مدرسه می‌روند. هزاران مدرسه بازسازی و یا جدیداً احداث شده‌اند و این شامل تأسیس ۱۰ دانشگاه جدید می‌شود. از لحاظ نسبت تعداد دانشجو به جمعیت کشور، ونزوئلا در رده دوم آمریکای لاتین و رده پنجم در سطح جهان قرار دارد. در واقع، از هر ۳ ونزوئلیایی یک نفر در یک موسسه آموزشی به تحصیل اشتغال دارد. این همچنین یک دستاورد عظیم برای ونزوئلا به‌شمار می‌رود که توانسته به همراه سوئد در رده پنجمین کشور دنیا از لحاظ احساس خوشبختی و شادمانی جمعیت کشور قرار گیرد. پیش از آن‌که دولت چاوز در سال ۱۹۹۸ به قدرت برسد، ۲۱ درصد جمعیت این کشور از سوء تغذیه رنج می‌برند. ونزوئلا اکنون شبکه‌ای برای توزیع مواد غذائی یارانه‌ای تأسیس کرده که شامل مغازه‌های خواروبارفروشی و سوپرمارکت ها می‌باشد. در حالی‌که در سال ۱۹۸۰ مقدار ۹۰ درصد مواد غذائی وارد می‌شد، اکنون این رقم به ۳۰ درصد مقدار مورد نیاز کشور رسیده است. "مأموریت کشت و زرع ونزوئلا" ۲۳۸/۴۵۴ تسهیلات اعتباری در اختیار تولیدکنندگان روستائی گذارده و ۳۹۰۰۰ تولیدکننده روستائی در سال ۲۰۱۲ اعتبار دریافت کرده‌اند. ۵ میلیون ونزوئلایی مواد غذائی رایگان دریافت می‌کنند، که ۴ میلیون نفر آن‌ها دانش‌آموز می‌باشند و ۶۰۰۰ مرکز تهیه و توزیع غذا به ۰۰۰/۹۰۰ نفر از مردم غذا ارائه می‌دهند. اصلاحات ارضی و سیاست‌هائی که برای کمک به تولیدکنندگان کشاورزی تدوین شده توانسته‌اند سطح تولید بومی مواد غذائی را افزایش دهند. نتیجه این سیاست‌ها و اقدامات برای افزایش امنیت غذائی این است که امروزه سطح سوء تغذیه به ۵ درصد و سوء تغذیه کودکان که در سال ۱۹۹۰ مقدار ۷/۷ درصد بود امروز به سطح ۹/۲ درصد کاهش یابد. این یک دستاورد خارق‌العاده در سطح سلامت و تغذیه به موجب هر استاندارد و ضابطه‌ای می‌باشد. مرگ و میر نوزادان از ۲۵ در هزار در سال ۱۹۹۰ به ۱۳ در هزار در سال ۲۰۱۰ کاهش یافت.اکنون ۹۶ درصد جمعیت کشور به آب تمیز (که یکی از اهداف انقلاب بود) دسترسی دارند. در سال ۱۹۹۸، برای هر ۰۰۰/۱۰ نفر اهالی کشور فقط ۱۸ پزشک وجود داشت، در حالی‌که در حال حاضر به ازای هر ۵۸ نفر یک پزشک وجود دارد و نظام سلامت کشور حدود ۵۸۰۰۰ پزشک در اختیار دارد. برای دولت‌های قبلی چهار دهه طول کشید تا ۰۸۱/۵ کلینیک (درمانگاه) تأسیس کنند. در حالی‌که فقط در عرض ۱۳ سال دولت بولیواری ۷۲۱/۱۳ کلینیک (درمانگاه) تأسیس کرده است و این یعنی ۶/۱۶۹ درصد افزایش. برنامه مراقبت‌های اولیه با کمک بیش از ۳۰۰/۸ پزشک کوبائی توانسته جان حدوداً ۴/۱ میلیون نفر را در ۷۰۰۰ درمانگاه از خطر نجات دهد و توانسته ۵۰۰ میلیون مشاوره پزشکی عرضه دارد. تنها در سال ۲۰۱۱، تعداد ۰۰۰/۶۷ ونزوئلایی برای معالجه ۱۳۹ بیماری وخیم و صعب‌العلاج مانند سرطان، هپاتیت، امراض استخوانی، شیزوفرنی و سایر امراض در این رده داروهای گرانقیمت دریافت کرده‌اند. مضافاً این‌که، اکنون ۳۴ مرکز برای معالجه معتادان ایجاد شده است. در عرض ۶ سال ۸۴۰/۱۹ بی‌خانمان از طریق یک برنامه خاص تحت مراقبت قرار گرفته‌اند. و عملاً هیچ کودک بی‌خانمان دیگر در خیابان زندگی نمی‌کند. ونزوئلا اکنون دارای وسیع‌ترین مراکز ICU (واحدهای مراقبت شدید) در منطقه است. شبکه‌ای مرکب از ۱۲۷ داروخانه داروهای یارانه‌ای در اختیار بیماران قرار می‌دهند، که باعث ۳۴ تا ۴۰ درصد صرفه‌جوئی در هزینه درمان می‌شود. ۵۱۰۰۰ نفر در کوبا تحت معالجه تخصصی چشم قرار گرفته‌اند و برنامه معالجه بیماری‌های چشمی کوری ۵/۱ میلیون ونزوئلایی را معالجه کرده و بینائی را به آن‌ها بازگردانده است.
یک مثال در مورد این‌که دولت چگونه سعی نموده پاسخ به موقع به نیاز واقعی مردم بدهد شرایطی است که در سال ۲۰۱۱ واقع شد و این موقعی بود که باران‌های شدید حاره‌ای باعث بی‌خانمانی ۰۰۰/۱۰۰ نفر گردید. آن‌ها را به فوریت در ساختمان‌های دولتی و هتل‌ها به طور موقت اسکان دادند و دولت در عرض یک سال‌ونیم ۰۰۰/۲۵۰ خانه ساخت.
اقتصاد ونزوئلا دارای دیون نازل، ذخایر بالای نفت و پس‌انداز بالائی است. با این حال، اقتصاددانان غربگرای مخالف چاوز به نحو مشمئز‌کننده‌ای این نظریه‌ را تکرار می‌کنند که اقتصاد ونزوئلا "دوام" نخواهد داشت و اظهار می‌دارند که با متوقف شدن درآمد نفت اقتصاد این کشور سقوط خواهد کرد. جالب این است که آن‌ها این پیش‌بینی‌ها را در مورد اقتصادهایی مانند اقتصاد کانادا و عربستان سعودی ابراز نمی‌دارند. آن‌ها این واقعیت را به راحتی فراموش می‌کنند که ۵۰۰ میلیون بشکه ذخائر نفت ونزوئلا در واقع بزرگ‌ترین ذخایر نفت در جهان است و به‌کار بردن درآمد حاصل از این ذخایر عظیم برای سرمایه‌گذاری اجتماعی را اتلاف سرمایه و تلاشی عبث می‌نامند. لیکن این ۱۳ سال گذشته را دولت بولیواری صرف ایجاد زیرساخت‌های صنعتی و کشاورزی کرده که دولت‌های این کشور در عرض ۴۰ سال دوران صدارت خود از آن غافل بوده‌اند. در اثر این سرمایه‌گذاری‌های اجتماعی، اقتصاد ونزوئلا حتی در مقابل بحران موجود در اقتصاد جهان به رشد مستمر خود ادامه داده است.
دستاوردهای اقتصادی این کشور در عرض ده سال گذشته شامل این موارد است: کاهش نرخ بیکاری از ۳/۱۱ درصد به ۷/۷ درصد، دو برابر شدن تعداد افرادی که از بیمه‌های اجتماعی استفاده می‌کنند، کاهش دیون دولت از ۷/۲۰ درصد GNP (درآمد ناخالص ملی) به ۳/۱۴ درصد GNP، و گسترش شرکت‌های تعاونی که باعث تقویت اقتصادهای بومی و محلی گشته است. اقتصاد ونزوئلا، به‌طور کلی،‌ در عرض ده سال گذشته ۴/۴۷ درصد رشد داشته که به معنی میزان ۳/۴ درصد در سال می‌باشد.امروزه بسیاری از کشورهای اروپائی با حسادت به این ارقام می‌نگرند. اقتصاددان‌هایی که اقتصاد ونزوئلا را به تفصیل مطالعه کرده‌اند تأیید کرده‌اند که " پیش‌بینی سقوط اقتصادی،‌ تراز پرداخت‌ها یا دچار شدن کشور به بحران بدهی‌ها و یا سایر بلایای تیره و تار و یا سایر پیش‌بینی‌های سیاه و مصیبت‌بار غلط بودن‌شان به کرّات ثابت شده است... رشد اقتصادی جاری ونزوئلا استمرار داشته و می‌تواند به همین میزان و یا حتی با نرخی بهتر سال‌های بسیار ادامه داشته باشد."
به نظر نشریه گلوبال فاینانس (Global Finance) و ورلد فاکت بوک (world Factbook) متعلق به سازمان سیا، اقتصاد ونزوئلا نشان دهنده شاخص‌های زیر می‌باشد:
نرخ بیکاری ۸ درصد، دیون دولتی ۵/۴۵ درصد GNP (در مقایسه، بدهی اتحادیه اروپا ۵/۸۲ درصد GDP می‌باشد)، و رشد واقعی GDP (رشد تولید ناخالص داخلی): GDP سرانه ۰۷۰/۱۳ دلار می‌باشد. در سال ۲۰۱۱، اقتصاد ونزوئلا با رشدی معادل ۲/۴ درصد کلیه برآوردهای عکس آن را پشت سر گذارد. اقتصاد این کشور در عرض شش ماه اول سال ۲۰۱۲ به میزان ۶/۵ درصد رشد داشته است. نسبت بدهی به GDP این کشور کم‌تر از رقم مشابه برای امریکا و انگلستان و در عین حال بهتر از نسبت مشابه برای کشورهای عضو اتحادیه اروپا می‌باشد. نرخ تورم، که مسئله‌ای رایج در عرض ده‌ها سال بوده است، به پائین‌ترین میزان خود در عرض چهارسال گذشته یعنی ۷/۱۳ در عرض آخرین سه ماهه سال ۲۰۱۲ رسیده است. حتی وآل استریت جورنال گزارش داد که بورس سهام ونزوئلا بهترین عملکرد را با فاصله‌ای زیاد نسبت به سایر بورس‌ها در جهان داشته و در اکتبر سال ۲۰۱۲ به بالاترین میزان خود رسیده است. اوراق قرضه ونزوئلا جزو بهترین اوراق قرضه در میان بازارهای نوظهور بوده است.۱٣
در سال ۲۰۰۶ چاوز تحت تأثیر آراء و عقاید افرادی چون مزاروش و آلن وودز گام های بلندتری در مسیر سوسیالیسم برداشت چاوز سه محور اساسی برای بنا نهادن سوسیالیسم در ونزوئلا برشمرد که عبارت بود از : مالکیت اجتماعی بر تولید ، سازماندهی تولید به وسیله کارگران و تولید در راستای تأمین نیازهای جامعه . چاوز از نخستین گام رویاروی الیگارشی ای قرارداشت که سرسختانه در مقابل او ایستاده بود. کودتای سال ۲۰۰۲ تحت نظارت و حمایت کاخ سفید ، خرابکاری در بخش های مختلف تولید و علی الخصوص صنعت نفت ، کودتای نفتی در همان سال و هجمه رسانه ای مداوم علیه چاوز و برنامه های اجتماعی او بزنگاه هایی بود که چاوز جز با مبارزه صدیقانه زحمتکشان ونزوئلا و توده های مردم توان مقابله با آن ها را نداشت ‌با بررسی نمونه های مذکور از دستاوردهای چاوز در سالهای تکیه بر صندلی ریاست جمهوری ، بهبود رفاه اقتصادی اجتماعی و بسط عرصه سیاسی در این کشور غیر قابل انکار است.
اما آیا ونزوئلای عصر چاوز تجسم یک نظام سوسیالیستی با ساختاری آرمانی از سوسیالیسم بایسته قرن پیش روست؟ طرح چنین مسئله ای نشان دهنده بیگانگی کامل ذهن پرسشگر با وقایعی است که زیر پوست جامعه به وقوع می پیوندد..هر سوسیالیست آگاهی می داند که تحولات تاریخی ماحصل جدال های طبقاتی است که تاریخ را به تحرک و تحول وامی دارد. چه بسا اگر معجزه ای روی می داد و سوسیالیسم آرمانی همین جا ، همین امروز و در همین لحظه به وقوع می پیوست نامی از چاوز هم بر جای نمی ماند. مسئله امروز در ونزوئلا نه تحقق سوسیالیسم آرمانی بلکه جدال طبقاتی سهمگینی است که در این کشور وجود دارد. در نخستین انتخابات پس از مرگ چاوز ، جانشین وی مادورو تنها توانست با یک درصد آرا انتخابات را به سود خود خاتمه دهد در حالی که چاوز در چند انتخابات گذشته میانگین %۶۰ آرا را نصیب خود کرده بود. این کاهش ناشی از مرگ چاوز و فروریختن کاریزمای او نیست چرا که در انتخابات چندماه قبل هم چاوز تنها یکی دو درصد بیش از مادورو موفق به اخذ آرای مردم ونزوئلا شده بود. این امر بیانگر آن است که الیگارشی و بورژوازی در ونزوئلا با استفاده از قدرت و ابزارهایی که در اختیار دارند به سرعت در حال بازسازی نظام ارزشی و حاکمیت ایدئولوژیک خود هستند. هنوز قسمت بزرگی از صنعت و تجارت این کشور در اختیار سرمایه‌داران ، شرکت های خصوصی و گاه کارتل های بین المللی است. منطق حاکم بر روابط تولیدی در جامعه منطق سرمایه داری است. بورژوازی نهادهای اجتماعی – سیاسی خاص خود را در اختیار دارد که با بهره گیری از آن ها اخلاق اجتماعی و سازوکارهای ایدئولوژیکش را_علی الخصوص در میان طبقه متوسط_بسط می دهد ؛ از مدرسه و کلیسا گرفته تا روزنامه و شبکه های خصوصی تلویزیونی ؛ از طرفی آنها از حمایت های متحد قدرتمندی چون کاخ سفید برخوردارند. خلاصه کلام هنوز بورژوازی ، نفس می کشد، سرپا و قدرتمند است و خود را آماده جدالی تمام عیار ساخته است. در واقع چاویست ها تمام قدرت دولتی را در اختیار ندارند بلکه تنها بخشی از قدرت در اختیار آنهاست. بخش های قانون گذاری و حقوقی ، نیروهای مسلح و برخی حکومت های محلی و موسسات خصوصی صحنه رقابت و پیشبرد اهداف و برنامه های بورژوازی این کشور است. هر چند احزاب سازمان یافته چپ و بخش اعظمی از جنبش کارگری پشتیبان دولت است اما آنها نیروهای مسلح را در اختیار نداشتند و هرگز نتوانستند یک اکثریت قاطع پارلمانی به دست آورند. ظاهراً باید این گفته گرامشی را بپذیریم که بین کهنه که در حال مردن است و نو که در حال زاده شدن نبردی مداوم در جریان است.
هر چند اعداد و ارقام نشان می دهد که موازنه میان چاوزیسم و بورژوازی این کشور رو به تعادل می رود اما یک وزنه کفه ترازو را به جانب چاوز خم می کند. این وزنه اتکای چاویسم به جنبش های خلقی ، اجتماعی است که می تواند حمایت فعال آنان را در قالب سیاست های خیابانی جلب نماید ، در صورتی که توده مخالفین چاوزیسم یا طبقات متوسطی هستند که غالباً حمایتی منفعل و صرفاً سلبی از راست گرایان دارند و یا جریانات و اتحادیه های چپ گرای تندروی که هر چند با اتخاذ موضوع انفعالی عملاً به دامان بوژوازی می غلتند اما تأثیر ایجابی چندانی نخواهند داشت. از طرف دیگر باید توجه داشت دستاوردهای داخلی و خارجی چاوز سبب گردیده بورژوازی ونزوئلا نیز از موضع صریح خود عقب نشینی کرده و ناچار به تکرار برخی از شعارهای چاوز دست کم در قالب حرف و تبلیغ باشد.کمااینکه انریکه کاپریلس رقیب مادورو در انتخابات مدعی بود برنامه حزبش نه یک برنامه راست گرایانه بلکه تقلیدی از طرح‌هایی است که لولا در برزیل ایفا کرده بود. با این حال والترپومار رئیس امور بین الملل حزب کارگران برزیل – حزب لولا – صریحاً عنوان داشت اهداف و برنامه های مخالفین چاوز کوچکترین سنخیتی با آنچه حزب کارگران برزیل در سر می پروراند ، ندارد و این اشارات صرفاً مانوری تبلیغاتی برای جلب حمایت توده‌های مردم ونزوئلاست. پومار پیشتر در مورد رابطه نزدیک حزب با چاوز به رغم تفاوت در برنامه هایشان متذکر شده بود که : " آنچه باید انجام دهیم این است که در هر کشوری شرایط موجود در آن توازن نیروهایش توجه کنیم تا بتوانیم آنچه را که می تواند انجام دهد و آنچه را که قادر به انجامش نیست درک کنیم"۱۴با بررسی تحولات ونزوئلا پس از Punto fijismo و گذار به دموکراسی تا به امروز درمی یابیم هر چند احزاب و گروه های مختلفی با گرایشات متفاوت سوسیالیستی به صحنه آمده و از آن خارج شده اند اما نبرد طبقاتی کماکان ادامه دارد. واقعیت این است که خلق منتظر آرمان های روشنفکرانه برای آینده ای نامعوم و دور از دسترس نمی ماند. خلق ها و مطالباتشان مدام در حال حرکتند اگر روشنفکران ارگانیک در نقطه ای بایستند و در جا بزنند خلق به سادگی از آنان عبور خواهد کرد و آنها جا می مانند. باید توجه داشت قطار تاریخ به صورت عام و انقلاب به مثابه یک پدیده تاریخی لحظه ای منتظر نمی ماند. اگر به گاه بدان رسیده باشیم می توانیم همگام با تحولات پیش رویم و اگر بی گاه شاید تا ابد قطاری از مقابلمان عبور نکند.
در زمینه سیاست خارجی نخستین گام مهم چاوز رویارویی با امپریالیسمی بود که قطره قطره شیره جان آمریکای لاتین را مکیده بود.اما این رویارویی نه محدود به ونزوئلا بود نه یک تاکتیک سیاسی که از جانب سیاستمداری خاص اتخاذ می گردد. در یک بازه زمانی مشخص بسیاری از کشورهای این منطقه به مقابله با امپریالیسم و نسخه نئولیبرال تجویزی آن پرداختند. حتی در کشورهایی که از احزاب چپ ریشه دار قدرتمندی برخوردار بود این احزاب پیشگامان مبارزه علیه نئولیبرالیسم نبودند. بلکه نیروهای توده ای نقش اصلی این مبارزات را به عهده گرفته بودند. جنبش های توده ای با برخورداری از پویایی مقاومت های موجود در جوامع و سازماندهی مردمیشان رشد می یافتند.این جنبش ها ترکیبی از آزادی خواهان مذهبی ، ناسیونالیسم انقلابی ، مارکسیسم بومی ، آنارشیسم و ... بودند که در ادامه مبارزاتشان نیروهای دهقانی و بومی به آنها اضافه شدند از جمله می توان به نبرد مردمی بولیوی علیه خصوصی سازی آب ، جنگ آبی و جنگ گاز در آرژانتین که دربر گیرنده ،کارگران،صاحبان مشاغل کوچک، بیکاران ، بازنشستگان ، کشاورزان بدهکار ، دانش آموزان دبیرستانی ، طرفداران محیط زیست و جنبش های ضد جهانی سازی و...می شد اشاره کرد.۱۵احزاب آمریکای لاتین از جمله ونزوئلا که قدرت سیاسی خود را با تکیه بر نیروی این توده ها به دست آورده بودند در گام نخست تلاش کردند از نقش و نفوذ ایالات متحده در این قاره بکاهند. یکی از اقدامات آنها حذف آمریکا از جلسات کنفرانس سران کشورهای آمریکای لاتین از سال ۲۰۰۰ بود از طرف دیگر آنها سیاست نگاه به شرق را جایگزین رویکرد غربگرایانه پیشین نمودند. به گونه ای که در سال ۲۰۰۹ چین ۱۲ میلیون دلار در زمینه های کشاورزی ، صنایع و انرژی و ونزوئلا سرمایه گذاری کرده که تا آن وقت بالاترین اعتباری به حساب می آمد که از جانب چین به یک کشور انتقال یافته است. البته بی شک این نقد به دولت چاوز وارد است که این معاهدات هر قدر هم که ناگزیر باشد ضربه سنگینی به نیروی کار این کشور وارد می آورد چرا که بنگاه های اقتصادی این کشور توان رقابت با بهره بری بالا و مزد پایین و در نتیجه محصول ارزان قیمت چینی را ندارند با این حال خطر نفوذ سیاسی چین در این قاره و تحمیل مطالبات و ساختارهای اقتصادی مطلوب این میهمان نورسیده برای آمریکای لاتین به مراتب کمتر از آمریکاست.
در سال ۲۰۰۴ ونزوئلا و کوبا موافقتنامه ای در راستای تدوین طرح بولیواری برای آمریکای لاتین امضاء کردند که هدف آن مقابله با طرح آمریکا در راستای ایجاد مناطق تجاری آزاد FTAA در این قاره بود که بعدها کشورهایی چون بولیوی ، هندوراس ، دومینکا، آنتیگوا ، باربودا و سنت وسنت و گرانادا و اکوادور به آن پیوستند. از سال ۲۰۰۹ چپ گرایان آمریکای لاتین درصدد برآمدند روابط خود را با آفریقا گسترش دهند . در سپتامبر همین سال با تأخیر سه ساله طرح چاوز برای تأسیس بانک جنوب در نشست مشترک آمریکای لاتین آفریقا SAS تصویب می شود و لولا داسیلو ، مورالس ، رافائل کورآ اکوادوری، فرناندولوگو پاراگوئه ای ، کریستینا کریشته آرژانتینی و واکز ارگوئه ای سرمایه اولیه ۷ میلیون دلاری آن را تایید می کنند.هدف این بانک ایجاد یک هویت مستقل مالی در آمریکای جنوبی در مقابل صندوق بین المللی پول و بانک جهانی بود که می خواست ذخیره های بین المللی بانک های مرکزی این کشورها را در راه بهبودی و تکامل مناطق فقیرنشین ، بهبود زیست محیطی و توسعه پایدار به کار بندد. اتحاد آلبا و تأسیس بانک جنوب تا حدی امپریالیسم ایالات متحده را عصبانی کرد که شش ماه پس از انتخاب اوباما ، مانوئل زولایا رئیس جمهور هندوراس که به آلبا پیوسته بود توسط نظامیان آمریکایی ربوده شد . این کودتا به همراه افزایش پایگاه های نظامی آمریکا در کلمبیا ، گوانتانامو و تشدید تحریم کوبا روی دیگر سکه مرد سیه چرده کاخ سفید را عیان ساخت تا توهم سیاستمدار لیبرال دموکرات خوب کاملاً نقش بر آب شود.
یکی از انتقادات همیشگی چپ و راست به چاوز و سوژه های تبلیغاتیشان متحدین جهانی او بود. رابطه صمیمانه چاوز با محور مقاومت در خاورمیانه و سیاستمدارانی چون قذافی ، صدام حسین ، رهبران کره شمالی و دیگر سیاستمدارانی که راست جهانی آنان را اراذل و اوباش قلمداد می کند و در اردوگاه چپ نیز کم نسیتند کسانی که بدشان نمی آید آنها را این گونه خطاب کنند همواره مورد تمسخر راست ها و نقد چپ ها بوده است. نقطه نظر راست جهانی و تعریفی که از اشرار جهانی ارائه می دهد بنابر منافع و مطامع آن کاملاً قابل درک است. هر نوع نظام سیاسی که منافع اقتصادی ، تفوق قدرت نظامی ، نظم سیاسی و نهادها و سنت های موجود و حاکم بر نظم جهانی تحت هژمونی قدرت های غربی را با تهدید مواجه سازد نظامی شرور و رهبران آن به قول هایک مشتی اراذل و اوباش هستند. اما در مورد رفقای خیلی سرخ و سرخ و صورتی علامت سوال هایی قرار داد. چرا که پاسخ به این سوالات ماهیت پنهان در شعارهای تند و تیز آنها را تا حدی آشکار می سازد. حقیقتاً در عالم سیاست ، شرارت به چه معناست؟ شرور کیست ؟ این اشرار در مقابل چه کسی و در مورد چه موضوعی شر به حساب می آیند؟ طبعاً این دوستان بر خلاف امثال هایک و آرنت سیاستمدارانی را که در راستای بهبود عدالت در کشورشان می کوشند شرور خطاب نمی‌کنند. چرا که در آن صورت سوسیالیست به حساب نمی آیند.(البته در کمال تاسف باید اذعان داشت بسیاری از این سوسیالیست های خود خوانده جریانات و نظام های سیاسی عدالتخواه را شرور قلمداد می کنند تا به ازای این خوش خدمتی مدال سوسیالیست خوب بودن از سوی رسانه های بورژوازی به گردنشان آویخته شود).در مورد برنامه های نظامی چطور؟ مثلاً کشورهایی که تلاش می کنند به سلاح های اتمی دست یابند؟ به راستی کدام کشور تا به حال این سلاح را مورد استفاده قرار داده است؟ تنها یک کشور . بلی ایالات متحده محترم آمریکا. آن هم نه در برهوت و به صورت آزمایشی بلکه در ناکازاکی و هیروشیما بر سر هزاران کودک و زن و مرد بیگناهی که نه چیزی از اتم می‌دانستند نه چیزی از جنگ و سیاست . آنها هم مانند شهروندان آمریکایی خانواده ای داشتند، دوستانی ، قوم و خویشی ، عشقی ... آیا واقعاً خطر بمب اتم قذافی بیش از انبار بمب های اتم تل آویو است؟ آیا اراده استفاده اش بیشتر است؟ اما این اراده در نقطه دیگری از جهان محقق شده ! شاید ایراد از ساختار سیاسی آنهاست؟ دیکتاتور مآبند؟ آری هستند. جوامعشان تک صداست ؟ آری هست. تحمل عقیده مخالف را ندارند؟ آری ندارد. قدرتشان بر قهر و زور و ارعاب استوار است ؟ آری هست. اما آن سوی میدان اوضاع از چه قرار است؟ کیلینتون ، بوش، اوباما یا شیراک ، ساکوزی و حتی اولاند مثلاً سوسیالیست . تاچر، بلر، کمرون و .... آیا همه آنها برخاسته از بطن توده ها و مطالبات مردمشان هستند؟ پس چرا در همیشه در بر یک پاشنه می چرخد؟ جوامعشان پرهیاهوست؟ شاید در هالیوود و لاس وگاس . تحمل عقیده مخالف را دارند؟ احتمالاً تا جایی که به هولوکاست و طعنه های نرم و نازکی مانند طعنه های مایکل مور مربوط نشود. مبتنی بر قهر و زور و ارعاب نیستند؟ پس این جنگ ها و کودتاها و بگیر و ببندها از کجا آب می خورند. تا چه اندازه مسئول گرسنگی و مرگ و میر و استثمار و بهره کشی در سطح جهانند؟ احتمالاً خیلی زیاد. قذافی دیوانه بود اما دیوانگیش روزی صدها کشته در فلسطین و عراق و افغانستان و سوریه و ... به بار نمی آورد. پس چرا برخی قابل احترامند و برخی دیگر شرور؟ شاید این حکایت ، حکایت قدیمی دزدان کوچک و دزدان بزرگ است. دزدان کوچک لباس پاره به تن می کنند، بوی عرق تنشان مشام آدمی را می آزارد کثیف و نحیف و رقت انگیزند و اگر در سردترین شب زمستانی پائین پنجره ای مثل سگ زوزه بکشند کسی نگاهشان هم نمی‌کند. اما دزدان بزرگ تمیز می پوشند، کراوات می زنند ، بوی عطرشان شامه نواز است و بلندترین جایگاه را به خود اختصاص می دهند. حتی اگر در مجلسی خلاف عرفی هم انجام دهند همه حاضرند خلافشان را گردن بگیرند تا مبادا احترام دزدِ آقا ترک بردارد. آری شروران خوش پوش و خوش بیان و خوش خط و خال برای رفقای ما نیز منفور یا مضحک نیستند تک صدائیشان زننده نیست چرا که گوش خیلی از رفقا نیز پر از هیاهوهای لاس وگاسی است . محدودیت هایشان به چشم نمی آید چرا که چشم ها مسحور رهایی هالیوودیست .اگر هم این هیاهو و رهایی مسئله توده های فقیر جوامع بسته نباشد مشکل توده هاست نه مشکل روشنفکران . القصه جهان پیش روی ما جهانی سرشار از شرارت هاست پس نمی توانیم میان تخته سیاه آن خطی رسم کنیم و خوبها و بدهایش را از هم جدا کنیم.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و در جهان مثلاً تک قطبی بسیاری از مفاهیم سیاسی نیز تعریف خود را از دست دادند. بلوک شرق با همه فزونی ها و کاستی هایش حامل قالب هایی بود که بسیاری از این مفاهیم را در دل خود می گنجاند و نظمی همگون به وجود می آورد. زیر سایه اتحاد جماهیر شوروی مدعیان ضدیت با امپریالیسم نمی توانستند صرفاً به عربده کشی یا کنش هایی بی هدف و بی برنامه قناعت کنند. احتمال لغزششان هم کمتر بود مثلاً قذافی به این سادگی ها خود را در آغوش بلر و بوش و سارکوزی رها نمی کرد که آنها هم آخر الامر جا خالی کنند و پیرمرد نقش بر زمین شود به دنبال فروپاشی شوروی بسیاری از این قالب ها و مفاهیم نیز در هم کوبیده شد . با فروپاشی شوروی منظومه ای که بر گفتمان ضد امپریالیستی حاکم بود یا لااقل آن را تحت لوای خود قرار می داد به موزاییک هزار پاره ای بدل شد که بسیاری از اجزایش هیچ تناسبی با هم نداشتند. با این حال چاره دیگری نیز وجود نداشت. بلوک شرق و متحدانش که دارای مفهومی ایجابی بود جای خود را به یک شبه بلوک ضدامپریالیستی داد که نه تنها همان گونه که از عنوانش برمی آید مفهومی سلبی است بلکه در همین سلبیت هم تعهد یگانه ای میان اجزای آن وجود ندارد. اگر یک بار دیگر تصمیم بگیریم تاریخ و پدیده های تاریخی را منجمد کنیم شاید بسیاری از رهبران مثلاً ضد امپریالیست را کنار بگذاریم اما همانگونه که در بعد داخلی ونزوئلا اشاره کردیم در سطح جهان نیز جدالی طبقاتی در سطح کلان در جریان است. در میدان جنگ سلاح بنا به میل سربازان توزیع نمی شود بلکه بضاعت ارتش تعیین می کند چه کسی چه سلاحی دست گیرد اما چاره ای جز انس گرفتن با سلاح جنگی نیست چرا که اگر مأنوس نشوی از شر ساس ها هم در امان نمی مانی .
در یک جمع بندی می توان با این نظر مارتا هونکر موافق بود که : ونزوئلا دارای حکومتی متکی بر جنبش‌های اجتماعی و مردمی است که خواهان بریدن از سیاست های نئولیبرالی ، هبستگی منطقه ای و اهدافی ضد امپریالیستی است اصلاحاتی که ممکن است ، ممکن است ،و تنها ممکن است (تأکید نگارنده) به انقلاب بیانجامد۱۶
                                                                قسمت (۲)
                                             اردوگاه سرمایه و هراس از طغیان توده ها


اردوگاه سرمایه داری سخت نگران است ، نگران انسان های دربند! دموکراسی! حقوق بشر! جامعه مدنی ! آزادی بیان ! و غیره و غیره . این نگرانی از چهر سیاستمداران و اقتصاددانان و روشنفکران گرفته تا مجریان و برنامه سازان رسانه ایشان هویداست. هر چند اگر گاهی امواج رسانه ها را تغییر دهیم و کمی آسوتر از آنچه به ما نشان می دهند نظر افکنیم خواهیم دید دغدغه بشردوستان پسا جنگ سردی همیشه همه این کلیشه‌ها نیست_که اگر بود چنین بربریتی پشت ویترین رنگارنگ جهانشان پنهان نمی شد_ . صنعت ، اندیشه و پیشرفت سرمایه داری در کنار همه کالاهایش و مهمتر از همه آنها آئینه ای بر ساخته است برای وارونه نشان دادن جهان ما و آنچه در آن جاریست. پارادوکس هایی که بسیاری خواه ناخواه آنها را پذیرفته و به آنها تن داده اند. جنگ به بهانه صلح ، کودتا به بهانه دموکراسی ، ترور به بهانه آتش بس و غارت به بهانه توسعه . این آینه وارونه رویاروی تمام تحولات جهان ما قرار می گیرد و بهانه ها را دیگر گونه و انسانی و مدنی جلوه می دهد. بسیاری از ما نیز ونزوئلا را در قالب همین آینه دیده و شناخته ایم . حاکمی دیکتاتور ، سرکوبگر و جنگ طلب، جامعه ای بسته ، عقب افتاده و ستمدیده و مردمی فقیر ، دربند و مظلوم حال آنکه پشت پرده خبر از حقیقت دیگریست.
آدام اسمیت دست های نامرئی بازار را دیده بود اما آنچه نادیده ماند دست های نامرئی سردمداران بازار و نوکران اندیشه ورزش بود. دست هائی نامرئی که همواره خود را در پس تصویری موهوم پنهان می کنند و با بهانه ای دلسوزانه راهی بشرسوزانه پیش می گیرند.
الیگارشی ونزئلا و پیاده نظامش همنوا با اربابان کاخ سفید اتهاماتی را به هیأت حاکمه این کشور وارد می‌کنند که گهگاه برای خود آنها نیز حیرت آور است. آنها در حالی چاوز را تهدیدی برای دموکراسی به حساب می آورند که خود ، علیه او کودتا ترتیب داده اند. چنان از حیف و میل ثروت های نفتی به دلیل سیاست های توزیعی چاوز سخن می گوید که گویی پیش از این بخش عمده این ثروت راهی سفره بخش محدودی از این الیگارشی نمی شید. می گویند جامعه مدنی از میان رفته در حالی که هراسشان از دموکراسی مشارکتی و سهم مستقیم خلق ها در تعیین سرنوشت خویش است. می گویند آزادی بیان وجود ندارد حال آنکه رسانه های خصوصی به پشتوانه دلارهای الیگارشی این کشور و سردمداران کاخ سفید همواره علیه چاوز تاختند و او نتوانست کوچکترین عکس العملی حتی پس از کودتا در مقابل آنها داشته باشد. حتی وقتی الیگارشی ونزوئلا به قواعد بازی تن می دهد حاکمان یانکی آنها را مواخذه و تنبیه می کنند. در آخرین انتخاباتی که چاوز پشت سر نهاد اندکی پس از شمارش آرا کاپریلسِ رقیب پیروزی وی را تبریک گفت اما وزارت خارجه آمریکا بلافاصله بیانیه داد و بر طبل بهانه نخ نمای تقلب در انتخابات کوبید. البته مرگ چاوز این فرصت را برای الیگارشی دست نشانده ونزوئلا فراهم کرد که کوتاهی خویش را این بار در رقابت با مادورو جبران نماید با این حال این بهانه چنان کارساز نبود که حتی برای یک هفته هم که شده فضای جامعه را متشنج کند.
پس چیست آنچه پشت این آینه وارونه هزار رنگ پنهان شده است؟
صادق زیبا کلام یکی اساتید سفارش شده و غرب پرست دانشگاه تهران کمی پرده را آنسوتر می برد و می‌گوید: نمی توان گفت که چاوز توانست در بلند مدت به توسعه سیاسی و اقتصادی در ونزوئلا کمک شایانی کند. چرا که اساساً محبوبیت این رهبر ونزوئلایی بیشتر در میان اقشار و لایه های کمتر تحصیل کرده کمتر متخصص و کمتر کارآفرین این کشور بود. در واقع آنهایی که با شدت تمام به هوگوچاوز و دیدگاه های او پایبند و علاقه مند بودند اغلب اقشار و لایه های کمتر تحصیلکرده جامعه بودند که چندان نقشی در تولید ، تحصیلات عالیه ، کارآفرینی و حیات روشنفکری و نخبگان فرهنگی و فکری ونزوئلا نداشتند بر همین اساس نمی توان تأثیر چاوز در توسعه سیاسی ، جامعه مدنی و توسعه اقتصادی را بلندمدت و دیرپا دانست.۱۷
حلقه هایی پنهان درست همین هاست. لایه های زیرین جامعه ، کمتر تحصیل کرده ، کمتر متخصص و کمتر کارآفرین و مجموع این الفاظ یعنی خلق و توده های مردم.
یک سوال مهم این است که ونزوئلا امروز کجا ایستاده است؟ و سوال مهمتر این که بنا بر نظم تحمیلی جهان سرمایه داری می بایستی کجا قرار می گرفت؟ شاید برای ارائه پاسخی مناسب تر به این پرسش ها لازم باشد نخست تحولی که چاویسم در آمریکای لاتین به وجود آورد و هارمونی پیشرفت نئولیبرالیسم برآمده از فرآیند شوک درمانی را به هم ریخت مورد بحث قرار دهیم. نقشه آمریکای لاتین خیلی پیش از به قدرت رسیدن چاوز توسط دارو دسته شیکاگو طراحی شده و دولت ایالات متحده مهر تصویب خود را بر آن کوبیده بود. آمریکای لاتین باید به هر صورت ممکن و در کوتاه ترین زمان به سمت نئولیبرالیسم می تاخت. مهمترین متحدین آمریکایی ها در پیشبرد این اهداف ، الیگارشی سنتی و فاسدی بود که در تمامی ساختار اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی این کشورها ریشه دوانده بود و دست بر قضا بیشترین سود حاصل از این تحولات به جیب آنها روانه می شد. در روزهایی که اقتصاددانان شیکاگویی نقشه های تحول در آمریکای لاتین را ورق می زدند سد مستحکمی در مقابل خود نمی دیدند. مهمترین دست انداز مسیر آن روزها کوبا بود که سعی داشتند با بهره گیری از حربه هایی چون تحریم اقتصادی، ترور فیدل کاسترو ، تبلیغات گسترده رسانه ای ، تحریک الیگارشی فراری این کشور و ... این سد را نیز درهم کوبند. اما با افزایش تضاد طبقاتی در نتیجه پیشبرد سیاست های نئولیبرالی و در آخرین سالهای قرن بیستم تحولات سمت و سوی دیگری یافت. رهبران دست نشانده کاخ سفید و کارگزاران سیاسی الیگارشی کم کم جای خود را به رهبران چپگرا و مستقل برآمده از مطالبات خلقی می دادند که توانسته بودند با موضع گیری علیه جنایات سیاسی اجتماعی ، اقتصادی که نئولیبرالیسم نو تاخته بر این کشور وارد کرده بود حمایت خلق های کشورشان را جلب نمایند. در یک بازه زمانی کوتاه افرادی چون داسیلوا، مورالس، لولا، چاوز، مانوئل زولایا و ... جانشین امثال پنوشه ها و پرون ها و خیمنس ها در این منطقه شدند. کشورهای بدهکار به دنبال راهی دیگر برای رهایی از بدهی های سنگین و فقر فزاینده شان می گشتند. هر روز ضربه‌ای جدید بر پیکر امپریالیسم ایالات متحده وارده می آمد ؛ یک روز تأسیس بانک جنوب در برابر صندوق بین المللی پول و بانک جهانی ، یک روز پیمان های وسیع منطقه ای در مقابل طرح ایجاد مناطق تجاری آزاد توسط آمریکا در این منطقه ، روزی تشکیل Alba ، روز دیگر ... و تمامی این رخدادها توسط دولت هایی به وقوع می پیوست که از حمایت های توده ای خلق های کشورشان برخوردار بوده و در مقابل الیگارشی سنتی و وابسته در این کشورها ایستاده بودند در واقع جدال برآمده از این دوران نه جدال میان طیفی از رهبران سیاسی با الیگارشی در بعد داخلی و امپریالیزم در بعد بین المللی ، بلکه برآمده از جدال طبقاتی موجود در درون این جوامع بود که البته غالباً خود را به صورت ناپخته و ناتمام هویدا می ساخت .
مهم نیست که رهبران آمریکای لاتین چه کسانی بودند بلکه آنچه حائز اهمیت است این نکته است که این رهبران برآمده از مبارزات کدام نیروهای اجتماعی بودند و در نتیجه فشار کدام نیروهای طبقاتی به جلو رانده می شدند.در واقع باید گفت همه این رهبران برآمده از جدال های طبقاتی هستند که در دل جوامع و در واکنش به خسارات برآمده از سیل نئولیبرالیزم شکل گرفته است. همانگونه که پیشتر اشاره شد قیام خلقی کاراکازو در اعتراض به افزایش یکباره هزینه حمل و نقل مقدمه ای بر تحولاتی است که از دل آن چاوز به قدرت می رسد و نمانیدگی همین نیروهای توده ای را به شکلی دیگر عهده دار می شود و با تأکید بر دموکراسی مشارکتی و تشکیل و گسترش شوراها قدرت را میان آنها تقسیم می کند. این تقسیم قدرت میان توده ها در نقطه مقابل تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی که متفکرین بورژوازی بر آن تأکید دارند قرار دارد ، چرا که خلق ها با مطالبات و آرمان های خود و برای تحقق اهداف عینی شان قدرت سیاسی را به دست می گیرند و نهادها و سنت های معطوف به تحقق این اهداف را بنا می نهند. از این روست که متفکرینی چون هایک این گونه دموکراسی را دموکراسی توتالیتر قلمداد می کنند. هراس از واگذاری قدرت به خلق ها و کنش مستقیم آنها در امور سیاسی واکنشی یکباره در برابر نتایج برامده از آنها نیست . با نگاهی به ارای مدعیان سردمداری جامعه باز و دشمنان به اصطلاح توتالیتاریسم از جمله پوپر ، هایک ، آرنت و ... به پیشینه هراس این متفکرین از مشارکت خلق ها و کنش ها و جنبش های خلقی پی می بریم.
یکی از نکات چشمگیر منظومه راست گرایان این است که هر چه از متون به اصطلاح فلسفی فاصله گرفته و به سمت متون اقتصادی ، سیاسی می رویم. نگرش محافظه کاری و لیبرالیسم صریح تر و فارغ از هر گونه منزه طلبی و پرده پوشی می گردد. پویر به مثابه یک فیلسوف ، عدالت و فیلسوفان عدالت خواه را می ستاید اما راه و روش آنان را منتهی به بیراهه می داند ، هایک مخالفان نظم خودجوش جامعه آزادش را اراذل و اوباش قلمداد می کند و هر گونه سیاستی در راستای برنامه ریزی اقتصادی و پیگیری منافع عمومی را سرمنشأ توتالیتارسیم می داند. هاناآرنت لذت خوشبختی همگانی را سزاوار عده قلیلی از اقشار و طبقات می داند که به آزادی عمومی ! علاقه دارند و بی آن نمی توانند خوشبخت باشند۱٨ دسته چندمی های چون الوین تافلر تمام زمان خود را به جدا کردن انسان ها به هر بهانه ای از یکدیگر اختصاص می دهند و اگر بتوانند بدشان نمی آید هر انسان را نیز به اجزای تشکیل دهنده تقسیم کنند. و گونه هایی مانند فویدمن فارغ از جار و جنجال ها و حرف و حدیث های چنین و چنان سرگرم کار بست آزمایشات انسان سوز خویش می شوند. همه چیز از یک نظریه فلسفی محترمانه به سمت بربریتی ضد بشری در حرکت است.آهسته ، آرام، متین و باوقار.
این رزمندگان سنگر آزادی و پرچمداران جامعه باز، راز تحولات قرون ۱۹ و ۲۰ جهان را به خوبی دریافته اند. این راز بیش از همه در آثار هایک پرده از چهره برمی دارد. هایک معتقد بود آرمان آزادی و لیبرالیسم در نتیجه انقلاب فرانسه دچار انحرافی شدید گشته و هنوز از ضربه های این انحراف قامت راست نکرده است . اما چرا هایک انقلاب فرانسه را نقطه آغازین انحراف لیبرالیسم می داند؟ برای پاسخ به این سوال باید کمی بیشتر ریشه های اندیشه هایک را واکاوی کنیم .
هایک در بدو امر میان دو گونه خردگرایی تمایز قائل می شود، یکی را خردگرایی تکاملی و دیگری را خردگرایی برساختگرایانه نام می نهد. او مدل تکاملی را تأیید و مدل برساختگرایانه خرد را تکفیر می کند. از نظر هایک خرد گرایان تکاملی می خواهند بفهمند جامعه چگونه و بر پایه چه اصولی تکامل یافته است : به نهادها، عادت ها و سنت ها به دیده احترام می نگرند ، معتقدند تغییرات در جامعه باید آهسته و با افزایش و کاهش تدریجی صورت پذیرد. حدود عقل و فهم آدمی را از نظر دور نمی دارند و می دانند هیچ کس و هیچ گروهی موفق به فهم کل جامعه نمی شود، چه رسد به طراحی و هدایت آن . اما خردگرایان برساختگرایی می‌خواهند با تدبیرهای عملی ، نهادها و ترتیبات موجود را کنار بگذارند و چون همه آنها را ساخته عقل و اراده آدمی می بینند به این اعتقاد می رسند که جوامع را می توان با تکیه بر عقل نسل کنونی دگرگون و از نو طراحی کرد و به نحوی سازمان داد که فقر و جهل و خشونت به یکباره رخت بربندد۱۹
با تشریح این دو قسم خردگرایی و ذکر این نکته که هایک انقلاب فرانسه را برآمده از خردگرایی برساختگرایانه می دانست می توان عواملی را که موجب رنجش هایک و دیگر راستگرایان از تحولات دو قرن پیشین جهان گشته به سادگی دریافت.
انقلاب فرانسه برآمده از خرد ساختار گرایانه است. لذا بنا بر تعریف فوق :
۱) خواهان درهم کوبیدن نهادها و سنت های موجود در جامعه است.
۲) می خواهند آینده بشری بر پایه عقل و اراده توده ها بنا کند.
٣) به دنبال پایان دادن به فقر ، جهل و خشونت و ... است.
پس مسئله انقلاب فرانسه یا هر تحول مسالمت آمیز و خشنونت بار دیگری نیست بلکه مسأله اصلی مقابله با هر گونه کنش رادیکال خلق ها مبنی بر عقل و اراده خود و بهبود زیست اجتماعی آنهاست.
این تفکیک گونه های خرد در اندیشه پوپر به شکل دیگر بیان می شود. پوپر مدیریت عقلانی جامعه را شکل دادن به اصلاحاتی دقیق و محتاطانه می داند که هم انقلاب و هم محافظه کاری رایکسان رد می کند و آن را مهندسی اجتماعی تدریجی نام می نهد که در اصل همان خرد تکاملی هایک است. و این شکل مهندسی اجتماعی را در مقابل مهندسی اجتماعی اتوپیایی "خرد بر ساختگرایانه " قرار می دهد . او معتقد است طرح‌ها و نقشه های اتوپیایی برای بازسازی اجتماعی ضرورتاً مطلق تر از آن هستند که دامنه زیادی برای انتخاب های فردی مستقل باز بگذارند. از این رو پوپر ناقد هر گونه انقلاب اجتماعی است چرا که این قبل انقلابات با درهم کوبیدن سنت ها و نهادهای موجود بشر را دچار سردرگمی خواهد کرد. پوپر هر گونه کوششی برای طراحی جامعه ای که در آن لذت و شادی حداکثری برای حداکثر مردم امکان پذیر باشد را اتوپیانیسم قلمداد می کند و می گوید: درد، رنج ، بی عدالتی و پیشگیری از آنها مسائل ازلی ، ابدی اخلاق عمومی هستند، ارزش والاتر را باید به قلمرو عمل آزاد واگذاشت ۲۰
در واقع پوپر نیز مانند هایک مهمترین شرط تحولات خردمندانه اجتماعی را در حفظ نهادها و سنت های موجود در جامعه تلقی می کند. مقابله با این نهادها و سنت ها چیزی جز مهندسی اتوپیایی و انقلابی جامعه نیست که این اتوپیا بنا به تعریف پوپر لذت و شادی حداکثری برای حداکثر مردم است. حداکثر شادیِ حداکثر مردم طبعاً یک نفع جمعی است اما از آنجا که انتخاب آزاد فردی را محدود می کند در واقع به اساس یک جامعه بسته تبدیل می شود.
بیایید کمی لغات جملات فوق را جابجا کنیم تا شاید پرده از چالش ذهنی واقعی پوپر کنار زده شود. پوپر و سایر اندیشمندان راست گرا فرد، آزادیها ، استعدادها و انگیزه های فردی را اساس یک جامعه انسانی و آزاد می دانند و از طرف دیگر احتمالاً مدعی اند که روی سخنشان با همه نوع بشر است نه گروه ها و طبقات و دارو دسته های خاص موجود در جامعه. پس یک فرد – هر فردی از فرزندان پرزیدنت اوباما گفته گرفته تا دخترک ۱۱ ساله تن فروش هراتی – هر یک می توانند و به نوعی باید خواهان حداکثر لذت برای خود باشند. اگر تک تک این لذت های منفرد کنار هم قرار گیرد بنابر اندیشه لیبرالی ما نه با حداکثر شادی برای حداکثر مردم بلکه با حداکثر لذت و شادی برای همه مواجهیم. در نتیجه نگرش امثال پوپر به اتوپیانیسمی به مراتب غلیظ تر از آنچه وی اساس جامعه بسته قلمداد می کند، می انجامد . پس واقعیت باید چیزی جز آنچه پوپر علی الظاهر مدعی آن است باشد.
چگونه منافع فردی و منافع جمعی از یکدیگر متمایز می شوند ؟ پاسخ چندان دشوار نیست منافع فردی از انسانی به انسان دیگر متفاوت است اما منافع جمعی ، منافعی است که با وجود همه تفاوت ها، در میان گروه های مشخصی از مردم به یگانگی دست یافته است. منافع فردی مبتنی بر تضاد و منافع جمعی مبتنی بر تعامل است. منافع فردی اتمیزه و منافع جمعی طبقاتی یا خلقی است. صاحبان منافع فردی چاره ای جز کنش محدود در قالب نهادها و سنت های موجود در جامعه ندارند . اما صاحبان منافع جمعی از قدرت طغیان و درهم کوبیدن این نهادها را برخوردارند. پس می‌توان دریافت مسئله نه اتوپیانیسم و انقیاد انسان ها بلکه هراس از جنبش های توده هاست.
اما چرا جنبش های توده ای هدف نقد اندیشمندان لیبرال قرار می گیرد؟ توده ها چه خصلتی داند که تحرک جمعی آنها را بیمناک می کند ؟ آیا همواره جنبش های توده ای مورد نقد لیبرالیسم روز قرار دارد؟
غالباً توده ها ، متشکل از طبقات فرو دست ، زحمتکشان و اقشار گروه هایی است که تحت ستم های گوناگون نهادها و سنت های موجود در جامعه قرار دارند. جنبش توده ای پیشرو و راستین به رغم جنبش‌های توده ای انتزاعی مانند فاشیسم دارای اهداف و مطالباتی ملموس و همگون هستند و هویت خود را نه بر مبنای مفاهیمی انتزاعی مانند نژاد،ملت،مذهب و... بلکه بر مبنای واقعیتی عینی و مشخص یعنی طبقه تعریف می کنند.جنبش های توده ای بر خلاف فاشیسم که ریشه در خرده بورژوازی دارد تحت هژمونی زحمتکشان و خواست های آنهاست.
هایک از آنجا که خردگرایی بر ساخترگایانه که دربردارنده کنش مستقیم توده هاست سرچشمه توتالیتاریسم می داند سه نشانه برای توده هایی که حول رهبر توتالیتر گرد می آیند و به انظباط توتالیتیری تن می دهند در نظر می گیرد:
۱) عمدتاً هر چه سطح تحصیلات و هوش افراد بالاتر باشد سلیقه ها و نظراتشان بیشتر با هم فرق می‌کند و احتمال توافقشان بر سر سلسله مراتب خاصی از ارزشها کمتر خواهد بود در نتیجه اگر در پی یکسانی و مشابهت شدید نظر گاه ها باشیم باید به سطوح پایین تر معیارهای اخلافی و فکری نزول کنیم که غرایز و سلیقه های بدوی و عامیانه بر آن حاکم است.
۲) دومین اصل منفی ، گزینش است. کسانی هستند سر به راه و ساده لوح که از خودشان اعتقاد راسخی ندارند و برای پذیرفتن نظام حاضر و آماده ای از ارزشها مستعدند .... افکار مبهم و درست شکل نگرفته این افراد به آسانی تغییر می کند و شور و حرارت و عواطفشان برانگیخته می شود.
٣) سومین یا شاید مهمترین عنصر منفی این است که تنفر از دشمن یا حسادت به متنعم تران برای مردم آسانتر از موافقت درباره هر کار مثبتی است. تبعیض بین ما و آنها و پیکار مشترک با افراد خارج از گروه یکی از اجزای تشکیل دهنده هر مرامی است که قرار باشد گروهی را برای عمل مشترک به هم جوش دهد...۲۱
به عبارت ساده تر هایک تحرک جمعی طبقات و اقشار فرودست اجتماعی به صورت هماهنگ و مبتنی بر ارزشها و آرمانهای معین را که منجر به جدال طبقاتی و درک تمایز میان طبقات اجتماعی می گردد را بستر محتوم تحقق توتالیتاریسم می داند. او در تقابل با تحرک جمعی توده ها به اتمیزه کردن مفهوم مسئولیت می‌پردازد و می گوید: " دیگر خواهی عمومی تصوری بی معناست هیچ کس نمی تواند تیمار دار دیگران باشد مسئولیت هایی که بر عهده می گیریم ، همواره باید مسئولیت های خاص باشد و تنها به کسانی مربوط شود که اطلاعات مشخص از احوالشان داریم و به تصمیم خویش یا به واسطه شرایط ویژه با آنان بستگی پیدا کرده ایم.۲۲ هایک ادامه می دهد مسئولیت برای این که موثر بیفتد باید مسئولیت فردی باشد. در جامعه آزاد امکان وجود هیچ گونه مسئولیت جمعی برای اعضای گروه نیست ؛ مگر آنان با عمل گروهی همگی خویشتن را منفرداً مسئول قرار داده باشند. مسئولیت مشترک یا منقسم ممکن است فرد را مجبور به توافق با دیگران کند و در نتیجه اختیار آزادی یکایک آنان را محدود می سازد.۲٣و در نهایت به این نقطه نظر می رسد که : این که پیوسته بخواهند مسئولیت اجتماعی فرد را در برابر جمیع نیازمندان یا تیره بختان در جامعه یا کشور یا جهان گوشزد کنند لاجرم آنقدر به کند و کرخت شدن احساساتمان می انجامد تا روزی که دیگر فرقی بین مسئولیت هایی که نیاز به اقدام دارند و آنها که ندارند باقی نماند. پس مسئولیت برای این که موثر واقع شود باید محدود باشد تا شخص بتواند برای تعیین اهمیت نسبی وظایف مختلف به شناخت واقعی خویش تکیه کند و اصول اخلاقی شخصی اش را برای اوضاع و احوالی که می شناسد به کار بندد و به طور ارادی برای کاستن بدیها بکوشد۲۴
این عبارات نشان دهنده هراس اندیشه محافظه کاری از توده ها و بدیلی است که در مقابل آن ارائه می شود. هایک با اعلام خطر نقش توده ها در تحولات اجتماعی دانش تخصصی را جایگزین نقش توده ها در مناسبات اجتماعی می نماید. او حتی میان دموکراسی و سرمایه داری تعارضی آشتی ناپذیر می بیند و می گوید : اکنون مسلم فرض می شود که اختیارات اکثریت در دموکراسی باید نامحدود باشد. حکومت برخوردار از اختیارات نامحدود مجبور به حصول پشتیبانی مداوم اکثریت خواهد بود۲۵او آلترناتیو دموکراسی بورژوایی را نیز نوعی قوه مقننه تخصصی می داند که جدا از خواست و اراده توده ها و هر گونه جهت گیری طبقاتی صرفاً به وضع قوانین کلی جهت حفظ نهادها و سنت های موجود و هموار کردن مسیر نظم خودجوش بپردازد. هایک خطر مفهوم عدالت اجتماعی را در قدرت برانگیزاننده آن می داند که احساسات اخلاقی نیرومند اما خطرناکی را برمی انگیزد و معتقد است این احساسات میراث بشر از دوران نخستین تاریخ است که در گروه‌های کوچکی گرد هم می آمدند و دارای هدف مشترک و احساس تعلق شدیدی به این اهداف مشترک بودند ۲۶.اما در دنیای امروز به واسطه روابط پیچیده و تودرتوی اجتماعی، تکیه بر چنین اتوپیایی لاجرم به تفوق توتالیتارسم می انجامد. چرا که در قالب روابط دنیای مدرن برقراری عدالت اجتماعی پیش از همه نیازمند یک برنامه ریزی متمرکز به وسیله قدرت فائقه دولت است و از طرف دیگر نیروهای پیش برنده این مطالبات خلق هایی هستند که به واسطه هدف مشترک، مسئولیتی عمومی عهده دار می شوند از این روست که هایک دموکراسی بورژوایی را نیز به سبب حق اعمال اراده عمومی توده ها دموکراسی توتالیتر نام می نهد. واقعیت این است که هر چند مدعیان ستیز با توتالیتارسیم چهره خود را در پس مرثیه های سوزانی که از اردوگاه های کار اجباری با تصفیه های حزبی استالین و کوره های آدم سوزی هیتلر و چنین و چنان دیوهای خفته در سطور کتاب ها و صحنه رسانه هایشان سرمی دهند، پنهان می کنند؛ اما هراس راستین آنها از جنگ و خون و شکنجه و سرکوب نیست کما اینکه همین آقای هایک در سال ۱۹٨۱ با سفر به "وینادل مار" Vina del mar شهر محل طرح ریزی کودتای پینوشه ، دستاوردهای دولت وی را ستوده و این شهر را به عنوان مکان گردهمایی منطقه ای جمعیت "مون پلرن "(بنیاد فکری ضد انقلاب) برگزید. که اگر جنایات اقتصادی برآمده از شوک درمانی عمو میلتی را نادیده بگیریم به جاری شدن دریایی از خون در شیلی و دوره ای از خفقان و سرکوب و هراس در این کشور انجامید. در حقیقت هراس راستین آنها از سازمان یافتن خلق ها و شکل گیری جنبش های توده ای است که نهادها و سنت های موجود آنها را به مخاطره می اندازد. یکی دیگر از این گلادیاتورهای ضد توتالیتاریسم هانا آرنت است که در کتاب توتالیتاریسم (حکومت ارعاب ، کشتار و خفقان) به بسط و تشریح چرایی خطرات جنبش توده ای برای آزادی نوع بشر پرداخته است. آرنت در همان صفحات نخستین این کتاب نتیجه گیری می کند که : "در هر کجا توده هایی وجود داشته باشد که به دلایلی به سازمان سیاسی اشتیاق پیدا کرده باشند، جنبش های توتالیتر امکانپذیر است"۲۷ آرنت معتقد است "توده ها در یک خصلت با اوباش اشتراک دارند و آن این است که هر دو بیرون از هر گونه قشربندی اجتماعی و نمایندگی سیاسی جای دارند"۲٨ شاید بد نباشد در بدو امر از خود بپرسیم آرنت جامعه را چگونه قشربندی می کند؟ او نخست کنش بشری را به سه فرآیند زحمت، کار و عمل تقسیم می کند و اکثریت نوع بشر را حیوانات زحمتکشی می‌داند که سزاوار لذت خوشبختی همگانی (یا به بیان دیگر اتوپیا) نیستند. پس از آن انسانهای خلاقی قرار دارند که کنش آنها در دستگاه فکری آرنت کار نام می گیرد. این دسته از انسانها برخلاف حیوان زحمتکش قادرند برای خود حوزه ای عمومی (اما نه سیاسی ) خلق کنند و آن بازار است۲۹لذا این بخش از انسانها نیز از پیگیری مطالبات و منافعشان در قالب سیاست ناتوانند. و تنها اقلیتی که از فقر نسبی در امان باشند، می توانند پای به عرصه سیاست نهاده و خواست های سیاسی خود را عنوان دارند تا خدشه ای به آزادی! وارد نشود. آرنت صراحتاً عنوان می کند "وقتی که فقیران بر صحنه سیاست ظاهر شدند همراه با آنان ضرورت نیز وارد این قلمرو شد و نتیجه اش این بود که جمهوری جدید مرده به دنیا آمد : آزادی باید فدای ضرورت می شد٣۰. او معقد است که "لذت خوشبختی همگانی و عهد ه دار شدن مسئولیت امور همگانی نصیب عده قلیلی از همه اقشار و طبقات خواهد بود که ذوق و علاقه ای به آزادی عمومی دارند و بی آن نمی توانند شاد و خوشبخت باشند٣۱ از نظر آرنت تبدیل سیاست به وسیله ای برای رسیدن به هدفی والاتر – چه شکوفایی اقتصادی باشد چه رستگاری نفوس و ارواح یا امنیت فیلسوف تنزیل سیاست است٣۲.
ظاهراً سیاست فقط باید در خدمت سیاست باشد.سوال اینجاست که به راستی سیاست چیست؟ آیا سیاست چیزی جز ابزار اداره جامعه است؟ اگر شکوفایی اقتصادی یا تنظیم امور اجتماعی از سیاست منفک شود چه چیز باقی خواهد ماند؟ سیاست مفهومی دو سویه است یعنی هم سوژه و هم ابژه دارد که این دو از پیوندی دیاکتیک برخوردارند. به عنوان مثال اگر مدعی هنر برای هنر باشیم باز هم نقش ابژه و مخاطب حذف نمی شود اما سیاست برای سیاست نقض غرض و از بین بردن هر گونه مناسبات سیاسی است.
آرنت می گوید : "فقیران بیچاره و بدبخت آزاد نیستند زیرا اسیر نیازهای روزمره و نیازهای جسمی شان هستند لذا راه دادن فقیران به قلمرو سیاسی آزادی را در سیاست از بین می برد.٣٣
در واقع کینه آرنت نه از آنچه حضور توده ها در عرصه سیاست به بار آورده ، بلکه از صرف حضور آنها در صحنه سیاست است. متفکرینی از این دست مطالبات و خواست های توده ها را نادیده گرفته و چنین وانمود می کنند که گویی ناگاه مردمی بی هویت گرد هم جمع شده اند و بدون هیچ بهانه ای برای رهبران خون آشامشان بانگ تحسین سرداده اند.
هاناآرنت که در کتاب توتالیتاریسم به نظام تک حزبی ، سیستم پلیسی، تعهد سیاسی توده ها ، سازمان های توتالیتر ، تبلیغات آنها و غیره تاخته یا حتی برای قربانی شدن کارگران در این نظام ها آه سوزانی سرداده است ، خود از سرسخت ترین مخالفین لغو جداسازی آموزشی سیاهان و سفیدان در نظام مدارس ایالات جنوبی آمریکا بود ، چرا که معتقد بود این اقدام تحمیل برابری اجتماعی توسط نظام سیاسی است.
سیاست از نگاه آرنت ابزاری برای حفظ نهادها و سنت های سیاسی با دگرگونی حداقلی روابط روبنایی و ظهور جمهوری است اما اگر همین جمهوری هم سویه های عدالتخواهانه پیدا کند ، پای در مسیر توتالیتاریسم می دهد.
ما حصل قسم های آشکار و دم خروس های نهان حکایت از آن دارد که شیون های آرنت در باب کشتار و ارعاب و خفقان نه از غم رنج و ملالیست که به مردمان این نظام ها وارد می شود بلکه از هراس کنش سیاسی توده ها و در هم کوبیدن سنت ها و نهادهای نظام پیشین است.
خلاصه کلام اندیشه ورزان بورژوایی در گام نخست انسانها را اتمیزه کرده و در چارچوبی معین و در دل نهادها و سنت های مشخصی به باز تعریف کنش بشری می پردازند تا به پشتوانه این دسته بندی جدید بازار بتواند نظم خود جوشش را بنا نهد. حال آنکه در عالم واقع هیچ یک از این پدیده ها خودجوش نیست بلکه مبتنی بر قالب های محتومی است که همه تلاش ها در راستای حفظ و تقویت آن ها صورت می پذیرد. بازتاب این دستگاه های فکری را می توان در ونزوئلا و دیگر کشورهایی که نوک پیکان حمله امپریالیسم به سوی آنها روانه است مشاهده کرد. ناگفته پیداست که نظم خودجوش بازار آن هم در عصر اقتصاد جهانی در واقع کسب سود خودجوش برای کسانی است که پیشتر اسب خود را زین کرده اند. کشورهایی چون ونزوئلا که مورد تاخت و تاز نئولیبرالیسم تا دندان مسلح قرار می گیرند از همه این قواعد تنها برخی شامل حالشان می شود. عموماً نظم خودجوش به شکلی تحمیلی و با روندی جبری به این کشورها اعمال می شود. برای تحقق این نظم بخش اعظم منافع عمومی از میان می رود و از پیش معین است که سود حاصل از آن نصیب چه بخش هایی از جامعه می گردد. نقش کشورهای پیرامونی مانند ونزوئلا غالباً در تأمین منابع اولیه و ایجاد بازار مصرف است. لذا بنا بر تقسیم کار جهانی نه نقشی مستقل در فرآیند تولید دارند و نه توانایی رقابت با نیروهای پیش تاخته نظم خودجوش . منابع اولیه علی القاعده باید در اختیار الیگارشی متحد با غرب باشد و از طرف دیگر همین الیگارشی نقشی انحصاری در بازار مصرف ایفا می کنند. با این توضیح مختصر می توان به سوال نخستین پاسخ گوییم ونزوئلا علی القاعده باید تحت سلطه الیگارشی متحد با غرب و داری نقش بازار مصرف و منبع تأمین منابع اولیه باشد حال این که این نقش در لوای تحرکات توده ای از میان رفته و قدرت به جای الیگارشی در میان توده ها توزیع شده است. لذا حتی دامه نفوذ قدرتهای غربی نیز به شدت کاهش یافته است. اینجاست که درمی یابیم امثال زیباکلام در لوای توسعه اقتصادی و سیاسی و تقویت جامعه مدنی در واقع از چه چیز به خشم آمده اند. به رغم نئولیبرالیزم که بیشترین آسیب را به فرو دست ترین اقشار و طبقات وارد می آورند. چاویسم در لوای هر عنوانی خواه پوپولیسم خواه توتالیتاریسم خواه اتوپیانیسم طبقات فرادست را به نفع فرودستان تضعیف و در این جدال آنها را نمایندگی می کنند لذا هراس زیباکلام و زیبا کلام های کذاب جهانی نه توسعه اقتصادی ، سیاسی بلکه تضعیف بورژوازی و نیروهای وابسته به آن است.

سوسیال دموکراسی و فاتحه سودای سوخته
سوسیال دموکراسی در قالب احزاب رسمی از دهه ۶۰ تا ٨۰ حضور فعال در عرصه سیاسی ونزوئلا داشت این جریانات تلاش می کردند با استفاده از خلاء ناشی از شکست مبارزه مسلحانه و احزاب مبارز لنینی و با ادعای طرفداری از مارکسیسم غربی و تشکیل احزاب غیر لنینی سکان هدایت طبقه کارگر و فرودستان ونزوئلائی را در دست گیرند. هر چند در نیمه پایانی دهه ۶۰ یعنی دوره اوج قدرت سوسیال دموکراسی جریانهایی چون MAS (جنبش به سوی سوسیالیسم) و Raolical Couse توانستند در میان روشنفکران و دانشجویان برای خود جایگاهی دست و پا کنند با این همه پس از تحولات دهه هفتاد و تعمیق شکاف های طبقاتی و تشدید جدال های خلقی با جبهه گیری قطعی نیروهای طبقاتی در مقابل یکدیگر و تقابل معین الیگارشی از یک سو و توده های مردم از سوی دیگر عملاً سیاست یکی به نعل و یکی به میخ آنها نمی توانست در این فضای قطبی جایگاهی برایشان باقی بگذارد. لذا این نیروها غالباً به دو سر طیف گرایش یافتند هر چند در این گذار خصلت های خود را نیز با خودشان انتقال دادند. در این میانه بخش هایی که از تحرک نیروهای توده ای در هراس بودند به سمت الیگارشی سوق یافتند و بخش دیگری از رفرمیست ها به جریانات حامی توده های مردم پیوستند. در واقع سوسیال دموکراسی شکست خورده و درهم پاشیده دیگر منظومه منحصر به فردی برای ارائه در اختیار نداشت و پس مانده های این جریان به بهانه های گوناگون و گاه متعارض غالباً به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه در خدمت الیگارشی ونزوئلا قرار می گرفت . همانگونه که آلن وودز اشاره می کند گروهی از همین رفرمیست ها که وارد بدنه بوروکراتیک این کشور شده و مشاغل کلیدی را به اشغال خود درآورده بودند تلاش می کردند انقلاب را از درون خرد کنند و با فلج کردن انقلاب ، زمینه سوسیالیستی آن را بزدایند. آلن وودز می گوید:از زمانی که چاوز موضوع سوسیالیسم را مطرح کرد آنها تمامی تلاش خود را برای منحرف کردن جهت سوسیالیسم و انقلاب متمرکز کردند. مدعی شدند که ملی سازی زمین ها و بانک ها و کارخانجات فاجعه بار است و اینگونه استدلال می کردند که توده های مردم به حد کافی برای سوسیالیسم آماده نیستند و سلب مالکیت از الیگارشی و طبقه متوسط و .... آنها را با ما بیگانه می کند"٣۴. آلن وودز با اشاره به این رفرمیست های سرخ قبای حاضر در کاخ میارفلورس ادامه میدهد: مثل این است که بگویم انقلاب با ضد انقلاب متحد شود. این برنامه رفرمیست ها بوده و هست. شکست رفراندوم برای آنها یک معجزه الهی بود این شکست به آنها اجازه داد فشار را بر رئیس جمهور افزایش دهند. می بینی این خیره سری به کجا رساندت ؟ می بایست گوش می کردی ، ما واقع گرا هستیم . ما بهتر از تو می فهمیم. نباید این قدر عجله کنی . تو باید تمام تفکرات سوسیالیستی را کنار بگذاری و با اپوزیسیون و بورژوازی مصالحه کنی . در غیر این صورت شکست خواهیم خورد٣۵. در کنار این بخش از رفرمیست ها و سوسیال دموکرات های پیشین که به صورت غیر مستقیم و با قبای سرخ در خدمت الیگارشی این کشور قرار داشتند بخش دیگری از آنها مستقیماً در کنار الیگارشی قرار گرفتند. در چارچوب همان بهانه های پوشالی که محافظه کاران و لیبرال ها مطرح می کنند به نقد مستقیم چاویسم پرداختند و تلاش کردند تا حد ممکن اقشار بالایی و میانی خرده بورژوازی را علیه او بسیج کنند. کما اینکه کاپریلس در انتخابات اخیر خود را نه نماینده نئولیبرالیسم بلکه نماینده سوسیال دموکراسی می خواند. با این همه جریانات اصیل سوسیال دموکرات آمریکای لاتین صورتک دروغین کاپریلس را افشا کردند. این دسته از سوسیال دموکرات ها رسماً خواهان خصوصی سازی بانک ها ، کارخانجات و زمین ها و حفظ مالکیت الیگارشی هستند و مدعی اند سیاست های چاوز و نتایج داخلی ، بین‌المللی آنها ، و نیز روند توزیع ثروت در ونزوئلا و برنامه های اقتصادی دولت طبقه متوسط را بیش از همه تضعیف کرده است. و از طرف دیگر به سبب فقدان توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و تنش بین المللی دولت ونزوئلا ؛ رونق وضعیت اقشار فرودست جامعه نیز دیر یا زود از بین خواهد رفت. این جریانات یکی از حلقه های پیوند مهم الیگارشی ونزوئلا ، خرده بورژوازی و بخش کوچکی از طبقه کارگر و فرودستان هستند.
در این میان گروه کوچکی از سوسیال دموکرات ها هنوز هم میان زمین و هوا قرار دارند. این دسته هر چند علیه بورژوازی و الیگارشی ونزوئلا موضع گیری می کنند اما چاوز را نیز صرفاً پوپولیست می دانند نه سوسیالیست آنها معتقدند که چاوز هرگز رهبر کارگری از دل مبارزات کارگری و سندیکای اتحادیه ها برای رفع ستم طبقاتی علیه طبقه کارگر بیرون آمده باشد (مانند لولانیست) و او با جلب حمایت موقت و بی هدف اقشار فرودست جامعه تنها برخی سیاست های پراکنده و بی برنامه را پیش می برد. این ادعا از یک جهت بسیار شبیه جریانات ارتدکس منزه طلبی است که مدعی اند چاوز از آن جا که گام موثری در راستای لغو کار مزدی برنداشته سوسیالیست نیست و نقطه نظر چندان با دستگاه ذهنی سوسیال دموکرات ها سازگار نیست. اینجاست که صحت گفته لنین در دوران جدید و اشتباهات قدیم به صورت جدید خود را می نمایاند که می گفت:
"اصلاح طلبی خرده بورژوایی یعنی چاکری در آستان بورژوازی که به وسیله عبارات نغز دموکراتیک و سوسیال دموکراتیک و خواهش های مذبوحانه پرده پوشی می شود و انقلابی مآبی خرده بورژوایی که در گفتار مخوف و عبوس و متفرعن در کردار ،‌تفرقه و پرداکندگی و تهی مغزی صرف است. چنین است دو سیلابه این تزلزلات مادام که عمیق ترین ریشه های سرمایه داری بر انداخته نشده ، این تزلزلات ناگزیر است. برهان اصلی عناصر دارای ماهیت منشویکی چنین است بولشویک ها راه قهقرا را در پیش گرفته و به سوی سرمایه داری می روند و این روند فنای آنهاست . انقلاب به هر حال و انقلاب اکتبر از آن جمله انقلاب بورژوایی ازکار درمی آید زنده باد دموکراسی،زنده باداصلاح طلبی.٣۶
از طرف دیگر همین رهبران کارگری و سندیکایی مانند لولا به رغم نقش بسیار مهم و موثری که چه در کشورهایشان و چه در سطح آمریکای لاتین ایفا کرده اند در پیشبرد خواست توده ها و فرودستان کشورشان هرگز به اندازه چاوز موفق نبودند و در تصمیمات منطقه ای نیز همواره چاوز پیشرو آنها بوده و در صف مقدم این سنگر قرار گرفته است.
واقعیت این است ، در فضایی که جدال طبقاتی به صورت تمام عیار جریان دارد موضع گیری نه این و نه آن عملاً چیزی جز خدمت به الیگارشی نیست.
"حتی اگر کسی بخواهد از مبارزه تن بزند بازهم از مبارزه تن نزده زیرا کسی که در جبهه دوست مبارزه نکرده در جبهه دشمن و در کنار اوست" ٣۷
آری باید مهر تأییدی بر این سخن آلن وودز نهاد که می گوید:
آشتی منافع پرولتاریا و بورژوازی غیر ممکن است . کسی می تواند از منافع پرولتاریا به عنوان اکثریت جامعه و یا منافع بورژوازی به عنوان انگل ثروتمند، بانکدارها، زمین دارها، سرمایه داران – حمایت کند . اما هیچ کس نمی تواند حامی هر دو باشد. و رفرمیست ها با تلاش برای آشتی دادن منافع آشتی ناپذیر طبقاتی نهایتاً از طبقه حاکم در برابر طبقه کارگر حمایت می کنند.٣٨
(ادامه دارد)