بیا به خانه ی من یک شب، همین به سُنّتِ مهمانی:


اسماعیل خویی


• بیا به خانه ی من یک شب، همین به سُنّتِ مهمانی:
که تا ببینی با جان ام چه می کنی به گرانجانی.

بنا نبود، در این خانه ، بریم رشگ به ویرانه:
بنای خانه خرابی را- به جانِ دوست- تویی بانی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۰ آذر ۱٣۹۲ -  ۱۱ دسامبر ۲۰۱٣


 یادِ ناهیدِ ضیایی(یک)

باید ماجرای این خیانت یا دُزدی ی بی شرمانه را، از آغاز تا پایان ، بازگو کنم. یادم باشد.



بیا به خانه ی من یک شب، همین به سُنّتِ مهمانی:

که تا ببینی با جان ام چه می کنی به گرانجانی.

بنا نبود، در این خانه ، بریم رشگ به ویرانه:

بنای خانه خرابی را- به جانِ دوست- تویی بانی.

دوروی داری و می دانند کسان که از تو پریشان اند:

چه خوب چهرِ نمایان ات!چه زشت چهره ی پنهانی!

مگو گزافه که "ناهید"ی:که روی خویش نمی دیدی،

اگر در آینه می آمد پدید سیرتِ ظلمانی.

به چهره آدمی،ای حوّا! چُنوفسگونگرو پُر اغوا:

ولی چو مارو چو شیطانی تهی ز خصلتِ انسانی.

نه مار نیش به ماری زد، نه گرگ دشمنِ گرگ آمد:

ندیده ام بدِ دد بادد:به حیرت ام که چه حیوانی؟!

نمودی ام که مرایی دوست، که بردرانی ام آخر پوست:

ددی به دام نیارد دد: تو با کدام ددی مانی؟!

نمودی ام که مرایی دوست، که بردرانی ام آخر پوست:

تو"یارِ نانی" ی من بودی ،نه "یارِ جانی"ام،ای جانی!

چه مایه در طلبِ مُزدی؟! و یا چه گونه ای از دزدی،

که خون بهای پسر از من ربودی و... به چه آسانی!

نخواستم بدِ کس هرگز، ولی تو دیگری، ای ناکس!

برای تو، همه بد خواهم :بدان، اگر که نمی دانی.

بلی! برای تو، بد خواهم، وز این امید نمی کاهم

که دارد آنچه بدی دارد جهان همه به تو ارزانی.

برو که داغِ پسر بینی، به سوکِ دائم بنشینی،

درونِ چاهِ سیه روزی، چو من هماره فرو مانی.

تو نیز پیر شدی، دیدی؟! بمان وبین که، به نومیدی،

چگونه ، هر دم، مرگ ات را، چو من، به خویش فرا خوانی.



بیستم آبان۱٣۹۱،

بیدرکجای لندن





یاد ناهیدِ ضیایی(دو)



آمد به بَرَم ، نخست، در جامه ی دوست،

پس، تیغ کشید و بردرانیدم پوست.

هی، ابلهِ خوش بین که منی!کم زن لاف

کز دوست هر آنچه می رسد بر تو نکوست!



بیست ویکم آبان ۱٣۹۱،

بیدرکجای لندن