بایستی به بازسازی اندیشه هایی بیندیشیم که مقدر گشته اند


علی حامدایمان


• و از همین روست که این نوع عصیان را نباید با شورش و تخریب یکی دانست چرا که هدف این عصیان، گسستن زنجیر هایی است که به دست و پای آدمی و گاه به اندیشه او زده شده است. زنجیر هایی که در ساختارهای فکری انسان ها آن چنان رسوب کرده و انباشته گشته اند که جلو هرگونه تغییر را می گیرند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱٣ آذر ۱٣۹۲ -  ۴ دسامبر ۲۰۱٣


نمی توانم از طوفانی که در درونم می وزد، بگریزم و فریاد آن را نادیده انگارم. من اکنون فرا خوانده شده ام. فراخوانده شده ام که بایستم، آن هم در برابر اندیشه هایی که چون ستون های «هئنج» محکم و استوار در مقابل انسان ها ایستاده اند. و فراخوانده شده ام که بایستم در مقابل اندیشه هایی که چون اهرام مصر دست نخورده باقی مانده و مصون از هر گونه تغییراند.
امروزه تمام هستی و مرگ ما، متکی بر این ایستادگی است و اگر امروز نتوانیم بایستیم و خود را بازتعریف کنیم، در آینده بخشیده نخواهیم شد. بگذارید بار دیگر تعریف شویم و نهراسیم از قهرها و خشم ها. نهراسیم از آن قهرهایی که چون خط های قرمز بر آغوش ما نهاده شده و بر ما مقدس گشته اند. همان قهرهایی که چون بندهای ابریشمین وامی دارند ما را از اندیشیدن، از اندیشیدن در راه هایی که رویاهای مان در آن به تعبیر می نشینند و به حقیقت می پیوندند. نهراسیم از این همه خطوطی که برای ما چون دیوارهای استوار، عبور از آن را ناممکن می سازند. نهراسیم از این همه خطوطی که برای ما قرمز گشته اند و مقدس. نهراسیم از این همه و نگذریم از این همه، بلکه بایستی فرو ریزیم آن را در راه هایی که راه را بر ما بسته اند. بایستی اندیشه های خود را لایه لایه کرده و درون آنها را واکاویم و رسوب ها را از درون آن بزداییم.
و ما این بار می خواهیم که به بازسازی بیندیشیم، به بازسازی اندیشه ای که تمامی اندیشه ما را فرا گرفته و ذهن ما را از درون بازداشته و اسیر خود می سازند. ما این بار می خواهیم به «بازسازی» اندیشه بیندیشیم نه به «بازی سازی» آن. به بازسازی اندیشه ای بیندیشیم که از ترس توده مردم، چون جایگاه پروردگاران، خدشه ناپذیر گشته اند. می خواهیم به بازسازی اندیشه ای بیندیشیم که مقدس گشته اند و مقدر. تلاش ما این بار بازسازی و واسازی بنیان های فکری، فرهنگی مردم و جامعه و ارائه تفاسیری متفاوت و دگرگون از آن چه است که تاکنون بوده است. می خواهیم به تفسیر اندیشه ها بیندیشم و ساختارهای آن را فرو ریزیم، آن هم ساختارهایی که در اذهان ما شکل می گیرند و ما را بازمی دارند از بازسازی.
اکنون این ما هستیم که بایستی گام در این راه پرخطر بگذاریم و به بازسازی اندیشه های رسوب شده ای بنشینیم که در لابلای اذهان ما لانه کرده اند. این مایی که نویسنده- روشنفکر نامیده می شود. بایستی بشکافیم این زخم دلمه بسته را و تاوان آن را نیز بپردازیم چرا که نیک می دانیم توده مردم در مقابل این همه خواهد ایستاد و در برابر آن مقاومت خواهد نمود. مقاومت خواهد نمود در برابر ریزش اندیشه هایی که برای آنان آن چنان مقدس گشته اند که مصون از هر گونه تغییراند.
اکنون این ما هستیم که با آن بندهای ابریشمین بر کام، بایستی فریاد زنیم. فریاد زنیم که نه این اندیشه ها مقدس اند و نه آن توده مردمی که در پشت این اندیشه ها قرار گرفته اند تا آنها را از هر گونه تغییری بازستانند. بایستی بپذیریم که بازسازی تمامی این اندیشه ها در جهان، نه تنها با پشتیبانی توده ها امکان پذیر نبوده است که بلکه در آن توده ها با آن به مخالفت برخاسته و به آن نه گفته اند. و از همین جاست که توده میل مفرطی به نه گفتن دارد، و از همین روست هر آن کسی که به این نیاز توده پاسخ مثبت گوید برای آنان قهرمان می گردد. البته بدیهی است کار نویسنده- روشنفکر فقط نه گفتن نیست و توده نیز نبایستی همواره به دنبال کسی راه بیفتد که فقط به این نیاز او پاسخگوست، بدون آن که بیندیشد این مخالف خوانی او را به کجا می برد و در پی اثبات چه چیزی است؟ اگر قرار باشد که به همه چیز «نه» گفته گردد، بشریت به سمت نابودی هجوم می برد، ولی در کنار این بایستی باور داشت که اندیشه های ما همیشه عاقلانه نبوده و امروزه زمانی است که بایستی سوال از چیستی این اندیشه ها را دغدغه ذهنی خود قرار دهیم و از اندیشه های پوپولیستی فرار کنیم چرا که اندیشه های پوپولیستی یعنی ایجاد اندیشه ای که بر فرهنگ توده استوار باشد. اندیشه پوپولیستی بر توده اصالت می دهد و بر آن اولویت می نهد و ما بایستی امروزه به فروریختن این همه همت گماریم و به بازسازی اندیشه هایی بنشینیم که فرو ریخته ایم، چرا که برای دگرگون کردن جهان و دگرگون کردن آن چه که در سرزمین خود می گذرد به دگرگونی اندیشه ها نیاز داریم. دگردیسی اندیشه ها نخستین گامی است که امکان شکستن قاعده ها، دگرگونی سنت ها و تحول فرهنگی جامعه را به همراه می آورد. اکنون آگاهی ما تغییر کرده است و میدان بازی ما به یک میدان بازی بزرگتر و فراگیرتر از جایی که اکنون در دسترس ماست، تبدیل شده است.
امروزه اندیشه ما به درگیر شدن با جهان و گسترش مرزهایش نیازمند است و این درگیر شدن لاجرم به فروریزی ایده هایی منجر خواهد شد که نمی توانند و یا نمی خواهند فرم دیگری بیابند. در جهان امروزی همه چیز با شتاب در حال دگرگونی است و همه ملت ها در تکاپوی نوسازی و بازسازی خویش هستند. دگرگونی و دگردیسی اندیشه ها جریانی است که با برخورد یک فرهنگ با فرهنگ های دیگر ایجاد می شود چرا که ما در عصری به سر می بریم که فرهنگ می کوشد خودش را در قالب مجموعه ای از موضوعات تعریف کند که تمایل به تضعیف رابطه نظام مند خود با تفاسیری دارند که تاکنون از آن ارائه گردیده است. و از همین جاست که ایجاد گفتمان مدرن فرهنگی، باعث ریزش پایه های اندیشه ای می گردد که پایه های اندیشه های مقدس ما را ساخته اند.
ما برای بازتعریف شدن، نیاز به بازسازی داریم. بازسازی اندیشه هایی که تاکنون ذهنیت ما را ساخته اند و آن را در حصار خویش گرفته اند. یکی از بهترین راه های بازسازی این اندیشه، بازسازی گفتمان های فرهنگی است. گفتمان هایی که ضرورتا باعث فروریختن اندیشه هایی می گردند که همواره برای ما مقدس بوده اند و چون آن بندهای نامرئی ، مهمیزی بوده اند بر اندیشه های ما و چون ستون های هئنج همواره ایستادگی نموده اند در برابر هر تغییری.
این واسازی ما را وا خواهد داشت که اندیشه خود را از این فضای بسته و خفقان آور بیرون آوریم، از این فضایی که فکر می کنیم در باره حقیقت آگاهی کامل و قطعی داریم و یا می توانیم داشته باشیم. این فضاها لاجرم چیزی نیستند که تنها حکومت گران بر انسان ها تحمیل کرده باشند، بلکه آنچه بیشتر از حکومت ها ذهن ملت ها را می آزارد و افکار آنها را محدود می کند، ذهنیت هایی است که در اثر انباشت تاریخ حول اندیشه خود پیچیده ایم و همین اندیشه هاست که ما را دست بسته تسلیم قدرت می نماید. اما طبیعی است که سخن از این همه بازسازی و واسازی اندیشه، نباید ما را به این نتیجه برساند که کلیه ساختارها، مفاهیم و اندیشه های خود را که در طول تاریخ انباشته ایم از ریخت سنتی شان بیرون آوریم و از آنها طرح دیگری را بازسازیم. چنین طرحی، که از روی ویرانه های اندیشه های ملت هایی بگذرد که اذهان و باورهای آنها حاصل انباشت چندین نسل از پدران خود بوده است، ما را به جایی نخواهد رساند. این اندیشه ها و تفکرات در طول تاریخ در اذهان ما شکل گرفته اند و هویت و هستی ما را نیز شکل داده اند. همین اندیشه ها بوده اند که توانسته اند تعریف خاصی را از ما در جهان ارائه دهند. این اندیشه ها حاصل جنگ و تجربه اندوزی نسلی بوده اند که در گذشته برای ما زیسته اند و هستی خود را فدا کرده اند. اما بدون تردید در اثر گذشت زمان بسیاری از این اندیشه ها کارکرد خود را از دست داده اند، و یا گاه زواید و حواشی بیشماری آنها را بی اثر نموده و کارکرد متفاوتی را برای آن رقم زده اند. طبیعی است که این همه زواید و حواشی، گاه بر متن غلبه کرده و آن را به حاشیه رانده است، نیاز به زدودن دارد. و این کار نویسنده- روشنفکر است که باید بتواند از اندیشه های حقیقی مردم پرده برداری بنماید و لایه های درونی و پنهانی آن را بازنماید. بدیهی است که این کار نیاز به ایثار و فداکاری بسیاری دارد و شوریدن و عصیان بر علیه چنین اندیشه هایی خیلی سخت تر از شوریدن بر علیه حکومت هایی است که می خواهند ذهن و روح آدمی را به تسخیر درآورند.
شاید این بازسازی را نیز بتوان نوعی عصیان نامید، اما بدون تردید این عصیان نه برای تخریب دیگری، که به تخریب خود آدمی می اندیشد تا راه دیگر بودن و دیگر ساختن را بر او بیاموزد. این عصیان به معنای برهم ریختن چارچوب ها و مرزبندی هاست، چارچوب ها و حصارهایی که ما را از درون در خود اسیر کرده و به بند می کشند. این عصیان به آزادی می اندیشد نه به بردگی- عشق را ترویج می کند نه نفرت را- دیوار نمی سازد بلکه دیوارهای بلند را آوار می کند تا دیدگاه های تنگ و تاریک را درهم بریزد. این عصیان، شورش است، شورشی بر علیه تکرار تا بتوان تجربه های تازه ای اندیشید و از ویرانه های تخریب بناهای نوینی را برانداخت. این عصیان یعنی شکستن، شکستن اندیشه ای که حقیقت ندارد- یعنی رسوا کردن، رسوا کردن چهره های دروغین حقیت- یعنی آزاد شدن، آزاد شدن آدمی از تمامی قید و بند ها، قید و بندهایی که به پای آدمی زنجیر شده اند و او را از رفتن باز می دارند- یعنی رهایی انسان از سلطه و اجبار، سلطه ای که به اندیشه او مهمیز زده و او را به هر سویی می کشاند.
این عصیان به معنی مخالفت با آرمان های انسانی، اخلاقی و فرهنگی نیست بلکه به معنای مخالفت با اندیشه هایی است که زندگی را در چارچوب های تنگ و محدودی تعبیر و تفسیر می کند. این عصیان بر علیه اخلاق جامعه نیست بلکه عصیان بر علیه اندیشه ای است که همه چیز را ثابت و تغییر ناپذیر می داند. این عصیان به معنای فروریختن اندیشه مطلق گرایی ست چرا که به غیر از خداوند هیچ چیز مطلق نیست، و به همین دلیل است که این نوع عصیان هر آن چه را که بشر به آن به طور مطلق می اندیشد، فرو می ریزد و با او به مبارزه می پردازد. این عصیان بر علیه قدرت است، قدرت های مرگ آوری که زندگی را به سوی زوال می برند- قدرت هایی که همه چیز را برای خود می خواهند- و قدرت هایی که فرزندشان خشونت است و دست آوردشان، استبداد. این عصیان بر علیه سیاست است اما آن سیاستی که می خواهد بر اندیشه آدمی افسار زند و او را مطیع خود ساخته و مهر بردگی بر پیشانی او بنهد، بردگی مدرنی که ستون های بشریت را فرو می ریزد.
این عصیان یک راه و یک اندیشه نیست بلکه گاه فریاد است و گاه یک سکوت- گاه به آشوب می کشاند و گاه به آرامش- گاه رفتن است و گاه ماندن- گاه می سازد و گاه فرو می ریزد- آتشفشانی ست که گاه می خروشد و گاه سرد و آرام نظاره می کند.
و از همین روست که این نوع عصیان را نباید با شورش و تخریب یکی دانست چرا که هدف این عصیان، گسستن زنجیر هایی است که به دست و پای آدمی و گاه به اندیشه او زده شده است. زنجیر هایی که در ساختارهای فکری انسان ها آن چنان رسوب کرده و انباشته گشته اند که جلو هرگونه تغییر را می گیرند و آدمی را وا می دارند که تن به بردگی دهد. و چه راحت این زنجیر ها در ذهن و روح آدم قرن بیست و یک، جا باز کرده و آن چنان او را رام نموده که مسیر دیگری را، به غیر از مسیری که برای او تعریف و ترسیم کرده اند، نمی بیند و به تغییر آن نمی اندیشد.
اگر این چنین نیندیشیم و تن به این بازسازی و واسازی بنیان های فکری خود ندهیم، به ناچار به سقوط تن در خواهیم داد، اما نه به آن سقوط باعظمت بلکه به سقوطی که ما را در دره های آن گردنه وهم آلود، به نابودی می کشاند.