فرهنگ در گفتمان نخبگان و سیاستمداران


علی حامدایمان


• سیاستمداران گرچه شاید بتوانند در مقطعی از تاریخ، گفتمان خود را از فرهنگ روایت کنند ولی بی شک این روایت، گفتمان غالب فرهنگ نمی تواند باشد. گفتمان فرهنگ، همان روایت نخبگانی خواهد بود که در ادوار تاریخ بشریت، توانسته است او را از هلاکت ها برهاند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٣ مهر ۱٣۹۲ -  ۵ اکتبر ۲۰۱٣


در عصر جدید هیچ واژه ای به اندازه واژه «فرهنگ» مفهوم گیج و مبهوت کننده ای نیافته است، مفهومی آن چنان گنگ و مبهم که هیچ کس نمی داند که این اقیانوس پهناوری که همه چیز را در خود جای داده است، چه در بر دارد. همین مفهوم نامفهوم آن باعث گردیده که تفسیرهای متعددی از آن صورت گیرد و قرائت های مختلفی ارائه گردد، قرائت هایی آن چنان متضاد که به همه امکان می دهد بتوانند با چنین تفسیری به اهداف خود دست یابند. سیاستمداران تفسیر مربوط به خود را از فرهنگ ارائه می دهند و نخبگان نیز، در مقابل، فرهنگ را در مالکیت خویش می پندارند که به دور از مناسبت های قدرت، صرفا می خواهند از آن مردم باشند.
واقعا تفسیر فرهنگ چیست؟ آیا فرهنگ قرائتی در تلطیف روح است و یا ابزاری در خدمت دگرگونی وضعیت عینی انسان ها، و یا آن چنان چه سیاستمداران معتقدند، وسیله ای است در جهت فشار بر حکومت ها؟
آن چه در این میان غیر قابل انکار است این می باشد که اگرچه فرهنگ یک مفهوم جهانی و جهان شمول است که حتی تمامی گذشته آدمی را دربر می گیرد ولی بدون تردید مفهومی یکپارچه نیست و تفسیر آن نمی تواند از چنین کلیتی برخوردار باشد، کلیتی که به آدمی امکان دهد در هر زمان و در هر مکان بتوان تفسیر واحدی را از آن ارائه داد. تفسیر فرهنگ از یک زمان به زمان دیگر، و نیز از یک جغرافیا به جغرافیای دیگر می تواند متفاوت باشد. بدون شک تلقی از واژه فرهنگ در غرب نمی تواند همسان با همان تلقی در شرق محسوب گردد. در جغرافیای غرب همه مفاهیم روال طبیعی خود را طی نموده است و هر تفسیری برای خود مجرای خاصی را یافته است. در آن جا تلقی یک روشنفکر از واژه فرهنگ، سیاست، اقتصاد، اجتماع و... تقریبا همان تفسیری است که یک سیاستمدار می تواند داشته باشد. چارچوب ها در آن جا به آن اندازه مشوش نیست که تفسیر متضادی را سبب گردد. اما در جغرافیای شرق این چنین نیست. در جغرافیای شرق از توالی تاریخ نمی توان سراغی گرفت تا بتوان مرزهای مشخصی را برای آن ترسیم کرد. در این جغرافیا همه چیز دچار یک گسست است و جایگاه ها نیز سیال و قابل تغییراند. همین گسست است که وظیفه فرهنگ و حق هر یک از شهروندان را دربرخورداری از آن تفسیر می کند، تفسیری آن چنان متفاوت که گاه طرفداران هر گفتمان را در برابر هم قرار می دهد چرا که هر گفتمانی می خواهد هر آن چه را که ندارد، از فرهنگ استخراج کند. در جغرافیای شرق مفاهیم در مجرای خود سیر نمی کنند. در این بخش از جهان سیاست، حزب ندارد، اقتصاد طبقه ندارد و ادبیات مکتب ندارد. همه چیز آن چنان مبهم و گیج کننده است که نمی توان تفاسیر لازمه را از آن استراج نمود. در چنین وضعیتی همه نگاه ها به فرهنگ دوخته می شود تا بتوان با آن تفاسیر لازمه را کسب کرد. این وضعیت باعث می گردد که برداشت های واگرا از مفهوم و جایگاه فرهنگ متصور گردد. در این برداشت واگرا، فرهنگ مجبور است که برای سیاست مبارزه کند، برای تاریخ روایت بسازد، برای اقتصاد طبقه ایجاد کند و برای ادبیات مکتب بیافریند. همین روایت های واگرا از فرهنگ باعث می گردد که سیاستمداران آن چه را که لازم دارند از آن برداشت نمایند و آنجا که خود را آسیب پذیر تصور کردند و روایت های دیگر را در تضاد با منافع خود دیدند، تفسیرهای گوناگونی را بر فرهنگ تحمیل می نمایند.
هر چه ساختار سیاستمداران از یک ساخت بسته ای برخوردار باشد، روایت واگرایی بیشتری از مفهوم فرهنگ را موجب می گردد. آن چه بر تفسیر واگرایی این تفسیر مهر تایید می زند این است که در چنین ساختارهایی از سیاست، تمامی فریادهای درد، رنج و افسردگی انسان ها از دهان فرهنگ مجرای عبور پیدا می کند و آنگاه که همه دریچه های دیگر بر روی انسان عصر کنونی بسته می شود، فرهنگ تنها دریچه بی در و پیکری می شود که همه چیز را در خود جای می دهد.
در چنین ساختاری از سیاست، اولین راهی که مسدود می شود سیاست و سیاست ورزی است و آخرین سنگری که برای همه فتح نشده باقی می ماند، فرهنگ می گردد. در واقع سیاستمداران پا را از مرزهای سیاسی خویش فراتر نهاده و می خواهند مرزهای جغرافیایی فرهنگ را نیز به تسخیر خود درآورند. آنها به خوبی می دانند که فرهنگ امپراطوری وسیعی است که هیچ سیاستمداری قادر به تسخیر آن نیست و همین امر است که آنها را ضربه پذیر می نماید. فرهنگ برای آنها قلعه نفوذ ناپذیری است که دشمن در آن سنگر گرفته و به نابودی او می اندیشد. همین نگاه و تفسیر است که سبب ساز اتهام های گوناگون و متفاوتی بر فرهنگ و اهالی آن می گردد، اتهام هایی که راه از بین بردن آن را تسهیل و موجه می سازد.
آیا واقعا این چنین است؟! آیا فرهنگ بر خود چنین وظیفه ای را متصور می کند که آن را تا به مرز مسلخ به پیش می برد؟ و یا نه، این تفسیر و روایت سیاستمداران از فرهنگ است که چنین نگاهی را بر او تحمیل می کنند؟
اگر نخواهیم این تفسیر را قبول کنیم و این نگاه به فرهنگ را نتیجه گفتمان سیاستمدارانی بدانیم که می خواهند قدرت انسان را محدود کنند، باید به این تفسیر بپردازیم که نگاه نخبگان بر فرهنگ چیست؟ اصولا وظیفه ذاتی فرهنگ چیست که این چنین آن را قابل تفسیر می نمایاند و مرزهای آن را سیال می گرداند؟
بدون تردید در درون فرهنگ واژه های بزرگ و هولناکی جای می گیرد که در مجادلات و مناقشات انسان ها، هر کس به فراخور حال خود، بخشی از آن را به خدمت می گیرد و بخش باقیمانده را انکار می کند. انکار همین بخش باقیمانده در طول تاریخ و در تمام ادوار تاریخ بشریت، باعث گردیده که انسان همواره در خصلت درنده خویی خویش باقی بماند، به گونه ای که درنده خویی های او در عصرهای منتهی به امروز نیز به شکل تازه تر و جدیدتری به حیات خود ادامه می دهد، شکل جدیدی که با کراوات و کفش واکس زده و یا در شکل رداها و کسوت های بومی و محلی متجلی می گردد.
گفتمان نخبگان از فرهنگ، آن بخش مغفول مانده ای است که می خواهد به مهندسی روح انسان بپردازد و رویاهای او را محقق سازد و یا راه های آن را برای او نشان داده و قابل دسترسی بنمایاند. نخبگان فرهنگی در عرصه های گوناگون فرهنگ- شعر، موسیقی، نقاشی، ادبیات، هنر و...- سعی می کنند که فارغ از تمامی تفسیرها و نگرش ها، این هنر را در جایگاه واقعی خویش قرار داده تا به انسان ها کمک کنند دردها و زخم های عصر کنونی را راحت تر تحمل کنند و یا حداقل چهره مهربانانه ای بر این خوی درنده خویی انسان بکشند. آنها تلاش می کنند که با این تفسیر، به تعالی جسمی، فکری و اخلاقی بشریت بپردازند. گفتمان نخبگان از فرهنگ می خواهد توده های عصر کنونی را از گزندهای مختلف برهاند و سلطه را از روح بشریت بزداید و امیدهای بزرگی را برای او تفسیر و تاویل نماید. می خواهد آمال و آرزوهای انسان ها را کم و زیاد و یا تغییر دهد و اشتیاق او را نسبت به تحقق ناممکن ها تحریک کند. او می خواهد جامعه را بهبود بخشد و افکار مثبت را در درون انسان ها ایجاد کند. او می خواهد به زندگی و بودن انسان معنی دهد. او می خواهد به دور از مناسبت های قدرت بایستد.
سیاستمداران گرچه شاید بتوانند در مقطعی از تاریخ، گفتمان خود را از فرهنگ روایت کنند ولی بی شک این روایت، گفتمان غالب فرهنگ نمی تواند باشد. گفتمان فرهنگ، همان روایت نخبگانی خواهد بود که در ادوار تاریخ بشریت، توانسته است او را از هلاکت ها برهاند.
سیاستمداران بهتر است به درون مرزهای خود بازگردند و با قدرت بازی! کنند. بازی با فرهنگ چیزی نیست که سیاست بازان از عهده بازی آن برآیند.