گویا تا زنده ایم باید جدا از هم نمانیم؟


مارال سعید


• ربع قرن گذشت بی آنکه سردمداران جهل و جنایت رسما ً یا اسما ً وقوع این فجایع بخصوص فاجعه ی سال ۱۳۶۷ را بپذیرند. اما در این سوی کارزار نیز در همچنان بر پاشنه ی نفاق میچرخد و کلیه ی جریاناتی که در عرصه ی بیانیه و اطلاعیه این فجایع را "ملی" میخوانند در عرصه ی عمل حتا حاضر نمی گردند در بزرگداشتهایی که بدین مناسبت برگزار میگردد شرکت جویند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲ مهر ۱٣۹۲ -  ۲۴ سپتامبر ۲۰۱٣


در تمامی مقالات منتشره در یکماهه ی گذشته در عرصه ی دنیای مجازی از فجایع انجام گرفته توسط جمهوری اسلامی ایران در دهه ی شصت خورشیدی و در رأس ان کشتار سال ۱۳۶۷ به درستی با نام "فاجعه ی ملی" یاد شده است. فاجعه ای که در آن هزاران مبارز راه صلح، آزادی و بهروزی ایران بدون کوچکترین برخورداری از حقوق متعارف یک متهم بر اساس همین قانون دادرسی بسیار متناقض و عقب مانده ی حاکم بر دادگاه های کیفری جمهوری اسلامی به جوخه های مرگ سپرده شدند. انسانهایی که حاکمان حتا پس از مرگ نیز آنها را بعنوان شهروندان ایران زمین نشناختند و آنها را در گورستانهای بی نام و نشان دفن کردند.
در کمدی سیاه حاکم بر مجامع کیفری جمهوری اسلامی زمانی که این فرزندان رشید ایران را به دل خاک می سپاردند آنها را در یک اتحاد و اتفاق نانوشته در گورهای دسته جمعی جای دادند. مبارزینی که در زمان حیات، کمتر دیده شد پای میز مذاکره ای به اشتراک بنشینند.
ربع قرن گذشت بی آنکه سردمداران جهل و جنایت رسما ً یا اسما ً وقوع این فجایع بخصوص فاجعه ی سال ۱۳۶۷ را بپذیرند. اما در این سوی کارزار نیز در همچنان بر پاشنه ی نفاق میچرخد و کلیه ی جریاناتی که در عرصه ی بیانیه و اطلاعیه این فجایع را "ملی" میخوانند در عرصه ی عمل حتا حاضر نمی گردند در بزرگداشتهایی که بدین مناسبت برگزار میگردد شرکت جویند.
از جمله مراسم گرامیداشت بیست و پنجمین سالگشت این فاجعه در غروب شنبه ۲۱ سپتامبر سالن شهرداری شارلوتربورگ شهر برلین بود که توسط سارمان فدائیان خلق ایران اکثریت برگزار گردید. برلین، شهری که بالغ بر دوازده هزار ایرانی در آن ساکنند و مراسمی که رسما ً با نام یکی از سازمانهای سیاسی ایران برکزار گردید، تنها شاهد شرکت کننده گانی در حدود ۵۰ تا ۱۰۰ نفر بود. مراسمی که تنها میتوان از آن با نام "فاجعه ی ملی" نام برد. هیچ جریان سیاسی ی خارج از خانواده ی فدائی در آن شرکت نداشت. آری براستی اینست آن "فاجعه ی ملی". جلوه ای از پیروزی حکومت جهل و جنایت در پاشیدن تخم نفاق در میان مردم.
اینجاست که سخن شاعر لباس امروز به تن میکند: «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را»
راستیکه ما را چه میشود؟ مایی که حتا حاضر نیستیم بپذیریم در مراسم عزای یکدیگر شرکت کنیم! چگونه میخواهیم بانگ «اتحاد، اتحاد» سردهیم. شاید این نیز طنز تلخ زمانه است.
شرکت کننده ای با طعنه ای تلخ میگفت: آنها که نیامده اند هنوز "اکثریت" را خائن و شرکت در مراسم عزای آنان را خیانت به "آرمان خلق" میدانند! از او پرسیدم شما چه؟ در مراسم عزای آنها شرکت میکنید؟ گفت: اگر دعوت شویم، حتما ً. گفتم ولی در فرهنگ ایرانی شرکت در مراسم عزا واجب است و نیاز به دعوت ندارد. گفت: این فرهنگ مذهبی است نه سیاسی. گفتمش: خرده فرهنگهای اسلامی، مسیحی زرتشتی، یهودی و دیگر ادیان، بعلاوی فرهنگ اقوام و ملل مختلف ساکن این مرز و بوم، دست در دست هم فرهنگ ایران زمین را می سازند و فرهنگ سیاسی این خاک نیز نمی تواند جدا از آن باشد. و از این سبب است که ایرانیان برای شرکت در مراسم عروسی منتظر دعوت میمانند ولی برای شرکت در مراسم عزا نه!
به طعنه گفتمش؛ گویا تا زنده ایم باید جدا از هم بمانیم!؟
فریاد می‌زنم.
من چهره‌ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی.
مقصود من زحرفم، معلوم بر شماست:
یک دست بی صداست!
من، دست من، کمک زدست شما می‌کند طلب!
«نیما یوشیج»