نگاهی به کتاب: روایت خاطرات اردشیر زاهدی


محمود صفریان


• این کتاب از حلاوت و جذابیت یک کتاب خاطرات بی بهره است. چرا؟ چون، وقتی خودت خاطراتت را می نویسی کلامت زیباتر خواهد بود (بخاطر اینکه به حقیقت نزدیک تر می شود)، در نتیجه کتاب کشش و شیرینی صداقت را همراه خواهد داشت. خودت که می نویسی دیگر فرزند توفان نخواهی بود. (مگر خیلی از خود راضی باشی) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۰ شهريور ۱٣٨۵ -  ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۶


نام کتاب :
روایت خاطرات اردشیر زاهدی.......فرزند توفان
تالیف: منصوره پیرنیا
ویراستار: داریوش پیرنیا
ناشر: انتشارات مهر ایران. مریلند - آمریکا
با قیمت سنگینِ ِ ۷۰ دلار ...چبزی حدود ۷۰۰۰۰۰   ریال .
با جلدی مقوائی، براق، کلفت و مرغوب و کاغذ بسیار اعلا .
حروف چاپی ریز ( که خواندن را دشوار می کند)
جلد اول. شمارگان ندارد .
 
 
این کتاب از حلاوت و جذابیت یک کتاب خاطرات بی بهره است. چرا؟ چون،   وقتی خودت خاطراتت را می نویسی کلامت زیبا تر خواهد بود ( بخاطر اینکه به حقیقت نزدیک تر می شود )، در نتیجه کتاب کشش و شیرینی صداقت را همراه خواهد داشت. خودت که می نویسی دیگر فرزند توفان   نخواهی بود. ( مگر خیلی از خود راضی باشی) ولی میرزا بنویس که این کار را برایت انجام می دهد ( بهمان گونه که در مورد این کتاب اجرا شده است )، کم می آوردمی، چون می خواهد ملاحظه کاری کند و در فکر جایگاه ویژه ای برایت باشد، به واقع سایه سنگینت در هر سطری که می نویسد حضوری ملموس دارد .   
  و در مورد این کتاب، تکیه بر خانواده و پیشنه راوی ( پیر نیا ) نیز مزید شده است .
  خاطرات و یا روایت آن، باید عاری از تعارف و مبالغه باشد، و می بایستی بخصوص از زوایای ناشناخته دوران و عصر نویسنده و حول رخداد های زمان او گفتگو کند. آن هم در صورتی که ارزش و اهمیت و کشش واگو کردن داشته باشد، و این میسر نیست مگر قلم دست راوی نباشد. آن هم راوی که در سایه طرف و زیر مهمیز او باشد. در حقیقت این کتاب نه خاطرات است و نه حتا روایتی صادقانه و به دور از سنگینی طرفِ مورد روایت .
   
  این کتاب در حقیقت پردازش تعریف گونه ای ست از بزرگنمائی بنچاق فامیلی. و سخن ار اشرافیت   اردشیر زاهدی، و   حتا یک مورد که به این موقعیت پشت شده باشد و رفته باشد به دامن خیزآب ها تا فرزند آن بشود، دیده نمی شود .
  آن که خاطراتش را می نویسد، قبل از هر چیز باید صداقت نگار باشد، در کتاب خاطرات، نمی توان و نبایست از شخصیت خود تمجید کرد وخود را فرزند طوفان خواند، و نبایستی، "   اکر راوی دارد این کار را برایت انجام می دهد " اجازه چنین لفاظی به او داده شود، هر چند بخواهد در سایه آن از وایستگی فامیلی در جهت " خود " نمائی بهره بگیرد .
  خواننده وقتی به سراغ کتاب خاطرات می رود، در حقیقت به دنبال گوشه های تاریک و نا گفته ای می گردد که در زمان شخصیت کتاب رخداده است. خواننده بدون شک هم از به به و چهچه بیزار است هم از فاصله کتاب با اصالت و صداقت .
  از سنین نو خوانی او روایت می کند :
  (... در همه این سالها اردشیر با دشواری ها در مبارزه بود و ناسپاسی های مردم روز گار را تجربه می کرد ...)
  مردم چه بدهی به اردشیر ۱۵ - ۱۶ ساله می توانستند داشته باشند، که با عدم پرداجت آن ناسپاسی کرده اند؟ و اصولن اردشیر که یک سر خاندانش در " حاشیه کویر " و سر دیگرش در " کناره دریای خزر"   بوده است چه " دشواری هائی " می توانست داشته باشد؟
  گیریم که پدرش را از زندان اراک به فلسطین تبعید کرده بودند .
   کسی که این امکان را دارد که برای تحصیل به   بیروت و بعد به آمریکا برود، گرفتار چه "شرایط نا عادلا " ای بوده است. چون همه آنهائی را که راوی به عنوان شرایط نا عادلانه بر می شمرد، می رساند که خود بایستی خیلی با واقعیات زندگی مردم کشورش بیگانه باشد که به شرایط اردشیر بگوید: "نا عادلانه " آدم یاد " ماری آنتوانت " می افتد و دستور معروفش به گرسنه ها که اگر نان ندارند بروند بیسکویت بحورند .
  (... چه زمانی که سرلشکر فضل الله زاهدی رئیس شهربانی بود و چه دورانی که در کابینه دکتر مصدق وزیر کشور شد، و یا بعنوان سناتور... ) خبر هائی به اردشیر در آمریکا می رسید که نگران و آزرده اش می کرده است. طبیعی است، وقتی پدری با این سمت ها داشته باشی، منتظر چنین خبرهائی هم باید باشی. مگر نه " آنکه بامش بیش برفش بیشتر "
  خواندن این کتاب تحمل می خواهد، چون راوی از اردشیر زاهدی آرش کمانگیر می سازد، و به کمتر از فرزند توفان رضایت نمی دهد، در حالیکه بنظر من زندگی اردشیر زاهدی حتا در حد اردشیر رپورتر هم جذابیت ندارد. به واقع وقتی تعریف ها و تمجید ها و حاشیه پردازی ها را کنار بگذاریم، زندگی فعال او از دوران مصدق شروع می شود و می آید تا انقلاب بهمن پنجاه و هفت، که همه، جرئیات آن را از راوی بهتر می دانیم. و آنجا که از دوران پس از حمله متفقین به ایران در رابطه با زندگی اردشیر زاهدی می گوید در صفحه ۹۵ کتاب، اشاره می کند  
  که، مجبور بود نان "سیلو" بخورد ( توضیح نداده است که نان سیلو چگونه نانی بوده است. گو اینکه بهر حال نان بوده است ) و اضافه می کند که برای همین نان هم می بایستی در صف ایستاد، هر چند :
  "... نوکر پیر خانواده زاهدی بجای آن ها در صف می ایستاد "
  (... اردشیر فرزند توفان است. مرور زندگی نا آرام شخصی، خانوادگی، و سیاسی او همین مفاد را تداعی می کند ) صفحه ۵  
  از موارد مرور بر زندگی نا آرام او، از جمله چنین است :
  (... علاقه او به دختران همسن و سال خود بیش از بازی های فوتبال خیابانی و سینما رفتن دسته جمعی با همبازی های پسر است...)   صفحه ۱۰٣
  اگر بر این پایه می توان فرزند توفان شد، پس بایستی کشور ما پر از فرزندان توفان باشد .
  با توجه به موارد دیگر، ( که باز گو کردنشان سبب طول کلام می شود ) ، جناب ایشان بیشتر " دون ژوان " بوده است تا فرزند توفان " آنقدر در این روایت نامه، برای این که اردشیر بشود فرزند توفان، از تیمسار فضل الله   زاهدی " پدر ایشان " کار ها و اعمالی بر شمرده می شود، که بی اختیار این شعر به ذهن می رسد: " گیرم پدر تو بود فاضل ... "
این کتاب، فقط می تواند شرح حال " بیوگرافی " فامیل اردشیر باشد که او جزئی از آن است، همراه با یک آلبوم عکس .
  بایستی بتوانی برای نجات و سعادت و آزادی مردم کشورت در حد فدا و فنا شدن در تمامی زمینه هائی   
  که امکان دارد تلاش کنی، تا به تشخیص مردم و از جانب آن ها لقب و سمت بگیری. دیگر زمان تقسیم القابی چون سلطنه و دوله و.... از سوی " قبله عالم ! " کذشته است...." فرزند توفان " شدن سینه کوبش    در اختیار خانم " منصوره پیرنیا "   نیست. مردم حرف و شرط اولند .