آقای محمد قوچانی
نظریه پرداز "رئال پولیتیک" در جمهوری اسلامی!


بهزاد کریمی


• تاسف در آنجاست که آدمی عنوان لیبرال بر خود نهد ولی زیر قبای ولایت پناه بگیرد! این، دیگر نه دهن کجی به چپ که حتی توهین به آزادیخواهی و دمکرات بودن تاریخی لیبرالیسم است. این چنین آدمی می باید شرم کند وقتی که از ولتر و روسو حرف می زند. این چنین آدمی از اینکه استعداد لیبرالی خود را با بردن لیبرالیسم اصیل به قربانگاه "لیبرالیسم ولایی" این چنین ارزان می فروشد، می باید سر در گریبان خجالت ببرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲ شهريور ۱٣۹۲ -  ۲۴ اوت ۲۰۱٣


هر تحول افق گشایانه سیاسی در تاریخ، به نظریه پردازانی نیاز دارد برای گفتمان سازی تا که بر بستر آن و به اتکای برآمد نیروی اجتماعی همین گفتمان، سیاست های نوین شکل بگیرد و نهادهای سیاسی تازه پدید آید. آنها، پیشروان تحولات تاریخی اند. اما کسانی را هم داریم که می گویند و می نویسند تا که وضع موجود تزیین بیابد و باقی بماند. و اینان، توجیه کنندگان کوتوله تاریخ و در خدمت نظم هایی هستند که سربزنگاه، بر سیر تکاملی تاریخ تحمیل می شوند! ستایندگان "رئال پولیتیک" در همه نظام ها، عموماً در این زمره‌اند و در جمهوری اسلامی نیز، طبعاً و البته از جنس خود ویژه آن. آقای محمد قوچانی، از نمادهای شاخص "رئال پولیتیک" در نظام اسلامی حاکم است که اینک سرمست پدیده "عبور از روشنفکری" جامعه ایران شده و اینکه، "سیاست" با سر کار آمدن آقای روحانی به اعتدال رسیده و معنی خود را یافته است: "سیاست چیزی جز رئال پولیتیک نیست".
شماره ۲۹ "مهر نامه" منتشره در تیرماه ۱٣۹۲، نوشته تحلیلی‌ طولانی دارد از ایشان پیرامون انتخاب آقای روحانی به ریاست جمهوری اسلامی با درون مایه تبیین این انتخاب همچون موفقیتی بزرگ برای "رئال پولیتیک" در ایران. مقاله‌‌ایی که از نظر توصیف دیدگاه نویسنده، می باید آنرا بسیار موفق ارزیابی کرد و از نظر نوشتاری نیز، منسجم. جان کلام این نوشته و وعده آن اینست که با برآمدن حسن روحانی، "مقام ریاست جمهوری در ایران به سوی عرفی شدن پیش می رود"!
اساس استدلال آقای قوچانی اینست که "اعتدال‌گرایی، تکامل اصلاح‌طلبی است" و لذا، اوضاع در مسیر مثبتی پیش می رود که او دوست دارد! و جالب تر تعریف ایشان است از "اعتدال گرایی" که به باور ایشان عبارتست از: مجموعه "تحول طلبان و اصلاح طلبان"! او معتقد است که آقای رفسنجانی علت العلل بوده و به تعبیر ایشان "دایه اصلاح طلبی"، که با مشی "توسعه اقتصادی" اش "طبقه متوسط جدیدی را خلق کرد". و در ادامه این نکته، می نویسد که آقای خاتمی هم، "با پایه‌گذاری دولت اصلاحات، توسعه سیاسی را مبنای نظریه انتخابات آزاد کرد". و در پی این دو تز است که آقای قوچانی تصریح می فرمایند: "دوم خرداد البته دایه دیگری هم دارد: حاکمیتی که {منظور همان مقام ولایت فقیه است که او در جایی دیگر از نوشته اش آنرا "قوه عاقله حاکمیت ایران" توصیف می کند!} با تنفیذ رأی ملت در دوم خرداد ۱۳۷۶ به تداول قدرت در این جمهوری مشروعیت داد، {لذا} این نعمت بزرگ را باید پاس داشت"؛ و او مجدداً در جای دیگری از همین نوشته‌اش تاکید دوباره بر نقش "هوشمندانه" همین "مقام رهبری" در انتخابات اخیر می کند که "حتی منتقدان نظام را به مشارکت سیاسی فرا خواند" تا بدینترتیب، از نظر قوچانی مولفه های لازم برای انتخابات آزاد در جمهوری اسلامی فراهم آید! و پس از این مقدمات، سرانجام او نتیجه‌ایی را که لازم دارد می گیرد: چون "مقام ریاست‌جمهوری در ایران به سوی عرفی شدن می‌رود... و قدسیت‌زدایی و راززدایی از مقام ریاست‌جمهوری، گام بلندی در راه استقرار دولت مدنی است"! پس یقین باید کرد که ایران وارد چرخه انتخابات آزاد شده است و به دیگر سخن: "قاعده‌ای که هرگز در تاریخ معاصر ایران شکل نگرفته، اکنون در حال تشکیل و تدوین است و آن قاعده، اصل «انتخابات آزاد» است. قبل از ۲۴ خرداد سخن گفتن از «انتخابات آزاد» توطئه بود، طعنه بود، کنایه بود اما اکنون اشاره به یک واقعیت است"!
آیا این چنین تصویر سازی از ایران اسیر ساختار اقتدارگرای ولایت فقیه را باید صرفاً خیال پردازی و خوش بینی تلقی کرد یا که خاک پاشیدن بر چشم و ذهن ایرانی تشنه دمکراسی و آزادی؟ داستان بسیار ساده است. آقای قوچانی، اعتدال گرایی را تکامل اصلاح طلبی می داند اما نه برای اصلاح طلبی بیشتر، بلکه آنگونه که خود تئوریزه می کند: "اعتدال‌گرایی می‌تواند به هویت سیاسی مستقل روحانی از اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی تبدیل شود و این فقط با وفاداری نظری به فلسفه سیاسی محافظه‌کاری مدرن (تجارت آزاد، جامعه باز، دین مدنی، حکومت قانون و حقوق شهروندی) ‌قابل دستیابی است." قوچانی در واقع وضع موجود را توجیه می کند و می خواهد که در مقام ایدئولوگ "تحولات تازه" برآمد داشته باشد. همین.
این نظریه پرداز پسا "تحولات" در جمهوری اسلامی، در همه نوشته خود از هر سو که دوربین را به موضوع روآمدن آقای روحانی می چرخاند، دنیا را تماماً به کام خود می بیند! قوچانی "روشنفکران" را می کوبد و فضای روشنفکری را به سخره می گیرد و در مقابل، به مجیز شعور "مردمی" بر می خیزد که به زعم او شعورمندی شان را می بایست با انتخاب آقای روحانی به منصه ظهور برسانند! در زیر بی هیچگونه تفسیری و تنها با تاکیداتی که از من هستند احکامی از نوشته ایشان را در زیر می آورم و قضاوت در باره مضمون آنها را بر عهده خواننده می گذارم. زیرا که برخی نوشته‌ها چنان گویا و روشنند که بهترین روش نقد شان، فقط و فقط بازخوانی آنهاست از منشور تزهای اصلی مندرج در متن تفصیلی شان!
- "چرخه معیوب استبداد و آزادی در واقع شکل نهایی چرخه اصلی امنیت و آزادی یا ثبات و تحول است... روحانی بی‌گمان چهره‌ای امنیتی است و می‌تواند از این عنوان هراس‌زدایی کند." البته با این تعریف از نظریه امنیت ملی که بنا به آن: "حفظ کشور و حفظ نظام سیاسی آن، اصل اساسی نظریه امنیت ملی است"!
- "شیخ حسن روحانی حتی بیش از سیدمحمد خاتمی نماد دموکراسی‌خواهی است."!
- "معیار خودی و غیرخودی بودن هم فقط قانون است."!
- "مردم به یک روحانی متدین رأی دادند و به نظریه ‌پردازان لائیک که خواهان خروج روحانیت از حوزه عمومی هستند و «سکولار دموکراسی» را ترویج می‌کنند پاسخی روشن دادند... با تحویل همه وظایف قوه‌ مجریه و نهاد دولت به امور اقتصادی و خارجی و اجرایی و امنیتی، استقلال نهاد دین از نهاد دولت رخ خواهد داد."!
- "روحانیت همان‌گونه که یکصد سال قبل دولت ایران را مشروطه کرد و همان‌گونه که سه‌ دهه قبل مشروطیت را به جمهوریت ارتقاء داد اکنون جمهوریت را بیش از پیش به صورت دولتی مدنی نزدیک می‌کند."!
- " جداسازی نهاد سیاست و دولت از نهادهای نظامی و دفاعی از اصول اساسی دولت‌های مدرن است که حتی از سکولاریسم در حفظ ماهیت مدنی دولت مدرن مهم‌تر است. دولت مدرن غربی دولتی غیرنظامی و غیرمذهبی است، اکنون اما مذهب و روحانیت مهم‌ترین نگهبان ماهیت غیرنظامی و مدنی دولت در ایران است."!
این تزهای مشعشع و سست پایه که حتی صرف وقت اندک برای نشان دادن وارونگی، کژبنیادی و یا دستکم مخدوش بودن شان نیز بیهوده می نماید، در خدمت این نتیجه گیری سیاسی است که از طرف ایشان بدینگونه فرموله شده‌ است:
"ایران مانند همه دموکراسی‌های جهان دارای دو بلوک سیاسی دارای پایگاه اجتماعی است مانند «محافظه‌کاران / کارگران» بریتانیا، «جمهوری‌‌‌خواهان / دموکرات‌ها»ی آمریکا، «گلیست‌ها / سوسیالیست‌ها»ی فرانسه، «دموکرات مسیحی‌ها / سوسیال دموکرات‌ها»ی آلمان. ما دارای دو جبهه اصولگرا / اصلاح‌طلب هستیم. راه سومی وجود ندارد اما می‌توان در درون هر یک از این دو راه، مسیر تازه‌‌ای باز کرد. متأسفانه رشد تفکر نظامی‌گری در درون جبهه اصولگرایی آن را از ماهیت محافظه‌کارانه و میانه‌روانه خود دور کرد اما رشد تفکر اعتدال‌گرایی در درون جبهه اصلاح‌طلبی آن را از رادیکالیسم و چپ روی دور ساخته است."
از نظر آقای قوچانی، صف بندی های سیاسی عمومی در همه جای جهان یک جور است و ربطی به نوع ساختار حکومتی آن ندارد! در قاموس سیاسی ایشان، اینکه ساختار دمکراتیک باشد یا استبدادی و اینکه دین- محور باشد یا که سکولار، تاثیر اساسی در صف بندی های سیاسی ندارد؛ مهم از دید او، معتدل ماندن و اعتدال خواهی است در برابر رادیکالیسم و رادیکالیسم هم در هر معنایی که می خواهد باشد، از جمله عدم التزام یک شهروند به قوانین و موجودیت نظام سیاسی جمهوری اسلامی. او همه را به التزام نسبت به حکومت ایدئولوژیک و "مقام رهبری" آن دعوت می کند و به محبوس کردن خود در یکی از دو طیف "اصول گرایی" و "اصلاح طلبی حکومتی". ایده‌آل و انتظار او البته همان "محافظه کاری مدرن" است که اینک از برآورده شدنش در قامت آقای روحانی دیگر از شادی سر از پا نمی شناسد و از شعف در پوست خود نمی گنجد.
او دروغ بزرگی به خورد مردم ایران می دهد آنجا که می گوید مسئله ایران، "قدسیت‌زدایی و راززدایی از مقام ریاست‌جمهوری در ایران" بوده است و اینک با انتخاب چهره "اعتدال"،" ایران به سوی عرفی شدن می‌رود"! او این دروغ را در زرورق پیش می کشد تا که مسئله مشخص و مرحله‌ایی کشور ما را که حاکمیت قداست گونه همراه با نمایش رمز و راز ولایت فقیه بوده و همچنان هم است و عرفی کردن قدرت سیاسی در ایران هم درست از تضعیف و حذف آن می گذرد، از قلم بیندازد. برخلاف نظریه پردازی جناب قوچانی، در تمام این سه دهه، همه دولت ها در همین جمهوری اسلامی و صرفنظر از هر کارنامه‌ عمل و با هر میزان از پایبندی که شخص راس دولت نسبت به فقه و شرع و دین و حکومت دینی داشته‌اند، درست به دلیل ساز وکار و کارکردی که بر عهده شان بوده است با ولایت فقیه و بیت و دم و دستگاه او به تعارض کشیده شده‌اند! با اینهمه اما، همه دغدغه جناب قوچانی قدسیت زدایی از نهادی است که بگونه ساختاری و نهادی از جنس عرف می باشد، و در این میان ایشان با تنها چیزی که مشکل ندارد خود ولی فقیه و بارگاه اوست! او نه تنها با این کانون ضدعرف درنمی افتد و با آن مشکل ندارد که حتی مجیزش را می گوید و روزگار را در رصد کردن اعتدال ورزی های او می گذراند. او در جایی از نوشته‌اش عبارت طنز آلود "نعل‌ وارونه تاریخ" را به کار برده است ولی کاش اینرا هم می گفت که خود نیز علاقه زیادی به ایفای نقش نعل وارونه دارند!
تاسف چپ دمکرات از این نباید باشد که آقای قوچانی دشمن سوسیالیسم که در دنیای روزنامه نگاری ایران با کوبیدن بی وقفه چپ چهره کرده و استعداد برجسته خود در روزنامه نگاری خود را هم بیش از همه در این عرصه به کار برده است، کماکان به "رادیکال ستیزی" خود ادامه می دهد. چپ ستیزی او بمثابه هویت وی از جمله در همین نوشته‌اش نیز موج می زند؛ آنجا که منتقد مهندس موسوی است بخاطر گرایش های چپ گرایانه او در عرصه اقتصاد و شماتت کننده اصلاح طلبانی که به زعم ایشان چپ روی کردند. اینکه او جبهه اجتماعی راست را نمایندگی می کند حق طبیعی اوست. این جبهه یک واقعیت اجتماعی در کشور ما مانند هر جای دیگر دنیاست و ضرورت دارد که کسانی به نمایندگی از آن برآمد داشته باشند. لیبرالیسم اقتصادی به نمایندگان و سخنگویان خود نیاز دارد و چپ هم باید آرزو کند که با آدم های اندیشمند هر چه بیشتری در جبهه مقابل خود روبرو شود و برعکس آن نیز باید همین باشد. تاسف اما در آنجاست که آدمی عنوان لیبرال بر خود نهد ولی زیر قبای ولایت پناه بگیرد! این، دیگر نه دهن کجی به چپ که حتی توهین به آزادیخواهی و دمکرات بودن تاریخی لیبرالیسم است. این چنین آدمی می باید شرم کند وقتی که از ولتر و روسو حرف می زند. این چنین آدمی از اینکه استعداد لیبرالی خود را با بردن لیبرالیسم اصیل به قربانگاه "لیبرالیسم ولایی" این چنین ارزان می فروشد، می باید سر در گریبان خجالت ببرد.
سخن اما ناتمام خواهد ماند اگر در پایان از آقای قوچانی تشکر نشود که با تمجید از "محافظه کاری مدرن" و تعریف خود با آن، عریان تر از هر زمان دیگر نقاب لیبرالیسم از چهره برداشته است. امیدوارم که اعتدال گرایی ایشان، دستکم برداشت من از این شفاف شدن صحنه سیاسی توسط خودشان را تاب آورد.