سرزمین فیروزه ای حالا در رویای صلح بسر می برد


منصور پویان


• ما ایرانیان چرا باید بدون در نظر گرفتن عواقب ناشی از کاربـُرد خشونت؛ بی پروا خواستار برپائی انقلاب و فروپاشی و جنگ طبقاتی باشیم. دوری جستن از شعارهای عوام فریبانه و توده وار یکی از مهمترین وظایف جنبش دمکراسی خواهی در ایران است. جنگ و درگیری جنبه های گوناگون رشد جامعه را دچار گسستگی میکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۴ خرداد ۱٣۹۲ -  ۴ ژوئن ۲۰۱٣


مقدمه
جامعه ایرانی در مقطع انتخابات پیش رو (۲۴ خرداد ۹۲) در برهه حساسی قرار دارد؛ حساسیت گزینه بی تفاوتی یا حضور فعال! تجربه هشت سال اخیر (دولت احمدی نژاد) حاکی از روند قهقرایی جامعه است. در صورت تداوم این وضعیت آینده تیره و تاری در انتظار کشور خواهد بود. چنانچه انتخابات بتواند منفذی برای برون رفت از این ورطه تباهی بگشاید، نباید نسبت به آن بی تفاوت بود؛ سخن بر سر جلوگیری از روندی است که در سراشیب سقوط و خطر جنگ، طی می شود. سخن بر سر بودن یا نبودن، بر سر نجات کشور و حراست از کیان ملی است. سخن بر سر امکانی است که می تواند مسیر آینده را رقم زند و بود تاریخی ما را از نابودی نجات دهد.
حال اسفناکی در فضای عمومی مستولی است. بیزاری و خفت ناشی از ناکامی های گذشته، درماندگی و سرخوردگی ناشی از ترس و یأس، اعتماد به نفس و انگیزه حضور در صحنه را از میان برده است. استیصال بر آمده از بی اعتمادی جان جامعه را خسته و دل مرده کرده است. یکی از مظاهر استیصال، انفعالی است که در پوشش تئوری توطئه نمود دارد. بر اساس این نظریه، دست های مخوف در پس پرده، سرنوشت ما را از پیش تعیین کرده اند: "ما قائم به خود و واقف به حال خود نیستیم"، "از عهده ما کاری ساخته نیست!". این اندیشه نه تنها دست حاکمیت را در مهندسی کردن انتخابات کاملا باز می گذارد، بلکه حاصلی جز سر فرود آوردن در برابر اقتدار حاکمیت ندارد. با قهر کردن و تحریم صندوق های رأی نمی توان تغییری در بازی قدرت ایجاد کرد. حق انتخاب اگرچه اندک و مشروط به گزینش شورای نگهبان است، اما محروم کردن خود از این حداقل امکان تأثیر گذاری، به سود اقتدار تمامیت خواهان است. به جای انزوا و انفعال باید از این حداقل امکان اظهار وجود بهره برداری کرد. کنش اجتماعی که از این طریق شکل می گیرد، مسئولیت آفرین است. از یک سو اعتماد به نفس انتخاب کننده را تقویت می کند؛ از سوی دیگر انتخاب شونده را ملزم به پاسخ گویی می کند.
شعارهای دو- قطبی فضای فرهنگی جامعه ما را بخوبی بازتاب می کند. لایه های متناقض و ضد و نقیض ناخودآگاه جمعی همانا ذهنیت حاکم بر ما را برمی تاباند. خشونت-گرایانی که همیشه ژست براندازی گرفته اند؛ نادانسته بیش از هر کسی در بسط قدرت مستبدان نقش ایفا می کنند. خشونت- گرائی و چریک- بازی، زنــان و کــودکان خــیابانــی می‌سازد، کشتار و دزدی را افزایش می دهد و از همه بدتر بر فساد صاحبان قدرت می‌افزاید. تئوری "دشمن دشمن من، دوست من است"؛ برای سی و اندی سال؛ بر سر ما سایه- گستر می بوده است. رویکرد ترک خشونت و فراهم شدن فضا برای حضور مردم در عرصه عمومی و رواج تعامل و بسط روش رواداری و نیز توسعه فرهنگ شهروندی از جمله ضرورت های مردم- سالاری در ایران فرداست. مسـئله اینست که چگونه می توان برای استحقاق حقوق شهروندی و بسط دمکراسی کنشگری کرد بی آنکه به ترویج خشونت و نحوه دید دو-قطبی مبتلا شد.

بر ما چه گذشت!
برای آنکه تصمیمی سنجیده و کارآمد اتخاذ کنیم، لازم است برداشتی واقع بینانه از آرایش نیروهای اجتماعی و سیر تحولات چند دهه اخیر داشته باشیم.
انقلاب اسلامی پی آمد دگرگونی ساختار اجتماعی جامعه ایرانی بود که از پس انقلاب مشروطیت و از دهه ۲۰ و٣۰ شکل گرفت. رشد اقتصادی دهه ۴۰ و ۵۰ آرایش نیروهای اجتماعی را بر هم زد. دگرگونی در بافت جامعه منجر به در هم ریختن مرزهای گروه های اجتماعی و ایجاد "جامعه توده ای" شد. امواج عصیان و نارضایتی از بطن جامعه خروشید. جنبشی توده ای اما بی شکل و از لحاظ خواستگاه اجتماعی، بی ساختار بوجود آمد که خواهان شرایط بهتر زیست بود؛ اما درکی از چرائی و چگونگی آن نداشت. نیروی محرکه این جریان، میلیونها روستائی خوش نشینی بودند که به حاشیه شهرها آمده و به جمع فرودستان جامعه اعم از کارگران و اقشار خرده پای کاسب پیوستند. این سیلاب بالقوه عظیم، همه ی اقشار ناراضی را دربرگرفت؛ کارمندان و معلمان و حتی اقشار مرفع و نخبگان طبقه متوسط ( روشنفکران، مدیران، تکنوکرات ها و فعالان فرهنگی و هنری) را به دنبال خود کشید. البته اشتباهات تاریخی شاه، رویکرد دگراندیشان تندرو به مبارزه مسلحانه و خطای حزب توده و جبهه ملی در شکل گیری این جریان، نقش مهمی داشتند. ملغمه ای درهم جوش از خواسته ها و آمال سرکوب شده پدید آمد که به شدت ایده آل گرا بود. هم گرایی و درهم آمیختگی توده وار مردم، بستر ساز انقلاب و ظهور پدیده خمینیسم شد. همه دچار این برآورد غلط شدند که با رفتن شاه، اوضاع بهتر می شود. شرایط به گونه ای رقم خورد که رهبری وجیهه المله و لبیک گو به این اراده پوپولیستی ظهور کند. خمینی با گردآوری و بسیج عمومی همه نیرو های اجتماعی اعم از چپ و راست، ملی گرا و لیبرال، رژیم شاه را سرنگون کرد. موفقیت او مرهون این "بسیج همگانی" بود؛ بسیجی غیر متعارف که فقط در شرایط استثنائی جوامع رخ می دهد. رهبرانی که در این وضعیت فوق العاده ظاهر می شوند (چون هیتلر، موسولینی، قذافی، چاوز) تافته جدابافته ای از روند انکشاف جامعه نیستند. آنها اقتدار پوپولیستی خود را از اقبال عمومی به دست می آورند. این اقبال، جنبه تقدس ماآبانه کیش شخصیت پرستی دارد و برآمده از هیجان توده ای بی ساختار، بی هویت ، سیال است.
پوپولیسم، عصاره و جان مایه "جامعه توده ای" است. از آنجا که "جامعه توده ای " فاقد بافت اجتماعی است، افراد بجای آنکه از طریق سازمان ها و گروه های مستقل با هم مرتبط شوند، به صورت یک توده فشرده درآمده و ارتباطشان از طریق نهادهای وابسته به رهبر تعریف می شود. رهبران پوپولیست ، مشروعیت اقتدار خود را از توهم مردم اخذ می کنند. از آنجا که این رهبران به وسیله تشکل های مردم نهاد برگزیده نمی شوند مخالف تقسیم قدرت هستند. کاریزما(فرایزدی) آنها مولود شرایطی است که آنها را بر می نشاند. شخصیت فردی آنها، پدید آورنده پوپولیسم نیست. این شرایط ویژه اجتماعی است که کیش شخصیت آنها را می پروراند. با زوال پوپولیسم، مشروعیت اقتدار آنها نیز در هم می شکند. این در هم شکستگی ممکن است به بهای فروپاشی جامعه نیز تمام شود.
خمینی همه گروه‌های مخالف شاه را که به صورت یک جنبش توده ای مواج و بی‌ شکل در آماده بود، به زیر چتر "وحدت کلمه" خود گرد آورد. هر کس دیگری جز او در این مقام قرار می‌گرفت، عملکردی جز این نمی‌توانست داشته باشد. در واقع این "جامعه توده‌ای" است که اراده خود را به رهبران تحمیل می‌کند. آنها مولِد این حالت لجام گسیخته نیستند، بلکه خود مولود آن هستند. رمز موفقیت خمینی، استراتژی "بسیج همگانی" نبود؛ بلکه زیرکی و فرصت طلبی او در هم سوئی و هم آواز شدن با این نیاز و این جریان جوشیده از متن و بطن جامعه بود. کاریزمای او مولود شرایط اجتمایی‌ ویژه و کاملا خاص تاریخی‌ است که از دهه ها پیش فراهم شده بود.
او همچون هر رهبر پوپولیست دیگر، ایدئولوژی تمامیت خواه خود (ولایت فقیه) را با اتکا به "بسیج همگانی" ساخت. تنها بعد از پیروزی بود که یک به یک جریان‌های غیر همسو با این مکتب را از گردونه خارج کرد. در این میان بخشی از روحانیت سنتی‌ و چهره برجسته آن ، آیت‌الله شریعتمداری را که فاقد گرایش سیاسی بود( و پیشتر از حمایت او در رهایی از زندان شاه برخوردار شده بود) اول از همه از دایره ی "بسیج همگانی" حذف کرد. بعد از آن، با تحکیم پایه‌های قدرت به سراغ جریان‌های دگر اندیش و منادی قدرت رفت وحتی نهادهای صنفی و مدنی را سرکوب کرد. در این راستا، عزل آیت‌الله منتظری از مقام ولیعهدی امام قابل توجیه است. منتظری ، نظریه پرداز نظام و کسی‌ بود که اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی‌ گنجانید.
پس از خمینی، سکان هدایت کشتی طوفان زده "ولایت فقیه" به خامنه‌ای رسید.لیکن اقتدار او در دوره سازندگی رفسنجانی‌ و اصلاحات خاتمی، پررنگ نبود. هر دوی آن‌ها اگر چه در شکل گیری جریان انقلاب اسلامی نقش داشتند ولی‌ به تدریج از اقتدار مبتنی‌ بر "جامعه ولایی" زاویه گرفته و در جهت جامعه مدنی حرکت کردند. خامنه‌ای عزم خود را پس از دولت خاتمی، جزم کرد تا هیمنه مشروعیت و هیبت اقتدار خود را بازسازی کند. در تکاپوی تحکیم موقعیت خود، متوسل به احمدی نژاد و موجی که او با طرفند مهرورزی و عدالت علیه اصلاحات و رفسنجانی‌ به راه انداخت، شد. احمدی نژاد با تمکین به رهبری و شعار "ذوب در ولایت" رئیس جمهور شد ولی‌ کوشید روایت عامه پسندانه خود را از "ولایت امری" قالب کند. او ماری است که در آستین ولایت فقیه پرورانده شد. همانقدر پوپولیست و تمامیت خواه است که جریان خامنه‌ای، با این تفاوت که خود را برتر از ولایت فقاهتی رهبر، نایب و نظر کرده امام زمان می‌داند.
به لحاظ نظری دو دیدگاه در نوع تفکر شیعه نسبت به حکومت اسلامی وجود دارد؛ یکی مشروعیت نظام را ناشی از رأی مردم (بیعت) ودیگری از مشیّت الهی می داند که از طریق امامان معصوم به ولی فقیه منتقل می شود. با روی کار آمدن خامنه ای اختلاف بر سر تعبیر و تفسیر فوق بالا گرفت. اصلاح طلبان و برخی اصول گران معتدل معتقد هستند که مشروعیت نظام متکی به رأی مرم است. در مقابل کسانی چون مصباح یزدی و برخی اصول گرایان سنتی معتقدند رأی مردم بدون تأیید ولی فقیه، ارزشی ندارد. در حال حاضر این مناقشه همچنان به قوت خود باقی است. دیدگاه خامنه‌ای و احمدی نژاد، ولایت مطلقه (چه فقاهتی چه امام زمانی) است. خامنه ای معتقد است که جانشین امام زمان است. ولی احمدی نژاد معتقد است امام زمان در همه ی عرصه ها حضور فعال دارد و کسی نمی تواند برای او جانشین تعیین کند.
جنبش سبز به عنوان جنبشی مردم سالار در کارزار انتخاباتی ۸۸، ضربه مهلکی به حباب اقتدار و مشروعیت نظام وارد کرد. از آن پس قداست پوپولیستی و فراجناحی رهبر معظم خدشه دار شد و اقتدار او به جانب دیکتاتوری میل کرد. با کنار رفتن طبقه متوسط از طیف "بسیج همگانی"، اقتدار رهبری وارد فاز خودکامگی و استبداد عریان شد. اتکای حاکمیت هرچه بیشتر وابسته به اهرم‌های امنیتی وسرکوب سپاه گردید. جنبش سبز باد حباب رهبری را فرو نشاند.طی چهار سال اخیر باند احمدی نژاد-‌ مشاعی کوشید با توزیع پول و تبلیغ مکتب ایرانی‌، حباب‌ تازه ای را باد کند!

چه می توان کرد!
قبول کنیم که خود ما در آنچه بر ما گذشته نقش داشته ایم. فراموش نکنیم در تقویت و روی کار آمدن جریان انقلاب دخیل بوده ایم. به قول عطار "از ماست که بر ماست." چون نیک‌ نظر کنیم، پرخویش را در تیر نشسته به پهلوی جامعه مدنی می بینیم! تا کنون جامعه مدنی ایران‌ هزینه هنگفتی در رویارویی با نیروهای سرکوب گر پرداخته است. نباید آسیب های بیشتری را به آن‌ تحمیل کرد. حیف است از پشتوانه فرهنگی‌ در باب رواداری که بزرگان خرد ایرانی‌ در جان جامعه دمیده اند، بهره نجوییم. تمدنی که یورش مغولان را رام و خنثی ساخت، جنبش سبز را به وجود آورد و با راهپیمایی سکوت شاخ دیو پوپولیسم را شکست، راه گشای ماست!
اگرچه حباب پوپولیسم در حال پکیدن است، عقل سالیم حکم می‌کند از هر امکان و اهرمی-ولو اندک- در جهت تسریع آن استفاده کنیم. اگر بتوان از فرصت انتخابات در این جهت بهره جست، بسی‌ مغتنم و ارزشمند است. برای بررسی‌ نقش کاندیداها، باید جایگاه آنها را از منظر موقعیت اجتماعی‌، خط مشی‌ اقتصادی و تجربیات اجرایی مورد بررسی‌ قرار داد. همه چیز بستگی به توازن قوا و آرایشی دارد که در آستانه انتخابات شکل می‌گیرد. باید متوجه بود که دعوای زمام داران قدرت جدی است. اختلافات، شعبده بازی و جنگ زرگری نیست. این اختلافات ریشه خط مشی‌ و بینشی دارند. اینکه گفت می شود، خط قرمز همه‌ حفظ نظام است و همگی‌ دستشان در یک کاسه است ، بی ربط است. ملاک قضاوت ، حال و دیدگاه امروزین آن‌ها است. تلقی‌ این همانی و ثابت، مبتنی‌ بر عملکرد گذشته، غلط است. استدلال‌های کلیشه‌ای در باب توطئه : "گرم کردن تنور انتخابات"، "تقویت مشروعیت نظام ولائی"، درست نیست. همچنین است استدلال‌های رایج چون اینکه :"با این قانون اساسی‌ هیچ امکان اصلاحی وجود ندارد."!
در شرایط کنونی، ناگزیر به گزینش اصلاح طلبان هستیم. باید خطا‌ها و ناکامی های گذشته آنها را ندیده گرفت و به مواضع امروز آن‌ها استناد کرد. نباید اجازه داد جریان حاکم، بازی مطلوب خویش را پیش برد. در میان نامزدها کسانی چون سعید جلیلی حضور دارند که به دلیل ذهنیت امنیتی و نداشتن تجربه اجرایی، می توانند جامعه را به سوی تباهی و جنگ سوق دهند. با رد صلاحیت رفسنجانی توسط شورای نگهبان باید از میان نامزدهای نزدیک به اصلاح طلبان ولو اصول گرایان معتدل به کسی که بتواند نقش موثرتری در بهبود اوضاع داشته باشد، رأی داد. عدم حضور و ترک صحنه موجب گستاخی حاکمیت در سرکوب دگراندیشان می شود. باشد که میراث فرهنگ انسان مدار و زندگی زای ایرانی ما را از مصیبت برهاند!
احتمال حمله نظامی به ایران، سرنوشت کشورمان را وابسته به قماری کرده است که نتیجه آن مشخص نیست. در صورت سماجت رژیم جمهوری اسلامی در امر غنی سازی اورانیم، فشار گسترده تحریمها و نرخ فزاینده تورم و کمبود کالاها؛ موجب خواهد شد که رژیم با شورش های ناحیه ای و آشفتگی های اجتماعی مواجه شده؛ شیرازه اش ز یکدیگر گــُسسته و وضعیت آنارشیسم و بلبشوی بی پروائی از قانون و خودکامگی سکه رایج در ایران شود. باری آمریکا مصمم است که ایران به سلاح هسته ای مسلح نشود و در این مورد آمریکا بلوف نمی زند. بنابراین مذاکرات نمی تواند طولانی ادامه پیدا کند. چنانچه رژیم ایران عقب-نشینی نکند، برای حل مسئله هسته ای، آمریکا یا راه حل اسرائیل یعنی اقدام نظامی را بکار خواهد بست و یا اینکه با ارسال بسته های جدید تحریم اقتصادی؛ رژیم و کلیت نظام سیاسی-اقتصادی و اجتماعی ایران را از درون دچار فروپاشی و هرج و مرج خواهد کرد.
حمله نظامی به ایران میتواند بسیار بسیار وخیم تر از شرایط جنگ هشت ساله؛ اینبار موجب نظام-گسیختگی تمدّن ایرانی شود. جنگ عراق و ایران بین سالهای ۱٣۵۹/۱۹٨۰ تا ۱٣۶٨/۱۹٨٨ جان نیم میلیون ایرانی را طی هشت سال گرفت و خسارتهای بسیاری را موجب شد. همچنین این جنگ مهاجرت از شهرهای مناطق جنگی را دامن زد و اقتصاد کشور دگرگونه گشته، اولویت های رشد بر هم خورد و کشورمان از سیر تحولات طبیعی و تولید علمی، فرهنگی و اقتصادی بازداشته شد. غنی‌سازی اورانیوم یکی از موارد جنجال‌برانگیز برنامه هسته‌ای ایران است. رژیم ایران می‌گوید که از اورانیوم با خلوص ۲۰ درصد به عنوان سوخت در رآکتور تحقیقاتی تهران استفاده می‌کند. اما غرب ابراز نگرانی می کند که غنی‌سازی اورانیوم بالای ۲۰ درصد کاربرد دوگانه دارد و می‌تواند در ساخت بمب هسته‌ای به کار برده شود. سماجت رژیم ایران برای ساخت بمب اتمی تحت لوای استفاده صلح-جویانه از انرژی اتمی از یکطرف و خودکامگی غرب در جهت ساختار-شکنی و گوشمالی رژیم از طرف دیگر حالیا مذاکرات را به بی-بست کشانیده است. بر این منوال سال ۹۲، سالی پرمخاطره و محنت-بار برای مردم ایران خواهد بود. پس از انتخابات خرداد ماه سال جاری، چنانچه چرخشی در سیاست خارجی رژیم و در جهت احیاء آزادیهای مدنی پدیدار نشود؛ اقدام نظامی علیه ایران به یک واقعیت روزمره و اجتناب-ناپذیر تبدیل خواهد شد. مع الوصف حمله به ایران تحت هر لوا و با هر توجیح و ادله، اقدامی مردود و از نقطه نظر ایرانیان سیاستی قـُلـدُر-منشانه و محکوم تلقی می شود.
نوسانات نرخ دلار تا پایان سال جاری، به دو تحول مهم؛ یعنی نتیجه انتخابات ریاست جمهوری و همچنین سرانجام مذاکرات هسته ای؛ بستگی دارد. اگر دولتی معتدل و کارشناسانه امور کشور را به عهده بگیرد و از سوی دیگر چنانچه مذاکرات هسته ای به سوی تنش زدایی حرکت کند (به شرط مهار تورم)، دلار در نیمه دوم سال به وضعیت اعتدال بازمی گردد. ولی اگر صحنه به گونه ای رقم بخورد که نگرانی بازیگران اقتصادی و مردم بیشتر شود و تورم لجام گسیخته ادامه یابد، آنگاه نرخ دلار سقف تحمل خانوار ها را درهم خواهد شکست. ما ایرانیان چرا باید بدون در نظر گرفتن عواقب ناشی از کاربـُرد خشونت؛ بی پروا خواستار برپائی انقلاب و فروپاشی و جنگ طبقاتی باشیم. دوری جستن از شعارهای عوام فریبانه و توده وار یکی از مهمترین وظایف جنبش دمکراسی خواهی در ایران است. جنگ و درگیری جنبه های گوناگون رشد جامعه را دچار گسستگی میکند. اسطوره سازی دوباره از راهبرد خشونت، همانا تکرار تراژدی ولـّی اینبار به سبک کمیک و دُن کیشوت وار است. بجای کوشش در جهت براندازی حکومت؛ بهتر اینست که با ایراد فشار از پائین؛ رژیم را وادار به چرخش و گردش بر اساس پاشنه اعتدال و خشونت-پرهیزی کرد تا در صحنه روابط بین المللی و در امر دمکراسی-خواهی و نیز در امر غنی سازی اورانیم؛ رژیم تغییر سیاست داده؛ سـُکان-بان را سیاستی دگر در کار آید.