پایان رویای اروپای متحد


اردشیر زارعی قنواتی


• روزی که فروپاشی دیوار برلین به عنوان نقطه عطف پایان شکاف و جدایی در فرهنگ سیاسی – اجتماعی این قاره جشن گرفته شد، شاید کمتر کسی گمان می کرد که دو دهه بعد دیوارهایی بلندتر از دیوار برلین بین این اتحادیه و جهان در حال توسعه و عدم تجانس بین کشورهای شمال و جنوب قاره سبز، شکل بگیرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۶ دی ۱٣۹۱ -  ۱۵ ژانويه ۲۰۱٣


اتحادیه اروپایی درست زمانی جایزه صلح نوبل را دریافت کرد که دقیقا تحولات درونی آن خلاف دلیل ربودن این جایزه در جهت واگرایی، تضاد اعضای فقیر و غنی، رکود مزمن اقتصادی، مهاجرستیزی و رشد گرایشات نئوفاشیستی در قالب ظهور احزاب راست افراطی حرکت می کند. واقعیات موجود اثبات می کند که این اتحادیه در وضعیت بحران چندجانبه قرار داشته و هیچ چشم انداز مثبتی برای برون رفت از بحران در کوتاه مدت نیز وجود ندارد. روزی که فروپاشی دیوار برلین به عنوان نقطه عطف پایان شکاف و جدایی در فرهنگ سیاسی – اجتماعی این قاره جشن گرفته شد، شاید کمتر کسی گمان می کرد که دو دهه بعد دیوارهایی بلندتر از دیوار برلین بین این اتحادیه و جهان در حال توسعه، عدم تجانس بین کشورهای شمال و جنوب قاره سبز، شکاف تعمیق یافته ی دولت – ملت های اروپایی، شکست رویای چند فرهنگی، عدم توفیق در حل بحران اقتصادی به خصوص در حوزه پولی "یورو" و مهمتر از همه موج استقلال طلبی مناطق در حوزه های ملی در حال زایش است. هر چند که هنوز نمی توان از آغاز فروپاشی در اروپای کنونی سخن گفت اما این اروپا به بیمار پیری شباهت دارد که دردهای رماتیسمی و پوکی استخوان آن دیگر اجازه خوش خرامی و قدرت مانور در زمین مطلوب را از میراث داران انقلاب صنعتی و مدرنیته سلب کرده است. در شرایطی که در لیگ جهانی به واسطه ظهور قدرت های جدید و بلوک بندی های منطقه یی میزان و پتانسیل رقابت بیش از گذشته ظهور و بروز می یافت تیم اروپایی ساختار تیمی، مدیریت سازمانی، دانش هدایتگری، کوچ بازیکن در میدان رقابت، توان پرداخت هزینه تیم و بازیکن و مهمتر از همه انسجام تیمی خود را تا حدود زیادی ازدست می داد. آنچه امروز بیش از هر چیزی اتحادیه اروپایی را آزار می دهد بسیار فراتر از کاهش سطح موقعیت در رقابت با قدرت های نوظهور بوده و بیشتر یک موضوع بغرنج درونی است که امروز ستون های اتحادیه را به لرزه در می آورد. اتحادیه اروپایی با بروز اولین نشانه ها ی بحران مالی در اوایل سال ۲۰۰٨ میلادی که به واسطه عدم مدیریت درست و اختلاف ساختاری بین اعضای شکل دهنده آن آغاز شد و تا به امروز ادامه داشته و به بحران فراگیر اقتصادی تبدیل گردید، مرحله تثبیت در فاز سوم انقلاب صنعتی را به واسطه اشباع بازار در سیستم سرمایه داری با فرو ریختن نظام رفاه اجتماعی و غوطه خوردن در موقعیت نئولبرالیسم اقتصادی پاسخ داد. این پاسخ اشتباه و ناشی از ماهیت سودمندگرایی ساخت سرمایه سالار در شرایط عدم تجانس و هارمونیک بین اجزای شکل دهنده ی یک کلیت واحد با هویت به ظاهر مشترک، موجبات یک گسست و چنددستگی در موقعیت همگرایی اتحادیه یی را فراهم کرد. از همان زمان که بلوک شرق و اردوگاه رقیب در هم شکست به واسطه تعجیل اتحادیه در جذب اعضای جدید در شرق اروپا و عقب نشینی از داده های رفاهی – اجتماعی در جهان دوقطبی قبلی که توسعه کیفی را فدای توسعه کمی کرد، مرحله شکل گیری نطفه ی بحران در درون اتحادیه اروپایی آغاز شد و ماحصل آن امروز در چارچوب بحران های چندوجهی خود را نشان می دهد. آنچه هم اینک گریبان اتحادیه اروپایی را گرفته است به هیچ عنوان یک بحران ادواری خاص نظام سرمایه داری نیست که به زودی و به سهولت از سر گذرانده شود بلکه ریشه در ساختاری دارد که نیاز اساسی به تغییرات ذاتی خواهد داشت. نشست های تکراری و سریالی رهبران اروپایی در طی چند سال اخیر نه تنها هیچ مشکلی را از دوش اتحادیه برنداشته است بلکه به جهت عیان شدن تضادها و ترجیح منافع ملی و طبقاتی و آن هم برای حل اورژانسی و کوتاه مدت، همگی بیش از آنچه تجلی بخش وحدت درونی باشد نشانه های افتراق بوده است.
تا به امروز اتحادیه اروپایی را با وحدت و ذات همگرایی آن بر اساس اصول پایه نظم دمکراتیک شناخته اند در حالی که روند هم اکنون کاملا دگرگونه شده است. وحدت شکلی جای خود را به افتراق ماهوی در ابعاد منطقه یی و ملی داده است، چنانچه هم اینک تصویر اروپا در ذهن رهبران و مردم آلمان یا هلند کاملا با تصویری که در ذهن رهبران و مردم یونان و اسپانیا وجود دارد، تفاوت می کند. در آخرین نظرسنجی ها و گزارشات رسانه یی که انتشار یافته است به خصوص در آستانه سفر "آنگلا مرکل" صدراعظم آلمان به یونان، میزان تنفر عمومی از این مهمان ثروتمند در نزد میزبانان فقیر امروز اروپا نمایان می شود. در افکارعمومی امروز اروپا دیگر آلمان را با فاشیسم هیتلری در دهه ٣۰ و ۴۰ قیاس نمی کنند بلکه تصویر تازه یی از فاشیسم اقتصادی "مرکلیسم" را شاقول قضاوت قرار می دهند. مواضع بریتانیا نیز همیشه بیش از آنچه اروپایی بوده باشد یک موضع "آنگلوساکسون" در مشارکت تام و کمال با منافع بنیادین آمریکا تلقی گردیده است. هر چند این تصویر از بریتانیا وجود داشته و دارد اما در موقعیت کنونی که بحران سر تا پای اتحادیه را در بر گرفته است به جهت مخالفت آشکار "دیوید کامرون" نخست وزیر محافظه کار این کشور با تصمیمات جمعی اتحادیه یی، بسیاری از سیاستمداران اروپایی با صراحت از خروج این عضو ناساز از اتحادیه سخن گفته و بعضی از کارشناسان نیز بریتانیا را ایالت ۵۰ و یکم آمریکا می دانند. در مجموع اتحادیه اروپایی هم اکنون به دو بخش شمالی – جنوبی تبدیل شده که نسبت ثروت و فقر، رشد و رکود و مهمتر از همه حامیان حفظ وضعیت موجود و طالبان تغییر وضعیت دوگانه موجود را در تصویر "ژینوسی" دو دنیای متفاوت نشان می دهد. این افتراق در اروپا تنها در تضاد بین ساختارهای ملی رقم نخورده است چرا که هم اکنون در اسپانیا ایالت های مهم "باسک" و "کاتولونیا" سودای جدایی از مادرید را در سر می پرورانند و در بریتانیا نیز "اسکاتلند" و "ایرلند شمالی" با عبور از هویت وحدت بخش و تاریخی جزیره، داعیه استقلال طلبی سر داده اند. پیروزی احزاب ملی گرای چپ و راست در انتخابات محلی ایالت باسک در ماه نوامبر ۲۰۱۲ و سلسله برخوردهای شبانه وحدت طلبان ایرلند شمالی با پلیس بلفاست که در روز شنبه ۵ ژانویه منجر به قتل یک پلیس ایرلندی با گلوله یک مرد ٣٨ ساله گردید، خبر از آرامش قبل از توفان را در خود نهفته دارد. بعد از سه دهه جنگ داخلی در ایرلند با توافقی که بین ارتش جمهوریخواه ایرلند و وحدت گرایان حاکم بر کشور منجر به توافقنامه صلح ۱۹۹٨ گردید تا امروز که شورای شهر بلفاست رای به عدم برافراشتن پرچم بریتانیا در میدان اصلی شهر به غیر از ۱۷ روز در سال داده است به خوبی می توان دامنه این توفان که به تدریج دارد به سواحل اروپایی می رسد را مشاهده کرد. ادامه بحران اقتصادی که پیامد فاجعه بار برنامه نئولیبرالیستی "ریاضت اقتصادی" را به همراه داشت و اکثر قریب به اتفاق طبقات کارگری و متوسط را در مقابل دولت های حاکم قرار داد، به این روند واگرایی در درون اتحادیه اروپایی سرعت بخشیده است. این در حالی است که راست میانه به دلیل عدم ارائه راه حل جهت برون رفت از بحران به تدریج جایگاه خود را به راست افراطی و احزاب شبه فاشیستی چون "فجر طلایی" در یونان می دهد که همین روند که در طیف چپ خواهان تغییر در توزیع ثروت به لحاظ طبقاتی می باشد در طیف راست افراطی بر طبل مهاجرستیزی، انزوا و افتراق ملی می کوبد. صدای کوبش این طبل و آن خواست طبقاتی بدیل آن چنان رسا می باشد که خواب زدگان اروپایی را نیز از خواب خوش پرانده و رویای شبانه ی اروپای متحد را بر باد رفته تر از همیشه در کابوس های روزانه خود می بینند. بدون شک اروپا بزرگ و قدرتمند است چه به لحاظ اقتصادی و چه به جهت سابقه تمدنی خود، اما تاریخ ظهور و افول در مناسبات قدرت بی رحم تر از آن است که میراث گذشته را تضمین غیرقابل نقض برای یک آینده ی مطمئن بداند.