هفت عاشقانه


عسگر آهنین


• شب، روی بام ها، براه افتاد
از پنجره ها وارد شد
آمد، دوباره، سایه نشین ام کرد.
(جشمبند شب) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۹ مهر ۱٣۹۱ -  ۲۰ اکتبر ۲۰۱۲


 • با آفتاب و مهتاب

من، پای پنجره ای خواب می‌روم
تا آفتاب و مهتاب
بر چهره ام بتابند.
شاید سرک کشیدی و دیدی
همواره چهره ام به سوی پنجره ی توست.
٣ سپتامبر ۲۰۱۲

• یک لحظه ی روشن

یک لحظه پنجره ام روشن شد
انگار آفتاب در آمد
گفتم: به جستجوی زیبایی باید رفت
رفتم، به چارراه رسیدم
دیدم تمام راه ها به خانه ی تو ختم می شوند.
۴ سپتامبر ۲۰۱۲

• چشمبند شب

شب، روی بام ها، براه افتاد
از پنجره ها وارد شد
آمد، دوباره، سایه نشین ام کرد.
شب، چشم‌های مرا بست
تا جز تو هیچ نبینم.
۷ سپتامبر ۲۰۱۲

• تک پرده ی پاییزی

بگذار تا قرار آخرمان
پای درخت سیب پاییزی باشد
تو سیب آخر پاییز را بچین
آن را به دست وسوسه ام بسپار.
در صحنه ی نهایی این بازی
با هم یکی شویم
چندان که مار از نفس افتد
و برگ، روی صحنه، بر من و تو ببارد.
۱۲ سپتامبر ۲۰۱۲

• سی مرغ

سی مرغ، از سی سوی عالم، سوی تو پرواز دادم
سی شاخه از زیبا ترین گل‌ها برایت هدیه آوردند
سی مرغ بی پاسخ،
در بازگشت، از دوردست چشم اندازم گذشتند.
۱۴ سپتامبر ۲۰۱۲

• رنگ چشمان تو

چشم‌های تو چه رنگی بودند؟
آنقدر فاصله افتاد میان من و تو،
رنگ چشمان تو از یادم رفت.
من، فقط می‌دانم
یاد چشمان تو با طعم عسل همراه است.
۱۷ سپتامبر ۲۰۱۲

• چار فصل من

من با تو، همزمان، چهار فصل جهانم
سبزم،
آبی ام،
طلایی ام،
سپیدم.
رنگ مرا نگاه تو تعیین می کند.
۲٣ سپتامبر ۲۰۱۲