جهانی جدید، ارزش-آرمانهائی جدید (۴)
پویندگی و دلبستگی


محمدرفیع محمودیان


• در دوران مدرن، جامعه شاید بیش از پیش پیچیدگی، تراکم و وسعت یافته باشد ولی زندگی اجتماعی خُرد و مناسبات آن نیز انضمامی تر و شکل‌پذیر شده اند. انسانها اینک خود نقش مهمتری در شکل دادن به روابط اجتماعی خود ایفا می کنند. رابطه دیگر آن مناسباتی نیست که آنها در آن قرار گرفته اند یا قرار می گیرند بلکه رابطه با افرادی است که خود بر می گزینند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۰ تير ۱٣۹۱ -  ۱۰ ژوئيه ۲۰۱۲


پویندگی
پویندگی به معنای تحول پی در پی، حرکت از یک موقعیت و وضعیت به موقعیت و وضعیت دیگر و احساس پیشروی در این فرایند است. نقطه ی مقابل آن را ایستائی، درجا زدن و پسروی می توان دانست. جامعه ی مدرن با پویائی فوق‌العاده ی خود از جوامع دیگر، از جامعه ی ابتدائی و سنتی، تمایز می یابد. در جامعه ی مدرن، دانش، فن، مناسبات اجتماعی، هنجارهای اجتماعی و ارزشهای، همه، بطور مداوم در حال تحول هستند. هیچ چیز در این جامعه ثابت و ایستا نیست. در دوران معاصر تحول شتاب بیشتری یافته است و تمامی عرصه های زندگی را در بر گرفته است (1). تسلط انسان بر طبیعت و جامعه بیشتر شده است و این امکان آنرا فراهم آورده که طبیعت و جامعه را بیش از پیش بر مبنای هدفهائی معین متحول سازد. اکنون پدیده هائی مانند طبیعت و بدن انسان، که پیش از این دارای ضرب‌آهنگ خاص خود دانسته می شدند، به مهار اراده ی انسان در آمده ‌اند. انسانها اکنون، چه فردی و چه جمعی، چه هدفمند و چه غیر هدفمند، با کنشهای خود تغییرات مهمی را در طبیعت و بدن خویش دامن می زنند. اکنون کوچکترین کنش افراد تأثیری گسترده در طبیعت بجای می گذارد و هر کس می تواند بر مبنای خواست و میل خود بدن خویش را دستکاری کند. طبیعت در خود تهدیدآمیز جلوه می کند. انسان سعی می کند آنرا به مهار خود در آورد تا دیگر مشکل و فاجعه نیافریند ولی این خود طبیعت را بیش از پیش شکننده و تهدید آمیز می سازد و انسان را به تلاش بیشتر برای مهار آن می کشاند. بدن را نیز انسان با هدف زیبا و رها ساختن از شکنندگی و فساد مورد دستکاری قرار می دهد.
پویندگی در جهان و جامعه بیش از آنکه یک ارزش-آرمان باشد واقعیت جهان معاصر است. گاه در آن هیچ جنبه ی آرمانی وجود ندارد. شتاب و ضرب آهنگ آن سردرگمی را بهمراه می آورد و بسیاری اوقات پیامدهای آن نه مطلوب که خطرناک جلوه می کنند. مهار شتاب و سیر تحول از دست همه در رفته است. انسانها نمی توانند خود را با پدیده های جدید و الگوهای رفتاری و نهادهای تغییر یافته هماهنگ سازند و دچار سردرگمی و از خودبیگانگی می شوند. همه مجبور شده اند تا با فراگیری رویکردها و دانش جدید به تسلط بر شرایط جدید دست یابند ولی بسیاری در این فرایند به چیزی دست نمی یابند و خود را شکست خورده احساس می کنند. برای آنها، جهان ارابه ای است که آنها بدون آنکه مهارش را در دست داشته باشند بر آن سوار شده اند.
در این پسزمینه، پویندگی فردی به شکل یک ارزش-آرمان درآمده است. انسان حتی در سنتی ترین و با ثبات‌ترین جوامع نیز وجودی ثابت و ایستا ندارد. با افزایش سن و دگرگونی وضعیت جنسی و خانوداگی، هویت، رویکرد و دیدگاه های فرد نیز تغییر می کنند. معصومیت و سادگی کودکی به زیرکی و هوشیاری پس از دوران بلوغ تحول می یابد و شور، شجاعت و بلند پروازی جوانی جای خود را به دوراندیشی و محافظه کاری می دهد. ولی همه ی این تغییرات بنیادی زیستی و اندامی دارند. اینها تغییراتی هستند که خود رخ می دهند – چه فرد بخواهد و چه نخواهد. تغییرات نیز شکلی کم و بیش یکسان برای همه دارند. در طرف مقابل آن وجود و هویت اجتماعی انسان قرار دارد. در این جنبه از هویت و وجود انسان، تغییرات به شکلی پیچیده و چندگونه رخ می دهند. از یکسو انسان (به ویژه در دوران مدرن) باید خود رویکردها و مهارتهای اجتماعی و فرهنگی لازم را به دست آورد ولی از سوی دیگر جایگاه طبقاتی‌ مرزها و محدودیتهای او را در کسب رویکرد و مهارت تعیین می کند. دسترسی به رفاه مادی، آموزش، دارائی فرهنگی، سرمایه ی اجتماعی و تفریح، همه، اموری طبقاتی هستند. اینها همه منابعی محدود و کمیاب در جهان هستند. همه دسترسی یکسانی به آنها ندارند و وابستگی طبقاتی بصورت برخورداری از ثروت مادی و فرهنگی میزان برخوردار فرد از آنها را تعیین می کند. فرزندان طبقه ی متوسط و ممتاز، به همه گونه، از امکان برخورداری از آموزش، رفاه مادی، دارائی فرهنگی و تفریح برخوردارند. آنها می توانند به هر گونه که می خواهند وقت خود را اختصاص به انباشت سرمایه ی فرهنگی و اقتصادی دهند. در صورتیکه آنها در یک زمینه با عدم موفقیت روبرو شوند می توانند به اتکای امکانات خود در زمینه ی دیگری شروع به فعالیت و انباشت سرمایه کنند.
یک مشکل بزرگ اعضاء طبقات پائین جامعه آن است که از تور ایمنی خاصی برخوردار نیستند و در صورتی که در انتخاب عرصه ی فعالیت و انباشت سرمایه (چه سرمایه ی اقتصادی و چه سرمایه ی فرهنگی و نمادین) اشتباه کنند به قهقرای جامعه رانده می شوند. کار و همچنین مقام و شأن اجتماعی خود را از دست می دهند و گاه حتی مجبور به ترک خانه و کاشانه ی خود می شوند. این امر که آنها از امکانات کافی برای ورود به بسیاری از عرصه ها و انباشت سرمایه برخوردار نیستند خود یک مشکل است و ریسک بالای سرمایه گذاری مشکل دیگری. در راستای تحولاتی که در جامعه ی مدرن رخ داده اند، امروز دروازه ی بسیاری از حوزه های زندگی اجتماعی به روی توده ها باز است، هر چند که ما همه می دانیم هنوز موانع زیادی بر سر راه اعضای طبقات پائین جامعه قرار دارد. در صورتیکه این افراد بخواهند و بکوشند می توانند راهی به این حوزه ها بیابند. اما ریسک شکست عاملی بس بازدارنده است. هراس از باختِ تمامی دارائی ها افراد را به محافطه کاری می کشاند. در یک کلام هراس از پویندگی افراد را از سرزندگی باز می دارد.
انسانها اینک می خواهند آن کسی شوند که خود می خواهند. اگر بخواهیم از آموزه های فلسفی نیچه و هایدگر بهره بجوئیم، در هر موقعیت معین آنچه برای انسان بصورت امکان مطرح است نه حال یا موقعیت داده شده که آینده و وضعیتهای ممکن آینده است. آنچه انسان هست به نوعی وضعیت شکل گرفته است و دیگر نمی توان آنرا تغییر داد. آینده را اما می توان تغییر داد. انسانها اینک خواهان آن هستند که بتوانند به اتکای امکانات و فرصتها خود آینده ی خویش، موقعیتهای آتی خود را تعیین کنند. بدترین وضعیت برای آنها آن است که به موجودی ایستا و وابسته به موقعیتهای موجود تبدیل شوند و تا آن حد دچار تحول شوند که فیزیولوژی وجود‌ و ساختار جامعه بر آنها تحمیل می کند.
در این رابطه در بحثهای جدید سیاسی و اقتصادی از مفهوم توانمندی استفاده شده است. (2) مفهوم توانمندی اشاره به برخورداری از امکاناتی دارد که فرد را توانا برای پیشبرد یک زندگی خوب، یک زندگی مطلوب برای شخص می سازد. برخورداری از تحصیلات، دانش فرهنگی، سلامتی و مهارت اجتماعی امکان آنرا برای فرد فراهم می آورد که بتواند در گستره ی زندگی توانمند به امور برخورد کند. این توانائی ها پویندگی را ممکن می سازند. به اتکاء آنها فرد می تواند در هر حوزه ی زندگی اجتماعی که می خواهد حضور یابد و فعالیتهای مرتبط با آن حوزه را پیشبرد. آنچه اما باز ضروری است آن است که فرد بتواند از امکان بازسازی توانمندی های خود یا کسب توانمندی های نوین برخوردار باشد تا در صورت شکست در یک دوره ی زمانی یا در یک حوزه بتواند توانمندی های خود (البته به اتکای توانمندی های بنیادین) بازسازی کرده دوباره دست به تلاش زند. به هر رو بدست آوردن توانمندی در خود جنبه ی آرمانی ندارد. توانمندی ها را انسان امروز نه برای زندگی بهتر (که اصلا معلوم نیست چیست و انسان پی در پی درکش از آنرا تغییر می دهد)، بلکه برای آن می خواهد که بتواند بدون هراس از پیامدهای تصمیمهای خود هدفهای متفاوتی را در زندگی دنبال کند. توانمندی ها قرار است انسان را توانمند به استقبال از پویندگی سازند.
در اروپای غربی، از دهه ی سی به بعد با شکل‌گیری دولت رفاه، گستره ای شکل گرفته است که آنرا می توان گستره ی شکوفائی نامید. در این گستره افراد می توانند، به اتکای امکانات ضروری، با حد معینی از پویندگی به زندگی ادامه دهند. نظام آموزشی و درمانی قابل دسترس برای همگان، بیمه ی بیکاری، کمک هزینه ی معیشتی و تلاش در زمنیه ی غیر کالائی ساختن آفریده های فرهنگی عوامل اصلی شکل‌گیری ایجاد گستره ی شکوفائی هستند. لایه های محروم جامعه شدیداً به چنین امکاناتی بسان تکیه گاه یا سکوی پرش نیاز دارند. نظام آموزشی و درمانی همگانی آنها را قادر می سازد که با شهامت به استقبال گشایشهای زندگی بشتابند و از پیامدهای ناگوار احتمالی اقدامات خود نهراسند، بیمه ی بیکاری و کمک هزینه ی معیشتی به آنها کمک می کند تا زندگی را با دغدغه ی کمتری پیش ببرند و بیشتر بتوانند به پویندگی خود بپردازند. دسترسی به آفریده های فرهنگی تسلط آنها را بر نمادها، رمزها و راه کارهای فرهنگی افزایش بخشیده آنها را به کنشگری تأثیرگذار (و نه دریافت کننده ی محض) تبدیل کند. به هر رو دولت رفاه در این مورد بسیار محافظه کارانه عمل کرده است و اینک چند دهه است که در پسزمینه ی فروکاسته شدن از مبارزه ی طبقاتی و عقب نشینی جنبش کارگری و جنبشهای متحد آن گسترش یا حتی حفظ گستره ی شکوفائی حتی در دستور کار احزاب سوسیال دموکراتیک قرار ندارد.
به طور کلی، جامعه ی مدرن در مورد آنچه که در باره ی پویندگی وعده می دهد بسختی وفا به عهد می کند. از انسانها انتظار می رود که از آغاز کودکی تا مرحله های پایانی زندگی پویا باشند، در سطحی دیگر، نهادهای اجتماعی نیز قرار است در روندی بدون وقفه ، اهدافی والاتر، کارکردی کارآتر و ساختاری منسجم‌تر پیدا کنند. در هر دو سطح همواره بر ارتقاء از یک موقعیت به موقعیتی دیگر سخن گفته می شود. ولی نظام اقتصادی و سیاسی جامعه ی مدرن با پویندگی افراد سر سازگاری ندارد. سرمایه داری به انسانها بسان نیروی کار و مصرف کننده می نگرد و پویندگی برای آن محدود به کارآئی و مهارت در زمینه ی کار و تغییر سلیقه و متأثر شدن از گرایشهای روز در زمینه ی مصرف است. دولت مدرن و بوروکراسی پیوسته به آن پویندگی را در انضباط و کارآئی هر چه بیشتر شهروندان می بیند. نهادهای فرهنگی از نظام آموزشی گرفته تا سازمانهای فرهنگی پویندگی را حرکت در راستای مدنیت و عقلانیت بیشتر می دانند. در مجموع، اجزاء اصلی جامعه مدرن به پویندگی در چارچوب ارزش-هدفهای مورد نیاز کارکرد خود می نگرند. انسان قرار است در این چارچوبها به ابزاری (هر چه کارآتر) برای کارکرد بهتر نظم در راستای رشد اقتصادی و رفاه و امنیت بیشتر تبدیل شود. آنچه که در این دیدگاه از اهمیت برخوردار نیست برداشتی است که از دیدگاه نظام ارزشی مدرن می توان به پویندگی داشت. انسان دوران مدرن به فردیت دست یافته است، در حوزه ‌های گوناگون زندگی فعال است و به خود همچون موجودی چند وجهی می نگرد. فردیت، کوشندگی، مشارکت (در حوزه های گوناگون) و چند‌گانگی همراه با انسجام هدفهائی مهم برای فرد هستند. فرد از یکسو می خواهد که پویندگی ویژه ی خود را با هدفهای خاص خود داشته باشد و از سوی دیگر بتواند به سرزندگی هر چه بیشتری دست یابد. این دو اما هدفهائی نیستند که نهادهای اصلی جامعه مدرن تمایلی به پدید آوردن امکان تحقق آن داشته باشند. باید عرصه ای دیگر، عرصه ای متفاوت برای پویندگی جست.

دلبستگی
در دوران مدرن، جامعه شاید بیش از پیش پیچیدگی، تراکم و وسعت یافته باشد ولی زندگی اجتماعی خُرد و مناسبات آن نیز انضمامی تر و شکل‌پذیر شده اند. انسانها اینک خود نقش مهمتری در شکل دادن به روابط اجتماعی خود ایفا می کنند. رابطه دیگر آن مناسباتی نیست که آنها در آن قرار گرفته اند یا قرار می گیرند بلکه رابطه با افرادی است که خود بر می گزینند و رابطه ای است که خود شکل می دهند. در حالیکه روابط خانوادگی اهمیت خود را از دست داده، افراد اینک دوستان و زوج عشقی خویش و همچنین شکل رابطه با آنها را خود بر می گزینند. خانواده دیگر صرفاً بر مبنای وابستگی های اجتماعی و اقتصادی افراد و سنتی که آنها در متن آن شد کرده اند شکل نمی گیرد. پدیده ای که گیدنز بدان نام رابطه ی ناب داده است کم و بیش جهانگیر شده است. شهرنشینان و اعضای طبقه ی متوسط بیش از پیش زوج عشقی-خانودگی خویش را خود، در بستر تعاملات اجتماعی خود، بر می گزینند. این انتخاب را آنها تا حد معینی رها از قید و بندهای اجتماعی و اقتصادی انجام می دهند. شکل رابطه شان را نیز آنها خود می توانند تعیین کنند. آنگاه نیز که در یکدیگر جذابیتی نمی بینند رابطه را قطع می کنند، ولی تا آنهنگام که با یکدیگر رابطه دارند آنرا بر اساس عشق و احساس مسئولیت نسبت به یکدیگر سامان می دهند. اینرا تا حد معینی در مورد دوستی نیز می تواند گفت. دوستی دیگر احساس یا پدیده ای آمیخته با رابطه ی خویشاوندی، همشهری گری و همسایگی نیست بلکه رابطه ای است با فردی که انسان او را، بخاطر ویژگی های شخصیتی اش، دوست خود می داند.
ولی افراد با یکدیگر فقط از راه رابطه های ناب با یکدیگر در تماس و رابطه قرار نمی گیرند. هر کسی را که در نظر بگیریم عضو یک جامعه است و در گستره ی کار، داد ستد اقتصادی و زندگی اجتماعی با افرادی در ارتباط قرار می گیرد که با او هیچ پیوندی جز پیوند مجرد اقتصادی و سیاسی ندارند. رابطه ی او با آنها رابطه ای جامعه ای، ساختاری و استرتژیک است. او مجبور است برای پیشبرد زیست اجتماعی و حتی زیست مادی خود در ارتباط با آنها قرار گیرد. در چنین موقعیتهائی، هویت و شخصیت فردی دیگر دارای نقش خاصی نیست. کارفرما یا کارکن، فروشنده یا مشتری و ارباب رجوع یا کارمند در شخصیت حقوقی و اقتصادی-سیاسی خود دارای موضوعیت هستد و نه بسان افرادی مشخص. با اینحال، ارتباط انسانها با یکدیگر امروز فقط بگونه ای مادی-فیزیکی رخ نمی دهد. بخش مهمی از ارتباط بین انسانها مجازی است و از راه رسانه هائی همانند کتاب، روزنامه، رادیو و تلویزیون انجام می گیرد. در این عرصه، دیگری حضوری کمتر شخصیتی، چهره مند و عاطفی دارد. نماد و پیام اینجا مهمتر از حضور چهره مند دیگری است و برخی اوقات رسانه خود اهمیتی بیشتر از پیام و حضور نمادین دیگری دارد.
در جامعه شناسی مدرن بر تمایز بین دو شکل ارتباط اجتماعی انسانها، همبستگی و دلبستگی، و اهمیت بیشتر شکل اول رابطه تأکید شده است. (3) همبستگی اجتماعی زاده ی مناسبات اجتماعی مدرن، تقسیم کار و ارتباطات راهبردی افراد دانسته شده است. تحکیم و تقویت آن نیز عامل ادغام هر چه بیشتر فرد در جامعه و فراهم آوردن موقعیتی بهتر برای او بشمار آمده است. در مقایسه با آن، شکل اولیه ی رابطه که متکی بر دلبستگی است بخاطر عاطفی بودن و تمرکز بر هویت شخصی افراد (عواملی بظاهر غیر عقلائی و بی ثبات) مهم بشمار نمی آیند. تحکیم و تقویت آن نیز بیشتر از آن امری فردی و حسی دانسته می شود که اثری بر ساختار جامعه و مقام و وضعیت افراد در آن نهد. در حالیکه تحکیم و تقویت همبستگی اهرمی برای اعتلای موقعیت گروه های محروم و به حاشیه رانده دانسته می شود تحکیم و تقویت دلبستگی (صرفنظر که خود این امر مبهم و نامشخص ارزیابی می شود) امری خنثی و غیر تأثیرگذار در عرصه ی اجتماعی بشمار می آید.
این درک از اهمیت همبستگی و نقش حاشیه ای دلبستگی تا آنگاه که صنعت، داد وستد و دولت ملی از تودههای مردم قرار گرفته در یک محدوده ی معین جغرافیائی یک جامعه می ساخت درست بود. ولی امروز که فرایند جهانی شدن و تفکیک هر چه بیشتر زندگی اجتماعی به حوزه های گوناگون، جامعه را به چندپارگی سوق داده نادرست است. امروز همبستگی فقط می تواند استوار بر دلبستگی باشد. جدا از آن، دلبستگی در خود پدیده ای مهم است. دلبستگی انگیزه زیست، کنش و کناکنش برای انسان فراهم می آورد و امروز این پدیده ی کمیابی است. انسانها به حاشیه ی زندگی اجتماعی رانده شده اند، رابطه ی کمی با یکدیگر دارند و مجبور هستند در انزوا به زندگی و کار ادامه دهند. بسیاری امروز کاری دارند که آنها را در ارتباطی عمیق و چند جانبه با دیگران قرار نمی دهد و برخی حتی در تنهائی خود کار می کنند. مقوله ی همسایه و همشهری اکنون مدتی است موضوعیت خود را از دست داده است. کار، تفریح و انفجار رسانه های همگانی و اجتماعی وقت و حوصله ای برای تماس با همسایگان و همشهریان باقی نگذاشته است، در عین حال که هیچ ضرورتی برای تماس با آنها وجود ندارد. ارتباط در سطح جامعه نیز بیشتر به شکل ارتباطی مجازی، سطحی و لحظه ای در آمده است. در حاشیه و انزوا، خطر آن وجود دارد که انسان انگیزه ی خود را برای زیستن، برای کنش در جهان و در نتیجه کناکنش با دیگران از دست بدهد. بدون شوق دیدار و گفتگو با دیگران چه بسا که دیگر کسی علاقه ای به انجام کار، مشارکت در کناکنشهای ضروری برای پیشبرد زندگی و به واکنش در مقابل مشکلات نداشته باشد. دلبستگی به دیگری دلبستگی به عرصه های کناکنش با دیگری و دیگران مرتبط با دیگری را بهمراه می آورد. امروز این دلبستگی است که انسان را در ارتباط با دیگران و حوزه های کناکنش قرار می دهد. ولی دلبستگی نیز، بر خلاف آنچه گاه می نماید، پدیده ای نیست که به سادگی دست یافتنی و شکل پذیر باشد و همه حاضر باشند برای دست یافتن بدان دست به تلاشی اساسی بزنند. از اینرو دلبستگی بیش از آنکه یک واقعیت باشد یک ارزش-آرمان است.
طیف گسترده ای از روانشناسان، از بالبی گرفته تا اریکسون و وینیکوت بر اهمیت دلبستگی عاطفی بین طفل و مادر در شکل‌گیری و قوام شخصیت کودک تأکید ورزیده اند. (4) در فرایند رابطه و احساس دلبستگی، کودک به احساس امنیت و اعتماد به دیگران می رسد. این دو احساس سپس بنیاد اعتماد بنفس و حس اعتماد به دیگران و امنیت در جهان رقم می زنند. انسان فقط به اتکاء احساس دلبستگی اولیه می تواند به سان موجودی زنده و کنشگری اجتماعی زندگی کند. کارکرد دلبستگی به هر رو پس از اتمام دوران کودکی به اتمام نمی رسد. انسان به اتکاء روابط عاطفی خود با دیگران - با دوستان، زوج، همکاران و همسایگان خود – زندگی خود را پیش می برد و با مشکلات آن برخورد می کند. بررسی های گوناگون جامعه شناسی نشان داده است که برخورداری از شبکه ی اجتماعی دوستان و آشنایان نقش مهمی در سلامتی جسمی و روانی فرد و همچنین میزان تأثیرگذاری او در جامعه دارد. (5) دلبستگی به دیگران دلبستگی به زندگی و جامعه را ایجاد می کند. دلبستگی همچنین از مجرای شبکه های اجتماعی زمینه ی تقویت و تعمیق همبستگی را فراهم می آورد.      
به هر رو، حوزه های اصلی شکل‌گیری دلبستگی در حالِ به حاشیه رانده شدن و فروپاشی هستند. صحنه های زندگی اجتماعی که پیش از آن امکان حضور همزمان و فعال افراد را فراهم می آوردند به حاشیه ی زندگی اجتماعی رانده شده اند. کارآئی در کار چنان اهمیتی یافته که دیگر وقتی برای گفتگو، مسخره و شوخی با همکاران نمانده است. همکاران اینک بیگانگانی هستند قرار گرفته در یک مکان خاص برای انجام کاری معین. میدانها، خیابانها و کوچه های شهرها و محله ها نیز اکنون بیش از آنکه محل دیدارها، گفتگو و بازی باشند گذرگاههای انسانهائی هستند که با شتاب هر چه بیشتر بسوی مقصدی در حرکت هستند و نمی خواهند کسی مزاحم آنها شود. (6) مکانهائی همانند رستوران، ورزشکده و سینما امروز اهمیت بیشتری برای انجام کاری معین و قرار گرفتن در کنار دیگر انسانها یافته است ولی در این مکانها انسانها بیشتر به صورت افرادی ناشناس در کنار یکدیگر قرار می گیرند و کمتر فرصت و حتی رغبت تماس با یکدیگر و ایجاد رابطه پیدا می کنند. در این تردیدی نیست که انسانها، در پسزمینه ی آزادی انتخاب و رهائی از سنتهای دوران جدید، امکان و فرصت بیشتری برای ابراز و ایجاد دوستی و عشق دارند. دوستی و عشق ناب هم اهمیت بس بیشتری نسبت به پیش یافته و هم برای افرادی بیشتری مطرح شده است. انسانها امروز بگونه ای ساده تر و سریعتر از پیش می توانند دوست یا یار عشقی خود را برگزینند. دوستی و عشق امروز بیش از هر گاه دیگر امری ممکن و مطرح است. ولی اهمیت این تحول نباید ما را از توجه به واقعیت یا تحولی دیگر بازدارد. دوستی و عشق بیش از پیش تهی از شور عاطفی شده است و به همبودگی محض با یکدیگر (تجربه محور در مورد دوستی و تنامند در مورد عشق) تبدیل شده است. خود محوری به شکل نارسسیسم وجود انسانها را فرا گرفته، آنها را دلبسته ی خود و متمرکز بر لذت خود‌مدار ساخته است. همه خود و تمایلات و نیازهای خود را محور وجود و درگیری های خود در جهان قرار داده از آن منظر به دیگری نزدیک یا از او دور می شوند. افراد با هم دوست می شود تا از یکسو در حاشیه ی جهان و جدا از آن برای خود جائی داشته باشند و با یکدیگر احساسات و حوادثی را تجربه کنند؛ و عاشق یکدیگر می شوند تا در خلوت رابطه خصوصی، وجود یکدیگر را به صورت ابژه ی جنسی در دسترس خود بیابند. دیگری به صورت موجودی اجتماعی یا وجودی انسانی، با دیدگاه ها، دغدغه ها و برخوردهای خاص خود، امروز دیگر برای کمتر کسی از موضوعیت برخوردار است.
دلبستگی پدیده ای صرفاً فردی و شخصی نیست بلکه همزمان پدیده ای اجتماعی است. به این دلیل نیز به صورت یک ارزش-آرمان مطرح است. دلبستگی نه در هر شرایطی که در شرایطی خاص شکل می گیرد. "خود" و دیگری باید بتوانند خود را بنمایش بگذارند تا بین آنها دلبستگی شکل گیرد. آراستگی، سرزندگی و بازیگوشی از فرد موجودی جذاب برای دیگران می سازد. فرد نه تنها باید از آزادی که از امکان به نمایش گذاشتن خود برخوردار باشد تا بتواند خود را به بهترین وجه به نمایش بگذارد. صحنه های نمایش زنده و پر رونقی نیز باید وجود داشته باشند تا نمایش امری ممکن باشد. سرزندگی نیزنقشی خاص ایفا می کند. افراد در آزادی و شورمندی می توانند دلبسته یکدیگر شوند. سنتهای سختگیرانه، محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی افراد را از دلبستگی به یکدیگر، از احساس و بیان آن (که خود به بروز آن منتهی می شود)، باز می دارد. بر مبنای هنجارهای سنتی می توان به همبودگی دست یافت ولی به دلبستگی نمی توان دست یافت. عامل سوم رفاه نسبی و دسترسی به سرمایه ی مادی است. در فقر و بدبختی دلبستگی معنا و موضوعیت پیدا نمی کند. تمرکز کلیه تلاشها و هماهنگی ها بر برآورده ساختن نیازهای اولیه، انسانها را از توجه به شخصیت و جذابیتهای شخصی آن باز می دارد. در چنین شرایطی فقط وجه ابزاری وجود انسان به سان عامل تولید، لذت جنسی یا بازتولید اهمیت پیدا می کند. عامل چهارمی نیز تأثیر خود را بجا می گذارد. سرمایه فرهنگی و نمادین در دلبسته ساختن افراد به یکدیگر نقشی مهم ایفا می کند. این دو سرمایه نه فقط امکان برخورداری از سرزندگی و جذابیت را برای افراد فراهم می آورند بلکه همچنین توان و ظرفیت درک و ارجگذاری جذابیتهای دیگران را برای آنها فراهم می آورد.         
امروز اما دلبستگی در چنبره ی مناسبات سرمایه داری، فرهنگی مروج خود محوری، فردیت لجام گسیخته و انزوای هر چه بیشتر انسانها گرفتار آمده است. انسانها بسختی امکان و فرصت حضور در عرصه ها و صحنه هایی پیدا می کنند که بتوانند در آنها دلبسته ی یکدیگر شوند. بگاه کار باید یکسره در فکر کارآمدی باشند و با انضباط هر چه بیشتر مأموریت خود را به انجام برسانند. تفریح و بازیگوشی آنها نیز به بند مصرف کالائی سرمایه داری کشیده شده است. صحنه های حضور همزمان و پرشور با دیگران از آنها باز پس گرفته شده است. به مجالس شادی، رقص و نمایش (خود) می شتابند تا در لودگی و بازیگوشی نزدیکی و عشق را تجربه کنند ولی آنجا را قرق نور، رنگ و ریتم انحصارهای تجاری و فرهنگی یافته، فرصت شناخت تجربه ی دیگربودگی یکدیگر را پیدا نمی کنند. با اینهمه، هم فرصتهائی برای ابراز و تحربه ی دلبستگی در جهان امروز وجود دارد و هم دلبستگی بیش از آن برای انسانها جذاب است که انسانها با برخورد به موانع جستجوی آنرا به کنار نهند. دلبستگی، در تمایز با همبستگی، نه پدیده ای کلان و مجرد که گستره ی وفوران شور عاطفی و میل فراروی از محدودیتهای وجود شخصی است.


1 - Anthony Giddens, 1991, Modernity and Self-identity, Polity, Cambridge; Ulrich Beck, 1992, Risk Society, Sage, London.
2 - Amartya Sen, 1999, Development as Freedom, Oxford, Oxford University Press; Martha Nussbaum, 2000, Women and Human Development: The Capabilities Approach, Cambridge University Press, Cambridge.
3 - نگاه کنید به:
Talcott Parsons, 1951, The Social System. Free Press, Glencoe Ill.
4 - Hohn Bowlby, 1969, Attachment and Loss, Vol. 1: Attachment (Second Edition), Basic Books, New York, Erik Erikson, 1963, Childhood and Society, Norton & Company, New York; D. W. Winnicott, Playing and Reality, Routledge, London, 1971.
5 - Nicholas Christakis and James Fowler, Connected: The Amazing Power of Social Networks and How they Shape Our lives, Harper, London, 2009.
6 - Richard Sennet, 1978, The Fall of Public Man: On the Social Psychology of Capitalism, Vintage Book, New York,.