دادگاه بررسی کشتارهای دهه ۶۰ در ایران
تاریخ در باره ما چگونه قضاوت خواهد کرد؟ (برتراند راسل در آغاز جلسه رسیدگی به جنایات امریکا در ویتنام)


روحی شفیعی


• با حضور در جلسات ایران تریبونال امیدوار شدم به این که روزی فرا خواهد رسید تا ایرانیان بتوانند دهه ها و سالهای سیاه سرکوب، زندان، شکنجه و اعدام هموطنان خود را به معرض قضاوت بگذارند و عدالت خواهی کنند و مسببین و مسئولان و دست اندرکاران کشتارهای فرزندانشان را در صندلی متهم بنشانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۴ تير ۱٣۹۱ -  ۲۴ ژوئن ۲۰۱۲


با حضور در جلسات ایران تریبونال امیدوار شدم به این که روزی فرا خواهد رسید تا ایرانیان بتوانند دهه ها و سالهای سیاه سرکوب، زندان، شکنجه و اعدام هموطنان خود را به معرض قضاوت بگذارند و عدالت خواهی کنند و مسببین و مسئولان و دست اندرکاران کشتارهای فرزندانشان را در صندلی متهم بنشانند تا به جهان بگویند از ستمی که بی روا بر نسلهای پیاپی ایرانیان رفته است.
تشکیل این دادگاه مردمی و عزم برگزارکنندگان ایران تربیونال که پس از ۵ سال موفق شدند این اولین نشست را برگزار کنند این امید را در من نیز بیش از پیش شکفته کرد.
پیرامون این دادگاه، پیشینه برگزارکنندکان، در مورد تامین بودجه آن، نحوه برگزاری و نتایج آن، بی ثمر بودن و یا مثمر ثمر بودن آن بی شک نوشته های بسیاری انتشار یافته و یا خواهد یافت.
این نوشته نیز با آن که شاید از جمع هم آن نوشته هاست اما هدفی ساده را دنبال میکند. اجرای عدالت برای قربانیان و بازماندگان کشتارهای همه سالهای حکومت ج.ا باید از همین راه بگذرد. تشکیل دادگاههای عادلانه و به محاکمه کشاندن همه آنانی که در کشتارایرانیان دست داشتند.
کاری ندارم که چه افرادی برگزارکننده و شرکت کننده این ۵ روز نشست دردآور، و شاهد و راوی دردهای تلنبار شده ٣ دهه خونبار تاریخ ایران بودند.
کاری ندارم که دیگران چه خواهند گفت و بی گمان نادیده به قضاوت خواهند نشست. تجربه نگارنده از این دادگاه تجربه ای عجیب بود، همانند آنکه زخمی عمیق در سینه داری که در اعماق وجودت خانه کرده است و از یاد برده ای و ناگهان با یک تکان باز، باز میشود در برابر چشمانت. گوئی هرگز بر آن مرحم نگذارده ای. گوئی آن را بدست چاقوی جراحی نسپرده ای و جراح آن را با پارچه های سفید و تمیز پانسمان نکرده است! گوئی زحمی است بی درمان و دردش بی امان.
از آن زخم میدانستی و شاید هم فراموشش کرده بودی اما ناگهان اشک از همه وجودت فوران میزند و درد وجود آن زخم چرکین امانت را میبرد.
روز اول نشست را ابتدا با بی تفاوتی در صندلی ردیف وسط نشستم و انگار آمده ام به یک سخنرانی گوش دهم خود را آماده کردم. این حالت چندان به طول نیانجامید. پس از آغاز بازگوئی اولین شاهد، من به نوک صندلی میخ کوب شدم و آنگاه که مرد میانه سالی با هق هق بلند، سکوت سالن را بهم زد و همه حاضران را به گریه ای جمعی کشاند، دانستم که آنچه میشنوم فریاد آن زخم از یاد رفته است که دهان باز کرده و همه وجود مرا با خود به اعماق تاریخ سیاه کشورم میکشاند که شاید به عمد و یا سهو از یاد برده بودم، نه! شاید در عمق خاطره هایم از آن وطن خونین جایش داده بودم.

برگزاری این دادگاه، خاطرات فراموش شده ام را از زیر خاکستر زمان بیرون کشید. آن چه را که با گذشت زمان و تغییر شرایط زندگی گویا باید که از یاد میبردم. به ناگهان:
- بیاد لحظه ای افتادم که در تب و تاب انقلاب خبر اعدام فرخ رو پارسا، اولین بانوی وزیر آموزش و پرورش ایران را شنیدم.
- به یاد شبی افتادم که تیمسار خادمی، مردی که سالیان دراز عمرش را در راه ساختن هواپیمائی ملی ایران سپری کرده بود ویک شرکت کوچک خصوصی را به یک خط هوائی آبرومند بین المللی تبدیل کرده بود که جزو دوسه خط طراز اول جهان بود و به ناگهان با شلیک گلوله ناشناسی در واویلای ماههای انقلاب ترور شد.
- شبی که شنیدیم محل اقامت پنهانی موسی خیابانی از رهبران مجاهدین و اشرف ربیعی همسر مسعود رجوی را یافته اند و در محاصره ای چند ساعته با کشتن او و اشرف و دستگیری بیش ار ٣۰ نفر پسر ٣ ساله رجوی غنیمت جلاد اوین، لاجوردی شد که با افتخار گفت "خودم او را بزرگ میکنم!" ویدیوی اعتراف به کشتارهای آن شب را در بالاترین یافتم که اخوندی با افتخار اعلام می کند که "آن شب با پشتیبانی امام زمان ٣۰ نفرشان را یک جا تیرباران کردیم"
- شبی که بهروز سلیمانی از رهبران فدائیان ۱۶ آذر در هنگام محاصره خانه اش خود را در برابر چشمان پسر چهار سال و نیمه و همسرش از طبقه پنجم ساختمان به زیر افکند تا اسیر لشکر مغول نشود.

- آن روزی که دوستی را در خیابان شناسائی کردند و برای مدت ٨ ماه از صحنه روزگار ناپدید شد تا آنکه دریافتیم در اوین با صندلی چرخدار ملاقاتی کوتاه را با فرزندش داشته است زنی که اول به اعدام محکوم شد و با تلاش سازمان عفو بین الملل ۱۵ سال حبس گرفت و با سپردن تعهد پس از ۹ سال با تنی شکسته بیرون آمد.
- زمانی که در خارج از ایران در ناباوری خبر اعدامهای دستجمعی سال ۶۷ را با اعدام همایون ( هیبت الله معینی) از رهبران فدائیان ۱۶ آذر به گوشمان رسید.

در طی سالیان دراز پس از انقلاب شنیدن اخبار دستگیری ها و اعدامها در ایران به امری عادی و روزمره تبدیل شده است و ما با دستگیر شدگان واعدام شدگان دیگر با فاصله زمانی و بدون آشنائی و دوستی برخورد میکنیم. اخبار کشته شدن های زهرا کاظمی و شیرین علم هولی و ندا آقا سلطان و سهراب اعرابی و کیانوش آسا و هاله سحابی و اعدامهای هم این چند روز پیش شهروندان عرب اهوازی: عباس حیدری، جمشید حیدری و عبدالرحمان حیدری و هزاران هزار دستگیری ها و اعدامهای این ٣۴ سال گذشته دیگر جزئی از زندگی روزمره مان شده اند.
آنهائی از ما که هنوز دلی برای ایرانیان و ایران داریم به اعتراض برمیخیزیم و اما گوش شنوائی در کار نیست زیرا که ج.ا. در آن چنان فساد و سبعیتی غوطه وراست که گوئی گوش بر جهان و منطق حاکم بر جهان بر بسته است. برای هم این است که برگزاری یک چنین دادگاهی از اهمیتی تاریخی برخوردار خواهد بود و ما باید از آن استقبال کنیم و به برگزارکنندگان ان یاری رسانیم تا کار ناتمام را سرانجام بخشند.   

جلسه دادگاه رسمی بود. با حضور قضات عالی رتبه و موریس کاپیتورن، مردی که اکنون سالخورده است و نیز دادستانی که کیفر خواست را خواند.
ریاست دادگاه حقیقت یاب با کاپیتورن بود که در دهه ۱۹۹۰ به عنوان نماینده ویژه سارمان ملل در امر رسیدگی به نقص حقوق بشر در ایران یکبار به ایران مسافرت کرده بود و با آشنائی با ایرانیان، شیفته ما مردمان سردرگم تاریخ شده بود، این دادگاه در طول ۵ روز به شهادت ٨۵ نفر از زندانیان سابق که فرد و یا افرادی از خانواده خود را از دست داده بودند ونیز برخی شاهدان کشتارهای دهه ۶۰ به کار خود در لندن پایان داد تا در اکتبر در لاهه دوباره تشکیل شود و راه طولانی کشاندن مجرمان کشتار ایرانیان را به محاکمه در دادگاههای بعدی و اجرای عدالت را هموار سازد.
ایران تریبونال به همت جمعی از خانواده های بازماندگان دهه ۶۰ سازماندهی شده است و تا رسیدن به مرحله تشکیل این اولین دادگاه، راه ۵ ساله ای را طی کرده است. با مراجعه به سایت ایران تریبونال از کم کیف چگونگی تشکیل و همه جزئیات دیگر آن اگاهی خواهید یافت. اما آن چه در این نوشته مد نظر است علاوه بر ارج گذاردن به همت و تلاش اعضا تشکیل دهنده کمیسیون و سپاس از حضور وکلای غیرایرانی و ایرانی و همیاری آنان در تشکیل این داگاه، تاثیر شهادت شهود این دادگاه حقیقت یاب بود بر خود آنان و شرکت کنندگان در سالن.
به جرات میتوان گفت که این اولین بار بود که ما ایرانیان دریافتیم که بی جهت بدور خود حصار عقیده و حزب و دسته و گروه را کشیده ایم. آنان که شهادت میدادند همه جریانات سیاسی را در برمیگرفتند. از اقوام گوناگون تا ساکنین شهرهای گوناگون، زن و مرد. شاید این اولین تجربه مشترک ما بود از یک درد مشترک که مارا به هم پیوند داد. بیاد آوردیم که دادگاه راسل که امریکا را به محاکمه کشاند برای مظالمی که امریکا در کشوری دیگر مرتکب شده بود. دادگاه حقیقت یاب لندن اما از جنایاتی پرده برداشت که توسط حکومت یک کشور بر مردمان آن کشور اعمال شده شده است. شهود این دادگاه به جرئیاتی که قبلا نوشته و به دادگاه ارائه داده بودند صحه میگذاشتند و آن جا که لازم بود صورت ریز مسئله را بازگو میکردند:
- آن جا که آخوند بازجو پسر ۴ ساله اش بر زانو هوادار جوان کومله را احضار میکند تا برای چندمین بار مورد بازپرسی قرار دهد و پسرک در حالیکه مورد نوازش پدر قرار میگرفته است می گوید "بابا این یکی را هم اعدام میکنی؟" و آن آخوند در حال نوازش پسر پاسخ میدهد "بله بابا جون این یکی را هم اعدام میکنیم!"
- آن جا که پدری با شنیدن خبر اعدام فرزندش در جا سکته میکند.
- آن جا که یک شجاع زن صحنه تجاوز یکی از بازجویان به خود را باز میگوید و توضیح میدهد که چگونه و چند بار پس از آن حادثه دست به خودکشی زد و زمانی که بازجوی دیگر علت آن را پرسید و او پاسخ نداد پدرش را احضار کرد تا در حضور پدر علت خودکشی خود را توضیح دهد. پدر تا روزها نه با کسی سخنی گفت و نه دست به غذا زد.
- آن جا که مرد میانه سالی که با کشته شدن برادران و خواهر ترک وطن میکند و از رنج آن که مادرش تا اخرین لحظه حیات نام اورا میبرد که در کنارش نیست دچار افسردگی دائمی شده است.

شهادت ٨۵ شاهد که دارای سوابق، اعتقادات و وابستگی های گوناگون بودند اما به شکل عجیبی به یکدیگر شباهت داشتند. داستان دستگیری ها، شکنجه ها، محاکمه های چند دقیقه ای، اعتراف گیری و تواب سازی که به اعتقاد بسیاری کثیف ترین بخش کار در زندانها بود. آنانی که از انسان بودن صورتکی داشتند و ذهنی تهی از انسانیت. باعتقاد تنی چند از این شهود پروژه تواب سازی از بدترین جنایات رژیم در زندانها بوده است.
اعدام ها که جای خود دارند. گوئی که به مسلخ کشیدن انسانها و آنهم انسانهای آرمانخواه وظیفه اجتناب ناپذیر رژیمی بود که هم آنان بر مسند قدرتش نشاندند!
این که چه تعداد تا به امروز در زندانهای ایران و یا بیرون زندان بدست عوامل رژیم کشته شده اند شاید هرگز رقمی به دست نیاید اما بر اساس قوانین آماری میشود به ارقامی دهشت بار دست یافت. شاید تشکیل این دادگاه و دادگاههای بعدی و دادگاههای بعدی هم نتوانند از عمق و وسعت و اندازه واقعی جنایات رژیم جمهوری اسلامی ایران پرده بردارند اما تشکیل این دادگاه از آن جهت ضروری، مثبت و قابل ستایش است که بدانیم و بدانند اجرای عدالت "دیرو زود دارد اما سوخت وسوز ندارد". همه آنان که در دستگاه حکومتی دارای مقامی بوده اند که آنان را در جایگاه قدرت قرار میداده است پاسخگوی همه جنایاتی هستند که در زمان آنان روی داده است. بی خبر بودن و خود را به بی خبری زدن در هیچ جای جهان عذر موجه برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت نیست. ایرانیان نباید مسئولین جنایات ایران را به این بهانه که از دستگاه رانده شده اند و اکنون ساز مخالفت کوک کرده اند به راحتی مورد نوازش قرار دهند. اینان باید به آن جنایات پاسخگو باشند. سخن از پاسخگوئی، مجازات اعدام و کشتن آنها که نیست. سخن از بازگو کردن و پاسخ به ابهامات و اجرای عدالتی است در خور جرم. این نکته را تقریبا همه شهود و قربانیان حاضر در دادگاه حقیقت یاب نیز بنحوی بازگو کردند. ما نیز به عنوان پشتیبانان و حامیان اجرای عدالت و برای جلوگیری از تکرار این تاریخ شوم در اینده پس از امروز و برای نهادن بنای عدالت خواهی برای آیندگان، باید به همراه شاکیان اصلی بر این واقعیت پافشاری کنیم تا قانون مندی واجرای عدالت در کشورمان نهادینه شود و روزی فرارسد که مسئولین کشور در هر رده و پایه و مقامی به این واقعیت اصولی اصل عدالت خواهی باور داشته باشند که انسانها را نباید به جرم فکر و عقیده و باور، به جرم دگرگونه بودن و دگرگونه عمل کردن در بند کرد. و بدانند که در برابر مردم پاسخ گو خواهند بود اگر چنین کنند. بامید آن روز