سحرگاه امروز...


احمد حسینی - مترجم: درسیم اورامار


• سحرگاه امروز،
سرکشی کاروانهای امید را در چشمانت بر عهده‌ میگیرم،
خون زلفهایت هستم،
حنای نقش بسته‌ی دستهایت هستم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۹ خرداد ۱٣۹۱ -  ۱٨ ژوئن ۲۰۱۲


 سحرگاه امروز،
در اسمان چشمانت پرندگان امید زاده‌ میشوند،
در کشتزارهای چشمانت، گورستانهای سرزمینم در پی نامهای گمشده‌یشان هستند...
در شفق چشمانت، سرود ازادی را میسرایند،
در رنگ چشمانت، گلسرخهای عشق برافراشته‌ میشوند..
و در درد چشمانت،
عکس کودکان سرزمینم جاری میگردند...

سحرگاه امروز،
چشمانت به‌ نقشه‌ی کوردستان نگاه میکنند...
با اشعه‌های روشنایی خود،
مرزهای زیردستی را اسیاب میکنند.

سحرگاه امروز،
سرکشی کاروانهای امید را در چشمانت بر عهده‌ میگیرم،
خون زلفهایت هستم،
حنای نقش بسته‌ی دستهایت هستم
حروف را میکشم
امواج دردم و با اه شب چراغت زنده‌ام...

سحرگاه امروز،
اینجا نیستم،
اینجا نیستم،
رام نشده‌ای پشیمانم،
خاطره‌ام،
فراموش شدنم،
کاروانی سرگردان، از هوش و از جنس داستان سنگم.

سحرگاه امروز،
تو گل هیرویی* و روی لبهایم میرویی...
تو فردا، امروز و دیروزی، در شانه‌های خونم تیر میکشی...
تو نان و اب منی..
تو سرکش ابرها و نوید بخش افتاب منی...
تو بال و پر شعر منی...

سحرگاه امروز،
تو سبز و سرخ و زردی،
تو نشان داربست منی...

سحرگاه امروز،
شعر را از رد گرد شبستان میتکانم...
چاقوی حروف را سیقل میدهم،
و زمانی که‌ در سایه‌ی تو درهم میشکنم
میدانم: که‌ من هم در خلوتگاه برافراشته‌ شدن تو
مرید و خورشید پرستی دیوانه‌ام...!


احمد حسینی
برگردان از کوردی: درسیم اورامار

*هیرو: گلی ابی رنگ که‌ در گندم زارها میروید.