اگر آمریکا بر جهان مسلط شود...


خسرو صدری


• نگاهی به تمایل روبه تزاید آمریکا در بکارگیری زور در روابط خارجی، از طریق بمباران و یا اشغال دیگر کشورها، پس ازفروپاشی اتحاد شوروی نیز نمونه دیگری از شیوه مدیریت این کشور، به هنگام قدرقدرتی است: عراق، پاناما، هائیتی، سومالی، بوسنی، صربستان، افغانستان، دوباره عراق ، لیبی و... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۱ خرداد ۱٣۹۱ -  ۱۰ ژوئن ۲۰۱۲


زیر شعار"Mission accomplished"، نه سال پیش، اول مه ۲۰۰٣، جرج بوش روی عرشه ناو"آبراهام لینکلن" آمریکا در خلیج فارس ظاهرمی شود تا به بهانه اعلام"تکمیل شدن ماموریت" نظامی در عراق، در واقع جور شدن ورق های لازم در دستش را، برای تسلط بر جغرافیای سیاسی جهان، با کلید خوردن فاز نخست طرح "خاورمیانه بزرگ"، به رخ مردم دنیا بکشد. به عبارت دیگر، بوش در توهم "تاجگذاری" بر بام عالم بود و شاید تنها عده قلیلی در جهان سیاست می توانستند حد فاصل رئیس جمهور و واقعبینی را، به درستی تخمین زنند.
وسلی کلارک، ژنرال بازنشسته آمریکایی، در مصاحبه ٣ اکتبر۲۰۰۷ خود، از جمله چنین می گوید:"تنها حدود ده روز پس از واقعه یازدهم سپتامبر، زمانی که برای دیدار با وزیر دفاع آمریکا، دونالد رامسفلد، به پنتاگون رفتم، یکی از ژنرال ها به من گفت که قرار است آمریکا به عراق حمله کند. پرسیدم که آیا مدارکی علیه صدام حسین پیدا شده است؟ او گفت: نه، ولی باید حمله کنیم. چند هفته دیرتر و پس از آغاز بمباران افغانستان توسط آمریکا، بار دیگر او را را دیدم و پرسیدم که آیا ما هنوز هم قصد حمله به عراق را داریم؟ گفت: از این هم بدتر. آنگاه کاغذی از وزارت دفاع را به من نشان داد که مطابق آن، ارتش آمریکا می بایست تا ۵ سال، به ۷ کشور، به ترتیب زیر حمله کند: عراق، سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان و بالاخره ایران."
خوشبختانه لقمه عراق وافغانستان به راحتی از گلو پایین نرفت و حمله ژوئیه ۲۰۰۶ اسرائیل به لبنان هم، نه تنها کمکی به بلع آن نکرد، بلکه پس از بوش، اینبار نوبت کوندلیزا رایس، وزیر خارجه آمریکا شد که با پیش بینی ناشیانه سرانجام تجاوز اسرائیل، دنیا را بیش از پیش، در حیرت حواس پرتی مسئولین کشورش فرو برد. رایس، ویرانی و تلفات انسانی ناشی از بمباران لبنان را "دردهای زایمان خاورمیانه بزرگ"! عنوان کرده بود.
لحن گفتار و رفتار سیاسی آمریکایی ها، در دوران کوتاهی که نئوکان ها خود را درآستانه فتح قله عالم می دیدند ، بیش از پیش نیروهای مترقی و مردم دنیا و کشورمان را به اهمیت وجود نظمی چند قطبی، متقاعد کرد. از آن جمله اند: بی پروایی آمریکایی ها در بیان امکان حمله "پیشگیرانه" به دیگر کشورها، علی رغم مخالفت سازمان ملل؛ علنی کردن تلاش های مخفی برای سرنگون کردن حکومت های "نامطلوب"، چون جمهوری اسلامی، با اعلام رسمی بودجه های در نظر گرفته شده، برای کمک به افراد و دستجات برانداز و وابسته به آمریکا؛ خط ونشان کشیدن دونالد رامسفلد در کنفرانس امنیت مونیخ ، حتی برای متحدین غربی مخالف ماجراجویی های مرگ بار کشورش، با قرار دادن "اروپای قدیم" و جدید در مقابل هم؛ درج علنی اعلامیه استخدام کارمند برای "سیا"، در رسانه های به ظاهر مستقل وطنی؛ اظهارات جرج بوش در مورد "جنگ های صلیبی جدید"، همسو با تئوری "برخورد تمدن ها"ی هانتینگتون؛ و...
با روی کارآمدن اوباما ولی مشخص شد که تاریخ اعتبار "برخورد تمدن"های هانتینگتون ونیز "پایان تاریخ" فوکویاما، به عنوان پلاتفرم سلطه فراگیر نئولیبرالیسم، پیش از مصرف، منقضی شده است. در مورد اولی، همین بس که آمریکایی ها، برای سرنگون ساختن حکومت های سکولار لیبی و سوریه، و سوار شدن بر موج "بهارعربی"، بار دیگر، مانند دوران جنگ سرد، دست به دامن اسلامگرایی افراطی می شوند و در مورد دوم هم، نظرات جدید خود "فوکویاما"، شاهد مدعاست که می گوید:
"...جنگ عراق و همزاد شدن دموکراسی با حمله نظامی از یک سو و بحران مالی وال استریت از سوی دیگر اعتبار این سیاستها (آنگلوساکسون) را خدشه دار کرد. برخلاف آمریکا، چین در دهه اول قرن ۲۱ راه پیشرفت و نیک بختی اقتصای را پیمود و مصون ماندنش از بحران اقتصادی جهان را مدیون نظام سیاسی خود و آغاز دورانی می داند که دیگر نظرات لیبرالی آمریکا یکه تاز جهان نخواهد بود. (رادیو فردا. ۲۹ دی ۱٣٨۹).
ولی تا زمانی که آمریکا صدها پایگاه نظامی خارجی و حدود نیمی از مجموع بودجه نظامی تمامی کشورها و نیز کنترل قوی ترین وسائل ارتباط جمعی دنیا را در اختیار دارد، بر اساس ماهیت و نوع سرمایه داری حاکم برآن، همچنان به زورگویی و تحمیل اراده اش ادامه خواهد داد و از وسوسه چنگ اندازی انحصاری و مطلق بر کلیه منابع جهان نیز خلاص نخواهد شد. این حقیقت تلخ مهمترین چالش و نگرانی نه فقط طبقات فرودست و متوسط و روشنفکران چپ، بلکه همچنین بخش های بزرگی از سرمایه داری جهانی و اندیشمندان لیبرال نیز هست. (اکبرگنجی، از برخی چهره های سرشناس لیبرال و مخالف بی عدالتی های موجود در مناسبات جهانی، چنین یاد می کند: "جان راولز در قانون ملل، توماس پوگه در فقر جهانی و حقوق بشر، چارلز بیتز در نظریه سیاسی و روابط بین الملل، دیوید میلر در مسئولیت ملی و عدالت جهانی، آمارتیا سن در نظریه عدالت و مارتا نوسبام در مرزهای عدالت به نقد اخلاقی (هنجاری) نظم کنونی در جهان پرداخته اند").
توجه به این واقعیات از آن رو اهمیت دارد که نیروهای همسو و ذی نفع، بدون صرفنظر کردن از گرایشات طبقاتی و آمال خود، می بایست حول محور اصلی مبارزه در راه برقراری نظمی چند قطبی در روابط بین الملل، تلاش نمایند.
آنچه در این رابطه به طرفداران عدالت اجتماعی کشورمان مربوط می شود، مشخصا حفظ فاصله با وابستگان آمریکا و علمداران برگزاری کنفرانس های اتحاد برای سرنگونی رژیم می تواند باشد. امری که نه برای اعاده حقوق پایمال شده مردم، بلکه همچون لیبی و سوریه، برای کمک به بسط هژمونی آمریکا و با هدایت خود آن ها صورت می گیرد و در این مقطع زمانی، هیچ برنده ای هم جز آمریکا و اسرائیل نخواهد داشت. روزهای تسلط ناتو بر لیبی و آن افرادی را بخاطر بیاورید که همزمان، مانند اعضای یک ارکستر، ناگهان روی صحنه حاضر شدند و سرود "دخالت نظامی بشردوستانه" سر دادند و دم خروس را حتی درتحلیل های برخی سازمان های"چپ" هم باقی گذاشتند. این افراد آبرو باخته، به همراه دیگر همکاران آشکار و پنهانشان، به شدت از بحث پیرامون "نظم جهانی" می گریزند، زیرا نقاب دروغین دفاع از حقوق بشر و دمکراسی را از چهره آن ها برداشته، مجبورشان خواهد کرد که بی واسطه، از هدف اصلی شان، یعنی تسلط آمریکا بر جهان، دفاع کنند. این ویژگی از طرف دیگر، بازشناسی آسان آنان را از اپوزیسون مترقی وغیروابسته، میسر می سازد. نمی توان مدافع نظم جهانی دلخواه آمریکا نبود و از کشته شدن ده ها هزار نفر در لیبی بوسیله ناتو ونتیجه آن، یعنی جانشینی یک رژیم مذهبی واپسگرا به جای حکومت سکولار، اظهار شادمانی کرد. در مورد سوریه هم البته کار دلالان آسان تر بود اگر می بایست به جای اپوزیسیون مرتجع مذهبی، از بشار اسد حمایت کنند. ولی دیگی که قرار نیست برای آمریکا بجوشد، از نظر این جمع، فرقی نمی کند که چه در آن می جوشد. بنابراین تنها با موضع گیری در مورد "نظم جهانی"ست که ما قادریم نیروهای مترقی و ارتجاعی، نه تنها داخلی، بلکه سراسر جهان را از هم تمیز دهیم.
ساده ترین دلیل غیرقابل دفاع بودن هژمونی جهانی آمریکا در مقابل نظمی چند قطبی، آن است که هیچ کس را نمی یابید که بدون "نقاب" و "تقیه کردن" بتواند جانب اولی را بگیرد. به عبارت دیگر، راه سلطه آمریکا بر جهان، نه با تلاش شرافتمندانه و شفاف گروه های مشتاق، بلکه با ایفای نقش برنامه ریزی شده عاملان و بازیگران، هموار می شود. و این ها، تنها با نیرنگ، نفوذ، تبلیغات و "هل دادن" است که می توانند گروه ها و افراد را به سمت اهداف خود متمایل کنند و یا "گوشت دم توپ" شان سازند. زیرا سرانجام منحوس چنین راهی بر همگان عیان است و کسی داوطلبانه در آن پا نمی گذارد. تنها کافیست تصور کنید که شوروی به انحصار داشتن بمب اتم توسط آمریکا پایان نمی داد: فکر می کنید چند ناکازاکی وهیروشیمای دیگر را اینک پشت سر داشتیم؟ نگاهی به تمایل روبه تزاید آمریکا در بکارگیری زور در روابط خارجی، از طریق بمباران و یا اشغال دیگر کشورها، پس ازفروپاشی اتحاد شوروی نیز نمونه دیگری از شیوه مدیریت این کشور، به هنگام قدرقدرتی است: عراق، پاناما، هائیتی، سومالی، بوسنی، صربستان، افغانستان، دوباره عراق ، لیبی و...
و چند احتمال مبتنی بر وقایع تاریخی، با فرض تسلط کامل آمریکا بر جهان:
-استفاده از مهندسی ژنتیک و یا اشاعه مصنوعی بیماری های کشنده، برای نابود کردن نژادها و گروه های قومی "نامطلوب" وانسان های فقیر غیرقابل استثمار:
"آمریکا به کسانی که به اجبار عقیم شدند، خسارت بدهد!...در برنامه ای موسوم به "بهسازی ژنتیکی" که در دهه ۷۰ در آمریکا اجرا شد، بیش از ۶۰هزار آمریکایی ناخواسته عقیم شدند...هدف از این برنامه که در سال ۱۹۷۹ متوقف شد ، جلوگیری از زاد وولد در میان مردم فقیر و تولد کسانی بود که دچار اختلالات روانی بودند"! (بی بی سی.۱۵ ژوئن۲۰۱۱).
- تبدیل کرن انسان ها به خوکچه آزمایشگاهی برای بررسی تاثیرات مواد سمی و دارو بر ارگانیسم آن ها:
"اوباما بخاطر این که گروهی از پزشکان آمریکایی، حدود ۶۰سال پیش عمدا صدها شهروند گواتمالا را به بیماری های مقاربتی سوزاک و سفلیس آلوده کرده بودند، از این کشور عذر خواهی کرد... دولت آمریکا اطمینان داده است که دیگر اجازه تکرار چنین آزمایشاتی را نمی دهد... سیا در سال ۱۹۵۴، از طریق کودتا ،ژاکوب آربنز، رئیس جمهور گواتمالا را از قدرت سرنگون کرد". (بی بی سی. ۱ اکتبر۲۰۱۰).
-بکارگیری بی پروای سلاح هایی با مواد رادیو اکتیو:
"علت معلولیت های مادرزادی بچه های فلوجه چیست؟...بعضی مردم فلوجه می گویند تسلیحاتی که نیروهای آمریکایی در درگیری ها استفاده می کردند، باعث افزایش نقص عضو نوزادان شده است".(بی بی سی.۴ مارس ۲۰۱۰).
-شکنجه انسان ها برای اقرارگیری:
"کشف زندان مخفی سیا در رومانی!...مظنونان بازداشتی در آنجا زندانی می شدند و تحت شکنجه قرار می گرفتند". (بی بی سی.٨ دسامبر ۲۰۱۱).
-انباشت فقر در یک سو و ثروت در سوی دیگر وامحاء طبقه متوسط در جهان:
"تا زمانی که اقشار متوسط در جوامع پیشرفته هنوز هم در توهم دهه‌های اخیر به سر ببرند که گویا منافع آنها در گروی سیستم سرمایه‌داری آزاد‌تر و دولتی کوچک‌تر است، هیچ جنبشی برای تغییرات ساختاری در وضعیت موجود شکل نخواهد گرفت. جهان‌بینی و نظریه سیاسی اقتصادی که می‌تواند جایگزین شرایط فعلی باشد هم اکنون در دسترس و منتظر ظهور است."
(فوکویاما: "زوال طبقه متوسط، خطری برای آینده دمکراسی"! رادیو فردا.٣ بهمن ۱٣۹۰)
در جهان دوقطبی گذشته، آمریکایی ها حامی دیکتاتورها و به شدت مخالف حکومت های دمکرات و متکی به آراء مردم در کشورهای در حال توسعه بودند. زیرا می دانستند که در شرایط مساوی، توده های مردم، جذب گرایشات سوسیالیستی خواهند شد. کودتای ۲٨ مرداد و سرنگون ساختن دولت ملی دکتر مصدق، تنها یکی از ده ها اقدام مشابه سیا در جهان است. شعار "بسط دمکراسی"، بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، برای آن مورد علاقه سیاست گذاران آمریکایی قرار می گیرد که در میدان بی رقیب، تنها خود آن ها هستند که می توانند با اندکی هزینه مالی ،از دمکراسی در کشورهای دیگر، برای پیش بردن سیاست خود استفاده کنند. از این رو، همزمان حمایت از رژیم های سلطنتی و شبه سلطنتی هم از دستور کار آن ها خارج شد. زیرا شاه ناسازگار را نمی توان مانند رئیس جمهور مشابه، به راحتی و یک شبه از صحنه بیرون راند. بدین ترتیب، همانگونه که همین امروز نیز از استاندارد دوگانه در برخورد با بحرین و فلسطین و... دیده می شود، موعد استفاده ابزاری ازهمین دمکراسی نیز، می تواند بر حسب منافع آمریکا، روزی به پایان رسد و در صورت لزوم، حتی فاشیسم بار دیگر، از "جعبه پاندورا"ی سوداگران بیرون آید.

خسرو صدری
khosro-sadri.blogspot.de